Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

گاهی اغراض گروهی و شخصی باعث فراموش شدن درد مردم می شود

گاهی اغراض گروهی و شخصی باعث فراموش شدن درد مردم می شود

آیت الله موسوی تبریزی دبیرکل مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم با مرور خاطراتی از امام خمینی (ره) گفت: باید عقلانیت توأم با اسلام در جامعه، حاکم باشد اما متأسفانه با تجربه‌ای که در مناصب قضائیه، مقننه و سایر مناصب داشته‌ام، گاهی اغراض گروهی و شخصی باعث فراموش شدن درد مردم می‌گردد و حتی گاهی مسائل اسلامی مانند انصاف، مروت و حتی عدالت نیز به فراموشی سپرده می‌شود که پیامدی جز زیان دیدن مردم نداشته است.

به گزارش شفقنا به نقل از پژوهشکده اندیشه دینی معاصر، آیت الله موسوی تبریزی در نشست «اندیشه فقهی امام خمینی در تاسیس نظام جمهوری اسلامی» درباره آغاز مبارزات امام خمینی بیان داشت: اصلاً پدر امام (رحمۀ الله علیه) هم از مبارزان بوده و در خمین به مبارزات، معروف بودند و سیاسی هم بوده‌اند. ایشان در زمان مصدق در عین حال که برخی ایده‌های او را قبول نداشتند، با وی مخالف هم نبودند.

او گفت: سخنرانی‌های حضرت امام در سال ۴۲ و قبل از حبس و بعد از آزادی از زندان – که مدتی کوتاه بود و بعداً هم تبعید گردید- همه در رابطه با مسائل سیاسی‌ بود که در امور عمومی کشور، دخالت داشت و بر اساس همان، آنچه را حق بود، می‌گفتند و می‌رساندند و از حق، اغماض نمی‌کردند. لذا همان طور که در یکی از سخنرانی‌هایشان فرموده‌اند و کسی که از دهان ساواک شنیده بود و برای من نقل کرد، امام می‌فرمود: «کسانی که مرا برای حبس به تهران می‌بردند، دچار ترس شده بودند و مثلاً هر جا دستور می‌دادم که برای اقامه نماز یا کارهای دیگر، توقف کنند، آنان نیز با این‌که برخی‌شان بی‌مبالات بودند، می‌پذیرفتند». البته نمی‌توان همه را بی‌مبالات دانست، چون نمونه‌هایی را سراغ دارم که با این‌که مأمور دولت بودند، اهل مراعات هم بودند.

دادستان کل اول انقلاب اظهار داشت: زمانی که مجرد و در مدرسه مرحوم آیت الله نجفی(ره) مشغول به تحصیل بودم، دو نفر به حجره ما آمدند و نامه‌ای را از مرحوم شهید قاضی طباطبایی برای من آوردند و وقتی از هویتشان پرسیدم، یکی از آن دو، پاسخ داد که ما مأموریم و آقای قاضی را از تبریز به کرمان برده و تحویل داده‌ایم. ایشان نامه‌ای را به من سپرده تا به شما برسانم. یکی از این نامه‌ها برای مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) و دیگری برای آقای نجفی مرعشی(ره). این دو نامه را باید به این دو بزرگوار می‌دادم؛ لذا آن‌ها را نخواندم و به ایشان تحویل دادم. می‌دانید که آقای قاضی با علامه طباطبایی، خویشاوند و پسرعمو بودند. یکی از اقداماتی که آقای علامه در آن روز کرد، اقدامی برای آقای قاضی بود که نامه‌ای به فرح نوشت و او هم با شمس پهلوی، درگیر بود. اشرف رئیس قاچاقچیان مهم بود و آقای قاضی هم در آن روز در رابطه با اسلام و انقلاب هم خیلی داغ نشده بود، اما درباره قاچاقچیان، بسیار مفصل و داغ، سخنرانی کرده بود. ایشان یک انقلابی پرشور بود و در تبریز، او را «خمینی دوم» می‌گفتند. به هر حال، آن نامه آقای علامه به فرح، کارگر افتاد و فرح به اشرف -با این‌که با او میانه خوبی نداشت- فشار آورد و دستور آزادی آقای قاضی را دادند، اما طرف دیگر هم به بهانه این‌که برای آزادی ایشان زود است، موافقت کردند که دوره تبعید خود را در اطراف زنجان، سپری کند و بعد به تبریز باز گردد. آقای قاضی تا پایان پیروزی انقلاب، همان انقلابی‌گری‌اش را حفظ کرد و از آن پس، متعرض ایشان نشدند. منظور، این است که در آن زمان هم کسانی بودند که با این‌که مأمور ساواک یا شهربانی و یا ژاندارمری بودند، مقداری دین داشتند و به روحانیت هم علاقه‌ای داشتند.

