حقیقینجفآبادی
پس از آنكه مردم در صفين درگير مسأله حَكميّت شدند، بهانهاى براى مقابله با امام على(ع) يافتند و پس از سركوبى خوارج، از لحاظ داخلى به بهانه خستگى، خود را كنار كشيدند. امام به هنگام اضطراب و شورش اصحابش در امر حکومت فرمود: «ای مردم! همواره وضع من و شما آن طور بود که من دوست می داشتم، تا آنگاه که نبرد، شما را خسته و در هم کوفته ساخت. سوگند به خدا اعتراف میکنم که جنگ عده ای از شما را (از ما) گرفت و جمعی را باقی گذاشت اما این نبرد برای دشمنانتان کوبندهتر و خستگی آفرینتر بود. من دیروز امیر و حاکم بودم ولی امروز مامور و فرمانبر شدهام دیروز نهی کننده و بازدارنده بودم ولی امروز نهی شده و بازداشته شدهام، شما زندگی و بقای در دنیا را دوست دارید و من نمیتوانم شما را به چیزی که دوست ندارید مجبور سازم».(نهجالبلاغه، خطبه۱۹۹)
امام با پيدايش وضعيت جديد در مردم، اعلام كرد كه نمىتواند آنها را اصلاح كند. البته با زور، اجبار و استبداد مىتوانست بر مردم حكم براند، اما امام، خواهان استفاده از چنين شيوهاى نبود. او خود در كلام بسيار شيرينى، اين روحيه مردم را توصيف كرد: «اى مردم كوفه! من شما را با مواعظ قرآن، مورد سرزنش قرار دادم، اما سودى نبخشيد، با چوبدستى شما را تأديب كردم، اما شما مستقيم نشديد، به وسيله شلاق (برای اجرای حدود) شما را مورد ضرب قرار دادم، بازهم رعايت نكرديد. تنها چيزى كه مىتواند شما را اصلاح كند، شمشير است، اما من براى اصلاح شما خود را به فساد نمىاندازم».(الارشاد، ج۱، ص۲۸۱)
اختلافات و روحیه سرکشِ مردم عراق، طبيعتا نمىتوانست يك زمامدارِ آرام و اصلاح طلب، آن هم پايبند به راههاى منطقى و انسانى را تحمّل كند از اين روست كه امام در اواخر كار، هر چه به اين مردم اصرار مىكند تا عليه شام متحد شوند، آنها حتى براى دفاع از خود عراق نيز، تلاشى نمىكنند، آن وقت است كه زبان ملامت امام به روى آنها گشوده مىشود: «اى گروهى كه وقتى دستور مىدهم اطاعت نكرده و وقتى دعوت مىكنم اجابت نمىكنيد شما را به خدا قسم آيا دينى نيست كه شما را وحدت بخشد؟ آيا حميّتى نيست كه شما را به خدا تحريك كند؟ آيا تعجب نيست كه معاويه، بيابانگردان جاهل را بدون پول فرا مىخواند و او را متابعت مىكنند و من شما را دعوت مىكنم در حالى كه باقىمانده اسلام هستيد اما نسبت به هيچيك از دستورات رضايتبخش من رضايت نمىدهيد و عليه هيچ امر مورد خشم من، فراهم نمىآييد. تنها چيزى كه دوست دارم ملاقات كنم، مرگ است». (حیات فکری و سیاسی ائمه، ص۱۳۷)
البته امام مىتوانست با شيوههاى غير اسلامى، (همانند معاويه،) مردم را جذب و نیرو به جنگ بفرستد، اما شيوه امام اين بود كه اكنون كه مردم، «ماندن» را دوست دارند، آنها را بر چيزى كه نمىخواهند واندارد چرا كه اگر چنين كند، رهبرى او «امامت» نيست بلكه «پادشاهى» است. سيره امام بر آن بود كه تنها با نصيحت و احيانا در دست گرفتن درّه (شلاق) به تربيت مردم بپردازد. اما امام حاضر نبود تا براى وادار كردن مردم براى شركت در جنگ از شكنجه و شمشير استفاده كند. (الغارات، ترجمه، ص۱۷۳)
تصور اين نكته دشوار نيست كه اگر معاويه در اواخر زمان امام علی(ع) نيز مىخواست عراق را بگيرد، امام نمىتوانست در برابر او اقدامى جز آنچه فرزندش حسن انجام داد، انجام دهد. وجود شمارى از افراد مخلص، اما اندك، كافى نبود تا امام، جنگ را آغاز كند. براى دريافت اين نكته كه اگر امام على(ع) نيز در آن شرايط بود، راهى جز اين اقدام نداشت، توجه به برخورد امام با مسأله حكميت قابل توجه است. امام به برخى از معترضانِ به پذيرش حكَميت، كه اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند فرمود: «شما مىبينيد كه سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعيتى كوچك در ميان اكثريت آن چنانى هستيد. اگر جنگ را آغاز كنيم، همين اكثريت مخالف جنگ، دشمنىشان با شما بيشتر از اهل شام است. زمانى كه اهل شام و اينها با يكديگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند كرد. به خدا سوگند من نيز به اين حكميت راضى نيستم، اما تسليم خواست اكثريت شدم، بدان جهت كه بر جان شما مىترسيدم».(انساب الاشراف، ج۲، ص ۳۳۸)
شهیدمطهری: «...اگر شرایط حضرت علی مثل شرایط امام حسن میبود، صلح میکرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت میرفت. ...حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه به عنوان نایب او و به عنوان منسوب از قِبَل او حکومت کند، ولی امام حسن که نمیخواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه میخواهد خود کنار برود. صلح امام حسن(ع) کنار رفتن است، نه متعهّد بودن». (سیری در سیره ائمّهاطهار، ص۱۰۲و۱۰۳)
ر.ک: حیات فکری و سیاسی ائمه، نوشته رسول جعفریان.