عبدالرحیم سلیمانی
1- مصلحت امت مقدم بر همه چیز
امام حسين(ع) پس از ورود به مكه نامهاي را خطاب به سران قبايل بصره مينويسد كه در آن نكات بسيار مهمي را بيان ميفرمايد. ترجمه متن نامه به قرار زير است:
«اما بعد، خداوند محمد(ص) را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وي كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود. سپس در حالي كه او وظيفه پيامبري را به خوبي انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايي نمود او را قبض روح كرده به سوي خويش فراخواند. و ما خاندان، اولياء و اوصياء، وارثان وي و شايستهترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولي گروهي بر ما سبقت جسته و اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهي بر تفوق و شايستگي خويش نسبت به اين افراد، براي جلوگيري از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيري از چيره شدن دشمنان، بر آنچه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم. اما اينك اين نامه را به سوي شما ميفرستم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت ميكنم، زيرا در شرايطي قرار گرفتهايم كه ديگر سنت پيامبر يكسره از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است. اگر سخن مرا بشنويد به راه سعادت و خوشبختي هدايتتان خواهم كرد. درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد» (تاريخ طبري، ج7، ص240).
مطالب زيادي در اين نامه مورد اشاره قرار گرفته است. اما در اين ميان به نظر ميرسد كه سه نكته از اهميت بيشتري برخوردار است:
1. تقدم مصلحت جامعه بر حق فرد؛ امام(ع) در اين نامه به اين نكته اشاره ميكند كه او و پدر و برادر بزرگوارش از دو جهت براي حكومت اولويت داشتهاند، يكي به جهت انتساب خانوادگي و اينكه آنان از خاندان وحي هستند و ديگري اينكه آنان به لحاظ ويژگيهاي فردي شايستهترين فرد براي اين مسئوليت هستند. پس آنان از اين دو جهت شايستگي و اولويت دارند. اما بايد توجه داشت كه هيچ شايستگي فردي و هيچ اولويتي و هيچ حقي برتر و بالاتر از مصلحت جامعه نيست. فردي مانند امام علي(ع) با همه مزايا و شايستگيها مقدم بر مصلحت جامعه نيست. چنين فردي نميتواند و حق ندارد كه به بهانه شايستگي فردي يا حق شخصي مصلحت جامعه را ناديده بگيرد و آرامش آن را بر هم بزند.
مطابق اين سخن هيچ فردي چه خود را شايسته حكومت بداندو چه حكومت را حق خود بداند حتي اگر اين شايستگي و حقانيت مسلم و قطعي و آشكار باشد، باز بايد شايستگي فردي و حق فردي فداي مصالح جامعه گردد. فرد شايسته و محقي كه در رأس حكومت نيست اگر مصلحت جامعه اقتضا كند بايد سكوت كند و كسي كه در رأس حكومت و قدرت است اگر مصلحت جامعه اقتضا كند بايد كنار برود. فردی مانند علي(ع) بايد سكوت كند و به مدت بيست و پنج سال عزلت و گوشه نشيني اختيار كند و فردي مانند امام حسن مجتبي(ع) بايد براي مصلحت جامعه از قدرت كنارهگيري كند.
همه اينها درباره شخصيتهايي است كه به اعتقاد شيعيان از نصب خاص برخوردارند، هر چند به قدرت رسيدن آنان منوظ به اقبال مردم است. اما در رابطه با انسانهاي عادي وضعيت كاملا متفاوت است. انسانهاي عادي كه از هيچگونه نصب خاصي برخوردار نيستند، و هم مشروعيت و هم مقبوليت خود را از رأي مردم ميگيرند، هيچ حقانيتي جداي از خواست و اراده مردم ندارند. اينان علاوه بر مصلحت سنجي بايد دغدغه مقبوليت عمومي را هم داشته باشند چرا كه هر لحظه كه احساس كنند كه مقبوليت عمومي خود را از دست دادهاند، مشروعيت خود را نيز از دست دادهاند. آنان در واقع دو وظيفه دارند، يكي اينكه به محض اينكه احتمال عدم مقوبليت دهند بايد به بررسي آن بپردازند. ديگر اينكه به محض اينكه ماندن آنان بر قدرت به مصلحت جامعه نباشد بايد كنارهگيري كنند.
2. اصل بر صلح است و قيام و انقلاب امري اضطراري است؛ از اين نامه امام بر ميآيد كه در جامعه تا جايي كه ممكن است بايد به اصلاح پرداخت و با نصيحت و نرمش امور را به پيش برد. سخن امام(ع) اين است كه ما در اين زمان خاص يعني زمان يزيد احساس وظيفه كردهايم و اگر وضعيت به اينجا نميانجاميد همان روش قبلي خود، يعني امر به معروف و نهي از منكر نرم و آرام، را در پيش ميگرفتيم. توجه داشته باشيم كه امام(ع) سالها در زمان حكومت فرد فاسدي مانند معاويه زيسته و هرگز دست به قيام و شورش نزده و وضع موجود را تحمل كرده و البته تنها نارضايتي خود را اعلام كرده است.
البته امام(ع) در جاي ديگر اين اضطرار خود را به گونهاي ديگر بيان ميكند. در مسير كوفه فردي كوفي به نام ابوهرم خدمت آن حضرت ميرسد و عرض ميكند كه : اي پسر رسول خدا! چه انگيزهاي باعث شد كه از حرم جدت بيرون آيي؟ امام (ع) در پاسخ وي فرمود: «اي باهرم! بني اميه با فحاشي و ناسزاگويي احترام مرا در هم شكستند و من راه صبر و شكيبايي در پيش گرفتم. ثروتم را از دستم گرفتند و باز هم شيكبايي كردم. ولي چون خواستند كه خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم...» (مقتل خوارزمي، ج1، ص226؛ لهوف، ص62).
مطابق اين سخن، امام(ع) هرگز در صدد قيام و شورش نبوده و فحاشيها و تهمت زدنها و آبروريزيهاي حكومت جائر را تحمل ميكرده است. اما آنان كار را به جایی رساندهاند كه امام(ع) يا بايد حكومت فاسد آنان را تأييد كند و يا اينكه كشته شود. ولي توجه داشته باشيم كه حتي در اين صورت امام نميفرمايد كه من براي جنگ خارج شدهام. بلكه ميفرمايد كه از باب اضطرار و چون جانم در خطر بوده خارج شدهام.
3. جايي كه به نام دين به بدعتها عمل ميشود اعتراض واجب است؛ نكته سومي كه امام(ع) به آن اشاره ميكند اين است كه اين زمان با زمانهاي ديگر تفاوت دارد و بنابر اين اعتراض و فرياد واجب است. امام ميفرمايد: «اما اينك... شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت ميكنم، زيرا در شرايطي قرار گرفتهايم كه ديگر سنت پيامبر يكسره از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است». توجه داشته باشيم كه امويان حكومت خود را ديني معرفي ميكردند و خود را جانشين رسول خدا(ص) ميشمردند. در زمان معاويه با همه فسادها و فريبكاريها، حداقل ظواهري از دين رعايت ميشد. اما در زمان يزيد اينگونه نبود. در واقع دين خدا وارونه شده بود و انديشهها و اعمال فاسد به جاي دين بيان ميشد و خرافات بيپايه جاي عقايد صحيح را گرفته بود. يزيديان اعمال و انديشههاي فاسد و تباه خود را به نام دين و به عنوان متن دين معرفي ميكردند و در چنين وضعيتي سكوت هرگز روا نيست.
آيا روا و جايز است كه در زماني كه اعمال و سخنان حاكمان و سياستهاي آنان با مسلمات دين ناسازگار است، حاكماني كه خود را عمل كننده به متن دين و بيان كننده مغز دين معرفي ميكنند، انسانهاي ديندار و متقي سكوت كنند و عالمان دين، كه خود را پرچمدار دين ميشمارند، لب فرو بندند و هيچ اعتراضي نكنند؟ آيا دعوت امام حسين(ع) از مردم بصره دعوت همه دينداران تاريخ و مدعيان دينداري به اين نيست كه در زماني كه به نام دين اصول مسلم دين كنار گذاشته ميشود و بلكه عكس آنها عمل ميشود، فرياد اعتراض خود را بلند كنند و ساكت ننشينند؟ آيا فرياد «هل من ناصر» حسيني براي همه زمانها و مكانها نيست؟! آيا تنها در يك زمان و يك مكان مبارزه با بدعتها و بددينيها واجب و ضروري بوده است؟!
2- گام زدن در مسير حق، پيروزي است
شاعر معروف عرب، فرزدق، از كوفه به سمت مكه در حركت است و در راه با امام حسين(ع) ملاقات ميكند. امام(ع) از او ميپرسد كه نظر مردم عراق درباره اوضاع چگونه است؟ فرزدق پاسخ ميدهد: «دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان عليه شماست و مقدرات در دست خداست كه هر طور بخواهد انجام ميدهد» امام(ع) در پاسخ او فرمود:
«... درست گفتي؛ مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه اي دارد كه اگر پيش آمدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمتهاي خدا سپاسگزاريم... و اگر حوادث و پيش آمدها در ميان ما و خواستههايمان فاصله اندازد و كارها طبق مراد پيش نرود بازهم آن كس كه نيتش حق است و تقوا بر دلش حاكم است، از مسير صحيح خارج نگرديده است» (طبري، ح7، ص278؛ ارشاد مفيد، ص218و ...).
ميتوان گفت كه در اين گفتگوي امام(ع) با فرزدق هم دينداري صحيح و مغز و لب تدين آمده است و هم مهمترين انحراف از آن. در سخن فرزدق و گزارشي كه از وضعيت مردم كوفه ميدهد مهمترين مانع دينداري، كه همان تسليم بودن به حق و گردن نهادن به آن است، بيان شده است. فرزدق ميگويد كه مردم كوفه دلهايشان با حسين(ع) و شمشيرهايشان عليه اوست. اگر دلهايشان با حسين است پس حقانيت او را دريافتهاند. بنابراين آنان تفاوت حكومت علوي را با حكومت اموي ميدانند. آنان ميدانند كه جامعه به واسطه نظام اموي فاسد شده است. آنان ،هم عمق فساد و تباهي نظام اموي را ميدانند و هم ارزش اصلاحگري و ترويج ارزشهاي انساني و ديني در حكومت علوي و حسيني را باز ميشناسند. آنان ميدانند كه جامعه نياز مبرم به اصلاح زيربنايي و اساسي دارد و اين را نيز ميدانند كه اين مهم از دست شخصيتي مانند حسين(ع) ساخته است.