او بیان کرد: وقتی که امام را می‌بردند، مأموران دچار ناراحتی و هراس از سرانجام کار بودند و ظاهراً از نظر دنیایی، هراس داشتند که ممکن است به آن‌ها حمله‌ای بشود، و هم شاید از خدا می‌ترسیدند. اصول مرحوم امام بر این بود که در جامعه نباید ظلم و فساد باشد. ایشان با این‌که ارادت فراوانی به مرحوم آیت الله العظمی بروجردی داشت و از علمای بزرگ و والا – که تبریزی، همسایه و علاقه‌مند به حضرت امام بودند، از ایشان تمجید فراوانی می‌کرد و برای تقلید هم ایشان را معرفی می‌کرد- شنیدم که ایشان اصولی دارد که از آن‌ها نمی‌گذرد. ایشان واقعاَ نه ترسی به دل دارد، نه مقامی می‌طلبد و نه در پی رسیدن به مرجعیت است. ما از بزرگانی مانند آقای نوری، که قبل از ما شاگرد امام و همراه ایشان بودند، شنیدیم که بعد از فوت حضرت آیت الله بروجردی، حضرت امام اصلاً حتی حاضر نبود رساله‌اش را چاپ کند با این‌که درس خود را گفته بود و در کنار کتاب‌های چاپ‌شده خودش حاشیه زده بود ولی هر چه اصرار کردیم، حاضر به قبول نشد و سرانجام، چند نفر جمع شدند؛ به خدمت امام رفتند و مطرح کردند که چاپ رساله، لازم و مورد نیاز مردم است و علاوه بر این، مسأله مرجعیت بعد از آقای بروجردی هم اهمیت دارد. لذا ایشان به آقایان اجازه دادند که حاشیه‌های ایشان را از آثارشان جمع‌آوری و رساله توضیح المسائلی آماده کنند، اما خودشان شخصاً این کار را نپذیرفتند. این گروه (شامل آمیرزا حسین نوری، آمیرزا حسن نوری، برادر بزرگ‌تر ایشان -که منبری هم بوده- و چند تن از علمای بزرگ و اساتید آن زمان) در طول شش ماه، این رساله را آماده کردند.

آیت الله موسوی تبریزی ادامه داد: طبق آنچه که ما در زمان جوانی و هنگامی که به قم آمده بودیم و در منزل ایشان برای نماز می‌رفتیم، دیدیم و همه بزرگان هم نقل کرده‌ اند، امام در تهجد و بی‌رغبتی به مسائل دنیوی و حکومت، زبان‌زد بود، تا جایی که حاضر به انتشار رساله خود نمی‌شد. محبوبیت علمی و فقهی ایشان در میان تمام کسانی که ایشان را می‌شناختند و در درسشان شرکت کرده بودند و نیز در میان کسانی که ایشان را می‌شناختند، یک امر متواتر بود. البته ممکن است از کسانی که میان مراجع، ایجاد رقابت می‌کردند، بدگوئی از امام، دیده شده باشد که آن هم بسیار نادر است، ولی میان ایشان و بقیه آقایان، رابطه مطلوبی برقرار بود و تا جایی هم که ما شاهد بودیم، رابطه‌شان با آقایان مرعشی نجفی و گلپایگانی، بسیار خوب بود و با آقای شریعتمداری نیز مشکلی نداشت، ولی گاهی در مسائل انقلابی، مخالفت‌هایی داشتند و اصحابی هم در پیرامون برخی آقایان حضور داشتند که تنور این مخالفت‌ها را گرم می‌کردند.

