گزارش سفر مطالعاتی یکساله به امریکا را در چند نکته خلاصه میکنم:[1] گزارشی از مکتب جماعتگرایی[2]، و سپس نسبت آن با نواندیشی دینی. در این یک سال حضور در امریکا روی مطلبی به نام جماعتگرایی کار کردم. جماعتگرایی مکتبی برای تکمیل، تصحیح و تتمیم لیبرالیسم است. لیبرالیسم مکتب مسلّط در غرب است و کشورهای غربی عمدتاً لیبرال هستند. جماعتگرایی از دههی 1980 رواج پیدا کرد و متفکّران بسیار مطرحی دارد.
ویژگی های جماعت گرایی
ویژگی اوّل این مکتب حضور متفکّران بسیار بزرگ در آن است. از مهمترین فیلسوفهای قرن بیستم و بیستم و یکم «مک اینتایر»[3] و از فلاسفهی سیاسی و فلاسفهی اخلاق «مایکل سندل»[4] جزو جماعت گرایان هستند. من علاوه بر مطالعه کتابهای آنها، مصاحبهی حضوری نیز با ایشان داشتم و مسائلی پرسیدم که در طول صحبتهای خود به آن اشاره و ربط آنها را با مجمع بیان می کنم. بنابراین ویژگی اوّل برجستگی حضور فلاسفهی اخلاق و سیاست در مکتب جماعتگرایی است.
نکته دوم به این مسئله بازمیگردد که در جماعتگرایی بحث از جماعت[5] است، و در لیبرالیسم از جامعه[6]. لیبرالها میگویند: براساس قانون هر کسی شهروند است، حقوقی دارد و حق هم بر خیر تقدّم دارد. اعتقاد لیبرالها، تقدّم حق بر خیر است. برای لیبرالها واحد تحلیل جامعه است؛ ولی واحد تحلیل جماعتگرایان «جماعت» است. جماعت ریشه در فرهنگ و سنّت دارد. بنابراین جماعت ما با جماعت آنها فرق میکند. جماعت مسلمانها با مارکسیستها و غیر مسلمانان نیز فرق دارد. معنای آن این است که ما میتوانیم برای خود عدالتی داشته باشیم. اگر واحد تحلیل ما جماعت شد، ما میتوانیم حقوق بشر برای خود داشته باشیم. اگر آمریکاییها برای قبول حقوق بشر خود به ما فشار آوردند، ما میتوانیم بگوییم: نه؛ حقوق بشر ما برخاسته از قرآن و سنّت است. اگر ما بخواهیم کلمهی «امّت» را به انگلیسی برگردانیم به «جماعت» ترجمه میشود یعنی community. پس ببینید چقدر بحثهای ما به آنها نزدیک میشود.
مسئله بعد به حیث نقادی ایشان بازمیگردد. مهمترین کار این افراد در قالب مکتب جماعت گرایی نقد بر لیبرالیسم است. ما مسلمانها در ایران یا حوزویان در قم به شکل خاصی احساس میکنیم با لیبرالیسم مرز و زاویه داریم. مثلاً آنها سکولار هستند و ما به دلایل مختلف از سکولاریسم پرهیز میکنیم. حتّی حکومت ما با لیبرالیسم مرز دارد. مباحثی که این افراد در نقد لیبرالیسم دارند شبیه به مباحث ما است و همپوشانی دارد. نکتهی دیگر مذهبی بودن این افراد است. اکثراً یهودی هستند، ولی حرفهای آنها از دل دین یا از دل ادیان ابراهیمی بیرون میآید. البته، صهیونیست نیستند. سندل یهودی متدیّن است و مک اینتایر در جوانی مارکسیست بوده است ولی حالا کاتولیک است. به هر حال، در مباحث اینها بحث دین بسیار پر رنگ است.
نکته بعد این است که جماعت گرایان در نقد لیبرالیسم بر دو مفهوم فرهنگ و سنّت تاکید دارند. فرهنگ و سنّت برای ما نیز ارزش دارد؛ زیرا مفاهیم غربی مانند دموکراسی با فرهنگ و سنّت ما سنجش و در نهایت اگر مناسب بود، و به عبارتی بومی شد، مورد پذیرش قرار می گیرد. در سنجش مفاهیم مدرن، سنت، فرهنگ، بومی شدن یا انطباق با فرهنگ جوامع مختلف برای این ها بسیار اهمیت دارد.