پس مشكل مردم كوفه به هيچ وجه مشكل شناخت و معرفت نيست. مشكل آنان در بعد عمل است. اگر دينداري به معناي گردن نهادن به حق و تسليم شدن نسبت به آن است، هر انساني براي اينكه ديندارياش كامل و تمام گردد بايد دو وظيفه اساسي را انجام دهد. يكي اینکه مصاديق اين حق و حقيقت را باز شناسد تا با نيت درست و پاك به جاي حقپرستي، باطلپرستي نكند و به جاي گردن نهادن به حق به باطل گردن ننهد. پس مقدمه حقپرستي، حق شناسي است و هر انساني وظيفه دارد كه براي گردن نهادن به حق و به عنوان مقدمه آن، تلاش كند تا مصاديق اين حق را بشناسد.
تكليف و وظيفه دوم انسان اين است كه حاضر شود هزينه حقپرستي خود را بپردازد .اگر قرار باشد كه حق پرستي و تسليم شدن نسبت به حق هيچ هزينهاي نداشته باشد، پس امتحان و آزمايش انسان بيمعنا ميشود. اگر قرار باشد كه تسليم شدن نسبت به حق در اين دنيا همراه با لذت نفساني صرف و سود دنيوي باشد و هيچ سختي و مشقت يا زيان و ضرري نداشته باشد، پس حقپرستي و دينداري هيچ هنري نيست و همگان به يكسان از آزمايش سربلند بيرون ميآيند و اساسا آزمايش بيمعنا ميگردد. مطابق متون ديني اسلامي انسان به دنيا آورده شده است تا با ميزان حق پرستي خود، يا به عبارت ديگر با ميزان آمادگي او براي پرداخت هزينه حقپرستي ،آزمايش شود و موفقيت در اين آزمايش جايگاه و مقام او را مشخص و معين ميسازد.
بر طبق آيات قرآني اصل حق پرستي و حقخواهي جزو سرشت و فطرت انسان است، چرا كه انسان، حنيف و مايل به حق خلق شده است (روم/30). اگر انسان فطرتا حقپرست است ،پس يكي از دو امر بايد مانع حق پرستي باطل پرستان شود. يا آنان در شناخت مصاديق حق و حقيقت اشتباه كنند و باطل را به جاي حق بگيرند و يا اينكه دلبستگيها باعث شوند كه انسان نتواند خود را آماده پرداخت هزينه حقپرستي گرداند. مردم كوفه مشكل شناخت و معرفت نداشتند و حقانيت حسين(ع) و روش و مسير او و باطل بودن يزيد و روشهاي او را به خوبي می دانستند. آنان بين حق و باطل اشتباه نكرده بودند. مشكل آنان اين بود كه نميخواستند هزينه حقپرستي خود را بدهند. در چنين صورتي دل انسان با حق است و شمشير او با باطل.
اما پرسش مهم در اينجا اين است كه اگر كوفيان دلشان با حسين بود و حق پرستي و حمايت از او و ياري او برايشان هزينه داشت پس لااقل بايد سكوت ميكردند و آن حضرت را ياري نمیكردند و نه اينكه شمشير كشيده، به جنگ او آيند. اما پاسخ اين است كه برخي از مردم همين كار را كرده و سكوت كردند. اما دو امر باعث ميشود كه اكثريت چنين نكنند. يكي اينكه از دست دادن منفعت نيز ضرر است و برق سكه ها و وعده پست و مقامها براي بسياري جذاب است و چشم پوشيدن از آنها همان هزينه حقپرستي است. اما نكته ديگر اينكه در حكومت اموي سياست اين است كه هر كس با ما نيست بر ضد ماست. هر كس شمشير بر ندارد و به نفع ما بجنگد در واقع دشمن ماست. حكومتهاي باطل سكوت را بر نميتابند و ميگويند همگان بايد به نفع ما سخن بگويند و اگر چنين نكنند دشمن ما هستند و از حلقه خوديها بيرون هستند. به نقل اناجيل حضرت عيسي به حواريان ميگويد: «هر كس ضد شما نيست، با شماست» (لوقا، 50:9) يا: «هر كس ضد ما نيست با ماست» (مرقس، 40:10). اما يكي از مشخصههاي حكومت باطل اين است كه مردم را به خودي و غير خودي تقسيم ميكنند و هر كس را كه با تمام وجود، در خدمت اهداف آنان نباشد غير خودي به حساب ميآورند.
اما در سخني كه امام(ع) در پاسخ فرزدق ميفرمايد لب و مغز و گوهر دينداري بيان شده است. در دينداري همه چيز به حقپرستي بر ميگردد. يك انسان ديندار و مؤمن و حقپرست يك دغدغه بيشتر ندارد و آن اينكه در مسير حقپرستي گام بردارد. اينكه اوضاع به كام او باشد يا نباشد براي او فرقي نميكند. ممكن است عمل حقپرستانه او نه در زمان خود او، بلكه در نسلهاي بعد و بلكه قرنهاي بعد به ثمر بنشيند. اساسا براي او خود حقپرستي موضوعيت دارد و نه ثمر و نتيجه آن.
درواقع اصول اخلاقي انساني و ديني به دو دسته تقسيم ميشوند، برخي ابزار و وسيلهاند و برخي هدف و مقصد. براي مثال نماز يا ياد خدا براي آرامش و دوري از گناه و فحشاء و منكر است. اما حق پرستي و گردن نهادن به حق از اصول مقصد است. انسان همه تلاش خود را ميكند و به اصول ديگر گردن مينهد تا به مقام تسليم برسد. اما مقام تسليم براي مقام ديگري نيست و مقدمه چيز ديگري نيست. خود مقام تسليم مقصد است.
انسان حقپرست به حق گردن مينهد و به اين فكر نميكند كه آيا اين حقپرستي نتيجه محسوس و ملموسي براي خود او دارد يا نه. ممكن است تلاش مصلحانه يك مصلح نتيجه فوري نداشته باشد و بلكه به منزله كاشتن بذري باشد كه تبديل شدنش به درختی تنومند ،و ميوه دادنش دههها و يا قرنها زمان بخواهد. اما او چنين ميانديشد كه عمل من يك عمل حق پرستانه است و در مسير درست قرار دارد و هم با علم روشن درستي آن را دريافتهام و هم پارسايانه و با نيت پاك آن را انجام داده ام. اما اينكه نتيجه چه باشد و آيا با چشمان خود نتيجه را ببينم يا نه ،براي من فرقي نميكند. اينجاست كه امام حسين(ع) ميفرمايد عمل صحيح و درست در صورتي كه با نيت درست و متقيانه انجام شود ،صاحب آن قطعا از مسير و راه درست خارج نگرديده است. روح و مغز و لب و گوهر دينداري همين حقپرستي و تسليم بودن در مقابل حق است و اين آن چيزي است كه امام حسين(ع) در اين سخن بيان ميفرمايد.
3- از اوج یکتاپرستی تا حضیض دنیاپرستی
امام حسين(ع) وارد منطقه عراق شد و در منزلي به نام شقوق با مردي كوفي روبرو شد و از او درباره اوضاع كوفه پرس و جو كرد. آن مرد در پاسخ عرض كرد: «اي پسر رسول خدا! مردم عراق در مخالفت شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما همپيمان شدهاند».
امام(ع) ابتدا جملهاي را كه حاكي از عمق توحيد و توكل است به زبان ميآورد: «پيش آمدها همه از سوي خداست و آنچه خود صلاح بداند انجام ميدهد و پروردگار تعالي هر روز به مقتضاي آن روز اراده خاصي دارد».
درست است كه خبرها هرگز براي امام(ع) و كاروان او خوشايند نيست ، اما اين هرگز باعث نميشود كه انسان مؤمني كه در راه خدا گام بر ميدارد هيچگونه تزلزلي در گامهاي او نمايان شود. در واقع توحيد و يگانهپرستي يك علم يا يك باور جداي از زندگي نيست. يگانه پرستي يك زندگي است. زندگي يكتاپرستانه و موحدانه نوعي زندگي است كه هيچ شباهتي با زندگي مشركانه ندارد. اساسا معنا و هدف زندگي در زندگي موحدانه به صورت كامل متفاوت است و اين باعث ميشود كه انسان ديگري ساخته شود.
امام علي(ع) همه دينداري و ايمان را در همين زيست موحدانه خلاصه ميكند: «ايمان چهار ركن دارد: توكل بر خدا، واگذاري كار به خدا، راضي بودن به قضاي خدا و تسليم بودن در مقابل فرمان خدا» (كافي، ج2، ص47). زيست موحدانه آن است كه انسان در همه امور، خود را وابسته و تحت قدرت يك موجود برتر يگانه بداند و هيچ قدرت ديگري را در هيچ بعد زندگي خود مؤثر نداند. چنين انساني به تمام معنا آزاد است و هيچ چيزي نميتواند او را به بند بكشد. پس در واقع توحيد مساوي با آزادگی است. انسان موحد در مقابل هيچ قدرت و مكنتي خم نميشود، چون تنها در مقابل آن يگانه خم ميشود و به همين جهت به تمام معنا آزاد است. چه زيبا امام علي(ع) بيان ميكند كه: « دژ توكل در حكمت است» (غرر الحكم، ح544). زندگي حكيمانه و خردمندانه يك گونه زيست در اين جهان است كه دژ و قلعه آن توكل است. پيامبر خدا (ص) از جبرئيل درباره توكل ميپرسد و چنين پاسخ ميشنود كه: «توكل بر خداوند متعال، دانستن اين مطلب است كه مخلوق نه زياني ميزند و نه سودي ميرساند، نه اعطا ميكند و نه جلوگيري ميكند. توكل بر كندن چشم اميد از مخلوق است. هر گاه بنده چنين باشد، ديگر براي احدي جز خداوند كار نميكند و اميد و بيمش از كسي جز خداوند نيست و چشم طمع به هيچ كس جز خدا ندارد» (معاني الاخبار، ص261).