دبیرکل مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم گفت: به هر حال، ریشه فکری مبارزه حضرت امام(ره) از خاندانشان سرچشمه می‌گیرد. در خاطرات آقای پسندیده آمده است که ایشان هم به این نکته، اشاره کرده‌اند و خود آقای پسندیده و دیگر برادران حضرت امام هم مبارزاتی داشتند و پدرشان هم پیش از آن‌ها، از طیف مبارزان بود و هیچ وقت رضاشاه را قبول نکرده بود و با شاه، ارتباطی نداشتند. این روحیه مبارزه در امام بوده است. ولی از نظر فقهی، کتاب‌های اولیه امام بعداً پخش شد، اما بحث‌هایشان را در نجف، از مکاسب، آغاز و مسائل ولایت فقیه را در اوائل تدریسشان مطرح کرده بودند و بعد هم علنی، مسائل ولایت فقیه را بیان فرمودند. علت این کار این بود که در مبارزات، شرکت کرده بود و می‌دانست که تا یک فقیه قابل قبول در جامعه، حرکت نکند، جامعه نمی‌تواند به سمت اسلامیت برود. البته اسلامیت در اکثریت مردمی که درباری نبودند، بسیار بهتر از امروز بود و از نظر آماری و درصدی، وضعیت بهتری داشتند، واقعاً اهل نماز و روزه بودند، به ائمه جماعت و جمعه (در جاهایی مانند تبریز که نماز جمعه برگزار می‌شد) و به علما ارادت خالصانه داشتند و با قطعیت می‌گویم که امروزه آن خلوص و ارادت به علما، بسیار کاهش یافته و وضعیت مناسبی ندارد.

او توضیح داد: مبانی امام اقتضا می‌کرد که احکام اسلام پیاده بشود و لذا با واسطه از افرادی متدین شنیدم که آیت الله بروجردی قبل از انقلاب، اگر قصد داشت نامه‌ای به شاه بنویسد و تذکراتی بدهد، آن را توسط امام به شاه می‌رسانید و این کار برای چند بار، تکرار شد؛ یعنی امام حاضر بود که برای انجام وظیفه، این نقش را هم ایفا کند. ایشان برای اهداف مقدس خود، حاضر به همه گونه فداکاری بود اما وقتی که وضعیت را اصلاح‌ناپذیر یافت کار را شروع و مسأله ولایت فقیه را مطرح کرد و درس پیرامون آن را به صورت مفصل از نجف، برگزار کردند؛ لذا اندیشه ولایت فقیه از آنجا آغاز شد و حتی در جامعه و حوزه قم هم به جریان افتاد.

آیت الله موسوی تبریزی درباره هدف امام خمینی از انقلاب گفت: اگر به مصاحبه‌ها و جلسات امام با خبرنگاران پیش از آن‌که از پاریس به ایران بیایند و نیز سخنان بزرگانی مانند آیت الله منتظری، آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری و دیگرانی که با امام در ارتباط بودند، نگاهی بیندازید و مصاحبه‌های خبرنگاران اروپائی و آمریکائی را ملاحظه کنید، می‌بینید که ایشان در پاسخ به سؤال از هدف انقلاب فرموده‌اند: «ما می‌خواهیم مردم، خودشان بر اساس اسلام، حکومت کنند و کسی در امورشان دخالت نکند». این موضوع در «صحیفه امام» هم ذکر شده و عمده این است که جمهوریت را بعد از این‌که به پاریس تشریف بردند و در مشورت با دوستانی که به ایشان مشاوره می‌دادند، مطرح کردند و مورد سؤال بسیاری واقع می‌شد.

