عبدالرحيم سليماني
ديرينه شناسان و مردم شناسان ميگويند كه از زماني كه انسان يا شبه انساني بر روي زمين ميزيسته، نوعي دين همراه او بوده و در اعماق تاريخ و حتي ما قبل تاريخ و در عصر حجر و در ميان انسانهاي غارنشين دين نقشي مهم و اساسي در زندگي بشر ايفا ميكرده است.
به هر حال دين براي انسان عنصري مقدس بوده است كه از يك سو با زندگي روزمره اين دنيايي او پيوندي وثيق و عميق داشته به گونهاي كه انسان غارنشين رمز موفقيت خود در شكار را از درون دين جستجو ميكرده و انسان عصر نوسنگي بارندگي و باروري زمين و حيوانات اهلي خود را از دين طلب ميكرده است. و از سوي ديگر همين انسان سعادت نهايي و جاودانه خود را در دين و اعمال ديني مييافته است. پس درست و صحيح است كه گفته شود دين تار و پود زندگي انسان را تشكيل ميداده است. هر چند در جوامع پيش رفتهتر گاهي شكل و صورت مناسك و اعمال ديني و نيز مطالبات انسان از دين تغيير كرده، اصل نقش دين در زندگي بشر تغيير ماهوي و اساسي نكرده است.
دين از قداست برخوردار است و همين قداست است كه آن را از ديگر امور متمايز كرده است و همين قداست است كه باعث ميشود اين پديده بيشترين و عميقترين نقش را در زندگي بشر، چه در بعد شخصي و چه اجتماعي، ايفا كند. اما درست به همان اندازه، كه دين ميتواند در زندگي بشر نقش مثبت و سازنده داشته باشد و درست به همين دليل كه اين پديده اين اندازه تأثيرگذار است، به همين اندازه در طول تاريخ به عنوان ابزاري براي سلطه سلطهگران مورد استفاده قرار گرفته است. كساني كه در پي سلطه بر مردم بودهاند به همه عناصر اجتماعي و فردي توجه كرده و از هر كدام به اندازه ممكن استفاده كردهاند. آنان از كنار دين نيز با بيتفاوتي نگذشته و از آن نهايت استفاده را براي اهداف خود كردهاند.
كساني كه از دين استفاده ابزاري ميكنند بايد دو كار را انجام دهند. يكي اينكه خود را ديندار و بلكه مدافع دين و بلكه پرچمدار اصلي دين نشان دهند و ديگري اينكه رقيبان را از صحنه به در كنند. آنان نه تنها بايد خود را بر حق نشان دهند بلكه بايد اين بر حق بودن را انحصاري كنند چرا كه صداها و ادعاهاي ديگر چه بسا دست اينان را رو كنند و سوء استفادههاي از دين را آشكار گردانند.
اين امر در تاريخ همه اديان سابقه داشته است. از اناجيل بر ميآيد كه عيسي مسيح(ع) شخصيتي به نام شمعون پطرس را وصي خود قرار داده است. حضرت عيسي(ع) به اين شخصيت ميفرمايد: «تو پطرس (صخره) هستي و بر اين صخره كليساي خود را بنام ميكنم... و كليدهاي ملكوت آسمان را به تو ميسپارم و ... (انجيل متي، 18:16). پس هم جايگاه شمعون نزد عيسي(ع) والاست و هم به مأموريتي مهم گمارده ميشود. اما پس از اينكه حدود ده سال از زندگي زميني عيسي ميگذرد فردي خشن كه شكنجهگر مسيحيان است و چهرهاي زشت نزد آنان دارد ابتدا با ادعاي ديدن هاله نور ادعا ميكند كه عيسي مسيح مأموريتي خاص به او داده است (اعمال رسولان، 9: 3-6) و سپس براي كنار زدن شمعون چهره او را مخدوش ميكند و حتي او را متهم به نفاق ميكند (غلاطيان، 2: 11-13) و با اين دو مرحله است كه هدف محقق ميشود و شمعون منزوي ميشود و ديگري جاي او را ميگيرد.
حدود سه قرن بعد بار ديگر در همين دين اين حادثه تكرار ميشود. در ابتداي قرن چهارم فردي به نام قسطنطين كه داعيه امپراتوري روم را دارد ميخواهد به شهر رم حمله كند و چون در ميان سربازان تعداد مسيحي وجود دارد ناگهان مدعي مكاشفه ميشود و ميگويد در افق این نوشته را ديده است كه: «با علامت صليب فتح كن» و دستور ميدهد بر پرچمها تصوير صليب بكشند. همين فرد چون فتح ميكند و به مقام امپراتوري ميرسد دستور ميدهد كه آريوس را، كه ميگفت مسيح همذات با خدا نيست، تبعيد كنند و كتابهاي او را و هر كتابي را كه مخالف انديشه مورد تأييد خودش باشد آتش بزنند و هر كس چنين كتابهايي داشته باشد اعدام شود (ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج3 «قيصر و مسيح» ص762-771).