توكل و تكيه بر خداي يگانه است كه انسان را قدرتمند و عزیز ميگرداند. خداوند تعالي ميفرمايد: «و هر كس كه به خدا توكل كند، او براي وي بس است» (طلاق/3). بس بودن خدا براي انسان بالاترين نعمتي است كه ممكن است او به دست آورد ،چرا كه مساوي با آزادي كامل و قدرت كامل و عزت كامل است. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «هر كس دوست دارد قدرتمندترين مردم باشد، بايد به خداوند متعال توكل كند» (جامع الاخبار، ص321) و امام علي(ع) ميفرمايد: «هر كس به خدا توكل كند، دشواريها براي او آسان شود و اسباب برايش فراهم گردد» (غرر الحكم، ح9028) و ميفرمايد: «هر كس به خدا اعتماد كند، خداوند شادمانش گرداند و هر كس بر او توكل كند، خداوند كارهايش را كفايت كند» (جامع الاخبار، ص322).
امام حسين(ع) اوج توحيد و توكل و يگانهپرستي را در ميدان عمل نشان ميدهد و آنگاه كه خبرهاي ناگوار از كوفه به او ميرسد نه تنها خم به ابرو نميآورد و تزلزل در قدمهايش ايجاد نميشود، بلكه ذوقش سرشار ميگردد و سرود آزادگي ترنم ميكند و آواز عاشقانه سر ميدهد و اوج دلدادگي را بروز ميدهد. چشم اميد او نه به ياري مردم كوفه يا بصره و عراق، بلكه به آن مبدأ يگانه است و البته او در راه حق حقپرستي و يگانهپرستي خود گام بر ميدارد و در اينكه آن يگانه براي او چه سرنوشتي را رقم زند، كاملا تسلم است.
اين اوج عظمت يك انسان است كه باعث شده است به چنان قدرت با عظمتي تبديل شود كه همه قدرتهاي دنيوي را به هيچ نگيرد و در مقابل آنها قد خم نكند و محكم و استوار بايستد و داراي عزتي بيمثال گردد. اما در سوي ديگر مردم كوفه قرار دارند كه شمشير خود را بري جنگ با حسين(ع) تيز كردهاند. اما چرا اين انسانها چنان ذليل و خوار و بيمقدار گشته اند كه با اينكه حقانيت حسين(ع) را ميدانند و درستي مسير او را ميشناسند و نسبت به باطل و فاسد بودن دستگاه اموي آگاهي دارند، شمشيرشان به سود باطل اموي و به زيان حق علوي به حركت درميآيد؟ امام حسين(ع) در دنباله سخن خود با اشعاري به پاسخ به اين پرسش اشاره ميكند:
فان تكن الدنيا تعد نفسيه فدار ثواب الله اعلي و انبل
و ان تكن الاموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء يبخل
و ان يكن الارزاق قسما مقسما فقلة حرص المرء في الكسب اجمل
و ان يكن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في الله افضل
( مقتل خوارزمي، ج1، ص223؛ مناقب، ج4، ص72)
اگر زندگي اين دنيا ارزشمند به حساب ميآيد، پس جهان پاداش و جزا بالاتر و ارزشمندتر است؛
و اگر جمع اموال براي ترك كردن است، پس چرا انسان براي آن بخل بورزد؛
و اگر روزیها مقدر وتقسیم شده است ،پس انسان در کسب ثروت هر چه کم آزتر بهتر؛
و اگر اين بدنها براي مرگ آفريده شدهاند، پس چه بهتر كه انسان با شمشير، در راه خدا كشته شود.
امام (ع) در اين اشعار زيبا موانع پرواز انسان را بيان ميكند. همه گرفتاريهاي انسان به خاطر دنياپرستي است. انسان به اين جهت آزاد نيست كه در قفس دنياپرستي گرفتار است و همين امر باعث خفت و خواري او ميگردد. مشكل مردم كوفه اين بود كه اسير دنيا بودند. برخي را مال و برخي را قدرت و برخي را شوكت و جاه و جلال و ... به اسارت خود درآورده بود. اينكه انسانها حق را ميشناسند و ياري نميدهند و باطل و فساد را ميبينند و دم بر نميآورند همه به خاطر اين است كه اسير دست دنيا هستند. به همين جهت است كه پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «دنيا دوستي ريشه هر معصيت و آغاز هر گناهي است» (تنبيه الخواطر، ج2، ص122) و امام صادق(ع) ميفرمايد:سرمنشأ هر گناهي، دنيا دوستي است» (كافي، ح2، ص315). و اين دنيادوستي است كه عزت و سربلند انسان را ميگيرد و انسان را خوار و حفيف ميگرداند. امام علی(ع) ميفرمايد: «دنيا انسان را خوار ميسازد» (غررالحكم، ح3).
به هر حال ميدان كربلا ميدان مبارزه دنياپرستان با يكتاپرستان بود. در يك سو انسانهايي قرار داشتند كه خود را تسليم خداي خود كرده از همه چيز خود در راه حقپرستي گذشته بودند، و در سوی دیگر دنيا پرستان ذليل و حقيري قرار داشتند كه با اينكه حق و باطل را از هم تميز ميدادند اما اسارت و حفت وخواريشان آنان را وا ميداشت كه بر روي حق شمشير بكشند و حادثه كربلا را به وجود آورند.
4- قیامی اصلاحی با روش مسالمت آمیز
اولين مواجهه امام حسين(ع) با لشگر كوفه در منزلي به نام اشرف است كه در آن با لشگرهزار نفري حرابن يزيد رياحي روبرو ميشود. امام(ع) نماز ظهر و با اندكي فاصله نماز عصر را اقامه ميكند و ياران او و نيز لشكر حر به او اقتدا ميكنند. امام پس از هر دو نماز خطبهاي كوتاه ميخواند و اين دو خطبه كوتاه ماهيت قيام حسيني و روش او را آشكار ميسازد. آن حضرت پس از نماز ظهر رو به مردم چنين خطبه ميخواند:
«اي مردم! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسئوليت در پيشگاه خدا؛ من به سوي شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوت نامهها و پيكهاي شما به سوي من سرازير گرديد. سخن شما اين بود كه ما امام و پيشوا نداريم، دعوت ما را بپذير و به سوي ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبري نمايد. اگر بدين دعوتها وفادار و پايبند هستيد اينك كه من به سوي شما آمدهام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكاري و همياري با من از اطمينان بيشتري برخوردارم سازيد؛ و اگر از آمدن من ناراضي هستيد حاضرم به محلي كه از آنجا آمدهام مراجعت نمايم»
نماز به پايان رسيد و كسي پاسخ امام(ع) را نداد. سپس نماز عصر اقامه گرديد و پس از نماز امام(ع) بار ديگر خطبه خواند:
«اي مردم! اگر تقواي الهي پيشه كنيد و بپذيريد كه حق در دست اهل حق باشد، اين موجب خشنودي خدا خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر(ص) به ولايت و رهبري مردم شايستهتر و سزاوارتر از اينها (بني اميه) ميباشيم كه به ناحق مدعي اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمني با خدا را در پيش گرفتهاند؛ و اگر در اين راهي كه در پيش گرفتهايد، پافشاري كنيد و از ما روي گردانيد و حق ما را نشناسيد و فعلا خواسته شما غير از آن باشد كه در دعوت نامههاي شما منعكس بود، من از همينجا مراجعت ميكنم» (طبري، ج7، ص297-298؛ ارشاد مفيد، ص224-225 و ...).
در اينجا دو پرسش اساسي وجود دارد، يكي اينكه هدف امام(ع) از سفر به كوفه چه بوده است و دوم اينكه آن حضرت با چه روشي ميخواسته كه هدف خود را محقق كند؟ شايد بتوان از اين دو خطبه پاسخ هر دو پرسش را يافت. آنچه در رابطه با پرسش اول از خطبه اول مي توان برداشت كرد اين است كه امام سخن از اتمام حجت و انجام مسئوليت الهي را از خطبه خود به ميان ميآورد و سپس درباره اين سخن ميگويد كه عامل اصلي كه باعث حركت آن حضرت به سمت كوفه بوده دعوت نامههايي بوده كه براي آن حضرت فرستاده شده است. در اين دعوت نامهها سخن از امام و پيشوايي شده است كه مردم را به مسير حق هدايت كند. در اين قسمت بيش از اينكه سخن از حكومت باشد سخن از هدايت مردم است.
در خطبه دوم سخن از توصيه به تقوا به ميان آمده است. گويا مردم حقانيت حسين(ع) را و باطل بودن يزيد را ميدانند و امور ديگري مانند دنيا پرستي آنان را به رودر رويي با آن حضرت وا داشته است. در هر دو خطبه سخن از دعوتنامههايي رفته است. پس اين هم شاهدي بر اين است كه مردم حقانيت حسين(ع) و باطل بودن يزيد را ميدانستند. با اين حال امام(ع) در خطبه دوم قدري درباره حقانيت و شايستگي خود و نيز مسير باطلي كه يزيد براي رسيدن به خلافت طي كرده و روش و سيره فاسد و گناهآلود او سخن به ميان ميآورد.
اگر بخواهيم اين سخنان امام را با ديگر سخنان آن حضرت و نيز حوادث ديگر كنار هم بگذاريم بايد نتيجه بگيريم كه:
اولا حكومت يزيد به حدي فاسد بوده كه امام نميتوانسته در مقابل آن سكوت كند و بايد مخالفت خود را با آن اعلام ميكرده است. امام براي اين اعلام موضع اولا با يزيد بيعت نكرده و ثانيا اين عدم بيعت را اعلام كرده است. يزيد اين را برنتافته و دستور داده است كه آن حضرت يا بايد بيعت كند و در نتيجه حكومت يزيد و سياستها و روشها و اعمال آن را تأييد كند و يا اينكه كشته شود. در واقع اين يزيد بوده كه امام را مجبور كرده كه از مدينه بيرون بيايد. پس اگر بتوان حركت امام حسين(ع) را يك قيام ناميد، اصل اين قيام تحميلي بوده است.
ثانيا دعوت نامههاي مردم كوفه در مكه به دست امام(ع) رسيده و اين زماني بوده كه امام اصل حركت خود را آغاز كرده بود. پس امام(ع) به يك قيام تحميلي تن داده و آن عدم بيعت با يزيد و عدم تأييد نظام فاسد يزيدي بوده است. اگر امام(ع) ميخواست به اين قيام تن ندهد به يكي از اين دو كار بايد تن ميداد، يا بيعت با يزيد و يا قتل مخفيانه و بدون سرو صداي آن حضرت. آن حضرت هم نميخواهد يزيد را تأييد كند و هم نميخواهد كه مخفيانه كشته شود. در اين اوضاع و احوال است كه دعوتنامههاي مردم كوفه براي امامت و هدايت به دستش ميرسد و به سمت كوفه حركت ميكند. پس دعوتنامهها در اصل قيام تأثيري نداشته، اما در آمدن امام به كوفه مؤثر بوده است.