او ادامه داد: امام در جاهایی با زیرکی تمام فرموده ما همان چیزی را می‌خواهیم که دنیا به عنوان نظام جمهوری، مطرح می‌کند. دوستان ایشان هم در ایران (مانند آقایان بهشتی و مطهری) و دوستانی که در کنارشان بودند همین بحث را مطرح می‌کردند در حالی که در آن روز، سقوط شاه و جای‌گزین کردن حکومت دیگری به نام حکومت اسلامی یا شیعی با حکومت شاه، امکان‌پذیر نبود و تنها راه ممکنی که می‌توانست جوانان دانشگاهی، روشن‌فکران و طلاب را زیر چتر خود جمع کند، همان مسأله جمهوریت بود.

دبیرکل مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم گفت: چند روز بعد از آزادی مرحوم آیت الله طالقانی، به خدمت ایشان رسیدم. این دیدار در ایامی انجام شد که امام در پاسخ به این‌که خواسته شما چیست، فرموده بودند «حکومت جمهوری بر اساس اسلام». چند نفر از جبهه ملی و چند نفر از دوستان روحانی هم حضور داشتند. در آن جلسه، بحث سیاسی مطرح شد و برخی متذکر شدند که امام جمهوری اسلامی را پیشنهاد کرده است. ظاهر مطلب مرحوم آقای طالقانی نشان می‌داد که در امکان جمع بین جمهوریت با اسلامیت، تردید داشتند؛ چون این یک موضوع جدید بود. ایشان بعداً توضیح دادند که خواهان همین جمهوری‌ای که در دنیا رواج دارد، هستند، اما قوانینی که در آن جمهوری باید تصویب بشود، اسلامی خواهد شد؛ چون اکثریت مردم و نمایندگانی که انتخاب می‌شوند، مسلمانند. البته در آن زمان، شورای نگهبان و بحث‌هایی مانند آن، مطرح نبود. ایشان در پاسخ به این‌که چه قوانینی تصویب می‌شود؟ می‌فرمودند: هر چه مردم مسلمان خواستند، نمایندگانشان تصویب می‌کنند و عملی می‌شود.
این، فرمایش امام بود و اگر نگوییم که عنایت پروردگار به حضرت ایشان بود که با این همه هوشیاری، سخن می‌گفتند، لااقل، سیاسی بودن امام و هوش سیاسی ایشان را نشان می‌دهد که در جواب خبرنگاران، چنین متقن و محکم، پاسخ می‌دادند.

او تصریح کرد: ایشان اصلاً معتقد بود که نوع حکومت فقط باید با خواسته مردم باشد و لذا از اول فرمود که آن را به رأی می‌گذاریم و انتخابات به همان شکلی که در دنیا برگزار می‌شود، انجام می‌گیرد و هر چه مردم خواستند، عملی می‌شود. حتی درباره اسم نظام فرمودند باید «جمهوری اسلامی» را پی‌گیری کنیم و لذا اولین رأی‌گیری، در رابطه با اسم نظام بود که «جمهوری اسلامی» نود و هشت درصد، رأی آورد و ایشان «جمهوری اسلامی» را نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، به رأی گذاشتند و با رأی بالایی انتخاب شد و حتی انقلابیان متدین، آگاه و سیاسی قدیمی نیز همه به این، رضایت داشتند. در آن زمان، محبوبیت امام چنان بالا گرفته بود که هیچ کس حتی مجاهدین خلق -که امام در نجف با آنان برخورد کرده بود اما امام و آن واقعیت را قبول نداشتند- توان مخالفت نیافتند و لذا امام جمهوریت را مطرح کرد و مورد قبول اقشار مختلف حتی ملی‌گرا و توده‌ای‌ها بود. توده‌ای‌ها گرچه از نظر آماری در ایران، کم بودند، ولی لااقل می‌توانستند خیانت‌ها و خباثت‌هایی بکنند؛ چون قدرت و نفوذ بسیاری داشتند و حتی در نظام شاه نیز قدرتمند بودند. آنان هم در اصل جمهوری اسلامی نتوانستند مخالفت کنند و از به رأی گذاشتن آن، جلوگیری کنند.