وقتي آل ابوسفيان بخواهند خليفه رسول الله (ص) شوند و خود را مجري دين خدا و عدل و داد معرفي كنند بايد تغيير قيافه دهند و صورت خويش به دست آرايشگران فريبكاري چون عمرابن العاص بدهند تا قيافه واقعي آنان را در زير خروارها فريب و حيله مخفي سازند. آنان بايد خود را مدافع دين و تعاليم و نمادهاي آن معرفي كنند و براي آنها اشك بريزند و هر گاه با مشكلي روبرو شدند راه برون رفت در دست همين آرايشگر مكار است كه با ترفندي مشكل را حل ميكند. او دست به دامن يكي از مقدسات مي شود، از مسجد و محراب و مكانهاي مقدس گرفته تا زمانهاي مقدس و اشخاص و اشياي مقدس؛ به هر حال يكي از اين مقدسات را بر سر نيزه ميكند و در پاي آن اشك ميريزد و بر سر و سينه ميزند و فرياد وا اسلاما سر ميدهد و لشكري از جيره بگيران دون مايه، كه اندك طعمهاي هزينه جذبشان است، و جاهلان بيخرد، كه اندك خدعهاي خرج جلبشان است، فراهم ميآورد و داد و فرياد راه مياندازد و چهره كريه خود را زير غوغا و جيغ و داد اين لشكر پنهان ميسازد، لشكري كه امام علي(ع) به زيبايي آن را وصف ميكند آنگاه كه به كميلابن زياد ميفرمايد: «مردم سه گروهند، عالم رباني و علم آموزي كه در طريق رستگاري است و پشههاي بيمقدار، كساني كه در پي هر فريادي روان ميشوند و با وزش هر بادي تمايل مييابد، نه خود از نور دانش شعلهاي افروختهاند و نه به قرارگاه قابل اعمادي پناه آوردهاند (نهج البلاغه، حكمت 147).
در تاريخ ميبينيم كه معاويه جنگ با پيشواي عدالت و قهرمان توحيد و وصي پيامبر، اميرمؤمنان را، كه با اصرار و بيعت مردم قدرت را درد دست گرفته بود، با تمسك به قرآن آغاز ميكند. ابتدا پيراهن و قرآن خونين و انگشتان قطع شده همسر خليفه را بر فراز منبر مسجد شام به نمايش ميگذارد و بعد با تمسك به آيه قرآن «و من قتل مطلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (اسراء/33) خود را خونخواه خليفه مقتول و مستحق دستيابي به قدرت معرفي ميكند و عجيب اين است كه مردمي كه امام علي(ع) «همجٌ رعاع» يا پشههاي بيمقدارشان ناميد از خود نميپرسند بر كجاي پيراهن نوشته شده است كه قاتل خليفه مقتول، امام علي(ع) است و دسيسههاي ديگران نيست. معاويه پيراهن عثمان را براي جنگ با امامي بر نيزه ميكند كه تا آخرين لحظه به نهايت تلاش ميكرد جلو خليفه كشي را بگيرد.
اما براي امويان اين كافي نيست كه قرآن را بر نيزه ريا و تزوير كنند و خود را منادي و مدافع ديانت و حقيقت جلوه دهند. آنان بايد به گونهاي چهره مناديان و مدافعان واقعي ديانت و حقيقت را مخدوش جلوه دهند. همان آرايشگر فريبكاري كه از چهره فرزندان ابوسفيان و هند ، فدايي دين خدا ميسازد، بار ديگر بايد دست به كار شود تا چهره علي و خاندان او را ديگر گونه جلوه دهد. او چهره انساني را كه در حال نماز تير از پايش به در مياورند و چنان متوجه معبود است كه دردي حس نميكند، چنان معرفي ميكند كه وقتي مردم شام ميشنوند كه عليابن ابيطالب (ع) در مسجد خدا و محراب عبادت كشته شده، ميگويند علي در مسجد چه كار داشته است؟ مگر علي نماز ميخواند؟
امويان بايد علويان را بيدين و شورشي و خارجي و فتنهگر معرفي كنند تا بتوانند با استفاده از عنصر ارزشمند دين بر اريكه قدرت بنشينند و دين خدا را كه منادي آزادي و كرامت و شرافت انسان است، به ابزاري براي بردگي و سرسپردگي او تبديل كنند. پس آنان بايد نيزه ريا و تزوير برپا كنند؛ و يك روز قرآن بر فراز نيزه برند تا بدين وسيله فاسدان و سفاكان اموي را ديندار و طرفدار عدالت قرآني معرفي كنند و روز ديگر سرپسر پيامبر را به عنوان شورشي و خارجي و فتنهگر بر سر نيزه كنند و همراه با خاندان رسولخدا، كه آنان را اسيراني خارجي معرفي ميكنند، از شهري به شهر ديگر برند و مردم را دعوت به هلهله و شادي در زير آن نمايند.
پس در واقع اين دو نيزه يك نيزه هستند، همان نيزه فريب و خدعه و دغلكاري و كار هر دو نيزه يكي است. هر دو نيزه جاي حق و باطل را عوض ميكند، هر دو نيزه دين را به ابزاري براي قدرت تبديل ميكند.
استفاده از دين مردم براي كسب يا حفظ و بقاء قدرت در واقع دشمني با خدا و جنگ با اوست. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد:
«واي بر كساني كه دين را وسيله كسب دنيا ميكنند و با زبان نرم خود در برابر مردم به لباس ميش در ميآيند، گفتارشان از عسل شيرينتر و دلهايشان دل گرگ است» (اعلام الدين، ص295)
و امام علي(ع) ميفرمايد:
«هر كه در دين مردم با آنان دغلكاري كند، دشمن خدا و پيامبر اوست» (غررالحكم، ص8891).