اما ثالثا، هدف امام(ع) تنها اصلاح جامعه بوده است و ظاهرا بايد گفت كه آن حضرت با توجه به اوضاع و احوال ميدانسته كه اصلاح وضع موجود چندان كار آساني نيست. حداقل كاري كه امام ميتوانسته انجام دهد عدم تأييد ظلم و فساد بوده است. پس با توجه به دو نكته فوق، يعني تصميم امام بر عدم تاييد ظلم و فساد و تصميم يزيد مبني بر كشتن امام، بايد به اين نتيجه برسيم كه امام كه ناچار به حركت از مكه بوده وقتي دعوتنامههاي مردم كوفه به دستش رسيده، بناچار به سمت كوفه حركت كرده تا شايد نهضت اصلاحي خود را در آنجا به ثمر برساند. پس امام(ع) يك مصلح اجتماعي است و هدفي جز مبارزه با فساد ندارد.
اما پرسش دوم اين بود كه امام با چه روشي در پي محقق كردن اهداف خود بود؟ آيا آن حضرت در پي اين بود كه با خشونت به هدف خود برسد؟ از اين دو خطبه پاسخ منفي به اين پرسش برداشت ميشود. در هر دو خطبه امام يك مطلب را تكرار كرده است و آن اينكه اگر به آنچه در دعوتنامهها بيان كردهايد پايبند نيستيد من از همينجا باز ميگردم. پس امام (ع) هرگز در پي جنگ و خونريزي نبوده است. اين اولين ملاقات امام(ع) با لشكر كوفه بود و در آن خواهان اين بود كه اگر مردم او را ميخواهند بايد ياريش دهند تا حركت اصلاحي خود را به انجام رساند و اگر نميخواهند او قصد جنگ ندارد و از مسيري كه آمده باز ميگردد.
پس بايد نتيجه بگيريم كه امام هرگز خشونت طلب نبود و هرگز در پي اين نبود كه با زور شمشير به هدف خود برسد. از اين به بعد تا روز عاشورا لشكر حر اجازه بازگشت به امام نداد تا اينكه جنگ بر امام تحميل شد. بنابراين هم اصل قيام و همه دست بردن به شمشير به امام(ع) تحميل شده است. امام(ع) نه در پي قيام بود و نه به دنبال خشونت و خونريزي. آن حضرت تنها ظلم و س م و فساد و تباهي را تأييد نميكرد.
5- اوج آزادگي
پس از نخستين رويارويي امام حسين(ع) با لشکر کوفه و پس از آنکه آن حضرت پس در دو خطبه دعوتنامههاي كوفيان را يادآوري كرد و فرمود اگر شما از دعوت خود منصرف شدهايد و اكنون نظر ديگري داريد پس اجازه دهيد كه من بازگردم. حرابن يزيد رياحي به امام(ع) عرض كرد كه ما از اين دعوتنامههايي كه شما ميگوييد خبري نداريم. امام(ع) دستور داد تا يك خورجين از دعوتنامهها را آوردند و باز همچنان از اين دعوتنامهها اظهار بياطلاعي ميكرد. پس امام اجازه بازگشت خواست و حر پاسخ داد كه بايد از ابن زياد كسب تكليف كند. حر چون ديد امام مصمم است و حاضر به نرمش نيست، از امام خواست كه تا رسيدن پاسخ از كوفه صبر كند و در ضمن به گونهاي به آن حضرت هشدار داد كه اگر حركتي انجام دهد به قتل خواهد رسيد. در واقع امام را تهديد به قتل كرد و امام پاسخ او را اينگونه داد:
«آيا مرا از مرگ ميترساني و آيا بيش از كشتن من كاري از شما ساخته است؟ من در پاسخ تو همان چند بيت را ميخوانم كه برادر مؤمن «اوسي» آنگاه كه ميخواست به ياري پيامبر بشتابد و در جنگ شركت كند براي پسر عمويش كه مخالف حركت وي بود انشاء نمود»:
سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما
و واسي الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسي لا اريد بقائها لتلقي خمیسا في الهياج عرمرما
فان عشت لم اندم و ان متت لم الم كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما
(انساب الاشراف، ج3، ص171).
من ميروم كه مرگ براي جوانمرد ننگ نيست، آنگاه كه نيتش حق باشد و به عنوان مسلمان جهاد كند؛
و بخواهد باايثار جانش از انسانهاي صالح حمايت كند، و از دشمني خدا دوري گزيده، با مجرمان مخالفت ورزد؛
من جانم را در طبق اخلاق ميگذارم و دست از زندگي ميشويم، تا در جنگي سخت با دشمني بس قوي مواجه شوم؛
من اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر بميرم ناراحتي ندارم، اما براي ذلت تو همين بس كه چنين زندگي ننگيني را سپري ميكني.
آزادي يك انسان بالاترين نعمتي است كه ممكن است دارا باشد. آزادي مقامي است چنان بالا و والا كه هيچ چيز نميتواند بهاي آن باشد و هر هزينهاي براي آن ناچيز است. شايد اگر گفته شود كه آزادي نعمتي است كه همه خيرات را و همه فضايل را در خود دارد سخن چندان ناصوابی گفته نشده باشد. امام صادق(ع) ميفرمايد: «پنج خصلت است كه در هر كس يكي از آنها نباشد خيري در او نيست: اول، وفاداري؛ دوم، تدبير؛ سوم، شرم و حيا؛ چهارم، خوشخويي و خوش خلقي؛ و پنجم- كه چهار خصلت ديگر را در خود دارد- آزادي» (الخصال، ص284). پس اگر گفته شود كه انسان آزاده انساني است كه همه فضايل اخلاقي و انساني را دارا ميباشد سخن گزافي گفته نشده است. گويا عدم آزادگي و در بند بودن انسان است كه باعث ميشود به يكي از رذايل اخلاقي و انساني مبتلا شود. اين انسان اسير است كه به دروغ و فريب و خدعه مبتلا ميشود و اين انسان برده است كه به فحاشي و ناسزاگويي و غيبت و تهمت گرفتار ميشود و اين انسان در بند است كه به ستمگري و حقكشي و بيعدالتي و بيانصافي آلوده ميگردد. اما انسان آزاده از همه اين رذايل پيراسته و به همه فضايل آراسته است.
اما اين بالاترين نعمت و ام الفضايل چگونه به دست ميآيد؟ به تعبير ديگر آزادي با شكستن قفسها و بريدن بندها و پاره كردن غل و زنجيرها حاصل ميشود. قفس و غل و زنجيرها و بندهاي انسان كدامند كه آزادگي را از انسان ميگيرند؟ ميتوان در يك جمله كوتاه گفت دو نگراني انسان را اسير ميكند، يكي نگراني نرسيدن و ديگري نگراني از دست دادن. انسان ميخواهد به چيزهايي برسد و به همين جهت طمعكار ميشود. اين طمع به مال يا قدرت يا پست و مقام يا امور ديگر است كه انسان را به بند ميكشد و عبد و غلام ميگرداند. امام علي (ع) ميفرمايد: «بنده قانع، آزاد است و آزاد طمعكار، بنده» (غرر الحكم، ج413).
آري! قناعت به آنچه انسان دارد آزادي ميآورد و طمع به آنچه ندارد، بردگي؛ اما اين نيمي از آزادگي است. آزادگي انسان در صورتي كامل ميشود كه خود را نسبت به آنچه دارد نيز آزاد گرداند، چون دلبستگي به آنچه موجود است نيز ميتواند انسان ر ا به بند بكشد. انسان آزاد واقعي كسي است كه نه طمع به آنچه ندارد داشته باشد و نه اسير آنچه دارد باشد. امام صادق(ع) ميفرمايد: «آزاده در همه حال آزاده است. اگر بلا و سختي به او رسد. شكيبايي ورزد و اگر مصيبتها بر سرش فرو ريزند او را نشكنند، هر چند به اسيري افتد و مقهور شود و آسايش را از دست دهد و به سختي و تنگدستي افتد. چنان كه يوسف صديق امين، صلوات الله عليه، به بندگي گرفته شد و مقهور و اسير گشت اما اين همه به آزادگي او آسيب نرساند (كافي، ج2، ص89).
و اين آزادگي است كه عزت و اقتدار به ارمغان ميآورد و اين اسارت است كه ذلت و خواري به بار ميآورد. امام علي(ع) ميفرمايد: «به اندك بسنده كنيد و تن به خواري ندهيد» (غررالحكم، ح362) و ميفرمايد: «مرگ آري، اما پستي و خواري هرگز؛ به اندك بسنده كردن آري، اما دست سوي اين و آن دراز كردن هرگز» (نهج البلاغه، حكمت 396). امام صادق(ع) در حديثي عجيب ميفرمايد: «خداوند تعالي اختيار هر كاري را به مؤمن داده است، مگر اخيتار خوار كردن خويشتن را» (كافي، ج5، ص63).
اما يكي از سختترين و آخرين مانع آزادگي كه چشم پوشي از آن بسيار سخت است حب جان است. آخرين تهديد زورمداران نيز همين گرفتن جان از آزادگان است. اما انسانهاي بسيار بزرگ، جان خود را نيز هزينه آزادگي خود ميگردانند و به راحتي از آن نيز ميگذرند. امام حسين(ع) در سخن فوق از تهديد حرابن يزيد رياحي با ريشخندي عبور ميكند. آن حضرت ميفرمايد غير از كشتن من كاري از دست شما ساخته نيست. شما ميخواهيد مرا تسليم خواستههاي خود گردانيد و تنها اهرمي كه در دست داريد تهديد گرفتن جان است. اما اين جان دادن نه تنها براي من سخت و ناگوار نيست بلكه بسيار گوارا است. مرگ در راه حق و در راه صلاح و برای انسانهاي صالح ننگ و عار نيست بلكه بسيار شيرين است. مرگ در راه برچيدن فساد و تباهي تلخ و ناگوار نيست ،بلكه شهد است. مرگ در اين راه شكست نيست تا انسان آزاده از آن بگريزد، بلكه پيروزي است. و چنين انساني است كه اوج قله آزادگي را فتح كرده است.