آیت الله موسوی تبریزی در مورد مبانی امام خمینی گفت: مرحوم امام رابطه انسان و اسلام را یک رابطه بسیار مهم می‌دانست؛ یعنی قطعاً اسلام را برای انسان و مردم می‌شمرد و لذا در طرح مسائل، قاعده‌هایی مانند «لا حرج»، «لا ضرر و لا ضرار» و ضرورت را مطرح می‌کرد و در آنجا که پای مصالح عموم در میان بود، معتقد بود که اسلام اجازه داده اولویت زندگی مردم، رعایت بشود. البته جز در میان علما و سرمایه‌داران، مخالفت‌های کمی هم دیده می‌شد و سرمایه‌داران با دیدگاه دیگر خودشان، مخالفت می‌کردند ولی علمای مخالف، به شکلی دیگر اقدام می‌کردند، چنانکه در نامه‌ای خدمت امام نوشتند که اگر عمر شما در این شرائط، چند سال دیگر ادامه داشته باشد، خبری از اسلام نخواهد ماند! در حالی که در قرآن، حدیث رفع و جاهای دیگر خوانده بودند که در معارضه حکم اسلامی با منافع عموم جامعه –نه شخص- منافع جامعه مقدم است و حکم اسلام با پیدایش ضرورت و اضطرار، حتی در حکم فردی، اولویت خود را از دست می‌دهد و مثلاً اکل میته و یا کارهای دیگری که برای حفظ جان انسان، ضرورت پیدا می‌کند، جایز می‌شود و این، اهمیت بسیاری دارد.

او عنوان کرد: گاهی در بحث‌هایی از این دست، اختلافاتی پدید آمده و حضرت امام در نامه‌ای به نمایندگان مجلس نوشته بود که اختلاف، بد نیست بلکه مطلوب است ولی باید با رعایت عدالت، سخنان یکدیگر را شنید و مشکلات موجود را از این راه، حل کرد. با بررسی فرمایش‌های امام، از این دست مطالب، بسیار یافت می‌شود و اگر بتوان سخنان ایشان در مسائل پیش‌آمده -به‌خصوص در اواخر عمرشان- پیاده کنیم، راه را برای حکومت آسان و عادلانه که خلاف اسلام هم نباشد، باز کرده‌اند اما متأسفانه قدر ایشان را به خوبی ندانستیم. امام از این جهت هم برای حکومت اسلامی، مایه بسیاری گذاشت و ممکن بود برخی هم از این منظر، از ایشان ناراحت شده باشند اما علمایی که سیاسی بودند و می‌دیدند که این راه‌حل‌ها چه مشکلاتی را در تعارض احکام اسلام با یکدیگر رفع می‌کند و مشکلات مردم را با این‌ها می‌توان حل کرد، پذیرفتند. البته ممکن است برخی اشکالاتی را وارد کنند، ولی بیشترشان می‌دانند که یکی از راه‌های مهم هدایت و امارت جامعه و حل مشکلات، این است که حوادثی را که در جامعه، رخ می‌دهد و ضرورت‌های آن را تشخیص بدهند، آنگاه بر اساس آن و با استفاده از قواعدی مانند «لاحرج»، «لاضرر» و «رفع قلم» به حل مشکل بپردازند. همه این قواعد اسلامی برای رهایی مردم و جامعه از فشار است.
استاد درس خارج فقه و اصول حوزه درباره حرکت حوزه های علمیه بر محور مبانی امام خمینی گفت: الحمدلله امروز، برخوردها به صورت روزهای اول نیست که حتی موجب شد گروهی به ایشان نامه بنویسند و بگویند که اگر چند سال دیگر زنده بمانید، اثری از اسلام نخواهد ماند. آن نامه هم در رابطه با همین مسائل بود، ولی بحمدالله بعداً فهمیدند که حکومت اسلامی یک ضرورت برای اداره کشور مسلمان است. ما همان طور که حکومت اسلامی را به رأی مردم می‌گذاریم و رأی اکثریت را در آن می‌پذیریم، باید نظر آنان را در حوزه‌های دیگر هم قبول کنیم. ریاست جمهوری، مجلس قانون‌گذاری و حتی رهبری از طریق رأی مردمی و رعایتِ «میزان رأی مردم است»، شکل گرفته و حتی مخالف ‌ترین افراد نیز نمی‌توانند آن را انکار و از آن، جلوگیری کنند، ولی آنچه مسلّم است، این است که برخی، اعتقاد واقعی به این امر ندارند و لذا  در رد صلاحیت‌ها و حتی رد قوانین و یا به نام تشخیص مصلحت نظام، مسائلی را بلاتکلیف رها کرده‌اند و خسارات زیادی به کشور وارد آورده و می‌آورند.