نسبت جماعت گرایی با نواندیشی دینی
پس از توضیح مختصر جماعتگرایی این سؤال به وجود میآید که چگونه این مکتب با ما ارتباط پیدا میکند؟ چه نسبتی بین ما نواندیشان دینی با جماعتگرایان وجود دارد؟ تصوّر بنده این است که قدر اشتراک دوستان مجمع، نواندیش دینی بودن است. نواندیش دینی کسی است که از دل سنّت، یعنی مجموعهی قرآن و سنّت، برداشت عقلانی، مردم سالار، به روز و حقوق بشری داشته باشد. چرا باید از اصطلاح «نواندیشی دینی» استفاده کنیم؟ چون با روشنفکری دینی امثال آقای سروش و آقای شبستری که روشنفکر سکولار است فرق میکند. فکر نمیکنم در مجمع کسی باشد که بگوید ما سکولار هستیم.[7] روشنفکران دینی مانند استاد شبستری میگویند در قرآن و روایات دنبال آزادی، حکومت و ... نگردید» و معتقدند اینها برای زمان پیامبر بوده است و امروزه باید به سراغ عقل برویم. من امثال آقای دکتر سروش و استاد شبستری را «روشنفکر دینی» و افرادی مانند اعضای مجمع را «نواندیش دینی» میدانم. شش تا تفاوت بین این دو نگرش وجود دارد که دو تا از این تفاوتها مهم است. تفاوت اوّل این است که نواندیشی دینی، بر خلاف روشنفکری دینی، سکولار نیست. تفاوت دوم این است که فقه سیاسی و فقه اجتماعی برای نواندیش دینی معتبر است، ولی برای روشنفکر دینی معتبر نیست. آنها میگویند: باید فقه سیاسی و اجتماعی را کنار بگذاریم. چون اعتبار آنها برای زمان خاصّی بوده است.
وقتی این بحث را به جماعتگرایی پیوند بزنیم، نکات بسیاری برای نواندیشان دینی دارد. به طور مثال در مصاحبهای که با مایکل سندل داشتم، ایشان میگوید: شما اگر نظریهی عدالت را بخواهید در ایران اجرا کنید ، باید از دل قرآن و روایات آن را استخراج کنید. او معتقد است در فلسفهی سیاسی خود نباید نظریههای غربی را کپی کنید. نه اینکه بینیاز باشید و مطالعه نکنید، میگوید شما نباید الگوبرداری و کپیبرداری کنید و مثلا بگویید که عدالت ما باید راولزی باشد. پس رجوع به دین فصل مشترک نواندیشان دینی و جماعتگرایی است، هرچند تفاوتهای مهمی در این بین نیز وجود دارد. این مسئله، همان گونه که اشاره شد، به نکته دیگری برمیگردد که همانا تفاوت جامعه و جماعت است. در حالی که لیبرالیسم بر «جامعه» تأکید دارد، نواندیشان دینی و جماعتگرایان واحد تحلیل خود را «جماعت» قرار میدهند.
نکته سوم بحث حق و خیر است. لیبرالها معتقدند حق بر خیر تقدّم دارد، و انسانها دارای «حقوق» هستند. به عبارت دیگر، هر چه ما توافق کردیم، یا هر چه اکثریت نظر دادند، حق است؛ حتّی اگر چیزی مثل همجنسگرایی باشد. اما، در مقابل، مایکل سندل معتقد است خیر بر حق تقدّم دارد، و ما خیر را «کشف» میکنیم؛ یعنی خیر امری پیشینی است. به تعبیر ما، در عالم ثبوت و در عالم واقع یک خیری وجود دارد، که باید آن خیر را کشف کنیم. این طور نیست که آدمها حقوق برای خود جعل کنند. به بیان دیگر حقوق پیشینی است و از قبل وجود دارد. این مطلب مثل بحثهای ما است. ما هم میگوییم یک خیری وجود دارد که مثلاً از طریق وحی کشف میشود. حسن و قبح عقلی این را درک میکند و ما آن را کشف میکنیم. پس، این بحث در جماعتگرایان- یعنی تقدّم خیر بر حق- به بحثهای ما نزدیک است، هرچند تفاوتهایی نیز دارد. وقتی به بحث های فلاسفه اسلامی در طول تاریخ نگاه کنیم، از فارابی تا علّامه طباطبایی، همه میگویند خیر بر حق تقدّم دارد.
نکته دیگر این است که بعضی از جماعتگرایان نو فضیلتگرا هستند. یعنی فضیلتگرایی ارسطویی را در قرن بیستم در فلسفهی سیاسی جدید احیا کردند. به این معنا که جامعه معیار دارد. این طور نیست که ما توافق کنیم و بگوییم این حق است؛ بلکه معیار فضایل اخلاقی است. جامعه باید سمت و سو داشته باشد. مک اینتایر و مایکل سندل هر دو نو فضیلتگرا هستند. بنابراین تأکید بر جماعت، تأکید بر تقدّم خیر بر حق و نو فضیلتگرایی از ویژگی های جماعت گرایی است.
نکته چهارم بحث مدرنتیه یا تجدّد است. تفاوت نواندیشان دینی با روحانیّت سنّتی در این است که اتفاقات بیرون از حوزه علمیه و ایران اسلامی، برای آنها مهم است. نواندیش دینی به شکلی دغدغهی تجدّد دارد. تفاوت نواندیش دینی با مثلا آیت الله بهجت این است که آیت الله بهجت دغدغهی تجدّد نداشته است. چند ساعت در روز ذکر میگفتند، دو تا درس میگفتند و اینکه در غرب چه میگذرد برای ایشان هیچ اهمّیّتی نداشت و همچنین برای دیگر بسیاری از مراجع سنّتی ما!