6- سكوت در مقابل حاكم ستمگر
امام حسين(ع) بالاجبار و با لشگر حرابن يزيد رياحي در حركت بود تا اينكه در منزلي بار ديگر فرصتي پيش آمد و امام(ع) خطبهاي ديگر خواند. در بخش اول اين خطبه چنين آمده است:
«اي مردم! پيامبر خدا(ص) فرمود: هر مسلماني كه با سلطان زورگويي مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهي را درهم ميشكند، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده، در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمني در پيش ميگيرد، ولي او در مقابل چنين سلطاني با عمل يا با گفتار اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه اين فرد ساكت را به محل همان طغيانگر و آتش جهنم داخل كند. اي مردم آگاه باشيد كه اينان (بني اميه) اطاعت خدا را ترك، و پيروي از شيطان را بر خود واجب نمودهاند؛ فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل نموده، بيتالمال را به خود اختصاص دادهاند، حلال و حرام و اوامر و نواهي خداوند را تغيير دادهاند و من براي هدايت و رهبري جامعه مسلمانان و قيام عليه اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير دادهاند شايستهترم....» (طبري، ج7، ص300؛ خوارزمي، ج1، ص234 و ...)
بيترديد يكي از تفاوتهاي انسان با حيوانات در اين است كه حيوان در آنچه در پيرامونش ميگذرد و آنچه بر سر همنوعانش يا ديگر مخلوقات ميآيد بي تفاوت است. حيوان هر آنچه انجام ميدهد بر حسب غرايز است و اگر فرزند دوستي دارد و براي فرزند جانفشاني ميكند از روي غريزه است. اما تفاوت انسان با حيوان اين است كه او نسبت به آنچه بر سر ديگر انسانها و ديگر موجودات ميرود بيتفاوت نيست و چه بسا عكسالعمل جدي نشان ميدهد. اين فعل انسان هرگز از روي غريزه نيست بلكه از روي تعقل و تفكر است.
در ميان جانداران روي زمين تنها يك موجود است كه قدرت اخلاقي زيستن را دارد و به همين جهت برخي بر آن رفتهاند كه انسان را بايد به «حيوان اخلاقي» تعريف كرد. هر چند این تعريف دقيق نيست چرا كه اخلاقي بودن فصل انسان نيست، بلكه انسان از اين جهت اخلاقي است كه عاقل است، اما مهمترين دستاورد خرد انسان، كه فصل مميز انسان است، همين اخلاقي زيستن است. گويا انساني كه اخلاقي زندگي نكند از عقل و خرد خود بهره نبرده و در نتيجه فصل مميز خود را به فعليت نرسانده است، يا به تعبير دقيقتر، از آنجا كه از بهترين سرمايه خود استفاده نكرده، از انسانيت به حيوانيت سقوط كرده است.
انساني كه با حوادثي كه پيرامونش ميگذرد كاري ندارد و برايش مهم نيست كه چه بر سر جامعه يا همگنان او يا ديگر مخلوقات ميآيد نشايد كه نامش آدمي نهند، چرا كه از اخلاق بيبهره است. حيوان سر در سبد و آخور دارد و طبق غريزه، شكم خود را سير ميكند و برايش اين مهم نيست كه امروز چه تعداد از حيوانات اصطبل به كشتارگاه برده شدند يا توسط گرگ دريده شدند يا به واسطه بيماري از پاي درآمدند. اما بر اين حيوان هيچ ملامتي نيست چرا كه او از نعمت عقل و خرد بيبهره است و بنابر اين شأنيت اخلاقي زيستن را ندارد. اما انسان از نعمت عقل برخوردار است و بايد نسبت به ظلم و ستم و فساد و تباهي عكسالعمل نشان دهد و اعتراض كند.
اما همه اين سخن درباره اخلاق و انسانيت بود. در متون ديني ما مكرر سخن از اين رفته است كه انساني كه نسبت به ظلم و ستم و فساد و تباهي و فسق و فجور جامعه و حكومت بيتفاوت باشد، از دايره دين خارج است. پيامبر خدا نه تنها ميفرمايد: «ستمگران و يارانشان اهل جهنمند» (مجيدي خوانساري، نهجالفصاحه، ص440) بلكه ميفرمايد: «هر كس با ستمگري راه برود مجرم است» (كنز العمال، ج14953). نه تنها ميفرمايد: «هر كس ستمگري را ياري دهد، خداوند ستمگر را بر او مسلط مينمايد» (همان، ح7593) بلكه ميفرمايد: «هر گاه مردم، وقتي ستمكار را ديدند مچ او را نگرفتند، بايد منتطر عذاب همگاني خدا باشند» (مسند احمد ابن حنبل، ج1، ص7 به نقل از مجيدي خوانساري پيشين، ص440).
پس مردمي كه در مقابل ظلم و ستم سكوت ميكنند مجرمند و همگي سزاوار عذاب الهي هستند. امام حسين(ع) نيز از پيامبر خدا حديث نقل ميكند. مردم در مقابل فساد حاكم و حكومت نبايد سكوت كنند و اگر چنين كنند در فساد او شريك هستند. مطابق حديثي كه امام حسين(ع) از پيامبر(ص) نقل كرده، مردم نه تنها نبايد ستم بكنند و نه تنها نبايد ستمگر را ياري دهند و نه تنها نبايد به ستم ستمگر راضي باشند، بلكه بايد فرياد بزنند و هم با سخن و هم با عمل خود با او مبارزه كنند. در احاديث آمده است كه «ستمگر و ياري دهندهاش و كسي كه به ستم او راضي باشد، هر سه در ستم شريكند» (كافي، ج2، ص333)، اما در حديثي كه امام حسين(ع) نقل ميكند گروه چهارمي هم هستند كه در ستم شريكند و آنان كساني هستند كه ستم را ميبينند و بيتفاوت از كنار آن ميگذرند و فرياد نميزنند و مخالفت خود را اعلام نميكنند.
جامعهاي كه الگو و اسوه خود را حضرت حسينابن علي ميداند بايد سخن وعمل آن حضرت را مورد توجه قرار دهد و بنابراين بيش از ديگران نسبت به ظلم و ستم و فساد در جامعه و حكومت حساس باشد. در اخبار ميشنويم كه در يك نظام سكولار و غير مذهبي، یعنی نظام حكومت آمريكا، فسادي از يك مقام بلند پايه ،كه ظاهرا فرد خوشنامي است، كشف ميشود و چنان زلزلهاي ايجاد ميشود كه اين فرد كه در رأس سازمان امنيت آمريكا قرار دارد مجبور به استعفا ميشود. در سوي ديگر اقيانوش در كشور و نظام سكولار ديگر وقتی در يك خبرگزاري و در برنامه اي آبروي كسي به خطا مورد تعرض قرار ميگيرد بحران ايجاد ميشود و رئيس آن خبرگزاري مجبور به استعفا ميشود.
اما آيا اين دردآور نيست كه در جامعه اي كه ادعاي ديني بودن دارد و مدعي است كه پيرو مكتب حسين است جواني به جرم وبلاگ نويسي دستيگر ميشود و پس از چند روز جنازه او از زندان بيرون ميآيد و با شتاب و عجله دفن ميشود و چون خبر آن منتشر ميشود در مجلسش تنها يك نماينده اعتراض ميكند و البته نه به كشته شدن يك فرد و ريخته شدن خون ناحق، بلكه به اينكه آبروي نظام رفته است؟ نماينده ديگري كه رئيس كميسيون امنيت است با شتاب فراوان ميگويد در بدن جوان اثري از ضرب و شتم ديده نميشود، در حالي كه دادستان ميگويد پنج اثر ضرب و شتم در بدن او وجود داشته است. بدتر و فجيعتر اينكه از عالمان دين صدايي و اعتراضي شنيده نميشود گويا هيچ حادثهاي رخ نداده است و البته در جامعهاي كه كشتهشدن جوانان ملت در زندان مخوف كهريزك به گفته مسئولان نظام يك حادثه فرعي و كم اهميت است بايد انتظار چنين حوادثي را داشت.
7- در جامعه سقوط کرده، مرگ به از حیات است
امام حسين(ع) در دوم محرم الحرام وارد كربلا شد و در ميان ياران و نزديكان خود خطبهاي خواند كه در آن وضعيت جامعه خود را به خوبي به تصوير كشيد:
«اما بعد؛ پيش آمد ما همين است كه ميبينيد. وضعيت زمان بسيار دگرگون گرديده و زشتيها نمايان و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است. از فضايل انساني چيزي باقي نمانده است؛ مگر اندكي به اندازه قطراتي كه ته ظرف ميماند. مردم در زندگي ننگين و ذلت باري به سر ميبرند كه نه به حق عمل، و نه از باطل روگرداني ميشود. شايسته است كه در چنين محيط ننگين، شخص با ايمان و با فضيلت فداكاري و جانبازي كند و به سوي فيض ديار پروردگارش بشتابد. من در چنين محيط ذلتباري مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و نكبت نميدانم. مردم بندگان دنيا ميباشند و دين تنها لقلقه زبانشان است. حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند دينداران اندك خواهند بود» (تحف العقول، ص174؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص5؛ لهوف، ص69).
شايد بتوان اين سخن امام(ع) را به سه بخش تقسيم كرد. يكي اينكه جامعه سقوط كرده و مبتذل چه جامعهاي است و چه ويژگيهايي دارد؟ دوم اينكه انسان در يك جامعه اين چنيني چه وظيفهاي دارد؟ و سوم اينكه چه عاملي باعث ميشود كه جامعه سقوط كند و به ابتدال كشيده شود؟ بنابراين می توان بحث را در سه محور پي گرفت:
1- ويژگيهاي جامعه غير انساني؛ امام(ع) جامعه خود را يك جامعه سقوط كرده و غير انساني ميداند. انساني بودن يك جامعه به اين است كه فضايل انساني بر آن حاکم باشد. هرچند تعريف انسان به «حيوان اخلاقي» دقيق نيست، اما مهمترين دستاورد عقل و خرد آدمي همين اخلاق فضيلت مندانه است. پس ميتوان گفت جامعهاي انساني است كه در آن فضايل اخلاقي شكوفا شده باشد و اگر اينگونه نباشد در واقع انسانها در جامعهاي حيواني زندگي ميكنند، يا به تعبير دقيقتر، انسانهايي كه به ورطه حيوانيت سقوط كردهاند براي خود اجتماعي تشكيل داده اند.