او تاکید کرد: باید عقلانیت توأم با اسلام در جامعه، حاکم باشد اما متأسفانه با تجربه‌ای که در مناصب قضائیه، مقننه و سایر مناصب داشته‌ام، گاهی اغراض گروهی و شخصی باعث فراموش شدن درد مردم می‌گردد و حتی گاهی مسائل اسلامی مانند انصاف، مروت و حتی عدالت نیز به فراموشی سپرده می‌شود که پیامدی جز زیان دیدن مردم نداشته است. من معتقدم که بیش از پنجاه درصد مشکلات امروز جامعه ما -که باعث بدبینیِ حتی جوانان مذهبی به انقلاب و نظام و اسلام شده- نتیجه عملکردد بد ما در نظام، قوه مقننه، قوه مجریه، تظاهرات و مسائلی از این دست می‌تواند باشد.

آیت الله موسوی تبریزی در مورد نگاه امام خمینی به تقیه گفت: اینجا دو مطلب وجود دارد و از دو جهت می‌توان به قضیه نگریست. یکی این‌که برخی چون نان و آبی برای خودشان درست کرده بودند، دم از تقیه می‌زدند و آن را مانع خود معرفی می‌کردند تا به آسانی زندگی کنند؛ اما امام چنین نبود. وقتی برای بار اول از زندان، آزاد شده بود، در مسجد اعظم فرمود: و الله کسانی که مرا می‌بردند، می‌ترسیدند و من از آن‌ها ترسی نداشتم! وقتی آدم به آنجا برسد که برای افراد وابسته به حکومت، ارزشی قائل نباشد و آنان را قابل ترسیدن نبیند، چنین دیدگاهی پیدا می‌کند. من در سنین جوانی، دو-سه بار توسط ساواک، بازداشت شدم. در آن دوره در قم، تدریس می‌کردم ولی جوان بودم. به یاد دارم که یک بار، ما را در آبادان، دستگیر و زندانی کردند. آقای جمی هم –که خدا او را رحمت کند- بعد از من دستگیر و پس از چند روز، آزاد شد. رئیس ساواک آبادان مرا خواست و چند تن از مأمورن، مرا از زندان به نزد او بردند. در میان سخنانی که رد و بدل شد، پرسید: چرا شما این چنین حرف می‌زنید؟ نمی‌ترسید؟ پاسخ دادم: نه، از چه باید بترسم؟ ما چیزی برای از دست دادن نداریم، بلکه برای اسلام، حرکت کرده‌ایم و می‌کنیم. این شما هستید که باید از این‌که به اسلام، عمل نمی‌کنید، بترسید! بعداً یکی از آن مأموران به من گفت: وقتی شما به این صورت با او گفتگو کردید، رئیس ساواک عوض شد. در هر صورت، آنان از علما می‌ترسیدند و از دین و روضه‌ها استفاده می‌کردند و حتی خود شاه، مجالس روضه برپا می‌کرد و منبری‌های بسیار معروف را دعوت می‌کرد که یکی از آنان آقای راشد بود. ایشان را با التماس به رادیو و تلویزیون می‌بردند تا سخنرانی کند. اما همه این‌ها برای فریب مردم بود تا خود را مسلمان، جلوه بدهند و شاه از این‌که او را نامسلمان بدانند، می‌ترسید. ممکن بود اگر او را آمریکائی یا پسر رضاخان کذائی بنامند، ترسی به دلش راه ندهد، اما از این‌که او را نامسلمان بدانند، هراس داشت.