مهم این است که تصور ما از تجدد، واقعی باشد. حقیقت امر این است که بنده در سفر یکساله فرصت مطالعاتی تجارب جدیدی دارم، به شکلی که با قبل از سفر متفاوت است. در واقع، بسیاری از تصوّرات من با دیدن واقع تغییر کرد. مورد اول تصور من درباره دموکراسی آمریکایی بود. قبلاً تا اندازهای به دموکراسی آمریکایی خوشبینتر بودم، ولی حالا که به آنجا رفتم احساس کردم دموکراسی امریکایی خیلی هم عمیق نیست. آنطور که فکر میکنیم دموکراسی آمریکایی عمیق نیست. بنده ایام انتخابات آمریکا را آنجا بودم، ایام انتخابات ایران را هم از آنجا دیدم و این تجربهی خیلی خوبی بود. مثلاً شما اگر از یک آمریکایی - از نوع مردم نه افراد فرهیخته- سؤال میکردید که چرا به خانم کلینتون یا به ترامپ رأی میدهید؟ یک جملهی خیلی ساده ممکن بود بگوید. مثلاً چون کلینتون حقوق زنان را قبول دارد و ترامپ قبول ندارد. اگر میپرسیدید که سیاستهای این دو حزب چیست؟ میگفتند: ما نمیدانیم، ما اصلاً اهل سیاست نیستیم. من فکر میکردم که دموکراسی آمریکایی مبتنی بر سیاستهای احزاب است و مردم با بینش قوی رأی میدهند، ولی این طور نبود. سرّ این مسئله هم در دو چیز است. اوّلاً رسانهها تعیین کننده هستند؛ یعنی هر چه میگویند، مردم همان را برداشت میکنند. من از آنها سؤال میکردم از ایران چه تصوّری دارید؟ بعضیها میگفتند: Iraq؟ یعنی برخی افراد بین ایران و عراق فرق نمیگذاشتند! یعنی چون آمریکا به عراق حمله کرده بود، عراق را در تلویزیون شنیده بودند، ولی ایران برای برخی از آنها چندان مطرح نبود. بعضیها از آنها میگفتند: ما چیزهایی راجع به ایران میدانیم ولی هر چه میدانیم چیزی است که رسانهها و تلویزیون گفته است. ما نمیدانیم واقعیت دارد یا ندارد. پس نکتهی اوّل در امپراتوری رسانهها و تعیین کنندگی آنهاست. نکته دوم این است که آمریکا ملغمه و ترکیبی از مهاجران و غیر مهاجرین است. آمریکای دههی 1970 و دههی 1960 با آمریکای الآن بسیار متفاوت است. حدود 37 درصد کسانی که الآن در آمریکا هستند مهاجر هستند. در مجموع، تصور من نسبت به دموکراسی آمریکایی تا اندازهای منفی شد.
حدود دو سال پیش مجلهی اکونومیست یک ردهبندی برای دموکراسی درست کرده بود که آمریکا نوزدهم و انگلستان هفدهم بود جالب اینکه در این لیست نروژ اوّل بود. کشورهای اسکاندیناوی اوّل بودند. چون شاخص های دموکراسی در آنجا بیشتر از آمریکا وجود دارد. به نظر من در این یک سالی که ترامپ آمده است آمریکا از رتبهی نوزدهم باز هم تنزّل کرده است. هیچ کسی باور نمیکرد، دستگاههای اطّلاعرسانی، سازمانهای امنیتی، دانشگاهها، اساتید، دانشگاهها و نظر سنجیها تقریباً هیچ کسی باور نمیکرد که ترامپ رئیس جمهور شود. یکی از اساتید دانشگاه میگفت: ترامپ هر کاری کرد که رأی نیاورد. به زنها توهین کرد، به اقلیتها توهین کرد، به مسلمانها... ولی در آخر رئیس جمهور شد. - حالا اینکه چطور رأی آورد بحث دیگری است. مثلاً بر موجی از پوپولیسم سوار شد. تا حالا تصوّر این بود که پوپولیسم در کشورهای جهان سوم است که احمدینژاد رأی میآورد. ولی حالا معلوم شد که در امپراتوری آمریکا هم اینچنین است!
نکتهی دیگری که از نقاط ضعف آمریکا محسوب میشود، برخورد با سیاهان است. البته، با چندین دهه قبل خیلی فرق کرده، و کسی مثل اوباما رئیس جمهور میشود. ولی هنوز بین سفید و سیاه تفاوت هست. سیاهانی که ما ملاقات میکردیم، به یک شکلی میخواستند بگویند ما با شما هستیم. حالا حتّی اگر مسلمان نبودند، میگفتند ما مسیحی هستیم، ولی قرآن هم میخوانم یا ایران را هم دوست داریم. یک نوع احساس هم دردی با ما دارند. فقط به یک قضیه اشاره کنم. جوانی به نام شبّاز مالکوم بود که نوهی مالکوم ایکس است. مالکوم ایکس رهبر سیاهان بود. وی در جوانی اهل مواد مخدّر بود و خانه والدین خود را آتش زد و به شکل ناخواسته مادربزرگش فوت کرد. دو سیاهپوستی که در قم طلبه بودند، دست شبّاز را گرفتند و او را از مواد مخدر و جرم و جنایت بیرون آوردند. گفتند پدربزرگ تو مالکوم ایکس بود. این هم مسلمان شد به واسطهی همین دو تا طلبهی سیاه پوست آمریکایی که هشت سال ایران بودند، به راه راست آمد و به شیوه پدر بزرگ خود سخنرانی کرد. پس از مدتی، او را به مکزیک دعوت کردند. مکزیک از یک شهر به یک شهری که میرفت، در راه یک گلوله به او زدند و کشته شد.
از طرف دیگر نقاط مثبتی هم در آمریکا وجود دارد. واقعبینی این است که انسان هر دو طرف را ببیند. اوّلا آمریکا آن نظام کاپیتالیستی بیمهار را کنترل کرده است. اینطور نیست که افراد خیلی فقیر وجود داشته باشد، چون سیاستهایی برای حمایت از طبقات پایین وجود دارد. سیاستهای دولت رفاه[8] در اسکاندیناوی خیلی قوی است، ولی در آمریکا هم وجود دارد. پویایی نظام غربی و امریکایی در خودترمیمی آن است. سیاستهای دولت رفاهی یعنی اینکه اگر کسی اعلام کند درآمد من کم است، مالیات را به او بازمیگردانند. اگر دانشجو باشد، حتّی از ایران و جهان سوم، در هزینههای درمانی به او کمک میکنند. اگر کسی در امریکا به دنیا آمد، امریکایی است. برعکس، ما در ایران مثلاً به افغانیها امتیاز نمیدهیم، حتی اگر در ایران به دنیا آمده باشد. اگر ملاک «امت اسلامی» است، چرا این قدر بین ایرانی و غیرایرانی تفاوت وجود دارد!؟
نکته دیگر بحث حاکمیّت عقلانیّت در سیاست است. سیاست در دنیا را نباید چپ و راست بدانیم. مثلاً نباید در ایران بگوییم دو گروه چپیها و راستیها، یا اصولگرایان، اصلاح طلبها داریم، بلکه باید بگوییم سیاست دو نوع است: یا عاقلانه است یا غیرعاقلانه. سیاست غیرعاقلانه یعنی کسی که تخصّص ندارد، رئیس و مدیر شود. آقای فخرالدّین حجازی میگفت: ما که وارد مجلس اوّل شدیم، چیزی بلد نبودم. زمین خوردیم و بلند شدیم تا کمکم یاد گرفتیم. یکی از چیزهایی که در آمریکا وجود دارد، سیاست مبتنی بر عقلانیّت است. به طور مثال، نظام کنترل خیلی قوی است. به آن، سیستم Checks and balance یا نظام توازن قدرت میگویند. ساختار توازن قدرت، به «تفکیک قوا» معروف است. تفکیک قوای واقعی یعنی اینکه رئیس جمهور میگوید: شش کشور اسلامی نمیتوانند به آمریکا بیایند. یک قاضی در سیاتل حکم رئیس جمهور را نقض میکند و نمیترسد یا دوباره یک قاضی در هاوایی حکم ترامپ را نقض میکند. مهم این است که تفکیک قوا، شکل واقعی داشته باشد، نه شکل صوری! این سیستم باعث شده است که آمریکا با تمام مشکلاتی که دارد، به حیات خود ادامه دهد.
سیستم شهرداری و شهرسازی آنها نیز عقلانی است. اگر این درست است، چرا ما این کار را نمیکنیم؟! چون مبنای آن را نداریم. اگر این کار را در شهرسازی نمیکنیم، در سیاست هم همان کار را نمیکنیم. در سیاست، baseای برای حکومت کردن وجود دارد که در رشتهی علوم سیاسی به آن می پردازند و قدر متیّقن کسانی که در واقع این کاره هستند عهدهدار سیاست میشوند.
نکته آخر، مذهبی بودن مردم امریکاست. مردم آمریکا 70 درصد مذهبی هستند، و مردم اروپا حدود 50 درصد. مذهبی یعنی اینکه کسی علقهای به خدا و پیغمبر داشته باشد. تعریف آنها با ما فرق دارد. دو تفاوت عمده بین امریکا و اروپا در این زمینه وجود دارد: 1- اینکه آمریکاییها از اروپاییها مذهبیتر هستند. 2- اینکه نهاد خانواده در آمریکا پایدارتر است تا اروپا. بنابراین اینها جزء نقاط مثبت آمریکا است. در کشورهای اروپایی بعضاً خانههای فساد قانونی است از جمله در انگلستان و هلند ولی در 49 ایالت آمریکا ممنوع است. فقط در یک ایالت، یعنی ایالت نوادا (و خصوصاً شهر لاس وگاس) آزاد است. نه اینکه حکومت ممنوع کرده است؛ مهم این است که خود مردم چنین چیزی را نمیخواهند؛ چون نظام دموکراتیک است. مشروب خواری حین رانندگی و در مکانهای عمومی هم ممنوع است.
[1] . گزارش سفر دکتر سید صادق حقیقت به امریکا در مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
[2]. communitarianism
[3] . مک اینتایر هشتاد و چند ساله استاد بازنشسته دانشگاه است و بسیاری از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است.
[4] . مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد است که پنج تا از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است. کلاس او با 1400 نفر شاگرد برگزار میشود و در سایت آپارات تدریسهای او با زیر نویس فارسی وجود دارد که نشان از استقبال جامعه ما به این گونه مطالب است.
[5] . community
[6] . society
[7] . مثلا آقای دکتر موسویان در کتاب خود شورا، دموکراسی و آزادی را از دل قرآن و روایت به دست آورده است. اعتقاد او بر این است که قرآن و روایات ظرفیت دموکراتیک دارند یا تلاش آقای دکتر فیرحی کشف مبانی دموکراسی و مردم سالاری از قرآن و روایات است و همچنین بقیه دوستان.
[8] . welfare state
ویژگی های جماعت گرایی
ویژگی اوّل این مکتب حضور متفکّران بسیار بزرگ در آن است. از مهمترین فیلسوفهای قرن بیستم و بیستم و یکم «مک اینتایر»[3] و از فلاسفهی سیاسی و فلاسفهی اخلاق «مایکل سندل»[4] جزو جماعت گرایان هستند. من علاوه بر مطالعه کتابهای آنها، مصاحبهی حضوری نیز با ایشان داشتم و مسائلی پرسیدم که در طول صحبتهای خود به آن اشاره و ربط آنها را با مجمع بیان می کنم. بنابراین ویژگی اوّل برجستگی حضور فلاسفهی اخلاق و سیاست در مکتب جماعتگرایی است.
نکته دوم به این مسئله بازمیگردد که در جماعتگرایی بحث از جماعت[5] است، و در لیبرالیسم از جامعه[6]. لیبرالها میگویند: براساس قانون هر کسی شهروند است، حقوقی دارد و حق هم بر خیر تقدّم دارد. اعتقاد لیبرالها، تقدّم حق بر خیر است. برای لیبرالها واحد تحلیل جامعه است؛ ولی واحد تحلیل جماعتگرایان «جماعت» است. جماعت ریشه در فرهنگ و سنّت دارد. بنابراین جماعت ما با جماعت آنها فرق میکند. جماعت مسلمانها با مارکسیستها و غیر مسلمانان نیز فرق دارد. معنای آن این است که ما میتوانیم برای خود عدالتی داشته باشیم. اگر واحد تحلیل ما جماعت شد، ما میتوانیم حقوق بشر برای خود داشته باشیم. اگر آمریکاییها برای قبول حقوق بشر خود به ما فشار آوردند، ما میتوانیم بگوییم: نه؛ حقوق بشر ما برخاسته از قرآن و سنّت است. اگر ما بخواهیم کلمهی «امّت» را به انگلیسی برگردانیم به «جماعت» ترجمه میشود یعنی community. پس ببینید چقدر بحثهای ما به آنها نزدیک میشود.
مسئله بعد به حیث نقادی ایشان بازمیگردد. مهمترین کار این افراد در قالب مکتب جماعت گرایی نقد بر لیبرالیسم است. ما مسلمانها در ایران یا حوزویان در قم به شکل خاصی احساس میکنیم با لیبرالیسم مرز و زاویه داریم. مثلاً آنها سکولار هستند و ما به دلایل مختلف از سکولاریسم پرهیز میکنیم. حتّی حکومت ما با لیبرالیسم مرز دارد. مباحثی که این افراد در نقد لیبرالیسم دارند شبیه به مباحث ما است و همپوشانی دارد. نکتهی دیگر مذهبی بودن این افراد است. اکثراً یهودی هستند، ولی حرفهای آنها از دل دین یا از دل ادیان ابراهیمی بیرون میآید. البته، صهیونیست نیستند. سندل یهودی متدیّن است و مک اینتایر در جوانی مارکسیست بوده است ولی حالا کاتولیک است. به هر حال، در مباحث اینها بحث دین بسیار پر رنگ است.
نکته بعد این است که جماعت گرایان در نقد لیبرالیسم بر دو مفهوم فرهنگ و سنّت تاکید دارند. فرهنگ و سنّت برای ما نیز ارزش دارد؛ زیرا مفاهیم غربی مانند دموکراسی با فرهنگ و سنّت ما سنجش و در نهایت اگر مناسب بود، و به عبارتی بومی شد، مورد پذیرش قرار می گیرد. در سنجش مفاهیم مدرن، سنت، فرهنگ، بومی شدن یا انطباق با فرهنگ جوامع مختلف برای این ها بسیار اهمیت دارد.
نسبت جماعت گرایی با نواندیشی دینی
پس از توضیح مختصر جماعتگرایی این سؤال به وجود میآید که چگونه این مکتب با ما ارتباط پیدا میکند؟ چه نسبتی بین ما نواندیشان دینی با جماعتگرایان وجود دارد؟ تصوّر بنده این است که قدر اشتراک دوستان مجمع، نواندیش دینی بودن است. نواندیش دینی کسی است که از دل سنّت، یعنی مجموعهی قرآن و سنّت، برداشت عقلانی، مردم سالار، به روز و حقوق بشری داشته باشد. چرا باید از اصطلاح «نواندیشی دینی» استفاده کنیم؟ چون با روشنفکری دینی امثال آقای سروش و آقای شبستری که روشنفکر سکولار است فرق میکند. فکر نمیکنم در مجمع کسی باشد که بگوید ما سکولار هستیم.[7] روشنفکران دینی مانند استاد شبستری میگویند در قرآن و روایات دنبال آزادی، حکومت و ... نگردید» و معتقدند اینها برای زمان پیامبر بوده است و امروزه باید به سراغ عقل برویم. من امثال آقای دکتر سروش و استاد شبستری را «روشنفکر دینی» و افرادی مانند اعضای مجمع را «نواندیش دینی» میدانم. شش تا تفاوت بین این دو نگرش وجود دارد که دو تا از این تفاوتها مهم است. تفاوت اوّل این است که نواندیشی دینی، بر خلاف روشنفکری دینی، سکولار نیست. تفاوت دوم این است که فقه سیاسی و فقه اجتماعی برای نواندیش دینی معتبر است، ولی برای روشنفکر دینی معتبر نیست. آنها میگویند: باید فقه سیاسی و اجتماعی را کنار بگذاریم. چون اعتبار آنها برای زمان خاصّی بوده است.
وقتی این بحث را به جماعتگرایی پیوند بزنیم، نکات بسیاری برای نواندیشان دینی دارد. به طور مثال در مصاحبهای که با مایکل سندل داشتم، ایشان میگوید: شما اگر نظریهی عدالت را بخواهید در ایران اجرا کنید ، باید از دل قرآن و روایات آن را استخراج کنید. او معتقد است در فلسفهی سیاسی خود نباید نظریههای غربی را کپی کنید. نه اینکه بینیاز باشید و مطالعه نکنید، میگوید شما نباید الگوبرداری و کپیبرداری کنید و مثلا بگویید که عدالت ما باید راولزی باشد. پس رجوع به دین فصل مشترک نواندیشان دینی و جماعتگرایی است، هرچند تفاوتهای مهمی در این بین نیز وجود دارد. این مسئله، همان گونه که اشاره شد، به نکته دیگری برمیگردد که همانا تفاوت جامعه و جماعت است. در حالی که لیبرالیسم بر «جامعه» تأکید دارد، نواندیشان دینی و جماعتگرایان واحد تحلیل خود را «جماعت» قرار میدهند.
نکته سوم بحث حق و خیر است. لیبرالها معتقدند حق بر خیر تقدّم دارد، و انسانها دارای «حقوق» هستند. به عبارت دیگر، هر چه ما توافق کردیم، یا هر چه اکثریت نظر دادند، حق است؛ حتّی اگر چیزی مثل همجنسگرایی باشد. اما، در مقابل، مایکل سندل معتقد است خیر بر حق تقدّم دارد، و ما خیر را «کشف» میکنیم؛ یعنی خیر امری پیشینی است. به تعبیر ما، در عالم ثبوت و در عالم واقع یک خیری وجود دارد، که باید آن خیر را کشف کنیم. این طور نیست که آدمها حقوق برای خود جعل کنند. به بیان دیگر حقوق پیشینی است و از قبل وجود دارد. این مطلب مثل بحثهای ما است. ما هم میگوییم یک خیری وجود دارد که مثلاً از طریق وحی کشف میشود. حسن و قبح عقلی این را درک میکند و ما آن را کشف میکنیم. پس، این بحث در جماعتگرایان- یعنی تقدّم خیر بر حق- به بحثهای ما نزدیک است، هرچند تفاوتهایی نیز دارد. وقتی به بحث های فلاسفه اسلامی در طول تاریخ نگاه کنیم، از فارابی تا علّامه طباطبایی، همه میگویند خیر بر حق تقدّم دارد.
نکته دیگر این است که بعضی از جماعتگرایان نو فضیلتگرا هستند. یعنی فضیلتگرایی ارسطویی را در قرن بیستم در فلسفهی سیاسی جدید احیا کردند. به این معنا که جامعه معیار دارد. این طور نیست که ما توافق کنیم و بگوییم این حق است؛ بلکه معیار فضایل اخلاقی است. جامعه باید سمت و سو داشته باشد. مک اینتایر و مایکل سندل هر دو نو فضیلتگرا هستند. بنابراین تأکید بر جماعت، تأکید بر تقدّم خیر بر حق و نو فضیلتگرایی از ویژگی های جماعت گرایی است.
نکته چهارم بحث مدرنتیه یا تجدّد است. تفاوت نواندیشان دینی با روحانیّت سنّتی در این است که اتفاقات بیرون از حوزه علمیه و ایران اسلامی، برای آنها مهم است. نواندیش دینی به شکلی دغدغهی تجدّد دارد. تفاوت نواندیش دینی با مثلا آیت الله بهجت این است که آیت الله بهجت دغدغهی تجدّد نداشته است. چند ساعت در روز ذکر میگفتند، دو تا درس میگفتند و اینکه در غرب چه میگذرد برای ایشان هیچ اهمّیّتی نداشت و همچنین برای دیگر بسیاری از مراجع سنّتی ما!
مهم این است که تصور ما از تجدد، واقعی باشد. حقیقت امر این است که بنده در سفر یکساله فرصت مطالعاتی تجارب جدیدی دارم، به شکلی که با قبل از سفر متفاوت است. در واقع، بسیاری از تصوّرات من با دیدن واقع تغییر کرد. مورد اول تصور من درباره دموکراسی آمریکایی بود. قبلاً تا اندازهای به دموکراسی آمریکایی خوشبینتر بودم، ولی حالا که به آنجا رفتم احساس کردم دموکراسی امریکایی خیلی هم عمیق نیست. آنطور که فکر میکنیم دموکراسی آمریکایی عمیق نیست. بنده ایام انتخابات آمریکا را آنجا بودم، ایام انتخابات ایران را هم از آنجا دیدم و این تجربهی خیلی خوبی بود. مثلاً شما اگر از یک آمریکایی - از نوع مردم نه افراد فرهیخته- سؤال میکردید که چرا به خانم کلینتون یا به ترامپ رأی میدهید؟ یک جملهی خیلی ساده ممکن بود بگوید. مثلاً چون کلینتون حقوق زنان را قبول دارد و ترامپ قبول ندارد. اگر میپرسیدید که سیاستهای این دو حزب چیست؟ میگفتند: ما نمیدانیم، ما اصلاً اهل سیاست نیستیم. من فکر میکردم که دموکراسی آمریکایی مبتنی بر سیاستهای احزاب است و مردم با بینش قوی رأی میدهند، ولی این طور نبود. سرّ این مسئله هم در دو چیز است. اوّلاً رسانهها تعیین کننده هستند؛ یعنی هر چه میگویند، مردم همان را برداشت میکنند. من از آنها سؤال میکردم از ایران چه تصوّری دارید؟ بعضیها میگفتند: Iraq؟ یعنی برخی افراد بین ایران و عراق فرق نمیگذاشتند! یعنی چون آمریکا به عراق حمله کرده بود، عراق را در تلویزیون شنیده بودند، ولی ایران برای برخی از آنها چندان مطرح نبود. بعضیها از آنها میگفتند: ما چیزهایی راجع به ایران میدانیم ولی هر چه میدانیم چیزی است که رسانهها و تلویزیون گفته است. ما نمیدانیم واقعیت دارد یا ندارد. پس نکتهی اوّل در امپراتوری رسانهها و تعیین کنندگی آنهاست. نکته دوم این است که آمریکا ملغمه و ترکیبی از مهاجران و غیر مهاجرین است. آمریکای دههی 1970 و دههی 1960 با آمریکای الآن بسیار متفاوت است. حدود 37 درصد کسانی که الآن در آمریکا هستند مهاجر هستند. در مجموع، تصور من نسبت به دموکراسی آمریکایی تا اندازهای منفی شد.
حدود دو سال پیش مجلهی اکونومیست یک ردهبندی برای دموکراسی درست کرده بود که آمریکا نوزدهم و انگلستان هفدهم بود جالب اینکه در این لیست نروژ اوّل بود. کشورهای اسکاندیناوی اوّل بودند. چون شاخص های دموکراسی در آنجا بیشتر از آمریکا وجود دارد. به نظر من در این یک سالی که ترامپ آمده است آمریکا از رتبهی نوزدهم باز هم تنزّل کرده است. هیچ کسی باور نمیکرد، دستگاههای اطّلاعرسانی، سازمانهای امنیتی، دانشگاهها، اساتید، دانشگاهها و نظر سنجیها تقریباً هیچ کسی باور نمیکرد که ترامپ رئیس جمهور شود. یکی از اساتید دانشگاه میگفت: ترامپ هر کاری کرد که رأی نیاورد. به زنها توهین کرد، به اقلیتها توهین کرد، به مسلمانها... ولی در آخر رئیس جمهور شد. - حالا اینکه چطور رأی آورد بحث دیگری است. مثلاً بر موجی از پوپولیسم سوار شد. تا حالا تصوّر این بود که پوپولیسم در کشورهای جهان سوم است که احمدینژاد رأی میآورد. ولی حالا معلوم شد که در امپراتوری آمریکا هم اینچنین است!
نکتهی دیگری که از نقاط ضعف آمریکا محسوب میشود، برخورد با سیاهان است. البته، با چندین دهه قبل خیلی فرق کرده، و کسی مثل اوباما رئیس جمهور میشود. ولی هنوز بین سفید و سیاه تفاوت هست. سیاهانی که ما ملاقات میکردیم، به یک شکلی میخواستند بگویند ما با شما هستیم. حالا حتّی اگر مسلمان نبودند، میگفتند ما مسیحی هستیم، ولی قرآن هم میخوانم یا ایران را هم دوست داریم. یک نوع احساس هم دردی با ما دارند. فقط به یک قضیه اشاره کنم. جوانی به نام شبّاز مالکوم بود که نوهی مالکوم ایکس است. مالکوم ایکس رهبر سیاهان بود. وی در جوانی اهل مواد مخدّر بود و خانه والدین خود را آتش زد و به شکل ناخواسته مادربزرگش فوت کرد. دو سیاهپوستی که در قم طلبه بودند، دست شبّاز را گرفتند و او را از مواد مخدر و جرم و جنایت بیرون آوردند. گفتند پدربزرگ تو مالکوم ایکس بود. این هم مسلمان شد به واسطهی همین دو تا طلبهی سیاه پوست آمریکایی که هشت سال ایران بودند، به راه راست آمد و به شیوه پدر بزرگ خود سخنرانی کرد. پس از مدتی، او را به مکزیک دعوت کردند. مکزیک از یک شهر به یک شهری که میرفت، در راه یک گلوله به او زدند و کشته شد.
از طرف دیگر نقاط مثبتی هم در آمریکا وجود دارد. واقعبینی این است که انسان هر دو طرف را ببیند. اوّلا آمریکا آن نظام کاپیتالیستی بیمهار را کنترل کرده است. اینطور نیست که افراد خیلی فقیر وجود داشته باشد، چون سیاستهایی برای حمایت از طبقات پایین وجود دارد. سیاستهای دولت رفاه[8] در اسکاندیناوی خیلی قوی است، ولی در آمریکا هم وجود دارد. پویایی نظام غربی و امریکایی در خودترمیمی آن است. سیاستهای دولت رفاهی یعنی اینکه اگر کسی اعلام کند درآمد من کم است، مالیات را به او بازمیگردانند. اگر دانشجو باشد، حتّی از ایران و جهان سوم، در هزینههای درمانی به او کمک میکنند. اگر کسی در امریکا به دنیا آمد، امریکایی است. برعکس، ما در ایران مثلاً به افغانیها امتیاز نمیدهیم، حتی اگر در ایران به دنیا آمده باشد. اگر ملاک «امت اسلامی» است، چرا این قدر بین ایرانی و غیرایرانی تفاوت وجود دارد!؟
نکته دیگر بحث حاکمیّت عقلانیّت در سیاست است. سیاست در دنیا را نباید چپ و راست بدانیم. مثلاً نباید در ایران بگوییم دو گروه چپیها و راستیها، یا اصولگرایان، اصلاح طلبها داریم، بلکه باید بگوییم سیاست دو نوع است: یا عاقلانه است یا غیرعاقلانه. سیاست غیرعاقلانه یعنی کسی که تخصّص ندارد، رئیس و مدیر شود. آقای فخرالدّین حجازی میگفت: ما که وارد مجلس اوّل شدیم، چیزی بلد نبودم. زمین خوردیم و بلند شدیم تا کمکم یاد گرفتیم. یکی از چیزهایی که در آمریکا وجود دارد، سیاست مبتنی بر عقلانیّت است. به طور مثال، نظام کنترل خیلی قوی است. به آن، سیستم Checks and balance یا نظام توازن قدرت میگویند. ساختار توازن قدرت، به «تفکیک قوا» معروف است. تفکیک قوای واقعی یعنی اینکه رئیس جمهور میگوید: شش کشور اسلامی نمیتوانند به آمریکا بیایند. یک قاضی در سیاتل حکم رئیس جمهور را نقض میکند و نمیترسد یا دوباره یک قاضی در هاوایی حکم ترامپ را نقض میکند. مهم این است که تفکیک قوا، شکل واقعی داشته باشد، نه شکل صوری! این سیستم باعث شده است که آمریکا با تمام مشکلاتی که دارد، به حیات خود ادامه دهد.
سیستم شهرداری و شهرسازی آنها نیز عقلانی است. اگر این درست است، چرا ما این کار را نمیکنیم؟! چون مبنای آن را نداریم. اگر این کار را در شهرسازی نمیکنیم، در سیاست هم همان کار را نمیکنیم. در سیاست، baseای برای حکومت کردن وجود دارد که در رشتهی علوم سیاسی به آن می پردازند و قدر متیّقن کسانی که در واقع این کاره هستند عهدهدار سیاست میشوند.
نکته آخر، مذهبی بودن مردم امریکاست. مردم آمریکا 70 درصد مذهبی هستند، و مردم اروپا حدود 50 درصد. مذهبی یعنی اینکه کسی علقهای به خدا و پیغمبر داشته باشد. تعریف آنها با ما فرق دارد. دو تفاوت عمده بین امریکا و اروپا در این زمینه وجود دارد: 1- اینکه آمریکاییها از اروپاییها مذهبیتر هستند. 2- اینکه نهاد خانواده در آمریکا پایدارتر است تا اروپا. بنابراین اینها جزء نقاط مثبت آمریکا است. در کشورهای اروپایی بعضاً خانههای فساد قانونی است از جمله در انگلستان و هلند ولی در 49 ایالت آمریکا ممنوع است. فقط در یک ایالت، یعنی ایالت نوادا (و خصوصاً شهر لاس وگاس) آزاد است. نه اینکه حکومت ممنوع کرده است؛ مهم این است که خود مردم چنین چیزی را نمیخواهند؛ چون نظام دموکراتیک است. مشروب خواری حین رانندگی و در مکانهای عمومی هم ممنوع است.
[1] . گزارش سفر دکتر سید صادق حقیقت به امریکا در مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
[2]. communitarianism
[3] . مک اینتایر هشتاد و چند ساله استاد بازنشسته دانشگاه است و بسیاری از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است.
[4] . مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد است که پنج تا از کتابهای او به فارسی ترجمه شده است. کلاس او با 1400 نفر شاگرد برگزار میشود و در سایت آپارات تدریسهای او با زیر نویس فارسی وجود دارد که نشان از استقبال جامعه ما به این گونه مطالب است.
[5] . community
[6] . society
[7] . مثلا آقای دکتر موسویان در کتاب خود شورا، دموکراسی و آزادی را از دل قرآن و روایت به دست آورده است. اعتقاد او بر این است که قرآن و روایات ظرفیت دموکراتیک دارند یا تلاش آقای دکتر فیرحی کشف مبانی دموکراسی و مردم سالاری از قرآن و روایات است و همچنین بقیه دوستان.
[8] . welfare state