اما بايد توجه داشت كه در اين سخن از نام حيوان به خطا و از روي ناچاري استفاده ميشود، چرا كه در جامعه حيواني اگر فضايل اخلاقي حاكم نيست رذايل اخلاقي هم حاكم نيست. مشكل جامعه انساني سقوط كرده اين است كه نه تنها در آن فضايل حاكم نيست بلكه رذايل حكومت ميكند. اگر براي حيوان صداقت و راستي معنا نميدهد كذب و دروغ و فريب و خدعه و حيله و مكر و تقلب هم معنا نميدهد. اين ويژگي جامعه حيواني نيست كه در آن دروغ جريان دارد و حرف اول و آخر را ميزند، اين ويژگي جامعه انساني سقوط كرده است كه در آن همه چيز به دروغ ختم ميشود.جنازه جوانی چند روز پس از بازداشت از بازداشتگاه بیرون آورده میشود و مسئولان دستپاچه شده و ميخواهند از اين مخمصه بيرون آيند.اینجاست که ضد و نقیض گوییها آغاز میشود. یک مقام با شتاب ميگويد كه هيچ آثار شكنجه در اين فرد ديده نشده است. اما چون خلاف آن آشکار ميشود فرد ديگري سخن او را توجیه می کند و خطایی بر خطا می افزاید تا اینکه مقام مسئولي در كمال وقاحت ميگويد كه فتنهگران زنداني 88 او را شكنجه كردهاند و با خود نميگويد كه در زندان حتي توالت اپن و باز است و در سلولي كه پنجره آن باز است و نگهبان دائما دركنار آن قدم ميزند چگونه ميشود كه كساني از زندانيان فردي را شكنجه كنند. از اين گذشته مگر مسئولان زندان مسئول امنيت و سلامت زندانيان نيستند؟ البته فورا مسئولان زندان اين سخن را تكذيب كرده ميگويند در زندان دوربين مدار بسته است و نميتواند چنين چيزي رخ دهد.
مقصود اين است كه چرا اولين راه حل دروغ است. بايد به مسئولان عرض كنيم كه راه حل مشكل اين است كه دروغگويان مجازات شوند. اگر دروغگويان مجازات نشوند و جلو دروغگويي گرفته نشود حتي جايي كه فساد آشكار ميشود يك فرد ساده و درجه چهار يا پنج مجازاتي جزئي و صوري را متحمل ميشود و متخلفان اصلي بر سر پست خود ميمانند و بلكه ارتقاي مقام ميگيرند. گويا مصلحت نيست كه متهمان اصلي فساد مالي و امور ديگر محاكمه و مجازات شوند. و تا چنين است درب بر همين پاشنه خواهد چرخيد.
2- وظيفه انسان در جامعه سقوط كرده؛ امام(ع) ميفرمايد اساسا زندگي در جامعهاي كه در آن فضايل انساني و اخلاقي مرده است و رذايل حاكم است، زندگي نيست. زندگي در چنين جامعهاي زندگي حيواني يا بدتر از آن است و مرگ بهتر از اين زندگي است. يك انسان شريف، كه اندكي از فطرت سالم و روحيه انساني برخوردار باشد، حيات در چنين جامعهاي برايش جز زجر و شكنجه و آزار نيست. براي او چنين جامعهاي به معناي واقعي كلمه يك دوزخ است. مرگ براي او رهايي از يك دوزخ است و به همين دليل مرگ نه تنها براي او تلخ و ناگوار نيست بلكه شيرين و گواراست ،و به همين جهت از آن استقبال ميكند. يك انسان شريف كه از فضايل انساني برخوردار است بايد با اين وضع مبارزه كند و تلاش كند تا جامعه و انسانها را از اين وضع نكبتبار برهاند. اما اين تلاش و اين جهاد ممكن است براي او هزينه بسيار سنگيني داشته باشد. او از حقوق اوليه و مسلم خود محروم ميشود و ممكن است زنداني و محصور گردد و يا شغل و زندگي خود را از دست دهد يا متهم و بيآبرو گردد و يا كشته شود... اما او بايد بداند كه با دادن همه اين هزينهها چيزي را از دست نداده است چرا كه زندگي در جامعهاي كه در آن تنها رذايل حاكماند، به گونهاي كه بوي تعفن آن از فرسنگها استشمام ميشود، براي يك انسان شريف چندان جذاب نيست.
3-عامل سقوط جامعه؛ مطابق اين سخن امام(ع)، علت اصلي سقوط يك جامعه خود افراد آن جامعه هستند. وقتي افراد جامعه قدر و منزلت خود را نميشناسند و گوهر گرانبهاي وجود خود را به ثمن بخس و ناچيزي ميفروشند، جامعه به ابتذال كشيده ميشوند. انسانهايي كه خود را نشناختهاند به دنيا و مواهب آن ميچسبند و دين و اخلاق و انسانيت براي آنان به اموري صرفا ظاهري و روبنايي تبديل ميشوند. و اين انسان سقوط كرده است و انسان سقوط كرده تنها می تواند يك جامعه سقوط كرده بسازد. در نوشتار بعدي با تفصيلي اندگي بيشتر به اين موضوع خواهيم پرداخت.
8- دنياپرستي، عامل اصلي سقوط فرد و جامعه
در نوشتار قبلي بيان شد كه امام حسين(ع) پس از ورود به كربلا براي اصحاب و ياران خود خطبه خواند و پس از اشاره به وضعيت سقوط كرده جامعه خود و اينكه فضايل اخلاقي و انساني در آن مرده است، به بيان اين پرداخت كه در چنين جامعهاي مرگ بر حيات ترجيح دارد. سپس درباره علت سقوط اينگونه جامعه فرمود: «مردم بندگان دنيا ميباشند و دين لقلقه زبانشان است. حمايت و پشتيباني انسانها از دين تا جايي است كه زندگياشان در رفاه باشد و آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند دينداران اندك خواهند بود» (تحف العقول، ص174 و ...).
آن حضرت در روز عاشورا پس از تنظيم صفوف لشگر خود، قدري از خيمهها فاصله گرفته به لشكر دشمن نزديك شد و با صدايي بلند براي آنان خطبه خواند. سخن اصلي اين خطبه همين نكته فوق است، و آن اين كه علت اصلي سقوط جامعه و اينكه مردم شمشير به دست گرفتهاند تا فرزند پيامبر خود را ،كه صرفا آنان را به صلاح دعوت ميكند، به قتل برسانند، همين دنيا پرستي است. آن حضرت ميفرمايد:
«اي مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ و خونريزي شتاب مكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم. اگر سخن مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و حجتي براي جنگ با من نداريد؛ و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به دست هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطلي كه داريد درباره من به اجرا گذاريد و مهلتم ندهيد...
اي بندگان خدا تقواي الهي پيشه كنيد و از دنيا بر حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براي هميشه در دنيا بماند پيامبران براي بقاء سزاوارتر بودند و جلب خشنودي آنان بهتر بود و چنين حكمي پسنديدهتر بود. ولي هرگز! زيرا خداوند دنيا را براي فاني شدن خلق نموده كه تازههايش كهنه و نعمتهايش زايل و شادي و سرورش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد. دنيا منزلي پست و خانهاي موقت است؛ پس براي آخرت خود توشهاي برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و پرهيزگاري است، پس تقوا پيشيه كنيد، باشد كه رستگار شويد.
اي مردم! خداوند، دنيا را محل زوال و فنا قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده و وضعشان را دگرگون ميسازد. فريب خورده كسي است كه دنيا فريبش دهد و نگون بخت كسي است كه شيفته آن گردد. اي مردم! دنيا شما را فريب ندهد كه هر كس بدان تكيه كند نااميدش سازد و هر كس به وي طمع كند مأيوسش گرداند. شما اينك به امري هم پيمان شدهايد كه خشم خدا را برانگيخته است و .....» (اين خطبه با تفاوتهايي در طبري، ج7، ص328-329 و ارشاد مفيد، ص234 و مقتل خوارزمي، ج1، ص253 و .... آمده است).
همانطور كه از اين سخن امام بر ميآيد مهمترين عاملي كه باعث سقوط انسان ميگردد اسارت نفس او در دام دنيا است. جماعتي فساد و تباهي تمام عيار جامعه را ميدانند و نيز اين را ميدانند كه وظيفه انساني و دينياشان اقدام براي اصلاح جامعه است و همچنين اين را ميدانند كه امام حسين(ع) شخصيتي است كه صلاحيت و شأنيت رهبري جامعه را دارد و ميتواند امت اسلامي را از اين منجلاب نجات دهد. اينان با اين آگاهيها از امام(ع) دعوت ميكنند تا رهبري جامعه را بر عهده گيرد و متعهد ميشوند كه او را ياري دهند. اما چه ميشود كه همين انسانها يا سكوت ميكنند و دست از ياري او برميدارند يا شمشير به دست ميگيرند و كمر به قتل او ميبندند و حتي در جنگ اصول انساني و جوانمردي را رعايت نميكنند؟ اين عمق فساد و تباهي يك جامعه است كه از فساد و تباهي فرد فرد جامعه ناشي شده است.
حكومت اموي فاسد است و از هر حربهاي براي رسيدن به اهداف خود استفاده ميكند. اما تمام اين حربهها در صورتي كارگر ميافتند كه افراد جامعه اسير دنيا باشند. يزيد انسانها را ميخرد و ساكت ميكند و يا به خدمت ميگيرد. اما اين خريدن در صورتي ممكن است كه قيمت انسانها ارزان باشد. اگر انسانيت در جايگاه خودش قرار گرفته باشد هرگز كسي مانند يزيد قادر به پرداخت هزينه گرانبهاي آن نيست. وقتي بازار مكاره ای برپا ميشود و انسانهايي كه قدر و اندازه خود را نميشناسند حاضر ميشوند كه خود را به ثمن و قيمت ناچيزي بفروشند، يزيد به خريداري توانمند تبديل ميشود. قيمت انسان نه پست و مقام است و نه مال و منال و نه هيچ چيز ديگر از امور دنيا. اگر قيمت انسان اين امور باشد فردي مانند يزيد ميتواند آن را فراهم كند چرا كه اين امور را با غصب و مكر و زور به دست آورده است.
انساني كه فساد و تباهي و ظلم و ستم را ميبيند و به خاطر به دست آوردن چيزي از امور دنيا يا از دست ندادن چيزي از امور دنيا سكوت ميكند يا تباهي را توجيه ميكند يا حتي به ياري مفسد و ظالم بر ميخيزد، در واقع خود را ميفروشد و قيمتي ناچيز ميگيرد. پس اگر افراد جامعه قيمت و ارزش خود را بدانند و دست از ارزان فروشي بردارند، بازار مكاره تعطيل ميشود و خريداراني مانند يزيد عاجز و ناتوان ميگردند. اگر انسانها بهفمند كه بالاتر و ارزشمندتر از آن هستند كه دنيا قيمت و ثمنشان باشد، خود را از اسارت دنيا آزاد ميسازند و اين باعث ميشود كه جامعه اصلاح شود. انسان آزاد، زبانش تيز است و سخن ميگويد و فساد و تباهي را محكوم ميكند و چون اين امر فراگير شود فساد برچيده ميشود.
به هر حال، عامل اصلي تباهي و فساد جامعه دنياپرستي است. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «دنيا خانه كسي است كه خانه ندارد و مال كسي است كه مالي ندارد و كسي براي دنيا جمع ميكند كه عقل ندارد» (مسند احمد، ج 6، ص71؛ به نقل از مجيدي خوانساري، نهج الفصاحه، ص248). و ميفرمايد: هيچ يك از شما از دنيا انتظاري ندارد جز بينيازي طغيانآور، فقرآور، مرض فسادآور، پيري خوار كننده و مرگ مهيا كننده» (المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص320؛ به نقل از همان). پيامبر خدا(ص) با اينكه بر كار و تلاش و ايجاد يك زندگي متعارف تاكيد ميكند و ميفرمايد: «بهترين شما كسي است كه از هر دو دنیا بهرهمند شود، زيرا دنيا راه رسيدن به آخرت است و شما سربار مردم نباشيد» (كنزالعمال، ح6334) و ميفرمايد «دنياي خود را اصلاح نماييد و آنچنان براي سعادت اخروي تلاش نماييد كه گويا فردا خواهيد مرد» (الفردوس، ج1، ص101). اما ميفرمايد: «در دنيا چون ميهمانان باشيد؛ مسجدها را خانههاي خود قرار دهيد، دلهايتان را به مهرباني عادت دهيد؛ بسيار تفكر و ندبه نماييد؛ هوسها شما را به بيراهه نبرد تا بناهايي را بسازيد كه در آنها ساكن نميشويد و داراييهايي را جمع كنيد كه خودتان نميخوريد و آرزوهايي كنيد كه به آنها نميرسيد» (بحار الانوار، ج73، ص81).
به هر حال بايد به دنيا پرداخت و بايد زندگي دنيوي را آباد كرد، اما نبايد اسير آن بود. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «دنيا شيرين و سرسبز است؛ پس هر كس از راه حق بدان دست يازد، برايش مبارك باد و چه بسا كساني در خواهشهاي نفساني خويش فرورفتهاند كه روز قيامت برايشان جز آتش جهنم سودي ندارد» (مسند احمد، ج6، ص410؛ به نقل از نهجالفصاحه، ص252) و ميفرمايد: «دنيا سربسر و شيرين است؛ هر كس از راه حلال در آن مالي كسب نمايد و در راه حق انفاق كند، خداوند او را پاداش داده و به بهشت ميبرد؛ و هر كس از غير راه حلال مالي به دست آورد و در راه باطل مصرف نمايد، خداوند خانهخواري و ذلت را بر او روا ميدارد» (شعب الايمان ، ح5527؛ به نقل از همان).
پس با اينكه دنيا ارزشمند است و بايد براي آن تلاش كرد، اما اسير دنيا شدن و از هر طريقي در پي كسب آن رفتن و به هر طريقي آن را خرج كردن باعث سقوط و تباهي انسان و در نتيجه كل جامعه ميگردد. جامعهاي از فساد و تباهي رهايي مييابد و اصلاح ميشود كه افراد آن خود را از اسارت دنيا آزاد كرده باشند.
9- نه ذلت ميپذيرم و نه فرار ميكنم
در نوشتار قبلي گفته شد كه امام حسين(ع) در صبح روز عاشورا روبهروي لشگر كوفه ميايستد و خطبه ميخواند. بخشي از اين خطبه نقل شد. امام(ع) در بخش پاياني خطبه ميفرمايد:
«اگر در گفتار پيامبر(ص) درباره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك ميكنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندي بجز من ندارد. واي بر شما! آيا كسي از شما را كشتهام كه در مقابل خون وي مرا به قتل رسانيد يا مال كسي را گرفتهام و يا جراحتي بر شما وارد ساختهام تا مستحق مجازاتم بدانيد....
اي شبث ابن ربعي واي حجارابن ابجر واي قيس ابن اشعث واي يزيد ابن حارث! آيا شما نامه به من ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختان ما سرسبز و خرم است و در انتظار تو لحظه شماري ميكنيم؛ در كوفه لشگرياني مجهز و آماده در اختيار توست»
اين افراد در مقابل سخن امام پاسخي جز انكار نداشتند. در اين موقع قيس ابن اشعث با صدای بلند گفت: اي حسين چرا با پسر عمويت بيعت نميكني تا با تو به شكل دلخواهت رفتار شود و هيچ ناراحتي متوجه تو نگردد؟
امام(ع) پاسخ داد: «لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افرمنهم فرار العبيد...؛ نه به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان ميگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از مقابل آنان فرار ميكنم. اي بندگان خدا! من در پيشگاه خدا براي شما اتمام حجت كردم تا جاي عذر باقي نماند و از هر فرد متكبر كه ايمان به خدا و روز جزا ندارد به خداي بزرگ پناه ميبرم» (انساب الاشراف، ج3، ص188).
در نوشتار قبلي سخن از ارزان فروختن خويشتن و اسير دنيا شدن و در نتيجه سقوط انسان و فساد جامعه بود. اما از سوي ديگر انساني كه قدر و منزلت خويش را بشناسد قيمت واقعي را براي خود تعيين ميكند و در اين صورت است كه جباران و ستمكاران توان پرداخت ثمن او را ندارند. در چنان حالتي فرد چنان عزيز و قدرتمند ميشود. كه همگان بايد در مقابل او قد خم كنند و به عجز و ناتواني خود اعتراف نمايند. زندانها و شكنجهها و حصرها و حتي تهديد به شهادت و .... نميتواند حتي لبخند را از او بگيرد، لبخندي كه به روي زيباي حقيقت زده شده است. عزت انسان در اين است كه به حقيقت گردن نهد. حقيقت عزيز است و هيچ عزتي بيرون از آن نيست. گردن نهادن به حقيقت و تسليم شدن در برابر آن تنها عاملي است كه عزت آفرين است. كما اينكه باطل تماما ذلت است و باطل پرستي مساوي با ذلت و خواري فرد است. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «خواري و فروتني براي حق، از عزت طلبي به وسيله باطل، به شوكت و عظمت نزديكتر است» (كنز العمال، ج44101).
امام صادق(ع) ميفرمايد: «عزت آن است كه هرگاه حق بر گردنت آمد، در برابر آن خواري و فروتني كني» (بحار الانوار، ج78، ص228) و امام حسن عسگري(ع) ميفرمايد: «هيچ عزتمندي حق را فرو نگذاشت، مگر اينكه به ذلت افتاد و هيچ ذليل و ناتواني حق را نگرفت مگر اينكه عزيز و نيرومند شد» (همان، ص53).
عزت تنها نزد خداست و كساني كه آن را در جاي ديگر ميجويند به خفت و خواري مبتلا ميشوند. پيامبر خدا (ص) ميفرمايد: «هر كس به وسيله بندگان عزت بجويد، خداوند ذليلش گرداند» (كنزالعمال، ج25042) و امام علي(ع) ميفرمايد: «عزيز شده به وسيله غير خدا ذليل است» (بحارالانوار، ج78، ص10) و ميفرمايد: «بدان كه عزتمند نيست كسي كه در مقابل خدا ذليل نباشد، و بلندي نيابد كسي كه در مقابل خدا افتادگي نكند» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام علي(ع)). در حديث آمده است كه خداوند به داود نبي(ع) چنين وحي فرمود: «اي داود! من .... عزت را در اطاعت از خود قرار دادم، ولي مردم آن را در خدمت به سلطان جستجو ميكنند و از اين رو آن را نمييابند» (بحار الانوار، ج78، ص453).
عزت تنها به گردن نهادن به وظيفه و رعايت اصول ديني و اخلاقي و انساني است. عزت به اين است كه انسان با عقل و خرد زندگي كند و آنها را حاكم زندگي خود گرداند. پيامبر خدا(ص) ميفرمايد: «هرگز خداوند به وسيله ناداني، كسي را عزيز نميگرداند؛ و هرگز خداوند به وسيله خرد و بردباري كسي را خوار نميسازد» (كافي، ج2، ص112) و ميفرمايد: «فرمان الهي را عزيز بدار تا خداوند تو را عزيز گرداند» (الجامع الصغير، ج1، ص174؛ به نقل ازنهج الفصاحه، ص458). امام علي (ع) ميفرمايد: «هيچ عزتي بالاتر از تقوا نيست» (نهج البلاغه، حكمت 371) و ميفرمايد: «عزتي چون بردباري نيست» (همان، حكمت 113) و ميفرمايد: «هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزت او نيفزايد» (كافي، ج2، ص144). امام صادق(ع) ميفرمايد: «هيچ بندهاي خشم خود را فرو نخورد، مگر اينكه خداوند به عزت او در دنيا و آخرت افزود» (همان، ص110).
عزت در آن است كه انسان نسبت به آنچه در دست مردم است چشم پوشي كند و خود را از آنها آزاد سازد. امثال يزيد ميتوانند پست و مقام ظاهري كوتاه مدت و يا زر و سيم و .... به كسي بدهند و او را خريداري كنند. اما انسان عزيز از اين امور خود را آزاد كرده و چشم طمع را از همه اين امور بريده است. لقمان حكيم به فرزندش چنين اندرز ميدهد كه: «اگر ميخواهي عزت دنيا را به دست آوري، طمع خويش را از آنچه مردم دارند، ببر؛ زيرا پيامبران و صديقان، به سبب بركندن طمع خود، به آن مقامات رسيدهاند» (قصص الانبياء، ص195، به نقل از گزيده ميزان الحكمه، ص521). امام علي(ع) ميفرمايد: «قانع باش تا عزيز شوي» (بحار الانوار، ج78، ص53). امام باقر(ع) ميفرمايد: «چشم نداشتن به دست مردم، موجب عزت مؤمن است» (كافي، ج2، ص149).
بنابراين عزت و سربلندي انسان در گردن نهادن به حق و حقيقت و پشت پا زدن به باطل و ايجاد رابطهاي نيكو با خدا و گردن نهادن به خواست او و مراوده درست با مردم و رفتار انساني و اخلاقي با آنان و چشم پوشيدن از هر آن چيزي است كه انسان را به اسارت ميگيرد. چنين انساني آزاد و عزيز است. امام حسين(ع) ميفرمايد: من نه دست بيعت به شما ميدهم و نه ذليلانه اعمال ناشايست شما را تأييد ميكنم، چرا كه وظيفه حق پرستانه و خداپرستانه و انساني و اخلاقي من اين است كه با ظلم و ستم و فساد مبارزه كنم و در راه اصلاح آنها بكوشم و از سوي ديگر از مقابل شما فرار نميكنم چون من عبد و غلام و اسير چيزي نيستم كه نسبت به از دست دادن آن نگران باشم. من ميايستم و با ظلم و ستم و فساد و تباهي مبارزه ميكنم.
10- اگر دين نداريد حداقل در دنياي خود آزاده باشيد
آنگاه كه حسين ابن علي(ع) از اسب به زير افتاده بود لشکر كوفه به خيام حرم آن حضرت حمله كرد. امام (ع) با صداي بلند جملاتي را به زبان آورد:
«يا شيعه ال ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون؛ اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر دين نداريد و از روز جزا نميهراسيد لااقل در زندگي اين دنيا آزاده باشيد و اگر خود را عرب ميپنداريد به نياكان خود بينديشيد و به روش آنان باز گرديد»
شمر گفت: چه ميگويي اي حسين؟ امام فرمود: «من با شما ميجنگم و شما با من ميجنگيد اين زنان گناهي ندارند. تا من زنده هستم به اهل بيت من تعرض نكنيد و از تعرض اين ياغيان جلوگيري نماييد» (مقتل خوارزمي، به نقل از، نجمي، سخنان حسين ابن علي(ع)، ص 331-332؛ لهوف، ص74).
كساني كه با امام حسين(ع) ميجنگند به ظاهر مسلمان هستند يا حداقل خود را مسلمان به حساب ميآورند. اما چرا امام حسين(ع) در دينداري آنان تشكيك ميكند؟ بايد توجه داشت كه هرگز مقصود آن حضرت اين نيست كه از اين پس كساني كه با او جنگيدهاند حكم كفار را دارند و از دايره مسلمانان خارجند. در واقع مقصود آن حضرت دينداري و اسلام ظاهري نيست. مقصود آن حضرت از دين در اين عبارت تدين است يعني پايبندي به دستورات دين نداريد. كسي كه خاندان ابوسفيان را ميشناسد و با اين حال درست از آنها تبعيت ميكند و شمشير خود را در اختيار آنان و در راه اهداف آنان قرار داده است هيچ گونه پايبندي به دين ندارد.
اما پرسش مهم ديگر اين است كه كسي كه به دين باور ندارد و روز معاد و حسابرسي را قبول ندارد به چه معنا بايد به اصول اخلاقي و انساني پايبند باشد؟ در واقع دين به انسان هم انديشه ميدهد و هم انگيزه. حال پرسش اين است كه كسي كه دين ندارد و براي مثال كتاب آسماني و وحي را قبول ندارد از يك سو انديشه درست و بينش صحيح را چگونه و از چه منبعي بايد به دست آورد؟ آيا براي او راه درست و صحيح و مطمئني وجود دارد كه عمل اخلاقي انساني را از اعمال شرارتآميز و نادرست تشخيص دهد؟ آيا براي او منبع قابل اعتمادي وجود دارد كه به وسيله آن عمل شايسته را از عمل ناشايست تميز دهد؟ پرسش ديگر اين است كه به فرض كه از اين پرسش گذشتيم و قبول كرديم كه چنين منبع و چنين راهي وجود دارد و انسان بيدين مشكل شناختي ندارد؛ اما او وقتي به بهشت و دوزخ و زندگي ديگر و حساب و كتاب باور ندارد، با چه انگيزهاي بايد اخلاقي زندگي كند و براي چه هدفي بايد اصول انساني را رعايت كند و اعمال شايسته انجام دهد؟
اگر كسي تنها راه شناخت صحيح عمل صالح و شايسته را وحي بداند بايد به اين انديشه برسد كه كسي كه به وحي باور ندارد هيچ عمل صاحل و درستي را نميتواند بشناسد. در واقع شرط درستي و صالح بودن عمل اين است كه از وحي صحيح و درست گرفته شده باشد. برخي از نويسندگان مسلمان بر آن رفتهاند كه براي مثال صالح بودن عمل منوط به اين است كه از طريق قرآن مجيد و روايات اسلامي صالح بودن آن ثابت شده باشد (جوادي آملي، دينشناسي، ص225). برخي ديگر هيچگونه دريافت فطري و شهودي را براي انسان قبول ندارند و به آياتي مانند: «الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا، خدا شما را از شكم مادرهايتان در حالي خارج كرد كه هيچ نميدانستيد» (نحل/78) تمسك ميجويند (مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، ص49-50) مطابق اين سخنان انسان بي دين نميتواند انديشه درستي در باب اعمال صالح و ناصالح داشته باشد چرا كه تنها راه دستيابي به انديشه صحيح در اين زمينهها وحي است.
اين در باب انديشه بود. در باب انگيزه نيز از سخنان برخي از نويسندگان مسلمان بر ميآيد كه از آنجا كه ارزش عمل تنها به نيت است و عملي به لحاظ نيت صالح و درست است كه براي خدا و با قصد رسيدن به زندگي اخروي مناسب انجام شود. از آنجا كه انسان بيدين به مبدأ و معاد باور ندارد پس نميتواند عملي با نيت درست انجام دهد و در نتيجه اعمال او بيارزش است (ر.ك. مطهري، عدل الهي، ص320-338). يا عملي ارزش اخلاقي دارد كه به سود من علوي يا فرازين انسان باشد و نه من فرودين آن و از آنجا كه انسان بيدين به من علوي و اصيل باور ندارد پس عمل او بي ارزش است و در واقع نميتواند عنوان اخلاقي را به خود بگيرد (ر.ك. مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، ص110-111؛ مطهري، مجموعه آثار، ج22، ص413-415).
مطابق اين سخنان اخلاق چه در بعد انديشه و چه انگيزه به دين گره ميخورد به گونهاي كه گويا انسان بيدين نميتواند عمل اخلاقي انجام دهد. اما امام حسين از لشگر كوفه ميخواهد كه حتي اگر دين نداشته باشند بايد اصول اخلاقي و انساني را رعايت كنند. مطابق اين سخن بيرون دين هم انديشه و هم انگيزه ميتواند وجود داشته باشد و بي دين ميتواند و بايد كار اخلاقي انجام دهد. در اين رابطه چند نكته قابل توجه است.
1- در احادیث متعددي آمده است كه عمل خير و شايسته انسان كافر براي او در روز قيامت ارزش دارد و از عذاب او ميكاهد يا پاداشهايي را براي او به ارمغان ميآورد (ر.ك. مطهري، عدل الهي، ص336-338). از اين روايات بر ميآيد كه انسان كافر و بي دين ميتواند عمل ارزشمند اخلاقي انجام دهد.
2- اگر مطابق احاديث فوق عمل انسان بيدين پاداش دارد پس ارزشمند است از آنجا كه ارزش عمل به نيت است و فرد كافر به خدا و قيامت باور ندارد، پس بايد نيت را به معناي ديگري گرفت. كسي كه عمل خيري را انجام ميدهد و قصد او صرفا اين است كه خير برساند و قصد فريب و خدعه و مانند آن را ندارد، عمل او ارزشمند است.
3- مطابق اين روايات انسان كافر و بيدين اعمال شايتسه را تشخيص ميدهد. از آياتي از قرآن مجيد بر ميآيد كه خير و شر اعمال به انسانها الهام شده و يا در نهاد آنها قرار داده شده است. خداوند تعالي ميفرمايد: «و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقوايها، قسم به نفس و آن كه آن را درست كرد، سپس كارهاي ناشايست و شايسته را به او الهام كرد» (شمس/7) و ميفرمايد: «ما راه را به انسان نشان داديم خواه شاكر باشد و خواه ناسپاس» (انسان/3). در آيه نخست سخن از الهام است و در آيه دوم سخن از اين است كه همه انسانها هدايت شدهاند. اما اينكه در سوره نحل آيه 78 آمده است كه انسان هنگام تولد چيزي نميداند، منافاتي با اين ندارد كه انسان در درونش اموري نهفته باشد و اگر در ظرف مناسب و به صورت مناسب رشد كند درونش شكوفا ميشود مانند هسته خرمايي كه اگر در جاي درستي قرار گيرد به درخت تنومندي تبديل ميشود.
مرحوم شهيد مطهري به نكتهاي اشاره كرده و آن اينكه كافري كه بدون نيت بد و به قصد خير كار نيك انجام ميدهد حتما در درون وجود او اعتقاد به خدا و معاد وجود دارد هر چند به زبان اعتراف نميكند (عدل الهي، ص338). اما به نظر ميرسد كه پاسخ را در انسانشناسي قرآن بايد يافت. مطابق انسانشناسي قرآن مجيد، روح الهي در انسان دميده شده و انسان فطرتا حق پرست متولد شده است. خير و نيكي از درون انسان ميجوشد و ممكن است انساني كه به خدا و قيامت به ظاهر باور ندارد عمل خير و شايسته را به صورت فطري بشناسد و با جوشش فطري و بدون قصد منفعت دنيوي انجام دهد.
به هر حال امام حسين(ع) از لشكر كوفه ميخواهد كه تا او زنده است به خيام حرم او متعرض نشوند و البته مطابق اخلاق بعد از شهادت او نيز نبايد به زنان و كودكان و كساني كه در جنگ نقشي نداشتهاند متعرض شوند. اينكه براي فشار آوردن به يك فرد نزديكان او مورد اذيت و آزار قرار گيرند به هيچ وجه يك كار اخلاقي و انساني نيست. مطابق سخن امام حسين(ع) اين اصول اخلاقي وانساني مقدم بر دين هستند و عقل و فطرت انسان به آنها گواهي ميدهد و حتي انساني كه دين ندارد بايد به آنها پايبند باشد.