او توضیح داد: یکی از دستگیری‌های من به این علت بود که بنا شد همه علما در روز عید فطر، نماز را در یک جا برپا کنند و مرحوم آقای جمی و آقای بهبهانی هم حضور داشتند. پس از آن، نوبت به سخنرانی من رسید (نوار این سخنرانی هم موجود است) و به یاد دارم که چون شاه در یک مصاحبه، عبارت «شیعه اثنا عشری» را به اشتباه،  تلفظ کرده بود، در بخشی از سخنرانی‌ام گفتم: «این آقا که ادعای تشیع می‌کند، نمی‌تواند حتی عبارت «شیعه اثناعشری» را به درستی، تلفظ کند!». با این سخن من جمعیت بسیاری که گرد آمده بودند و تمام علما نیز در میانشان حضور داشتند، بسیار خندیدند و این بر حکومت، بسیار سخت آمد، لذا قصد دستگیری مرا کردند، اما وقتی از منبر، پایین آمدم جوانانی که قصد حکومت را می‌دانستند، من را فراری دادند اما در بین راه خرمشهر و آبادان، راه را بسته بودند و مرا بعد از دستگیری، به زندان بردند. بعد هم آقای جمی را که مؤسس جلسه بود، به زندان آوردند. آقای جمی –که خدا و را رحمت کند- بسیار انقلابی بود و فعالیت بسیاری داشت.

 استاد حوزه علمیه قم ادامه داد: منظورم این است که شاه از ترس، ادعا می‌کرد که شیعه اثناعشری است، ولی مثلاً هیچ وقت، صدام از این اتهامات نمی‌ترسید و کار خود را انجام می‌داد. شاه می‌دانست که پدرش را عمل نکردن به اسلام، نابود و مجبور به ترک ایران کرد. به هر حال، گفتن اسلام نیز در آن زمان، لازم بود اما تا جایی که به یاد دارم، توضیح خوب از اسلام تا قبل از سال ۴۲، زیاد رواج نداشت اما پس از آن، مرحوم آقایان مطهری، باهنر و بهشتی در هرجا سخنرانی می‌کردند، قصد داشتند که آن را جا بیندازند. اگر نکات این بزرگواران را مطالعه کنید، فراوان با این موارد، برخورد می‌کنید که اسلامی که شاهنشاهی، معرفی می‌کند با اسلامی که در قرآن و نهج البلاغه است، تفاوت بسیاری دارد و از این رو، کتاب نهج البلاغه در میان انقلابیان، رواج یافت و در قم نیز بزرگانی بحث شرح نهج البلاغه را آغاز کردند تا یک اسلام زنده، کوشا و پویا در جامعه، معرفی بشود و رواج بیابد و صرفاً به مسلمانی لفظی کفایت نشود. طبیعتاً هم این کار موجب ناخرسندی شاه را فراهم می‌کرد.

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم