ابراهیم منهاج دشتی
از آنجائى كه دغدغۀ خاطر خوانندگان و مخاطبان نسبت به اصالت متون قديمى و تاريخى و به طور كلى آنچه كه نسبت به زمان حال، فاصله و بعد زمانىِ قابل توجهى دارد، امرى شايع و رايج است و يا ممكن است اين امر بعدها و در فاصلۀ زمانى آینده باعث تشویش اذهان مخاطبان شود. لذا قبل از هرچيز و پيش از پرداختن به شرح متن و موضوعات اصلى این كتاب جهت رفع دغدغۀ مذكور و استفاده هرچه صحيحتر و اجتناب از برداشتهاى غيرمنطبق با این كتاب، اشاره به مطالبى چند، ولو به اختصار ضرورى به نظر ميرسد:
1-آشنائی با زندگینامۀ مؤلف نهج البلاغه و شرائط اجتماعی عصر او و معیار گزینش او:
نام او محمد بن الحسين معروف به شريف رضى و سيد رضى، برادر سيد مرتضى ملقب به علم الهدى، از نوادگان امام موسى كاظم(ع) كه هر دو برادر از شاگردان شيخ مفيد، فقيه و متكلم و رئيس علماى شيعه در آن زمان بودهاند. سيد رضى از طرف خلیفۀ عباسی به سمت اميرالحاج و نقيب علويين بغداد و مرجع مظالم يعنى مقامى شبيه دادستانى منصوب بوده است. سيد مرتضى به فقه و كلام و مناظرات مذهبى شهرت يافته و عمدۀ تأليفات وى در همين موضوعات است. ولى سيد رضى بيشتر گرايش به ادبيات داشته و شاعر و نويسنده و سخنسنج بوده و تأليفات او در علوم اسلامى از ديدگاه ادبى و به سبک كتب ادبى و علوم اجتماعى و فلسفى است. مانند تلخيص البيان عن مجازات القرآن، حقايق التأويل، معانى القرآن، المتشابه فى القرآن و مجازات الآثار النبويه. بنابراين همانطور كه اسامى كتب او نيز به روشنى گواهى میدهد گرايش و اهتمام او به فهم و تعمق و غور در مفاهيم قرآن و حديث بوده و در صدد تكثير حجم و كَمِيّت و مبارزه در مسائل اختلافى و فرقهاى برنيامده است.
بايد توجه داشت كه اديب بودن به اين معنى نيست كه شخص اديب صرفا در لفاظى و قافيهسازى و به كار بردن كلمات و الفاظ دهن پركن، متبحر باشد و نسبت به مطالب علمى كممايه و بىتوجه باشد. چنين تصورى دربارۀ ادب و ادبيات در ذهن كسانى خطور مىكند كه معناى صحيح ادبيات را نمیدانند. براى درک صحيح معنى ادبيات كافى است به اين نكته توجه شود كه بالاترين كتاب ادبى قرآن كريم است. زيرا عالىترين و دقيقترين معانى را با بهترين كلمات و زيباترين جملات بيان کرده كه يكى از معانى اعجاز قرآن همين است. به طورى كه هيچ بشرى قدرت مقابله با آن را نداشته و نخواهد داشت ولى در عين حال به ذهن احدى خطور نكرده كه ادبى بودن قرآن با علمى بودن آن منافات داشته باشد. بلكه هم متضمن دقیقترین و ظریفترين نکات ادبی است و هم در تبیین ابعاد و آثار توحید و انواع شرک و مبارزۀ با آنها ممتاز است. همينطور است کتاب نهج البلاغه.
سيد رضى با همين تخصص و ذوق و مهارت ادبى به تفسير قرآن و مجازات در احاديث نبوى پرداخته و فصيحترين و رساترين سخنان امام(ع) را در نهج البلاغه گرد آورده است. از جمله تأليفاتى كه براى سيد رضى ذكر شده كتابى است به نام «خلاف الفقها» و اين خود بيانگر اين است كه دربارۀ فقه و فقهاء نيز داراى نظراتى بوده است هرچند از غوص در آن مباحث خوددارى کرده است. ولى دربارۀ بحثها و مشاجرات فرقهاى مطلبى از ايشان نقل نشده. این امر حكايت از اين دارد كه ايشان از غوص در اين بحثها اجتناب مىكرده و كناره مىگرفته است.
با اينكه در عصر سيد رضى بازار بحثهاى كلامى و فرقهاى داغ بوده و شيخ مفيد استاد او و سيد مرتضى برادر او و بعد از آنها شيخ طوسى ، به شدت و با تمام توان با اين بحثها درگير و به طور مستمر در حال مقابله با متكلمين اهل سنت بودهاند و كتابهاى متعددى در بسيارى از مسائل اختلافى اعتقادى و فقهى و تاريخى از آنها به يادگار مانده كه در طول تاريخ مورد استفاده و نقض و ابرام سايرين قرار گرفته است. اما از سيد رضى هيچگونه تأليفى در اين گونه مسائل نقل نشده با اينكه موارد بسيارى از سخنان امام(ع) كه دربارۀ خلافت و امامت يا انتقاد نسبت به خلفاى سابق و يا در مقام استدلال براى حق خود در امر خلافت بوده را، در نهج البلاغه نقل کرده ولى از توضيح و حاشیه و بهرهبردارى از آنها در جهت تأييد بعضى اعتقادات رايج و ردّ بعضى اعتقادات ديگر خوددارى کرده كه با توجه به اين اوضاع و احوال و قرائن متعدد به نظر میرسد که مرحوم سيد رضى نسبت به مسائل اختلافى بين سنى و شيعه ديدگاههاى خاصى داشته كه نمىخواسته آنها را مطرح كند و از ورود به مجادلات و مشاجرات فرقهاى پرهيز مىكرده است.
قرن چهارم، عصر سيد رضى، در دورۀخلافت عباسیان، شيعیان در اكثر بلاد اسلامى از جمله بغداد پايتخت خلفاى عباسى نفوذ قابل توجهی داشتند. در آن دوره برخی از فرماندهان نظامی كه بر جائى مسلط مىشدند، خلفاى عباسى به كار آنها مشروعيت داده و به آنها خلعت رسمی می پوشاندند و القاب و عناوينى از قبيل ركن الدوله، عزالدوله و مجدالدوله و سیف الدولة و امثال اینها براى آنها تعيين مىكردند. آلبويه پس از تسلط بر اکثر بلاد ايران دامنۀ نفوذ خود را تا بغداد بسط داده بودند و خلفاى عباسى چارهاى جز تمكين در برابر آنها نداشتند. حمدانيان نيز كه عرب و از شيعيان محسوب مىشدند، از طرف خلفای عباسی مامور به حفاظت از مرز مشترک با رومیان بودند و با تمرکز در حلب و موصل بر شمال عراق و جنوب تركيه فعلى و شمال سوريه تا سواحل درياى مديترانه تسلط داشتند. در همان ادوار فرقۀ اسماعیلیۀ شیعه به طور مستقل از خلفای عباسی به رهبری خلفای فاطمی بر شمال آفريقا يعنى كشورهاى مصر، ليبى، تونس، الجزاير و مراكش فعلی، فرمان میراندند و گاهى بر يمن و شام و مكّه و مدينه هم تسلط داشتند. بنابراين مىتوان گفت عصر سید رضی عصر قدرت سياسى، نظامى، اقتصادى و مذهبى شيعيان بوده. در همین دوره بود که شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى و سید رضی مبانی مذهب شیعه را به صورت یک مكتب متشكل و یک حزب سياسى عقيدتى تدوين و برای نسلهای بعد از خود به یادگار گذاشتند.
هرچند آنطور كه از مقدّمۀ شيخ طوسى بر كتاب مبسوط استفاده مىشود، قشرىگرى متعصبانۀ خود شيعيان تا حدودى مانع اين بوده كه شيخ، مكتب شيعه را آنطور كه لازم و شايسته ميديده، تنظیم نمايد. شيخ در این مقدمه میگوید:"و تُضَعِّفُ نيّتى أيْضآ، قلّة رغبة هذه الطائفة فيه و ترك عنايتهم به، لأنّهم اَلِفُوا الأخبار و ما رَوَوْهُ من صريح الألفاظ حَتّى أَنّ مسئلةً لو غُيِّرَ لفظها و عُبِّر عَن معناها بغير اللفظ المعتاد لهم لَعَجبوا (لتعجّبوا) منها و قصر فهمهم عنها" ( كم رغبتى و بیتوجّهی این طائفه به علم، نیت مرا در تدوين اين كتاب سست مىكند. چون آنچنان به اخبار و الفاظ آن انس گرفتهاند كه اگر همان معانى در قالب الفاظى ديگر بيان شود، متعجّب شده و قدرت درک آن را ندارند)
معيار سيد رضى در گزينش سخنان امام(ع):
روش سيد رضى در گزينش سخنان امام(ع) با روش اهل حديث و تاریخ در تالیف کتب حدیث بسيار متفاوت است. اهل حديث، احادیث را بدون گزینش خاصی جمع میکردند و اگر میخواستند گزینش یا تصنیف کنند ملاک گزينش آنها موضوعاتی مانند اخبار مربوط به نماز یا روزه یا اخلاقیات یا معاملات و امثال اینها یا تالیف و تصنیف احادیث گوناگون با موضوعات مختلف در یک كتاب، مانند کتب حدیث بوده. معيارِ گزينش اینها فصاحت و بلاغت و ويژگى خاص متون نبوده است.
سيد رضى در مقدمه نهج البلاغه مىنويسد:
"و يمضى فى اثنائه من عجيب الكلام فى التوحيد و العدل و تَنْزيه الله سبحانه و تعالى عن شبه الخلق ما هو بلال كلِ غلّةٍ و شفاءُ كل علّةٍ و جلاءُ كل شبهة" (در اثناء اين كتاب، مطالبى دربارۀ توحيد و عدل و تنزيه خداوند سبحانه و تعالى از شباهت به خلق میآيد كه برطرف كنندۀ هرعطشى و شفاى هرمرضى و روشنكنندۀ هرشبهه و امر مبهمى است) در جاى ديگر همين مقدمه در بيان برترى سخنان امام(ع) بر سخنان ساير ادبا مىنويسد: "لان كلامه علیه السلام الكلام الذى عليه مسحةٌ من العلم الالهى و فيه عبقة من الكلام النبوى" (چون كلام او علیه السلام كلامى است كه بر آن پرتوى است از علم الهى و در آن رایحهای است از علم نبوى) و در مقام بيان سبب تكرار بعضى از خطبهها يا كلامها مىنويسد:"و ربما جاء فى اثناء هذ الاختيار، اللفظ المردد و المعنى المكرر و العذر فى ذلك ان روايات كلامه تختلف اختلافا شديدا فربما اتفق الكلام المختار فى رواية فنقل على وجهه ثم وجد بعد ذلك فى رواية اخرى موضوعا غير موضعه الاول إِمّا بزيادة مختارة او لفظ احسن عبارةً فتقتضى الحال أن يعاد إستظهاراً للاختيار و غيرةً على عقائل الكلام."(چه بسا در اثناء اين سخنان برگزيده، لفظى با ترديد و مطلبى تکرار شده باشد. عذر اين امر اين است كه در بين روايات سخنان اوعلیه السلام اختلافات شديدى وجود دارد. به همين جهت چه بسا كلام شايستهاى در روايتى دیده شده و به همان صورت نقل شده و بعدا همان كلام در روايت ديگری به صورت ديگری پیدا شده که در موقعیت دیگری قرار گرفته، به خاطر مطلب اضافى برگزیده، يا لفظى كه عبارت بهترى دارد. که مقتضای حال این بود كه تکرار شود. كه گزينش اول تأييد و تقويت شود و نیز به خاطر احتياط شديد كه آن سخنان ناب از دست نروند)
به دلیل همین امر كه معيار گزينش، اهميت متن و سخن بوده، نه اهميت سند و راوى آن، در بسيارى از موارد، قبل يا بعد از نقل كلام امام علیه السلام به اهميت متن يا مفهوم آن اشاره مىكند، ولى در بارۀ سند آن چیزی نمینویسد، مگر در موارد بسيار معدودى.
2- آشنائی با عوامل ايجاد شبهه در سند نهج البلاغه:
اشکال در سند نهج البلاغه هم از طرف برخی شیعیان مطرح شده و هم از طرف برخی مخالفین آنها. منشأ اشکال این دسته از شیعیان عمدتا به خاطر این است که در مواردی از این کتاب خلفای سابق به نحوی مورد تایید قرار گرفتهاند. از جمله در خطبۀ 134 و 146 که در بارۀ نظر مشورتی امام به عمرابنخطاب است که خودش در جنگ با روم و ایران شرکت نکند. و خطبۀ 228 یعنی (لله بلاء فلان) است که به قولی منظور از کلمۀ فلان عمر، و به قول ابن میثم ابوبکر است.
توجه: همین خطبه 228 در نهج البلاغه بدون عنوان بوده و در همین چند سال اخیر عنوان (یرید به بعض اصحابه) در اول آن اضافه شد. در چاپ اول، این عنوان بین پرانتز قرار گرفته که از تحریف آشکار پرهیز شود ولی در چاپهای بعدی این پرانتز حذف شده و خواننده خیال میکند این عنوان از خود سید رضی است. واضح است که هدف از این تحریف منصرف کردن اذهان از تطبیق این خطبه بر عمر یا ابوبکر بوده است.
در خطبۀ 163 نیز در بین صحبت با عثمان به طور ضمنی از دو خلیفۀ اول تقدیر شده است. و همینطور مواردی که برای دفاع از حق خود در خلافت به اولویت استناد میکند و حدیث غدیر و امثال آن را مطرح نمیکند و همینطور در نامۀ 6 و 7 و نامههای دیگری که بیعت مهاجرین و انصار را برای انعقاد خلافت کافی میداند و در بارۀ انتصابی بودن آن صحبتی به میان نمیآورد.
منشأ اشکال در سند نهج البلاغه از جانب مخالفین شیعه این است که برخی متعصبين اهل سنت چون تحمل انتقادات امام از خلفای سابق، مانند آنچه در خطبۀ شقشقیه آمده را نداشتهاند، به سند این خطبه و امثال آن اعتراض کرده و گفتهاند اين سخنان از امام على نیست.
ابن ميثم شارح نهج البلاغه که شرح او از كتب ادبى و علمى مهم شيعه به شمار ميآيد، در جلد اول شرح خود صفحه 251 در شرح خطبۀ شقشقيه مىنويسد: «اين خطبه و مانند آن از سخنان امام(ع) كه مشتمل بر گله و تظلم در امر امامت است، بين شيعه و گروهى از مخالفان آنها مورد اختلاف است. زيرا عدّهاى از شيعه ادعا كردهاند كه اين خطبه و مانند آن به تواتر از امام(ع) نقل شده و سند آنها قطعى است و در مقابل عدّهاى از عامه در انكار اين مطلب مبالغه نموده تا اينكه گفتهاند از على(ع) هيچ تظلّم و گلهای دربارۀ خلافت صادر نشده است و بعضى از آنها فقط صدور همين خطبه يعنى شقشقيه را انكار نموده و آن را به خود سيد رضى نسبت دادهاند»
ابن ميثم در ادامه مىنويسد: «من با خدا تجديد عهد مىكنم كه دربارۀ هیچ مطلبی اظهار نظر نكنم مگر آنچه به يقين يا گمان نزديک به يقين مطمئن شوم كه عين كلام يا مقصود امام(ع) است» سپس مىگويد: «به نظر من هر دو دسته از حد اعتدال خارج شدهاند؛ شيعيانى كه گفتهاند اين سخنان متواتر لفظى است، جانب افراط را گرفتهاند و آنهائى كه به طور كلى منكر صدور اين سخنان از امام(ع) شدهاند نيز، جانب تفريط رفتهاند. دليل ضعف ادعاى دسته اول اين است كه علماى معتبر شيعه چنين ادعائى را مطرح نكردهاند. چون اگر عبارتى متواتر بود، ممكن نبود بعضى آن را متواتر بدانند و بعضى ديگر تواتر آن را ردّ کنند. چون خبر متواتر خبرى است كه قابل ترديد نباشد»
و در ادامه مىگويد: «اما آن دسته از اهل سنت كه به طور كلى منكر صدور اين سخنان از امام(ع) شدهاند براى نظر آنها، دو توجيه و دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اين است كه با انكار اين سخنان خواستهاند عوام را ساكت و آرام نمايند تا از آشوب و تعصبات فتنهانگيز آنها جلوگيرى شده و امر دين در مسير مستقيم قرار گرفته و همه به یک طريقه باشند و به مردم وانمود كنند كه در بين صحابه كه اشراف و سادات مسلمين بودهاند، اختلافی وجود نداشته. تا اينكه بقيۀ مردم از آنها پيروى نموده و از تفرقه و دشمنى دست بردارند. اين، نيّتِ خوب و نظر لطيفى است اگر قصد و نيت آنها اين باشد.
احتمال دوم اين است كه اين انكار آنها از روى اعتقاد به اين باشد كه در بين صحابه رقابت و اختلافى دربارۀ خلافت وجود نداشته. ولى انكار به اين معنى بطلانش واضح است و آن را باور نمىكند مگر كسى كه جاهل به تاريخ باشد و با احدى از علما هم معاشرت نكرده باشد زيرا جريان سقيفه و اختلافات صحابه و تاخیر على(ع) از بيعت با ابوبكر به هيچ وجه قابل انكار نيست» و بعد مىگويد: «حق مطلب اين است كه بين امام على(ع) و بين آنهائى كه در زمان او متصدى خلافت شدند، رقابت و منافسه بر سر خلافت وجود داشته و گلايه و تظلم امام(ع) از آنها به تواتر معنوى ثابت و قطعى است. زيرا بالبداهه میدانيم كه عبارات منسوب به امام(ع) كه مشتمل بر تظلم و شكايات دربارۀ خلافت باشد در كثرت و شهرت به قدرى زياد است كه ممكن نيست همۀ آنها دروغ باشد، بلكه حتما بعضى از آنها راست است و از امام(ع) صادر شده و اگر حداقل يكى از آن سخنان منسوب به او، واقعآ كلام او باشد، اعتراض آن حضرت به خلفاى سابق ثابت مىشود و تواتر معنوى همين است. البته جزئيات اعتراضات او به عبارت و لفظ معين به تواتر لفظى ثابت نيست. هرچند بعضى عبارات منسوب به او مشهورتر از بعضى ديگر است.
ابنابىالحديد كه از ادبا و اندیشمندان بزرگ اهل سنت است و شرح نهج البلاغه او از نظر شيعه و سنى یک مرجع معتبر است، تشکیک در سند نهج البلاغه را قاطعانه ردّ مىكند. او در جلد 10 شرح نهج البلاغه صفحۀ 128 در شرح خطبۀ 184 ، طبق شمارۀ خودش ـ بعد از نقل خطبۀ يكى از مشاهير بلاغت و خطابه، بحث سند نهج البلاغه را پيش كشيده و احتمال انشاء بعضى از مطالب آن توسط سيد رضى يا شخص ديگرى را قاطعانه ردّ كرده و چنين اظهار نظرها را ناشى از هواپرستى و بیاطلاعى از فن بلاغت و اسلوب كلام دانسته و مىگويد: قدرت قلم و زبان هيچ اديبى حتى سيد رضى در مرتبهاى نبوده كه بتواند خطبهاى به سبک خطبههاى امام على(ع) را انشاء نماید و به عنوان خطبۀ او در نهج البلاغه بگنجاند و احتمال دهد كه مردم سخن او را به جاى سخن امام(ع) بپذیرند.
تحریف در عنوان خطبه 228
خطبه 228 نهج البلاغه (لله بلاء فلان) در همه نسخههای قدیم از جمله نسخه محمد عبده و فیض الاسلام بدون عنوان بوده. هرچند در اینکه منظور از فلان چه کسی بوده در بین شارحان اختلاف بوده است. از قطب راوندی نقل شده که گفته منظور از فلان یکی از اصحاب او بوده مانند سلمان فارسی یا مالک اشتر.ابنابیالحدید میگوید منظور عمر است و ابن میثم بحرانی از علمای شیعه میگوید منظور ابو بکر است.
ولی از حدود پنجاه سال قبل عنوان (یرید به بعض اصحابه)به آن اضافه شده. و آن را به صبحی صالح نسبت دادهاند. در چاپ اولی که این تحریف صورت گرفت این عنوان در بین پرانتز قرار داده شده بود. شاید برای پرهیز از تحریف و اشاره به اینکه این عنوان اضافه شده و از سید رضی مؤلف نهج البلاغه نیست. ولی در چاپهای بعدی این پرانتز برداشته شد و اضافه کردن این عنوان را به صبحی صالح نسبت دادند. از آن تاریخ به بعد تدریجا این عنوان شایع شد و به همه ترجمهها و چاپهای بعدی سرایت کرد.
و چون صبحی صالح در آن سالها کشته شد راه تحقیق در این امر که آیا این عنوان توسط او اضافه شده یا خیر و ارائه سند، تقریبا مسدود شده است.البته من اطمینان کامل دارم که این عنوان توسط یکی از ناشران و در ایران به این خطبه اضافه شد و بعد از چاپ تعداد بسیاری از آن به اشخاص و کتاب خانهها هدیه داده شد.از جمله مدرسه رسالت که در اختیار خودم بود.
یک تناقض آشکار:
جالب توجه اینکه در شرح نهج البلاغ ابن میثم که در یک جلد توسط انتشارات دار الحبیب چاپ و منتشر شده، در اول همین خطبه 228 عنوان (یرید به بعض اصحابه) نوشته شده که خواننده فکر می کند این عنوان از خود سید رضی است که ابن میثم هم آن را در شرح خود به همان صورت آورده است. با اینکه بعد از چند سطر خود شارح یعنی ابن میثم بر خلاف نظر ابن ابی الحدید که گفته منظور از فلان در این خطبه عمر است، می گوید منظور از فلان در اینجا ابو بکر است نه عمر.
واضح است که هدف از این تحریف منصرف کردن اذهان از تطبیق این خطبه بر عمر یا ابوبکر بوده است.
3-عدم دستهبندی موضوعی سخنان امام(ع) در نهج البلاغه:
همانطور كه میبینیم سید رضی سخنان برگزیدۀ امام(ع) را در سه بخش، یعنی خطبهها و نامهها و حکمتها دسته بندی کرده و در نهج البلاغه نوشته است. و هیچ گونه دستهبندی موضوعی ندارد. نه بر حسب موضوعات علمی و نه برحسب تاريخ بيان و سير تحولات زمان حيات او(ع) و لذا موضوعات علمی و تاریخی و ادبی گوناگون و متنوع در اين كتاب عظیم پخش و پراكنده است. و از طرفی سند هریک از این سخنان به آن حضرت هم متواتر نیست. و لذا با استناد به یک سخن تنها، نمیشود مطلبی را به طور مسلم به آن حضرت نسبت داد. بنابراین تنها مطالبی میشود به طور مسلم به آن حضرت نسبت داد که در بین خطبهها و نامهها و حکمتها، به یک عبارت یا عبارات مختلف تکرار شده باشد. که اطمینان به صدور قدر مشترک آنها از امام(ع) حاصل شود.
به همين لحاظ در ابتداى كار تصمیم داشتم این کتاب را اولا به صورت موضوعى دسته بندی کنم و بعد به ترجمه یا شرح آن بپردازم. ولى با شروع به كار متوجه شدم که لازمۀ اين امر اين است كه خطبهها و نامههاى امام(ع) كه معمولا هركدام آنها مشتمل بر موضوعات متعدد است، بر حسب موضوعات مختلف قطعه قطعه شود و نگران اين شدم كه با اين كار، نكات و اشارات لطيف و حساسی که در مجموعۀ هرسخن نهفته است در شرح منعكس نشود. بدین سبب از شرح به صورت كاملا موضوعى، كه مشتمل بر موضوعاتى كلّى و هرموضوع كلّى مشتمل بر موضوعات فرعى باشد، صرف نظر كردم. از طرف ديگر ديدم شرح سخنان امام(ع) به همان وضعى كه در نهج البلاغه آمده، موضوعات را به صورت منسجم و دستهبندى شده ارائه نمىكند و مقاصد و منویات او به طور واضح، منعكس نمىشود.
و لذا پس از انصراف از شرح بدون ترتیب موضوعی، و همينطور شرح به صورت موضوعى كامل، روش متوسطی به نظرم رسيد. و آن این است كه سخنان منسوب به امام در نهج البلاغه، به چند بخش و موضوع كلّى تقسيم شود و هربخش به طور جداگانه ترجمه و شرح شود كه سخنان متعدّد مربوط به یک موضوع در كنار هم قرار گيرند تا استفاده كننده راحتتر بتواند سخنان مربوط به یک موضوع را با هم بسنجد و مقايسه كند و موارد مشترک و موارد افتراق آنها را به دست آورد. و بتواند قدر متیقن آنها را به طور مسلم به امام(ع) نسبت دهد.
بر اساس این تصمیم، ابتدا متن کامل نهج البلاغه را به هشت موضوع کلی بدین ترتیب: 1- خلافت و امامت، 2- کارنامۀ سیاسی امام علی(ع)، 3- جنگ جمل، 4- جنگ صفین، 5- حکمیت و جنگ خوارج، 6- غارات و تحریک سپاه، 7- فتنۀ بنی امیه و ملاحم، 8- الهیات و مواعظ، دستهبندی و ترجمه کردم، و در آخرهم، حکمتها یا کلمات قصار را به همان ترتیبی که سید رضی نوشته، ترجمه کردم. که تا این تاریخ یعنی 1402 چاپ پنجم این کتاب توسط انتشارات بوستان کتاب به نام (نهج البلاغه به صورت موضوعی) منتشر شده است. و در مرحلۀ بعد، موضوع اول این کتاب، یعنی خلافت و امامت در نهج البلاغه شرح کردم که چاپ سوم آن توسط نشر نگاه معاصر منتشر شده. و در مرحلۀ بعد به شرح موضوع دوم این کتاب یعنی کارنامۀ سیاسی امام(ع) در نهج البلاغه، پرداختم که چاپ اول آن توسط نشر نگاه معاصر منتشر شده است.
بعد از چاپ این سه کتاب بعضی دوستان پیشنهاد کردند که تمام نهج البلاغه به همان ترتیبی که سید رضی نوشته نیز جداگانه ترجمه شود. و لذا ترجمه به صورت موضوعی را به ترتیب خود نهج البلاغه برگرداندم و مجددا به ویرایش و اصلاح آن پرداختم که اکنون آمادۀ چاپ است و إن شاء الله در آیندۀ نزدیکی چاپ و پخش خواهد شد.
4- آشنائی با مشکلات ترجمۀ نهج البلاغه:
با شروع به كار متوجه شدم که ترجمۀ این کتاب به طورى كه منعکس کنندۀ تمام نکات مورد نظر امام(ع) باشد بسيار مشكل بلکه تقریبا غیر ممکن است و با مقايسه و تطبيق ترجمهها و شرحهاى موجود با متن این کتاب متوجه شدم كه همۀ شارحين و مترجمين با اين مشكل مواجه بودهاند. و لذا ترجمۀ کاملی وجود ندارد.
بايد توجه داشت كه دشوارى شرح و ترجمۀ نهج البلاغه به اين علت نيست كه امام(ع) معمّاگونه و مبهم صحبت كرده، بلكه به عكس، كاملا صريح و بىتكلّف و شفاف با مخاطبين خود صحبت کرده است. فصاحت و بلاغت هم به همين معنا است و لذا مخاطبينِ مستقیم او معنى سخنان او را خوب مىفهميدهاند و نيازى به شرح و تفسير نداشتهاند. به استثناى بعضى سخنان كه از لحاظ محتوى در سطح بالائى است و طبيعتا فهم مردم عادى به عمق آن نمیرسد. ولی اين مشكل، مشكل لغت و ضعف بیان نيست بلكه مشكل ضعف بينش و قدرت درک مخاطب است.
ترجمه و شرح صحيح نهج البلاغه به طورى كه بیانگر مطالب مورد نظر امام(ع) باشد متوقف بر دو امر است. آشنائى كامل با لغت و فرهنگ و نکات ادبی و تاريخ جامعۀ صدر اسلام. و در مرحلۀ بعد پيدا كردن معادل صحيح آن كلمات در زبان فارسى و جملهبندى مناسب و بىتكلف.
مطلب ديگرى كه در فهم معنى سخنان امام نقش بسيار مؤثر دارد، اين است كه با مطالعه و بررسی مجموعۀ نهج البلاغه و مقایسۀ مطالب مشابه به یکدیگر، سبک و شیوه و مقاصد مورد نظر امام(ع) استنباط شود و تناسب آن مطالب با موقعیت و شرائط خاص زمان او و مخاطبان او در نظر گرفته شود. به عبارت ديگر نهج البلاغه با كمک خود نهج البلاغه شرح و ترجمه شود و از مخلوط كردن آن با مطالب ديگر اجتناب شود. مگر آيات صريح قرآن كريم و مسلّمات تاريخ و فرهنگ اسلام. چون با مخلوط كردن نهج البلاغه با مطالب متفرقۀ ديگر، که در قرون بعدی بر حسب نیاز و شرائط زمان، تولید و منتشر شده، نکات و پيامهاى خاص سخنان امام(ع) در بين آن مطالب گم میشود و يا آنقدر كمرنگ مىشود كه اهمیت و ارزش آنها به درستی به مخاطبان منتقل نمیشود.
عوامل دشوارى ترجمه و شرح نهج البلاغه.
الف: سخنان امام(ع) در نهج البلاغه به استثناى نامهها گفتارى است نه نوشتارى. كسى كه از طريق شفاهى بخواهد مطالبى را به شنوندگان بفهماند بخشى از مطالب و نكات مورد نظر خود را به واسطۀ لحن خاص و با تكيه بيشتر بر بعضى كلمات به شنونده مىفهماند و لذا لحن جملۀ خبرى با سؤالى متفاوت است. لحن جملههاى سؤالى هم برحسب انواع مختلف سؤالات مختلف است. لحن سؤالى كه براى توبيخ يا تقبيح يا انكار باشد با لحن سؤالى كه صرفا براى طلب فهم باشد با همديگر فرق دارند. حتى سؤالى كه صرفا براى طلب فهم باشد هم، با تكيه بيشتر بر بعضى كلمات جمله، معنى آن تغيير مىكند. مثلا در جملۀ سؤالى «چرا مؤذن وقتى اذان مىگويد دست روى گوشش مىگذارد؟» اگر از روى مزاح روى كلمۀ دست تكيه شود، در جواب او گفته مىشود چون پايش به گوشش نمیرسد و اگر روى كلمه گوش تكيه شود در جواب گفته مىشود اگر دست روی دهانش بگذارد نمىتواند اذان بگويد و اگر روى هيچ كدام از اين دو كلمه تكيه نشود معنى سؤال و جواب آن چيز ديگرى مىشود. وقتى نوار یک صحبت يا سخنرانى روى كاغذ پياده شود تفاوت بين سخن گفتارى و نوشتارى كاملا مشخص مىشود. گنجانيدن نكات حساس یک گفتار در نوشته بسيار مشكل و در ترجمۀ آن، بسيار مشكلتر است و در بعضى موارد اصلا ممكن نيست، مگر با شرح و تفصيل كه عنوان خاص خود را دارد و ترجمۀ محض به حساب نمیآيد كه در اين صورت طبيعتا برداشتهای اشخاص هم متفاوت مىشود.
ب- در سخنان امام(ع) از ضربالمثلها و تشبيهات و مجازات و كنايات رايج در جامعۀ آن عصر بسيار استفاده شده. درک نكات و اشارات اين تعبيرات براى كسانى كه با فرهنگ و جامعۀ آن زمان آشنائى كافى ندارند، بسيار دشوار است. و حتی در صورت درک نكات لطيف و ظريف نهفتۀ در آنها، به طور كامل قابل انتقال به ترجمه نيست. مگر با دخل و تصرف و عدم تقيّد به چارچوب آنها كه چنين كارهائى در ترجمۀ قرآن و نهج البلاغه پسندیده نيست.
ج-در طول تاريخ در اثر تغييرات در زندگی اجتماعى و ابزار و وسايل كار، بسيارى از لغات، ضربالمثلها و تشبيهات و كنايات تغيير مىكند. بسيارى از لغات از بين ميرود و بسيارى نيز تغيير معنى میدهد. براى اشخاصى مثل من كه چند سال از عمر خود را در سالهای 1320 در روستا گذراندهاند و با ابزار کار و لوازم منزلی آن دوره سرو کار داشتهاند، درک اين مطلب آسان است. لوازم منزل و لباس و وسايل كشاورزى و كار و وسايل مسافرت حتى بسيارى از غذاهای آن زمان در حال حاضر وجود ندارد. آسيا، محور آسيا، زمام، افسار، باربند، دهنه، پالان، گاوآهن، دلو، رسن، غربال، داس و صدها بلكه هزارها مانند اين كلمات براى اكثر مردم عصر حاضر شناخته شده نيست و به تبع آن صدها ضربالمثل و تشبيه و كنايه كه امثال اين لغات در آنها به كار رفته، قابل فهم نمىباشد. ضربالمثل «سه پايه به ديگ میگه روت سياه» براى كسانى كه استفاده از هيزم و سه پايه و ديگ سياه را نديدهاند به درستى قابل فهم نيست و همينطور بسیاری از ضربالمثلها و تشبیهات و مجازها و استعارهها.
در اثر تحولات عمدهاى كه در زندگى اجتماعى انسان رخ داده که هنوز ادامه دارد بخش عظيمى از فرهنگ و لغت و ادبيات قديم در حال انقراض است و براى نسلهاى آينده قابل فهم نخواهد بود و نسلهاى آينده براى فهم كتابهائی مانند شاهنامۀ فردوسى و کلیات سعدى و دیوان حافظ و مثنوی و امثال اینها نیز با مشكل جدى رو به رو خواهند شد. بخشى از آيات قرآن كريم و بخش عظيمى از نهجالبلاغه نيز همينطور خواهد شد. مسائل اخلاقى و حقوقى و مقررات اجتماعى هم در حال تغيير و تحول بنيادى گستردهاى است و اجتهاد و تحقيق در فقه و عقيده و اخلاق اگر بخواهد در مدیریت فرهنگ و هدايت جامعه نقش مثبت ايفا كند. بايد از همین حالا در صدد حل این مشکل برآید.
اشاره به برخى از اين گونه تعبيرات كه در نهج البلاغه آمده:
در خطبۀ 3: (شقشقيه) : «مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى .... كَرَاكِبِ الصَّعْبَه إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ .... أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ ..... تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ». در خطبۀ 5: «لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَة فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ!». در خطبۀ 16: «وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ....».در خطبۀ 28:«وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ». در خطبۀ 29: « وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ». در خطبۀ 77: « إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله تَفْوِيقاً». در خطبۀ 87: «أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا...». در خطبۀ 93: «كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا». در خطبۀ 162: «يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ». در خطبۀ 240: «مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أُقْبِلُ وَ أُدْبِرُ!». در نامۀ 28: «كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ».
4- معانی حروف جرّ:
علاوه بر نكات ريزى كه در معانى حروف جر وجود دارد و براى غير عرب به آسانى قابل تشخيص نيست. اين حروف در تغيير معانى افعال و صفات و جملات نيز دخالت بسيار دارند و معانى بسيارى از افعال برحسب حروف جرى كه بعد از آنها قرار مىگيرد تغيير مىكند. به ياد دارم يكى از علماى معروف، جملۀ «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ» كه در حكمت شماره 147 نهج البلاغه آمده را اينطور معنى مىكرد: علم بر آنها يورش برده و بر آنها ريزش كرده است. با اينكه معنى اين جمله اين است: علم آنها را به سوى حقيقت بصيرت سوق داده و رانده است و اگر متوجّه شده بود كه باء حرف جرّ در (بهم) براى تعديه است. چنين اشتباهى نمىكرد. ظاهرا ايشان اين باء حرف جرّ را به معنى عَلَى گرفته بود.
5- ابواب مزيد فيه:
معانى ابواب مزيدفيه نيز نكات بسيار دقيق و ظريفى دارد كه بدون ممارست زياد با متون عربى و آشنائى با موارد مختلفِ استعمال آنها به ذهن منتقل نمىشود. در اثر اشتباه در معنى مزيدفيه و حرف جرّ، حديث «إذا رأيتم العالِمَ محبا لدنياه فاتَّهِمُوه على دينكم» اين چنين ترجمه شد: وقتی دیدید عالم دنيای خود را دوست دارد به او تهمت بزنيد. با اينكه دنيادوستى به خودى خود گناه نيست و تهمت زدن هم از گناهان كبيره است. ولی معنی حديث اين است كه وقتی دیدید عالم دنيای خود را دوست دارد به خاطر دينتان به او بدگمان شوید و از او احتياط كنيد و در فهم معارف و احكام دين به او اعتماد نكنيد. دیدیم که در جریان انقلاب در اثر همین اشتباه کوچک چه مفاسد و فتنههائی به وجود آمد و به آبروی چه کسانی صدمه زده شد.
چند نکته در بارۀ روش استدلال به نهج البلاغه و حديث:
1-عدم جواز تقلید در مسائل عقیدتی:
همۀ علما اتفاق نظر دارند كه در مسائل اعتقادى تقليد جايز نيست. بلكه اعتقادات و باورهاى هركس بايد مبتنى بر تشخيص و فهم خودش باشد و همينطور اتفاق رأى دارند كه اعتقادات بايد از روى يقين باشد و اكتفا به گمان و اعتماد به ادلهاى كه يقين آور نيست جايز نمىباشد و طبيعى است كه ادلۀ نقلى وقتى موجب يقين مىشود كه هم از لحاظ سند، قطعى باشد و هم از لحاظ دلالت و هردليلى كه فاقد يكى از اين دو شرط باشد، موجب يقين نخواهد شد.
البته در احكام فقهی اكثر فقها طبق شرايطى كه در علم اصول بحث مىشود، استدلال به خبر واحد يعنى خبرى كه صدور آن قطعى نباشد را جايز دانسته و به استناد آن فتوا میدهند. ولى در مسائل اعتقادى احدى از علما تحت هيچ شرايطى استناد به خبر واحد را جايز ندانسته است.اما با توجه به اينكه اكثر مطالب دینی مطرح شده در نهج البلاغه مربوط به مسائل اعتقادى است نه فقهى، براى روشن شدن اطراف و جوانب مطالب و هم با توجه به اينكه در بسيارى از اوقات براى اثبات يا نفى یک مسئله عقيدتى به خبر واحد استناد مىگردد و گاهى گفته مىشود كه فلان مطلب در خبر صحيح وارد شده بدون توجه به اينكه به كار بردن كلمۀ صحيح در اينگونه موارد صرفا یک اصطلاح فقهى ـ اصولى است و به معنى مسلم بودن آن نيست؛ لازم ديدم به چند مطلب پيرامون استدلال به روایت در مسائل عقيدتى اشاره شود.
2- مسائل عقيدتى بر دو قسم است: ضروريات و غيرضروريات:
منظور از ضروريات اسلام اركان اسلام است كه اگر كسى به آنها ايمان نداشته باشد در واقع به اسلام ايمان ندارد. مانند توحيد، معاد، نبوت عامۀ پيامبران و نبوت خاصۀ حضرت محمد(ص) منظور از غيرضروريات مسائلى است كه اعتقاد به آنها از اركان اسلام نيست كه صرف ايمان به اسلام مستلزم اعتقاد به آنها باشد. مانند مسائلى كه دربارۀ صفات و افعال خدای سبحان و صفات و شرايط پيامبران و مسئلۀ امامت و شرايط و صفات امام و تفصيلات مربوط به معاد و ثواب و عقاب و امثال اينها مطرح شده است.
ضروريات براى كسى كه به اصل اسلام ايمان دارد نيازى به تحقيق و استدلال ندارد. چون قبول اسلام به معنى قبول آنهاست و لذا منكر آنها محكوم به كفر و ارتداد است. مگر در صورتى كه انكار ضرورى مستلزم انكار نبوّت نباشد. ضروريات اسلام با صراحت و به طور مكرر در قرآن كريم و سنت قطعى حضرت رسول(ص) بيان شده و مورد قبول همۀ مذاهب اسلامى است.
اما بسيارى از مسائل عقيدتى كه در طول تاريخ سردرآورده و مورد مناقشه و بحث قرار گرفته و در اثر آن مذاهب و فرقههاى بسیاری به وجود آمده، مسائلى است كه در قرآن كريم و حديثِ مورد اتفاق از حضرت رسول(ص) با صراحت، و به طورى كه قابل تردید نباشد، بيان نشده. بلكه از فحوى و مضمون آيات قرآن استنباط شده يا اينكه براى اثبات آنها به حديث يا احاديثى استناد شده كه سند يا دلالت آنها توسّط فرقۀ مخالف پذیرفته نشده است.
قرآن كريم در بسیاری از مسائل دلالت صريح و غيرقابل تشکیک ندارد. همانطور كه بر حسب نامۀ شمارۀ 77 نهج البلاغه امام(ع) زمانى كه عبدالله بنعباس را مأمور مذاكره با خوارج کرد، به او گفت:"لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً"(در مذاکرۀ با آنها به آيات قرآن استدلال نكن. زيرا آيات قرآن قابل تفسيرهاى متعدد است. به طورى كه تو در معنی آيهاى نظرى دارى و آنها نظرى ديگر و لذا مذاکرۀ شما به نتيجه نمیرسد. بلكه در بحث با آنها به سنت و سیرۀ حضرت رسول(ص) استدلال كن، زيرا آنها راهی برای فرار از آن پيدا نمىكنند)
بهترين نمونه براى اين مطلب آيه وضو است. زيرا همۀ مذاهبى كه در كيفيت وضو با هم اختلاف دارند براى اثبات نظر خود و ابطال نظر ديگران به اين آيه استدلال كردهاند. هم دربارۀ مسائلى كه بين شيعه و اهل سنّت مورد اختلاف بوده و هم دربارۀ مسائلى كه خود مذاهب اهل سنّت در آن اختلاف داشتهاند، ولى در طول اين قرون متمادى اين بحثها به نتیجۀ مورد اتفاقی نرسيده و اختلاف برطرف نشده است. با اينكه آيۀ وضو از آيات محكمات است و از آيات متشابه نيست و هزاران نفر از اصحاب، وضوى پيامبر(ص) و امام علی(ع) را مشاهده كرده و هزاران نفر از تابعين وضوى اصحاب پيامبر را ديدهاند. اساس و سرّ اين مطلب اين است كه اين آيه در بارۀ مسائلی که بعدا مطرح شده دلالت صريح و قاطعى ندارد.
استدلال به نهج البلاغه و حدیث بر دو پايه استوار است:
سند، و دلالت متنى كه مورد استناد قرار مىگيرد هم بايد نسبت آن به كسى كه قول او حجت است، ثابت باشد و هم دلالت آن بر مطلب مورد ادعا واضح باشد.
اما همانطور كه در ضمن نکتۀ دوم از نامه 77 نهج البلاغه از امام(ع) نقل شد، آيات قرآن كريم كه از لحاظ سند قطعى است در بسيارى از مسائل مورد اختلاف كه نياز به استدلال دارند دلالت قاطع ندارد و بسيارى از احاديثى كه دلالت آنها در مسائل مورد اختلاف واضح است از لحاظ سند، قطعى نيستند و به همين دليل است كه گاهى در بحثهاى فقهى و اصولى گفته مىشود كه قرآن قطعى السند ولى ظنى الدلالة است و حديث قطعى الدلالة ولى ظنى السند است.
با توجّه به اين واقعيت است كه اجتهاد در مسائل عقيدتى مورد اختلاف، بسيار پيچيده و مشكل به نظر میرسد و رسيدن به نتيجۀ قطعى بسيار مشكلتر و اثبات نتايج حاصله براى اكثريت و قانع كردن آنها عملا غيرممکن است.
استدلال به خبر واحد در لباس استدلال به آیۀ قرآن:
در بسيارى از مسائل، براى اثبات مطالب مورد ادعا، به صورت ظاهر به آيات قرآن استناد مىشود با اينكه در واقع استناد به آيه نيست بلكه استناد به حديث است. دلیل این امر این است که اينگونه آيات بر مطالب مورد ادعا دلالت صريحی ندارد، بلكه ناظر به یک مطلب کلى و عام است ولى كسانى كه نظراتى خاصی دارند، براى اثبات نظر خود به آيه رجوع مىكنند و چون آيه دلالت صريحى بر نظر آنها ندارد، حديث يا احاديثى را به آن ضميمه مىکنند كه بر مطلب مورد نظرشان دلالت داشته باشد هرچند خبر واحد یا خبر ضعیف باشد. به عبارت ديگر اينگونه استدلالها تركيبى است از آيۀ قرآن كه دلالت آن قطعى نيست و حديثى كه سند آن قطعى نيست و استدلالی كه یک جزء آن قطعى نباشد ممكن نيست نتيجهای قطعى داشته باشد. بنابراين، اين گونه استدلالها جنبۀ علمى ندارد، بلكه یک كار تبليغاتى و جدلى است كه براى غلبۀ بر خصم و تثبيت افكار رايج به كار برده مىشود و براى تقويت بُعد تبليغاتى آن، تحقيق ناميده و به قرآن نسبت داده مىشود.
شرائط استدلال به احادیث موجود:
در كتابهاى شيعه و سنى احاديث فراوانى در بارۀ مسائل گوناگون اعم از اعتقادى و اخلاقی و فقهی و تاریخی و غیر اینها وجود دارد كه در طول تاريخ مورد بحث و استناد قرار گرفته و هرفرقه و مذهب براى اثبات رأی خود و ردّ رأی مذهب مقابل به آنها استناد كرده است. صحت يا عدم صحت اين احاديث و جواز استدلال به آنها در مسائل مختلف، متوقف بر تحقيقات وسيع و بررسىهاى گوناگون دربارۀ محدثين و كتب حديث و تاريخ حديث و سير تدريجى اين علم تا تأليف كتابهاى معروف و چاپ آنها ست. اما در اينجا به چند مطلب اساسى دربارۀ شرايط استفاده از اين احاديث اشاره مىشود تا روش ما در نحوۀ استفاده از نهج البلاغه واضح شود.
تقسيم حدیث به خبر واحد و خبر متواتر:
خبر و روايت و حديث كه هر سه به یک معنى است، يا متواتر است يا واحد، و شق سوم ندارد. يعنى هرخبرى كه متواتر نباشد اصطلاحا خبر واحد ناميده مىشود. اگرچه اين خبر به طرق متعدد نقل شده باشد. خبر متواتر خبرى است كه به طرق مختلف و بسيار نقل شده باشد. به طورى كه كثرت و تنوع راويان آن در همۀ مقاطع و طبقات تا شخصی که قول او حجت دانسته میشود، به قدرى زیاد باشد كه احتمال جعل يا اشتباه به هيچ وجه در آن راه نداشته باشد و در نتيجه، صدور آن مسلم باشد.
خبر متواتر بر دو قسم است: متواتر لفظى و متواتر معنوى:
متواتر لفظى خبرى است كه لفظ و عبارت معینی به تواتر ثابت شود. به طورى كه عين عبارت و آن كلام از طريق خبر متواتر به دست آمده باشد. مثالها و نمونههاى معدودى براى متواتر لفظى بيان شده زيرا متواتر لفظى بسيار نادر است. متواتر معنوى خبرى است كه در عين حال كه با عبارتى مشخّص ثابت نشده باشد، معناى آن با عبارات و الفاظ متفاوت به طرق بسيار متنوع و گوناگون نقل شده باشد. به طورى كه در عين عدم يقين به صدور عبارتى معيّن، به صدور معناى قدر مشترک بين آن اخبار متنوع يقين حاصل شود. مانند شجاعت و فصاحت امام على(ع) كه هرچند تک تک اخبار مربوط به جنگهاى آن حضرت و تک تک اخبار مربوط به فصاحت آن حضرت با جزئيّات مربوطه به طور متواتر لفظى ثابت نباشد، معنى و مفهوم قدر مشترک بين اخبار مربوط به جنگها و فصاحت آن حضرت از طريق تواتر معنوى ثابت و مسلم است. ضمنا بايد توجه داشت كه ميزان در تشخيص تواتر يا عدم تواتر، نظر اشخاص با اطلاع از علم حديث و تاريخ حديث و كتب حديث و تضادهاى موجود در احاديث و عوامل جعل و تحريف در حديث و تاريخ است. نه نظر اشخاصى كه اطلاعات كافى دربارۀ حديث ندارند و از روى خوشباورى يا تعصب يا افراط در تقديس كتب حديث و علماى حديث، ادعاى تواتر حديثى را داشته باشند.
متأسّفانه ديده میشود كه بعضى اشخاص با ديدن حديثى در چند كتاب كه به روايتهاى مختلف نقل شده است، تصور مىكنند كه آن حديث متواتر است. اما پس از تحقيق و ريشهيابى معلوم مىشود منشاء اصلى آن حديث فقط یک كتاب است و همۀ كتابهاى بعدى به طور مستقيم يا غيرمستقيم از آن كتاب گرفتهاند. يعنى آن حديث در بين طبقات اخير متواتر، ولى در بعضى از طبقات سابق غيرمتواتر مىباشد. با اينكه شرط تحقق تواتر، كثرت و تنوع راويان در همۀ طبقات است.
مطلب ديگر اين است كه خبر متواتر طبيعتآ مورد اختلاف قرار نمىگيرد. زيرا لازمۀ تواتر یک خبر اين است كه وضعيت آن براى غالب اهل فن روشن باشد. بنابراين اگر عدهاى خبرى را متواتر بدانند و عدۀ معتنابهِ ديگرى تواتر آن را نفى كنند، معلوم مىشود كه شرايط تحقق تواتر آن خبر محقق نشده و به حد تواتر نرسيده است.
خبر واحد:
هرخبرى كه تنوع و كثرت راويان آن در همۀ طبقات به حد تواتر نرسد اصطلاحا خبر واحد ناميده مىشود، هرچند از طرق متعدد نقل شده باشد. و صحیح هم نامیده شود. چون صفت صحیح در اینجا فقط یک اصطلاح فقهى ـ اصولى است و به معنی مسلم دانستن آن نیست.
اعتبار خبر واحدی که با قرائن و شواهدی صحت آن تایید شود:
لازم به ذكر است كه همين خبر واحد كه به خودى خود موجب يقين نمىشود، ممکن است در بعضى موارد به كمک شواهد و قرائن مختلف، باعث يقين شود. در اين گونه موارد، يقينِ حاصل شدۀ از مجموع خبر واحد و شواهد و قرائن، مورد استناد قرار میگیرد.
بايد توجه داشت كه اكثر قریب به اتفاق اخبار موجود در كتب حديث اعم از كتب سنى و شيعه خبر واحد است و خبر متواتر لفظى بسيار معدود و اندک است. البته تعداد اخبار متواتر معنوى بيش از اخبار متواتر لفظى است. ولى تعيين مصاديق متواتر خواه لفظى و خواه معنوى كار هرکسی نيست بلکه كار اهل خبره و فن است.
غلط اندازی برخی اصطلاحات:
بايد توجه داشت كه توصيف خبر به صحيح و موثق فقط یک اصطلاح است و به معنى مسلم بودن بودن آن نيست. چون در هرصورت خبر واحد است و متواتر نیست. ولى متأسفانه حتى براى بعضى از كسانى كه به اصطلاحات علم حديث آشنائى دارند، چنين اشتباهاتى پيش میآيد. و همین که گفته شود فلان مطلب در خبر صحیح یا موثق آمده آن مطلب را می پذیرند و به عنوان فصل الخطاب تلقی می کنند.
روش دیگری برای گزینش حدیث:
بعضى از علما كه گرایش اصولى دارند، و مانند اخبارىها همۀ اخبار را معتبر نميدانند، براى شناسايى اخبار معتبر از غير معتبر، اهميت چندانى به راويان خبر نمیدهند، بلكه اخبار را برحسب متن آن محک ميزنند و گزینش مىكنند. يعنى با تطبيق آن با برداشتهای خود از مبانى و مجموعۀ قرآن و حديث و اقوال علما، اخبارى را مىپذيرند و اخبارى را نمیپذیرند. اين دسته از علما معمولا گرايشهاى عرفانى دارند و به اشارات و دقايق ذوقى اهميت بيشترى ميدهند. نمونۀ بارز و شناخته شدۀ اين علما در عصر حاضر مرحوم استاد محقق محمدرضا حكيمى است كه احادیث كتاب ارزشمند و گرانقدر (الحياة) را طبق همين مبنا گزینش کرده است.
انتخاب مطالب بر حسب ذوق و سلیقه در اعمال فردی مشکلی به بار نمیآورد. ولی اجتهاد و علمى براى هدايت و راهبرى جامعه مىتواند مورد استفاده قرار گيرد كه اكثر علما بتوانند آن را بسنجند و آن را نقد نمایند و مورد تایید قرار دهند که تا حدودى باعث رفع تخاصم و تقارب نظرات به يكديگر شود.
روش استفاده از نهج البلاغه برای منبر و موعظه:
بايد توجه داشت كه شيوۀ استدلال به مطالب منقول در نهج البلاغه براى وعظ و تبليغ و توجيه مسائل جارى یا دفاع از بعضى مبانى و اعتقادات رايج، با شيوۀ یک كار تحقيقى و علمى تفاوت دارد. وعظ و تبليغ و دفاع از وضع موجود برحسب روشهاى معمول و متعارف، مبتنى بر تدقيق در روایات مورد استفاده و منابع نيست. بلكه از مواد و منابع و شيوههاى گوناگون استفاده مىشود و لذا در مقام وعظ از سخنان حكماى هرقوم و ملّت و از اشعار هرشاعر ولو غير مسلمان و از داستانها و ضربالمثلها نيز استفاده مىشود. دليل به كارگيرى اين روش اين است كه مخاطبينِ اين گونه بيانات، اهل تحقيق و تعمق در ادله نيستند، بلكه افكار و عقايد آنها تحت تأثير شرايط و اوضاع و احوال زمانه شکل گرفته. اما در كار تحقيقى روى سخن با اهل تدقيق و مناظره و ارزيابى ادله و براهين است.
روش صحيح تحقیق در نهج البلاغه:
نظر به اينكه استناد به ادلۀ ظنیه برای اثبات یا نفی هرمطلب، کاری تحقیقی و علمی نیست، و صدور تک تک عبارات منسوب به امام(ع) در نهج البلاغه هم قطعی نیست، اكتفا کردن به هریک از این سخنان براى اثبات یا ابطال مطلبی کاری علمی نیست. بنابراين در استناد به نهج البلاغه باید به مطالبى استناد شود كه به طور مکرر با عبارات مختلف در نهج البلاغه نقل شده باشد. که به صدور قدر مشترک بین آن سخنان اطمینان حاصل شود. استناد به قدر مشترک بین این سخنان استناد به علم است نه استناد به یک سخن خاصّ، كه خبر واحد است و صدور آن مسلّم نيست.
البته هر یک از سخنان امام(ع) در نهج البلاغه باید در جای خود توضيح داده شود و مفاد و نحوۀ دلالت آن روشن شود. ولى لازمۀ توضيح هر یک از این سخنان به اين معنا نيست كه ما مفهوم و مفاد آن را یک سند کامل بدانيم و به آن استناد کنیم.
يك تذكّر بسيار مهم:
بسيارى از اصول و قواعد كلّى موجود در سخنان امام(ع) مانند یک معدن و سرچشمه است براى اجتهاد و استخراج دستورات اسلام. و اين گونه نيست كه عينآ و لفظا بر مصاديق عصر حاضر قابل تطبيق و اجرا باشد. به عبارت ديگر اين گونه مطالب در حكم شمش فلزات است. مانند شمش آهن، مس، آلومينيوم و طلا و نقره كه بدون قالبريزى در قالبهاى گوناگون و به اندازههاى مختلف بر حسب موارد كاربرد، قابل بهره بردارى نيست و بديهى است كه قالبها غيرمحدود است. چون نيازها و شرايط جامعه مستمرّا در حال تغيير و تحوّل است و در توان هيچ حزب و دولت و هيچ شخصی نيست كه جلو اين تحوّلات را بگیرد مگر به مقدار محدودی توسط برخی افراد تاثیر گذار.
البته كاملا روشن است كه چنين ديدگاهى نسبت به مطالب كلّى قرآن كريم و نهج البلاغه مستلزم اجتهاد و استنباط وسيعتر و عميقترى است كه هم آثار مثبت و بركات آن فوقالعاده حائز اهميّت است و هم خطرات آن بسيار سهمگين است. منظور از ذكر اين مطلب حسّاس و مخاطره آمیز اميدوار كردن جامعه مخصوصآ اقشار روشنفكر به تعليمات و ارزشهاى اسلامى است، نه ايجاد شک و ترديد نسبت به اجتهادها و استباطهاى متعارف و نه جرأت دادن به كسانى كه با عجله و شتاب و بیپروا به طرح اين گونه مطالب میپردازند.
چرا سخنان امام(ع) در زمان خودش نوشته و جمع آوری نشد؟
مقدمتا لازم به یادآوری است که در بین کتب روائیما، غير از قرآن كريم هيچ كتابی وجود ندارد كه همۀ مطالب آن از لحاظ سند قطعی باشد. نه نهجالبلاغه و نه غير آن. بنابراین نسبت دادن هرسخنی که در نهج البلاغه از امام(ع) روایت شده، به ضرس قاطع به او، که بدون تردید بگوئیم علی(ع) چنین گفته، با علم به اینکه اینها خبر واحد است نه متواتر، یک گزافگوئی آشکار است. بلكه مطالبی را میتوانیم بدون تردید به او نسبت دهیم كه بهطور متواتر ولو تواتر معنوى و اجمالى در نهجالبلاغه تكرار شده باشد که مطمئن شویم قدر مشترک بین آنها گفته او(ع) است. در غير اين صورت صحیح نیست که هرسخنی که در این کتاب نقل شده را به ضرس قاطع به او نسبت دهیم.
در اینجا یک سؤال اساسی مطرح است و آن اين است كه چرا و به چه دلیل سخنان منسوب به امام(ع) در نهجالبلاغه و ساير بيانات او در بارۀ مسائل دینی در زمان خود او در یک كتاب تاليف نشد كه مطالب آن بدون دغدغۀ در سند يا احتمال دخل و تصرف در متن، در قرون بعدی مورد استفاده قرار گيرد؟ با اينكه اکثر خطبهها و تمام نامههاى او در زمان خلافتش صادر شده و در آن زمان مسلمين در اثر فتوحات و اختلاط با ملتهاى متمدن از حالت أُمِّیت محض بیرون آمده و با تأليف كتاب آشنا شده بودند و علاوه بر شخص خود او(ع) بسيارى از دوستان او به اهميت اين مطالب توجه داشتند ولى در عين حال به تدوین و تأليف آنها نپرداختند كه نسلهاى بعدى بدون دغدغۀ در سند، بتوانند به آنها استناد نمایند.
یکی از شواهد اینکه به اهمیت این مطالب توجه داشته اند، عنوانی است که سيد رضى در اول حكمت 266 نوشته. چون بر حسب این عنوان خود امام(ع) در پاسخ کسی که از او خواست ایمان را برای او تعریف کند، گفته فردا بیا تا در محضر عموم ایمان را برای تو تعریف کنم که اگر تو گفته مرا فراموش كنى ديگرى آن را حفظ کند و گفته: " سخن مانند یک شيئ گريزان است، يكى آن را به چنگ میآورد و دیگری آن را از دست مىدهد" و به گفته سید رضی حكمت 31 (الإيمان على أربع دعائم)، نیز پاسخ به تقاضاى همین شخص بوده است. از این کلام استفاده میشود كه خود امام(ع) به خطر فراموش شدن سخنان خود توجه داشته و گاهى در صدد اين برآمده كه مطالبى كه بيان مىكند فراموش نشود. ولى در عين حال تقاضا نكرده كه آن مطالب نوشته و گردآورى شود. اين جريان بدون هيچ ابهامى اين مطلب را روشن مىكند كه امام(ع) به هیچ وجه در صدد نوشتن آن بيانات و ثبت آن در یک یا چند دفتر براى نگهدارى آنها براى نسلهاى بعدی برنیامده است.
ابنابىالحديد در شرح خطبۀ 87 (إنّ من أحبّ عباد اللّه إليه عبدا أعانه اللّه على نفسه) دربارۀ اهميت اين خطبه و امثال آن، مطلب فوق العاده جالبی نوشته كه خلاصۀ آن چنين است: «چنين مطالبى در ذهن هيچ عربى خطور نكرده حتى خواص آنها. بلكه اگر كسى در صدد اين برآمده بود كه اين مطالب را به آنها بياموزد، نیز قدرت درک و فهم آن نداشتند» بنابراين، اهميت بیاناتی که در نهجالبلاغه از امام(ع) روایت شده و نياز نسلهاى بعدی به آنها یک مطلب واضح و آشكار بوده ولى در عين حال براى ثبت و ضبط آنها در یک كتاب هيچ اقدامى صورت نگرفته حتى اينكه در اين زمينه هيچ ادعائى هم مطرح نشده است.
البته انتشار چنين كتابى در زمان خلفاى بنىاميه که خود او(ع) هم، حدود پنجاه سال بر روی منابرِ تحت امر آنها، به عنوان قاتل عثمان مورد اهانت قرار میگرفت، کار بسیار دشواری بود. ولى حفظ چنين كتابى بهطور محرمانه و مخفيانه در خانۀ اهل بيت و آشكار كردن آن در اواخر حكومت بنىاميه و اوائل حكومت بنىعباس که فضا بازتر شده بود، مقدور بود. با اينكه هيچ صحبتى از اقدام به چنين كارى به ميان نيامده است. حتی از طرف اولاد او و امامان بعداز او.
تاكنون به بحثی دربارۀ اين مطلب برخورد نكردهام ولى ممكن است همان توجيهاتى كه براى عدم اقدام حضرت رسول (ص) براى نوشتن اقوال خود بيان شده، در اينجا هم تکرار شود. كه توضیح آن در صفحات بعد مىآيد.هرچند پیدا کردن پاسخ قانع کنندهای برای این سؤال بسیار مشکل است ولی امیدوارم بعد از نقل بيانات امام(ع) دربارۀ علم و روش تحصيل آن و نظر او دربارۀ روش معمول اهل حديث و چند مطلب ديگر در ارتباط با اين مطلب، که در صفحات بعد میآید، تا حدودی به پاسخ این سؤال نزدیک شویم
چرا احادیث حضرت رسول(ص) در زمان خود او نوشته و جمع نشد؟
در اینجا يک سؤال اساسىتر مطرح میشود و آن اين است كه چرا اقوال و سیرۀ حضرت رسول (ص) در بارۀ امور دینی در زمان خودش نوشته و جمع نشد؟ كه مانند قرآن بهطور كامل در یک يا چند جلد در اختيار امت قرار گيرد و مسلمين در طول تاريخ دچار اين همه تفرقه و اختلاف نشوند.
ممكن است در جواب اين سؤال گفته شود كه در زمان حضرت رسول(ص) جامعۀ اسلامى أُمِّی بود و از لحاظ ابزار و فنون نوشتن و تاليف كتاب به مرحلهاى نرسيده بود كه در صدد چنين كارهائى برآيد. ولى همانطور كه در اول این بحث اشاره شد در زمان خلافت امام (ع) جامعۀ اسلامى در اثر فتوحات و اختلاط با اقوام متمدن، با فن نوشتن و تاليف كتاب، با كم و بيش آشنا شده بود.
توضيح بيشترى پيرامون سؤالات فوق:
قرآن كريم حضرت رسول(ص) و قوم او را أُمّى ناميده. و از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت سواد خواندن و نوشتن نداشته و عرب ساكن حجاز نيز اهل خواندن و نوشتن نبوده و كتابى نداشتهاند. نه كتابى آسمانى و نه كتابى بشرى. هرچند نزديک ظهور اسلام چند نفر از آنها مختصرى از خواندن و نوشتن آموخته بودند. ولى تاريخ و آداب و اشعار و فرهنگ آنها بهطور شفاهى از نسلى به نسلى منتقل میشد. تنها اثر مکتوب آنها چند قصیده از شعرای معروف بود که در خانۀ کعبه آویزان کرده بودند که به عنوان معلقات سبع یا عشر معروف است.
همين أُمّى بودن آن حضرت زمينهاى شد برای اثبات اعجاز قرآن و وحى بودن آن. قرآن كريم در وصف اين امتياز در آيه 48 و 49 سورۀ عنكبوت مىگويد: «وَما كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ( اىپيامبر! تو پيش از اين قرآن، نه كتابی مىخواندى و نه با دست خود چيزى مىنوشتى. كه اگر چنين بود مخالفين مىتوانستند ايجاد شبهه كنند. ولى اين قرآن آياتى است در سينۀ كسانى كه به آنها علم داده شده)
از اين آيه استفاده مىشود كه نگهدارى و حفظ قرآن با تكيه برحافظهها بوده نه با تكيه به نوشتن. از آيات 16 تا 18 سورۀ قيامت كه مىگويد: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قرآن را با عجله به زبان خود تكرار نكن. به عهدۀ ماست كه آن را ضبط كنيم و بر تو بخوانيم. پس وقتى ما آن را خوانديم تو آن را دنبال کن)، نیز استفاده مىشود كه آن حضرت از ترس اينكه بعضى آيات قرآن را فراموش كند، آنها را با عجله تمرین مىكرده كه فراموش نکند و خدای متعال او را دلدارى مىدهد كه خود حافظ قرآن است و نخواهد گذاشت كه او فراموش کند. اينها همه حكايت از اين دارد كه اساس حفظ و نگهدارى قرآن مبتنى بر حافظه بوده نه نوشتن. البته اين روش در اوائل بعثت و در مكه بود. چون وقتى حضرت رسول(ص) به مدينه مهاجرت كرد عدّهاى به عنوان كاتب وحى، قرآن را مىنوشتند. ولی اين نوشتهها روى اشياء متفرق بود و بعد از وفات آن حضرت در یک مجلد نوشته و مصحف ناميده شد.
با توجه به اهتمام حضرت رسول(ص) براى نگهدارى و نوشته شدن قرآن، و با توجه به اينكه به آموختن سواد خواندن و نوشتن اصحاب خود اهتمام ورزیده، و با توجه به اينكه اقوال او مبيّن و مكمل قرآن است، جاى تعجب و سؤال است كه چرا دستور نداده كه آن اقوال نوشته شود تا اينكه حداقل، بعد از وفات او در یک مجموعه تاليف شود و مانند قرآن به عنوان مرجع و منبع شناخت اسلام در اختيار امت قرار گيرد كه بدون دغدغه در سند و احتمال جعل و تحريف و بدون آميخته شدن به توهمات بتوانند در طول تاريخ از آن استفاده كنند و اين همه اختلافات و وسوسهها و شبهات پيش نيايد؟! با اینکه از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت چنان اهتمامى به نوشتن اقوال خود نداشته و در زمان حياتش جز موارد اندكى احاديث او نوشته نشده است.
نظر هاشم معروف حسینی و سید رشید رضا در بارۀ این مطلب:
هاشم معروف حسينی از علمای معاصر لبنانی، كه پيرامون فقه و حديث، تحقيقاتى داشته و كتابهائى نوشته، در كتاب «الموضوعات في الآثار والأخبار» بعد از بحث مفصلى دربارۀ سنّت، در صفحۀ 19 و 20 مطلبى نوشته كه ترجمۀ آن با تلخيص چنين است:
«حضرت رسول(ص) با اينكه در نوشتن قرآن تاكيد داشته و عدّهاى از صحابه هم به اين كار مىپرداختند و با اينكه به آموختنِ خواندن و نوشتن اصحاب خود اهتمام ورزیده، نسبت به نوشته شدن اقوال خود تمايلى نشان نداده و كسى را به اين امر ترغيب نكرده است. هرچند در بعضی موارد به بعضی اشخاص اجازه داده كه بعض اقوال او را بنويسند. اين بىتوجهى به اين دليل بوده كه از مخلوط شدن اقوال خود با قرآن نگران بوده و مىترسيده اين امر زمينهاى شود براى منافقين كه به جعل حديث بپردازند و آنها را در بين آيات قرآن بگنجانند و زمينۀ تحريف قرآن را فراهم سازند. همانطور كه تورات و انجيل به همين روش مورد تحريف قرار گرفته بودند. و در ادامه مىنويسد بعد از وفات آن حضرت هم اين وضع ادامه پيدا كرد و صحابه به نوشتن حديث نپرداختند و بعضی خلفا هم به ادامۀ اين وضع تاكيد کرده و مانع نوشتن احاديث شدند»
سيد رشيد رضا در صفحه 85 جلد دوم تفسير المنار مىنويسد: «صحابه به نوشتن و جمع حديث نپرداختند بلكه بعضى از آنها از اين كار جلوگيرى كردند و اگر كسى حديثى را بهطور شفاهى نقل مىكرد، نیز وقتى به اين كار مىپرداخت كه مناسبتى اقتضا كند» معنى اين كلام اين است كه نه تنها نوشتن حديث مطرح نبوده، بلكه نقل شفاهى آن هم وقتى بود كه مناسبتى اقتضا كند. نه اينكه نقل حديث به خودى خود موضوعيتى داشته باشد و حرفهاى به حساب آيد.
پاسخها و توجيهات متعارف:
میگویند: پیامبر اسلام أُمّى بوده و در یک جامعۀ أُمّى بپا خواسته و جامعۀ اسلامى در زمان حيات او نوپا و جوان بوده و برای استفاده از فنون و ابزار میبایست راه تكامل خود را طى میکرد تا به مرحلهاى برسد كه در صدد تاليف و تصنيف برآید و در زمان آن حضرت و مدتى بعد از او، جامعۀ اسلامی هنوز به آن مرحله از تجربه نرسيده بود كه در صدد نوشتن و تاليف برآيد و براى نگهدارى علوم و فرهنگ خود به حافظه و نقل شفاهى بسنده مىكرد.
در عين حال كه اين توجيه تا حدودى مطابق با واقع است، ولی بهطور كامل قانع كننده نيست. چون اولاً قرآن در همان زمان نوشته شد و اگر بنا بود حديث تالى تلو قرآن و جزء مكمل آن باشد، اهميت آن چندان كمتر از خود قرآن نبوده، بلکه چون جزء مكمل آن بوده، لازم مىشد همان زمان نوشته شود.
و ثانيا اگر دليل ننوشتن، عدم آشنائی جامعه به نوشتن و تالیف بود، چرا امامان اهل بيت كه به عقيدۀ شيعه تالىتلو حضرت رسول(ص) و ادامه دهندۀ نبوت آن حضرتاند، به نوشتن مطالب خود نپرداخته و آنها را در یک مجموعه تاليف نكردند كه در همۀ اعصار و قرون مرجع و منبع اسلامشناسى باشد؟! با اينكه در زمان آنها جامعۀ اسلامى با نوشتن و تاليف و ترجمۀ علوم گذشتگان آشنا شده و اين كار را تجربه كرده بود و برخی از فقهای اهل سنت هم در همین برهه اقدام به تالیف کتابهای خود کرده بودند؟! از اينجا استفاده مىشود كه غیر از عدم تجربه، علت ديگرى نیز در اين امر دخالت داشته است.
توجيه ديگر اين است كه مسلمين در زمان حضرت رسول(ص) و مدتى بعد از او نيازى به نوشتن نداشتهاند چون از يک طرف داراى حافظۀ بسيار قوى بودند و ثانيا نظام اسلام و دستورات آن در مقايسه با ساير نظامهاى سیاسی آن زمان مانند نظام ايران و روم بسيار ساده بوده و به آسانى آن را حفظ میكرده و اجرا مىكردهاند. ولى بعد كه كشور اسلامى توسعه پيدا كرده و مسلمين با اقوام متمدن آن زمان مخلوط شده و نياز به دستورات و مقررات بيشترى پيدا كردهاند و ضبط آنها در حافظه امكانپذير نبوده، به نوشتن و تاليف كتب حديث رو آوردهاند.
اين پاسخ اگر صحيح باشد،
نسبت به بخشى از حديث مفيد است كه دربارۀ غير عبادات باشد چون احكام عبادات اسلامى ارتباطى با تمدن روم و ايران و غيره نداشته كه در اثر اختلاط با اقوام ديگر توسعه پيدا كرده باشد. با اينكه قسمت عمدۀ احاديث موجود دربارۀ عبادات و تفسير قرآن و مسائل اخلاقى است. تفصيلات احكام عبادى و خوض در مسائل فرعى و جزئيات و اين همه تفريع فروع در احكام نجاست و طهارت و وضو و غسل و نماز و روزه، و نماز و روزۀ مسافر به خصوص طبق مذهب شيعه كه قصر نماز و افطار روزه واجب تعيينى است نه تخييرى و در اثر آن فروعات بسیار پيچيدهاى پيش آمده، بهطورى كه قصر و افطارى كه براى تخفيف بوده، به دلیل وجوب یادگیری و به خاطر سپردن احکام آن، باعث زحمت اضافی شده و در بعضى موارد كه بعضی علما فتوى به جمع بين قصر نماز و اتمام آن، و روزه و قضاى آن بعد از رسیدن به وطن دادهاند، باعث زحمت چند برابر شده است. به اضافۀ احكام حج و امور ديگر. اين گونه تفصيلات چيزى نيست كه در اثر اختلاط با تمدنها و اقوام ديگر توسعه پیدا کرده و نياز به نوشتن آنها پيدا شده باشد.
اين گونه پاسخها جنبۀ توجیهی دارد و براى دفاع از وضع موجود و تبليغ آن به وجود آمده و متصديان آن معمولاً در صدد رسيدن به جواب بهتری نبودهاند. و اگر كسانى به نتيجه بهترى رسيده باشند هم آن را مطرح نكردهاند يا اينكه از بین رفته و به ما نرسیده است.
چرا اقوال امامان بعد از امام علی(ع) در زمان خودشان نوشته و تاليف نشد؟
در پی اين سؤالات سؤال دیگری مطرح میشود. و آن اين است كه چرا ساير امامان اهل بيت(ع) علوم خود را ننوشتند كه شيعيان آنها بدون دغدغه در سند اقوال آنها، به كتابهای آنها مراجعه نمايند و احادیث آنها اين همه دچار تعارض و تناقض و جعل و تحريف نشود و اشخاصى مانند ابوالخطاب و مغيرة بنسعيد و بنانبنسمعان و غير اينها نتوانند احاديث جعلى خود را در بین احاديث آنها تزریق نمایند؟! با اينكه آنها تا اواسط قرن سوم در بين مردم حضور داشتند و در عصر آنها كتب بسيارى در علم حديث و فقه و تاريخ و ادب و غير اينها تاليف شده و كتب بسيارى در علوم مختلف از زبانهای دیگر به عربى ترجمه شده بود. و بعضى از آنها مانند امام صادق(ع) از لحاظ علمى مورد قبول غير شيعيان هم بود و بسيار مشهور شده بود تا اینکه گفته شده تعداد كسانى كه از او نقل حديث كردهاند، از سنى و شيعه به حدود چهار هزار نفر رسيده بوده.
توجیهات رایج:
معمولاً در پاسخ به اين گونه سؤالات گفته مىشود که آنها در حال انزوا بودند و نمىتوانستند علوم خود و گذشتگان خود را به صورت كتاب مطرح نمايند. ولى اين جواب قانع كننده نيست چون اولاً قسمت اعظم علوم اسلامى جنبه سياسى ندارد كه حاكمان در صدد محو و نابودى آنها برآيند. و ثانيا چگونه انتقادات صريح امام على(ع) نسبت به خلفا كه دو نفر اول آنها مورد احترام سپاهیان خودش هم بودند، مانند آنچه در خطبۀ شقشقيه آمده، محفوظ ماند و حاکمان آنها را نابود نكردند؟! و چگونه آن همه مطاعن دربارۀ خلفا و اصحاب پیامبر(ص) از ائمه اهل بيت(ع) در كتابها روایت و ثبت شد که پس از چند قرن به دست مجلسى رسيد و در كتاب بحار جمع کرد؟! چگونه اين كتابها محفوظ ماند ولى اگر كتابى دربارۀ عبادات و احكام اسلام به دست خود آنها نوشته مىشد حاكمان وقت، آن را بكلى محو و نابود مىكردند و هيچ فائدهاى بر آن مترتب نمىشد؟! مگر دعاهاى صحيفۀ سجاديه كه به انشاء امام زين العابدين(ع) تنظيم شده باقى نمانده؟! مگر معروف نیست که حدود چهار هزار نفر از محدثين شيعه و سنى از امام صادق(ع) نقل حديث كردهاند؟! چگونه اين شهرت علمى در آن سطح وسيع به وجود مىآيد ولى اگر امام صادق(ع) علوم خود را در یک كتاب مینوشت و بهطور مخفيانه در خانۀ اهل بيت يا شيعيان خاص آنها نگهدارى مىشد، اوضاع سياسى آشفته مىشد و حاكمان آن را نابود میكردند؟! عجیب تر این است که در بین این همۀ نقل مصیبتهای وارده بر آنها، نقل نشده که کتابی از تالیفات آنها سوزانده یا از بین برده شده باشد یا یکی از آنها به خاطر نوشتن کتابی مورد اذیت و آزار قرار گرفته یا شهید شده باشد.
چگونه امام کاظم(ع) خمس ارباح مكاسب كه پيش از او گرفته نشده بود، را به جريان انداخت و نمايندگانى براى جمع آن به بلاد فرستاد كه هارون رشيد احساس خطر كرد و او را به زندان انداخت؟ ولى از روى تقيه از نوشتن یک كتاب خوددارى كرد؟! نوشتن یک كتاب خطى در عبادات براى حكومت هارون خطرناکتر بود يا ارسال نمایندگانی برای جمع آن همه اموال از اطراف و اكناف؟!
مضافا بر اين بسيارى از اولاد امام حسن و امام حسين(ع) در برابر حكومت بنىاميه و بنىعباس به تجهيز لشكر پرداخته و با آنها جنگيدند كه در كتاب مقاتل الطالبيين، شرح حال آنها نوشته شده است. و از همه چیز مهمتر حد اقل سه حكومت مستقل از خلفاى بنىعباس توسط آنها تاسيس شد: حكومت علويان در شمال ايران كه حكومت آلبويه در پی آنها تاسيس شد. و حكومت ادارسه، كه توسط ادريس بنعبداللّه بن حسن بن امام حسن مجتبى(ع) در شمال غرب افريقا تاسيس شد که پس از مدتى خلفاى فاطمى جای آنها را گرفتند. و همينطور حكومت خلفاى فاطمى كه از اولاد محمد بناسماعيل بن امام جعفر صادق(ع) بودند. مضافا بر اینها شرفاى مكه و مدينه هم از اولاد امام حسن و امام حسين(ع) بودهاند و قرنها اداره مكه و مدينه در اختيار آنها بوده تا اینکه بعد از جنگ جهانى اول که مکه و مدینه به دست آلسعود افتاد، بعضى از آنها به حكومت عراق و بعضى به حكومت سوريه و بعضى به حكومت اردن منصوب شدند. حاكمان فعلى كشور مراكش هم منسوب به حضرت فاطمه(ع) هستند. تعداد كثيرى از بازماندگان اهلبيت هم به عنوان عالم و متقى در بين مردم احترام داشتند كه بعد از وفات آنها قبورشان مورد احترام و زيارتگاه بوده و هست حتى در بين غير شيعيان. از جمله قبر سيده نفيسه، در قاهره كه زيارتگاه مورد توجهی است.خلاصه اینكه اهل بيت و بازماندگان آنها در طول تاريخ مورد احترام بوده و هستند و افراط در روضهخوانى و تعزيهدارى در ذهن بسیاری از شیعیان اين توهم ايجاد كرده كه آنها تا آن حد منزوى و مختفى و در حال ترس و تقيه به سر بردهاند كه نتوانستهاند علوم خود را در یک يا چند كتاب بنویسند.
اميدوارم با تحقیق در نهج البلاغه و بررسی برخی از بیانات امام علی(ع) که به نحوی با این مسائل ارتباط دارد؛ بتوانیم به پاسخ صحيح اين سؤالات نزديک شویم و حكمت عدم اقدام آنها به نوشتن علوم خود را به دست آوریم.
جستجو در نهج البلاغه برای رسیدن یا نزدیک شدن به پاسخ سؤالات فوق:
پیش از مراجعه به نهج البلاغه مقدمتا به چند مطلب اشاره مىشود:
1 ـ اظهار نظر قطعى در اين مسائل كار بسيار دشوارى است. و از طرفی با مهمل گذاشتن آنها هم نه تنها مشكلى حل نمىشود بلكه با گذشت زمان و مطرح شدن مسائل و فروعات جديد، بر توسعه و تعميق آنها افزوده مىشود و تدريجا از خواص گذشته و به دیگران هم سرايت مىكند.
با توجه به این شرائط دشوار و پیچیده و عوامل متضاد درهم تنيده، تلاش مىشود تا با استمداد از سخنان امام(ع) در نهجالبلاغه، مقدماتى جهت تحقيق در اين مسائل و رسيدن يا نزديک شدن به پاسخ این سؤالات فراهم شود.
2 - دليل اكتفا به نهجالبلاغه و نیاميختن بحث به روایات ديگر اين است كه سخنان منقول در نهجالبلاغه پيش از ظهور فرق و مذاهب در بین مسلمین بيان شده و از دستبرد مذهبسازان محفوظ تر مانده است. چون آنها بسيارى از احاديث را برای تحکیم مذهب خود يا ردّ مذهب مخالف خود ساخته، يا در مضامین آنها دست برده، يا به تأويل آنها پرداختهاند. و شاید که بعضى از اين سخنان امام(ع) که در صفحات بعد نقل میشود نیز در جهت پيشگيرى از انحرافات مذهبی بيان شده باشد.
يكى از اين مذاهب مشهور مذهب اخبارى است كه ظاهر آيات قرآن را حجت نمىدانند بلكه آيات را به ضميمه احاديث مورد نظر خود تفسير مىكنند. هرچند نتيجه بر خلاف ظاهر آيات و در بعضی موارد بر خلاف معنى صريح آنها باشد. اين مطلب به طور مفصل در مقدمات تفسير صافى بيان شده است.
بنابراین كوتاهترين و مطمئنترين راه، استناد به نهجالبلاغه است كه برخواسته از علم و ايمان علی(ع) و ثمرۀ مباركه قرآن است. به عبارت ديگر سخنانی است كه از دل اولين مؤمن به قرآن و اولين مفسّر و عمل كنندۀ به آن، بعد از حضرت رسول(ع) جوشيده است. و ثانیا در مواردی که بين نهجالبلاغه و روايات ساير كتب، تعارض باشد، نهجالبلاغه بر آنها ترجیح داده میشود.
3 – همان طور که سابقا هم اشاره شد یک یک سخنان منسوب به امام(ع) در نهجالبلاغه قطعىالصدور نيست و بر همين اساس استناد به یک سخن تنها از اين سخنان براى اثبات يا نفى یک مطلب روش محققانه و قانع كنندهاى نيست.
4- تحقيق به معنى واقعى كلمه به اين معنى است كه محقق نمیخواهد به مقبولات و مشهورات رایج در جامعه اکتفا کند. بلكه دربارۀ بعضى از آنها شک و شبهه دارد و اگر بنا باشد همۀ مقبولات و باورها، غير قابل مناقشه باشند و شک و ترديد در آنها جايز نباشد و وظيفۀ همه اين باشد كه در اصول و فروع پیرو مقبولات رایج باشند، راه تحقيق و استنباط به طور كلى بسته مىشود.
و اینک بیاناتی از نهج البلاغه در جهت نزدیک شدن یا رسیدن به پاسخ سؤالات فوق:
یک ـ بخشی از خطبۀ اول:
" وَواتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ، وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ، وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ" (خدا پیامبرانش را پیدرپی به سوى مردم برانگیخت تا آنها را به اداى پيمان نهفته در نهادشان وادار نمایند و نعمتهاى فراموش شدۀ خدا را به يادشان بياورند و با تبلیغ، با آنها احتجاج نمایند و اندوختههای عقولشان را برای آنها برانگیزند)
از اين عبارت به خوبى استفاده مىشود كه هدف از بعثت انبيا اين نبوده كه مردم علوم و معارف را به صورت تقليدى از آنها بگيرند و به نسلهاى بعد از خود منتقل نمايند. بلکه براى اين بوده كه با مردم بحث و گفتگو کنند و عقول آنها را به تفكر و انديشه وادارند كه آنچه بايد بفهمند، به عقل و انديشۀ خود بفهمند.
دو ـ بخشی از خطبۀ 17:
"إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ... وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً... قَدْ سَمّاهُ أَشْباهُ النّاسِ عالِما وَ لَيْسَ بِهِ. بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ ما قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمّا كَثُرَ... فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّأَ لَها حَشْوا رَثّا مِنْ رَأْيِهِ... يُذْرِي الرِّواياتِ إِذْراءَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ... لا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِى شَىْءٍ مِمّا أَنْكَرَهُ، وَلا يَرى أَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَبا لِغَيْرِهِ... إِلَى اللّه أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهّالاً، وَيَمُوتُونَ ضُلاّلاً. لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَلا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعا وَلا أَغْلى ثَمَنا مِنَ الْكِتابِ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ"(مبغوض ترین مخلوقات نزد خدا دو کساند. یکی آن که خدا او را به خودش واگذاشته...و دیگری آن كه مطالب باطلى را به عنوان علم گرد آورده...وآدمنماها او را عالم ناميده با اينكه چنين نيست. برای تحصيل علم به گردآورى مطالبى مبادرت ورزیده كه اندک آن بهتر است از بسيار آن... و اگر با مسئلۀ مبهمی مواجه شود، مشتى از آراء بيهودۀ خود را براى حل آن آماده مىكند. روايات را به عنوان علم پخش مىكند همانطور كه باد خاشاک را. چنان محفوظات خود را باور دارد كه احتمال نمىدهد در چيزهائى كه او نمىداند علمى وجود داشته باشد. و باور ندارد كه غير از رأى او رأى ديگرى وجود داشته باشد. به درگاه خدا شکایت میبرم از کسانی که نادان میزیند و گمراه میمیرند. كالائى نزد آنها كمرواجتر از قرآن نيست وقتى كه به درستى تفسير شود و كالائى نزد آنها گرانبهاتر از قرآن نيست وقتى كه معنی آن تحریف شود)
در اين خطبه علم حاصل از گردآورى روايات را مورد نكوهش قرار داده و علم حاصل از تفسير صحيح قرآن را مورد تأیيد قرار داده و دلیل مشكلات قضائى و فقهى را تحريف معناى قرآن دانسته است.
سه ـ بخشی از خطبۀ 18:
در این خطبه بعد از نکوهش اختلاف علما و اینکه نه دين خدا ناقص بوده و نه پيامبر در ابلاغ آن كوتاهى كرده، مىگويد:"وَاللّه سُبْحانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ... وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا، وَأَنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فِيهِ، فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا». وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَباطِنُهُ عَمِيقٌ، لا تَفْنى عَجائِبُهُ، وَلا تَنْقَضِي غَرائِبُهُ، وَلا تُكْشَفُ الظُّلُماتُ إِلاّ بِهِ"( خداى سبحان مىگويد: ما چيزى را در قرآن فروگذار نكردهايم و گفته كه قرآن بعضی آيات آن بعضی ديگر را تصديق مىكنند و در آن اختلافى وجود ندارد و در اين باره گفته: و اگر اين قرآن از جانب غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مىيافتند. قرآن ظاهرش زيبا و باطنش عميق است. شگفتىهایش انتها ندارد و نكتههاى غريبش پایان نمییابد و مشكلات علمى بدون آن برطرف نمىشود)
بسيارى از شارحين در شرح اين جملات به بيان مطالب فقهى و اصولى و موارد اختلافات فقهی پرداختهاند كه آيا قياس و استحسان و امثال اينها به كلى مردود است آنطور كه اكثر علماى شيعه گفتهاند؟ يا اينكه ممكن است در بعضی موارد صحيح باشد. ولی با صرفنظر از اين تفصيلات ظاهر اين عبارت اين است كه اين اختلافات از اينجا نشأت گرفته كه در اجتهاد احكام به روايات و اجتهادِ راى تكيه شده و به قرآن و معانى دقيق آن توجه نشده. و اگر بيش از اين به قرآن توجه شده بود اين اختلافات به وجود نمیآمد.
چهار ـ بخشی ازخطبۀ 87:
در این خطبه بين دو نوع علم، و دو صنف عالم، مقايسه شده و با عبارت رسا و زيبائى، انگیزه و هدف، و روش اين دو دسته، و نتیجۀ کار اين دو صنف تعریف شده و گفته:"إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّه إِلَيْهِ عَبْدا أَعانَهُ اللّه عَلى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ، وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدى فِى قَلْبِهِ، وَأَعَدَّ الْقِرى لِيَوْمِهِ النّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَهَوَّنَ الشَّدِيدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ، وَارْتَوى مِنْ عَذْبٍ فُراتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً، وَسَلَكَ سَبِيلاً جَدَدا. قَدْ خَلَعَ سَرابِيلَ الشَّهَواتِ، وَتَخَلّى مِنَ الْهُمُومِ إِلاّ هَمّا واحِدا انْفَرَدَ بِهِ. فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمى، وَمُشارَكَةِ أَهْلِ الْهَوى، وَصارَ مِنْ مَفاتِيحِ أَبْوابِ الْهُدى، وَمَغالِيقِ أَبْوابِ الرَّدى، قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَسَلَكَ سَبِيلَهُ، وَعَرَفَ مَنارَهُ، وَقَطَعَ غِمارَهُ. وَاسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرى بِأَوْثَقِها، وِمِنَ الْحِبالِ بِأَمْتَنِها. فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ" (از محبوب ترین بندگان خدا نزد او بندهای است که او را بر نفس خویش یاری کرده. و او حزن را لباس چسپیدۀ به تن خود و ترس از خدا را روپوش خود قرار داده تا اینکه چراغ هدایت در دلش درخشیده و ضیافت را برای روزی که بر او نازل میشود آماده ساخته. بدینسان، دور را به خود نزدیک و سخت را آسان کرده. اندیشیده تا بینا شده. و ذکر گفته و بر آن افزوده است. و از آب گوارائی که راه ورود به آن، برای او آسان شده، سیراب شده. پس یک نفس نوشیده و راه محکمی در پیش گرفته. لباس شهوت را از تن درآورده. و از همۀ خواستهها کناره گرفته. مگر یک خواسته که با آن تنها شده. و لذا از صفت کوری و مشارکت با اهل هوی نجات یافته و از کلیدهای درهای هدایت و قفلهای درهای ضلالت شده. راه خود را دیده و آن را در پیش گرفته و علامات آن را شناخته و گردابهای آن را پیموده و محکم ترین دستگیرهها و طنابها را به چنگ گرفته است. بدینسان، در مراتب یقین، به نوری مانند نور خوشید دست یافته است)
امام(ع) در این بیانات روش تحصيل علمِ عالم واقعى كه از جهاد با نفس شروع كرده و پس از طی مراحلی به علم و نور ايمان دست يافته را، به طرز زيبائى بيان کرده است. و در جملۀ بعد:" قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ للّه سُبْحانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدارِ كُلِّ وارِدٍ عَلَيْهِ، وَتَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلى أَصْلِهِ" (خود را برای تصدی بالاترین وظیفهها وقف راه خدا کرده که هرمشکلی که به او ارجاع شود را، بگشاید و هرفرعی را به اصلش باز گرداند)، راه و روش این عالم واقعی در هدايت خلق و رفع مشكلات و دفع شبهات آنها را مشخص نموده. و در جملۀ بعد:" قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْيَ الْهَوى عَنْ نَفْسِه"(نفس خود را ملتزم به عدالت نموده و اولین قدم برای عدالت را طرد هوای نفس از خود قرار داده)؛ التزام عملى او به دستورات الهى را مشخص نموده. و در جملۀ: «قَدْ أَمْكَنَ الْكِتابَ مِنْ زِمامِهِ، فَهُوَ قائِدُهُ وَإِمامُهُ» (اختیار خود را به قرآن سپرده پس قرآن راهنما و پیشوای اوست)؛ منبعِ علم و استاد و معلم او را مشخص کرده است.
و بعد به تعريف كسى كه بدون در نظر گرفتن خودسازى، از ابتدا به جمع منقولات پرداخته، مىپردازد و در اين باره مىگويد:"وَآخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِما وَلَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّالٍ، وَأَضالِيلَ مِنْ ضُلاّلٍ ... قَدْ حَمَلَ الْكِتابَ عَلى آرائِهِ، وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلى أَهْوائِهِ"(و شخص دیگری نیز خود را عالم نامیده با اینکه عالم نیست. او مجهولاتی را از جهال و مطالب گمراه کنندهای را از گمراهان فراگرفته. قرآن را حمل برآراء خود نموده و حق را به سوی هوای خود برگردانده است)؛ که در این جملات منبع علم و روش شخص متظاهر به علم را مشخص مىنماید.
امام(ع) در اين خطبه دربارۀ روش تحصيل علم به چهار اصل اشاره مىكند:1- جهت دستيابى به علم ابتدا بايد به تزكيۀ نفس و تسليم در برابر خدا پرداخته شود.2- مرجع علوم اسلام اهل بيتاند.3- منبع علم و شناخت آنها تزكيه، عبادت و تدبر در قرآن كريم است.4- تمركز بر روایات و اصل قرار دادن آنها براى شناخت اسلام، مردود است.
پنج ـ بخشی ازخطبۀ 91 ـ (خطبۀ اشباح):
" وَاعْلَمْ أَنَّ الرّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْناهُمْ عَنِ اقْتِحامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ، الاْءِقْرارُ بِجُمْلَةِ ما جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ؛ فَمَدَحَ اللّه اعْتِرافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَناوُلِ ما لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْما، وَسَمّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ، رُسُوخا فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِكَ" (بدان كه راسخان در علم كسانىاند كه اذعان به اجمال آنچه در پردۀ غیب است، آنها را بىنياز كرده كه بی مهابا بکوشند که وارد درهاى بستۀ علم غیب شوند و خدا اعتراف آنها به ناتوانى به رسيدن به علمى كه به آنها داده نشده را ستايش کرده و ترک تعمق در علمى كه مكلف به كنجكاوى در آن نشده بودند را، رسوخ در علم ناميده است. پس تو هم به همين مقدار اكتفا كن)
از اين عبارت استفاده مىشود كه عالم واقعى كسى است كه به علم محدود خود واقف و قانع باشد و در پى اين نباشد كه با زور بىجا زدن، به علم دست يابد. كه متاسفانه روش تحصيل علم در زمان ما دچار این مشکل شده و در باتلاقی افتاده كه نجات از آن بسيار دشوار است و بعضى از علما هم كه مىدانند اين یک مسیر انحرافی است از روى ناچارى و براى اينكه در نظر عوام متهم به بىسوادى نشوند وارد آن مىشوند
شش ـ بخشی از خطبۀ 222:
مطالبی که بعد از قرائت آيۀ «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه» بیان کرده:" إِنَّ اللّه سُبْحانَهُ وَتَعالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ، وَتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ، وَتَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَةِ. وَما بَرِحَ للّه ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفِي أَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَكَلَّمَهُمْ فِي ذاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي الْأَسْماعِ وَالْأَبْصارِ وَالْأَفْئِدَةِ، يُذَكِّرُونَ بِأَيّامِ اللّه، وَيُخَوِّفُونَ مَقامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِي الْفَلَواتِ ... وَكانُوا كَذلِكَ مَصابِيحَ تِلْكَ الظُّلُماتِ، وَأَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهاتِ ... فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِي مَقاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَمَجالِسِهِمُ الْمَشْهُودَةِ، وَقَدْ نَشَرُوا دَواوِينَ أَعْمالِهِمْ ... لَرَأَيْتَ أَعْلامَ هُدىً، وَمَصابِيحَ دُجىً. قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ، وَتَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ، وَفُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ"( خدا كه منزه و متعالى است، ذكر را وسیلۀ روشنی دلها قرار داده كه بعد از ناشنوائى بشنوند و بعد از كورى ببينند و بعد از سركشى رام شوند. خدا در هرمقطعى از تاريخ حتى در زمانى كه پيامبرى وجود نداشته بندگانى داشته كه به فكر آنها الهام میکرده و در عمق عقولشان با آنها گفتگو میکرده تا اینکه به سبب نور بیدارى در گوشها و چشمها و دلهاشان، به روشنائی دست یافتند. آنها ايام خدا را بياد مردم مىآورند و آنها را از خشم خدا مىترسانند. همچون راهنمايانى در بيابانها ... و چنين شد که آنها چراغهاى آن ظلمات و راهنمايان آن شبهات شدند... پس اگر آنها را در جايگاههاى ستوده و مجالس ديدنىشان در مقابل عقل خود مجسم نمائى، در حالى كه دفاتر اعمال خود را گشودهاند، آنها را أعلام هدايت و چراغهاى تاريكىها مىبينى. در حالى كه فرشتگان اطراف آنها را گرفته و طمانينه و آرامش ايمان بر آنها فرود آمده و درهاى آسمان به روى آنها باز شده است)
امام(ع) در این جملات منشاء رسيدن به اين درجات از علم و هدایتگری را، ذكر دانسته. آغاز و انجام روش اينها را تعريف و مشخص نموده. اينها را راهنما و مرشد مردم دانسته. ولى در مجموع صدر و ذيل اين روند هيچ صحبتى از علوم نقلى اعم از حديث و فقه و تفسير و غيره به ميان نياورده است. با توجه به بيانات مشابه به خوبى روشن مىشود كه امام(ع) توجه و اهتمامى به روایات نداشته و حد اقل اينكه در نظرش ارزش قابل ذكرى نداشته است.
هفت ـ بخشی از وصیتنامۀ او(ع) به امام حسن(ع):
" وَاعْلَمْ ـ يا بُنَيَّ ـ أَنَّ أَحَبَّ ما أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللّه، وَالاْءِقْتِصارُ عَلى ما فَرَضَهُ اللّه عَلَيْكَ. وَالْأَخْذُ بِما مَضى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مَنْ آبائِكَ وَالصّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَما أَنْتَ ناظِرٌ، وَفَكَّرُوا كَما أَنْتَ مُفَكِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذلِكَ إِلَى الْأَخْذِ بِما عَرَفُوا، وَالاْءِمْساكِ عَمّا لَمْيُكَلَّفُوا. فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَما عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَتَعَلُّمٍ، لا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهاتِ، وَغُلُوِّ الْخُصُوماتِ. وَابْدَأْ ـ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذلِكَ ـ بِالاْءِسْتِعانَةِ بِإِلهِكَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ، وَتَرْكِ كُلِّ شائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلى ضَلالةٍ. فَإِذا أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفا قَلْبُكَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ، وَكانَ هَمُّكَ فِى ذلِكَ هَمّا واحِدا، فَانْظُرْ فِيما فَسَّرْتُ لَكَ، وإِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ ما تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ وَفَراغِ نَظَرِكَ وَفِكْرِكَ، فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّما تَخْبِطُ الْعَشْواءَ، وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْماءَ، وَلَيْسَ طالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ وَلا مَنْ خَلَطَ! وَالاْءِمْساكُ عَنْ ذلِكَ أَمْثَلُ"
ترجمه و توضيح عبارت فوق در چهار بخش:
1 ) «وَاعْلَمْ ـ يا بُنَيَّ ـ أَنَّ أَحَبَّ ما أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ ... وَالاْءِمْساكِ عَمّا لَمْيُكَلَّفُوا» (و بدان كه در نظر من بهترين مطلبى كه تو از آن استفاده كنى يكى التزام به تقوى و پرهيز از معصيت خداست و ديگرى اكتفا كردن به دانستن چيزهائى كه خدا بر تو واجب کرده و سوم اين است كه به روش پدران و صالحان اهل بيت خود متمسک شوى. چون آنها هم براى خود جستجو کرده و به تفكر پرداختند و در نهايت برگشتند به همان چيزى كه از اول شناخته بودند. و خوددارى از خوض در مسائلى كه مكلف به آن نشده بودند)
از اين عبارت استفاده مىشود كه امام(ع) خوض در بحثها و جدلها را نمىپسنديده و اكتفا به ظاهر دين را ترجيح مىداده. ولى ضرورتا براى پيشگيرى از وقوع در شبهات به طرح مطالبى پرداخته است.
2) «فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ ... وَعُلَقِ الْخُصُوماتِ» (ولى اگر نفس تو نخواست، كه به روش گذشتگان خود قناعت كنى مگر اينكه خودت تجربه كنى و شخصا به نتيجهاى كه آنها رسيدند برسى، اولاً بايد اين تلاش و كوشش تو براى فهميدن باشد، نه اينكه در شبهات دست و پا بزنی و براى بحث و جدل و غلبۀ بر مخالفان به مداركى دست يابى)
3) «وَابْدَأْ ـ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذلِكَ ... فَانْظُرْ فِيما فَسَّرْتُ لَكَ» (و قبل از هر چيز از خدا بخواه كه تو را يارى کند و در كسب معرفت موفق بدارد و ثانيا هرگونه شائبه و ناخالصى ـ از قبيل حب و بغض نسبت به فرقهها و غلبه بر خصم كه باعث ايجاد شبهه در ذهن تو شده، يا تو را به گمراهى سوق داده، از ذهن خود بيرون كن. و وقتى كه يقين كردى قلب تو از شائبههاى گمراه كننده تصفيه شده و براى دريافت معرفت آماده شده و حواس تو كاملاً جمع شده و اهداف تو در یک هدف متمركز شده، به مطالعۀ اين مطالب كه در اين وصيتنامه براى تو توضيح دادهام بپرداز)
4) «وإِنْ أَنْتَ ... وَالاْءِمْساكُ عَنْ ذلِكَ أَمْثَلُ» (ولى اگر آن آمادگی كه از نفس خود انتظار دارى فراهم نشد و ذهن تو از شائبهها خالى نشد و با اين شرائط به مطالعه پرداختى، بدان كه در تاريكى قدم بر مىدارى و حق را با باطل مخلوط مىكنى و در واقع در پى فهم دين نيستى و در اين صورت بهتر اين است كه از تحقيق و جستجو خوددارى کنی)
هشت ـ بخشی از حكمت 31:
"وَالْيَقِينُ مِنْها عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الْأَوَّلِينَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّما كانَ فِي الْأَوَّلِينَ. وَالْعَدْلُ مِنْها عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى غائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزَهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَساخَةِ الْحِلْمِ. فَمَنْ فَهِمَ، عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرائِعِ الْحُكْمِ" (يقين برخواستۀ از چهار منشأ است: بر نگرش هوشمندانه، و تحلیل حكمت، و پندگيرى از عبرت، و سرگذشت پیشینیان. چون كسى كه هوشمندانه بنگرد حكمت برای او آشکار مىشود. و هركه حكمت براى او آشکار شود، پند را مىشناسد و هركه پند را بشناسد مثل اين است كه در بين گذشتگان حضور داشته. عدل نیز برخواستۀ از چهار منشأ است: فهم عميق و علم عميق و حكمت روشن و حلم راسخ. چون كسى كه بفهمد به عمق علم مىرسد و كسى كه به عمق علم برسد از شرايع حكمت سيراب میشود)
در اين جملات كه در تعريفِ ايمان و علم و حكمت و بينش عميق و رسيدن به شرايع حكمت، بيان شده هيچ اشارهاى به نوشتن و نقل كردن و استفاده از حدیث و علوم نقلی نشده است.
توجه: بهطورى كه سيد رضى در ذيل حكمت 266 نوشته اين حكمت در پاسخ به تقاضاى كسى بيان شده كه از امام(ع) خواسته بود ايمان را براى او تعريف کند و امام(ع) در جواب او گفته بود فردا بيا تا در محضر عموم براى تو تعريف كنم كه اگر تو گفتۀ مرا فراموش كنى ديگرى آن را حفظ كند چون كلام مانند یک شيىء گریزان است يكى آن را از دست مىدهد و ديگرى آن را میرباید. اين جريان حكايتِ از اين دارد كه امام(ع) نمىخواسته اين كلام فراموش شود بلكه مىخواسته در دست مردم بماند و در عين حال تقاضا نكرده كه نوشته شود و براى نسلهاى آينده بماند. اين جريان بهطور آشكار و بدون هيچ ابهام و ترديدى مىرساند كه نوشتن مطالب و ثبت در دفتر و نگهدارى براى نسلهاى آينده به هيچ وجه مطرح نبوده است.
نُه ـ حكمت 105:
" إِنَّ اللّه افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعُوها وَحَدَّ لَكُمْ حُدُودا فَلا تَعْتَدُوها وَنَهاكُمْ عَنْ أَشْياءَ، فَلا تَنْتَهِكُوها وَسَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْياءَ وَلَمْ يَدَعْها نِسْيانا، فَلا تَتَكَلَّفُوها"(خدا چيزهائى را بر شما واجب كرده، آنها را ضايع نكنيد. و حدودى را براى شما تعيين کرده، از آنها تجاوز نكنيد. و چيزهائى را بر شما حرام كرده، حرمت آنها را نشكنيد. و به مصلحت شما چيزهائى را مسكوت گذاشته كه از روى فراموشى نبوده، پس براى فهم آنها خود را به زحمت نیندازید)
ده ـ حكمت 147 خطاب به کمیل:
"ها إِنَّ ههُنا لَعِلْما جَمّا - وَ أَشارَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً. بَلى أُصِيبُ لَقِنا غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيا، وَمُسْتَظْهِرا بِنِعَمِ اللّه عَلى عِبادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلى أَوْلِيائِهِ. أَوْ مُنْقادا لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلا لا ذا وَلا ذاكَ. أَوْ مَنْهُوما بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيادِ لِلشَّهْوَةِ. أَوْ مُغْرَما بِالْجَمْعِ وَالاْءِدِّخارِ، لَيْسا مِنْ رُعاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَها بِهِمَا الْأَنْعامُ السّائِمَةُ. كَذلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حامِلِيهِ. اللّهُمَّ بَلى، لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قائِمٍ للّه بِحُجَّةٍ. إِمّا ظاهِرا مَشْهُورا، وَإِمّا خائِفا مَغْمُورا، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّه وَبَيِّناتُهُ. وَكَمْ ذا وَأَيْنَ؟ أُولئِكَ ـ وَاللّه ـ الْأَقَلُّونَ عَدَدا، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ قَدْرا، يَحْفَظُ اللّه بِهِمْ حُجَجَهُ، وَبَيِّناتِهِ حَتّى يُودِعُوها نُظَراءَهُمْ، وَيَزْرَعُوها فِي قُلُوبِ أَشْباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِم. أُولئِكَ خُلَفاءُ اللّه فِي أَرْضِهِ، وَالدُّعاةُ إِلى دِينِهِ" (در حالی که به سینۀ خود اشاره میکرد گفت: علم انبوهى در اینجا است. اىكاش كسانى پيدا مىكردم كه به آنها بسپارم. بلى كسى پيدا مىكنم كه مورد اعتماد نيست. دين را وسيلۀ دنيا قرار مىدهد و مىخواهد به وسيلۀ نعمتهاى خدا بر بندگان او، و به وسيلۀ حجتهاى او، بر اولياء او غالب شود. يا كسى كه مقلد حاملان حق است و خود بصيرتى در اطراف آن ندارد. با اولين شبههاى كه مواجه شود به شک مىافتد. نه آن صلاحيت علم دارد و نه اين. و یا کسی که تشنۀ كامجوئى و تسلیم شهوات است و یا کسی که حريص بر ثروتاندوزى است. اينها حافظان دين نخواهند بود. بيش از هرچيزى به حيوانات چرنده شباهت دارند. بدینسان علم با مرگ كسانى كه آن را به عهده بگيرند از بين مىرود. البته زمين خالى نمىماند از كسى كه حجت خدا را، به خاطر او، سرپا نگه دارد. خواه اينكه ظاهر و مشهور باشد و خواه ترسان و مخفى. براى اينكه حجتها و بينات خدا از بين نروند. ولى مگر اينها چند نفرند و كجايند؟ به خدا قسم اينها از لحاظ تعداد كمترين و از لحاظ ارزش در نظر خدا بزرگتريناند. خدا به واسطۀ اينها حجتها و بينات خود را نگه مىدارد. تا اينكه به نزد امثال خود به امانت بسپارند و در قلوب امثال خود بكارند. علم، اينها را به سوى حقيقت بصيرت سوق داده. و روح یقین را لمس کردهاند و آنچه مرفهان سخت یافته بودند، آسان یافتند و با آنچه نادانان از آن میهراسیدند، انس گرفتند.و با بدنهائی در دنیا زندگی کردند که روحشان آویخته به بالا ترین محل است.آه، آه، چهقدر مشتاق دیدار اینهایم! اينهايند خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او)
از اين بيانات به خوبى استفاده مىشود كه چرا امام(ع) به علوم نقلى و نوشتن مطالب خود توجه نداشته و به چه دليل متصديان نقل حديث را مورد نكوهش قرار داده است.
خلاصۀ آنچه از بیانات فوق به دست میآید:
1ـ علم مورد نظر امام(ع) علمی است که از دل بجوشد:
از عبارت « وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ» در خطبۀ اول، و عبارت «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّه إِلَيْهِ أعانه الله علی نفسه ...» در خطبۀ 87، و عبارت «وَما بَرِحَ لِلّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفِي أَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَكَلَّمَهُمْ فِي ذاتِ عُقُولِهِمْ» در خطبۀ 222، و عبارت «اللّهُمَّ بَلى، لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قائِمٍ للّه بِحُجَّةٍ ...» در حكمت 147، از این بیانات استفاده مىشود كه علم و معرفت حقيقى دين، آن است كه از دل و روح و عقل انسان خود ساخته و با ايمان بجوشد. نه محفوظاتى كه متكى به منقولات باشد. و عالم واقعى كسى است كه علم از دل و روح او سرزده نه كسى كه به حفظ و نقل منقولات پرداخته باشد و مردم آنها را حافظان و حاملان علم به حساب مىآورند.
2ـ منبع علم در نظر امام(ع) كتاب خدا است
از عبارت «لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَلا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعا وَلا أَغْلى ثَمَنا مِنَ الْكِتابِ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ ...» در خطبۀ 17، و عبارت «وَاللّه سُبْحانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ... وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا، وَأَنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فِيهِ، فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا». وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَباطِنُهُ عَمِيقٌ، لا تَفْنى عَجائِبُهُ، وَلا تَنْقَضِي غَرائِبُهُ، وَلا تُكْشَفُ الظُّلُماتُ إِلاّ بِهِ» در خطبۀ 18، و عبارت «قَدْ أَمْكَنَ الْكِتابَ مِنْ زِمامِهِ، فَهُوَ قائِدُهُ وَإِمامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ، وَيَنْزِلُ حَيْثُ كانَ مَنْزِلُهُ» در خطبۀ 87.، و عبارت «... وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَةٍ، وَلا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً» در خطبۀ 176، و عبارت «فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ ما بَعْدَكُمْ، وَحُكْمُ ما بَيْنَكُمْ» در حكمت313، استفاده مىشود كه امام(ع) منبع علم، را قرآن مىداند و آن را به عنوان مرجع، كافى مىداند.
3ـ علم دین بدون خودسازی به دست نمیآید:
از عبارت «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللّه إِلَيْهِ عَبْدا أَعانَهُ اللّه عَلى نَفْسِهِ» تا جملۀ «وَيَنْزِلُ حَيْثُ كانَ مَنْزِلُهُ» در خطبه 87.، و عبارت «إِنَّ اللّه سُبْحانَهُ وَتَعالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ، وَتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ، وَتَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَةِ. وَما بَرِحَ لِلّه ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفِي أَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَكَلَّمَهُمْ فِي ذاتِ عُقُولِهِمْ...» تا آخر خطبه 222، و نظاير اينها استفاده مىشود كه راه تحصيل علم و معرفت كه انسان بتواند متصدى هدايت و ارشاد مردم و رتق و فتق امور آنها بر حسب موازين و احكام اسلام باشد، اين است كه از ابتدا به تزكيه نفس و تسلط بر آن بپردازد و با عبادت و ذكر و تلاوت قرآن براى رسيدن به هدف از خدا يارى بخواهد و قلب و روح و فكر خود را از غير خدا تصفيه نموده و تسليم او نمايد. در اين صورت است كه ممكن است انسان به درجاتى از نور علم و معرفت نائل شود و به تعبير امام(ع) براى خدا متصدى بالاترين امور شود و مرجع حل مشكلات دينى و ارجاع هرفرع به اصلش شود.
4ـ معنی «وَالْكُفْرُ عَلى أَرْبَعِ دَعائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ...» در حكمت 31، چیست؟
ظاهرا این جمله اشاره به این مطلب باشد که گاهى انسان به تصور رسيدن به اسرار و رموز، به تعمق در موضوعاتى مىپردازد كه از حدود و توانائى انديشۀ او بالاتر است مانند ذات بارى تعالى و صفات خاص او و نحوۀ صدور فعل از او و امثال اينها كه استعداد و ذهن و قدرت فكرى انسان توانائى رسيدن به آنها را ندارد و به دليل همين عجز، به سوی اوهام کشیده میشود و در توهمات فرو میافتد و یک سرى تخيلات و اصطلاحات واهى را به عنوان علم و معرفت به خاطر مىسپارد و عدّهاى از مردم هم جذب او مىشوند و به اين مطالب دلخوش و سرگرم مىشوند با اينكه در واقع به حقيقتى نرسيده و نورى بر دل او نتابيده است. و گاهی ممکن است خودِ موضوعى كه مورد تعمق قرار مىگيرد به طور كلى خارج از محدودۀ قدرت فهم انسان نباشد ولى چون انگيزۀ تعمق در آن، فهم نباشد بلكه غلبۀ بر رقيب يا اظهار فضل يا خوض در منازعات و مجادلات فرقهاى باشد. يا اينكه در عين صحت نيّت و انگيزه، راه و روش صحيحى براى تعمق انتخاب نكرده، قهرا دچار انحراف و كجفكرى مىشود.
5ـ عدم تكيه بر حديث:
از عبارت «وَآخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِما وَلَيْسَ بِهِ»، تا جملۀ «فَذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْياءِ» در خطبۀ 87 ، و عبارت: «إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلائِقِ إِلَى اللّه رَجُلانِ ... وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً... قَدْ سَمّاهُ أَشْباهُ النّاسِ عالِما وَلَيْسَ بِهِ. بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ ما قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمّا كَثُرَ... لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قاطِعٍ ... يُذْرِي الرِّواياتِ إِذْراءَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ ...»در خطبۀ 17، و همينطور از تمام مطالبى كه در خطبۀ 18 آمده.و همينطور از مطالبى كه دربارۀ احاديث موجود در بين مردم در خطبۀ 210 آمده كه راويان آن احاديث را به چهار دسته تقسيم کرده و سه دسته را مردود دانسته و فقط یک دستۀ آنها را مورد تائيد قرار داده؛ استفاده مىشود كه امام(ع) روش كسانى كه با جمعآورى احاديث و حفظ آنها خود را عالم دانسته و عوام الناس آنها را عالم مىدانند، روش قابل اعتمادى نمىداند بلكه روش آنها را مورد نكوهش قرار داده و باعث تحريف دين و گمراهى مردم مىداند. و در آخر خطبۀ 17 از دست اينها گله میکند و مىگويد: «إِلَى اللّه أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهّالاً، وَيَمُوتُونَ ضُلاّلاً. لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَلا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعا وَلا أَغْلى ثَمَنا مِنَ الْكِتابِ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ. وَلا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَلا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ»
ممكن است عدّهاى اين گونه تعبيرات دربارۀ حديث و محدثين را اشاره به كسانى بدانند كه با تكيه به احاديث خود، خود را از اهل بيت مستغنى مىدانستند ولى با دقت بيشتر در همۀ اطراف اين سخنان، به خوبى روشن مىشود كه اين تصورى است ابتدائى كه با مطالعۀ بيشتر، عدم صحت آن، روشن مىشود چون امام(ع) دوستان نزديک و ياران خلص خود را نیز تشويق به نوشتن و از بركردن حديث نكرده. حتی يارانى كه مردم آنها را حامل اسرار او مىدانستند. مانند مالک اشتر و كميل بن زياد و رشيد هجرى و جويريه و حَبَّة عُرَنى و حارث همدانى و ميثم تمار و ابوذر غفارى و سعيد بن جبير و امثال اينها.
امام(ع) و همينطور امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين(ع) به تربيت شاگردانی كه اهل حديث و تاليف كتاب باشند، اهتمام نورزيده و به ترويج چنين روشى نپرداختند.
اشارهای به اصل و قاعدۀ سمحۀ سهله:
نظر به اینکه مفاد و مصب بيانات امام(ع) در بارۀ علم و علما با قاعدۀ سمحۀ سهله بودن اسلام تناسب نزدیکی دارد، مناسب دیدم اشارهای به این اصل داشته باشم:
يكى از خصوصيات دين اسلام كه شيعه و سنى آن را يكى از اصول آن به حساب آوردهاند اين است كه اسلام دين سمحۀ سهله است يعنى تعاليم و احكام آن بر اساس هموار و آسان بودن تنظيم شده بهطورى كه پيچيدگى در آن وجود نداشته است. و به خاطر حفظ همين سادگى و سهولت از كثرت سؤال و دقت در جزئيات و تَوَسّع در فروع، نهى شده است. آيۀ 101 و 102 سورۀ مائده مىگويد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّه عَنْها وَاللّه غَفُورٌ حَليمٌ * قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ» (اى كسانى كه ايمان آوردهايد دربارۀ چيزهائى كه اگر براى شما بيان شود باعث ناراحتى شما مىشود سؤال نكنيد هر چند اگر در وقت نزول قرآن دربارۀ آنها سؤال كنيد براى شما بيان مىشود و خدا آمرزنده و حليم است * كسانى كه پيش از شما بودند دربارۀ اين اشياء سؤال كردند ولى بعد به آن كافر شدند)
تفسير مجمع البيان در تفسير اين آيه مىنويسد:كلام امام على(ع) در حکمت 105 نهج البلاغه اشاره به همین مطلب است که میگوید:" إِنَّ اَللَّهَ اِفْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلاَ تُضَيِّعُوهَا وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلاَ تَنْتَهِكُوهَا وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلاَ تَتَكَلَّفُوهَا" خدا چيزهائى را بر شما واجب كرده، آنها را ضايع نكنيد. و حدودى را براى شما تعيين کرده، از آنها تجاوز نكنيد. و چيزهائى را بر شما حرام كرده، حرمت آنها را نشكنيد. و به مصلحت شما چيزهائى را مسكوت گذاشته كه از روى فراموشى نبوده، پس براى فهم آنها خود را به زحمت نیندازید)
و در تفسير جوامع الجامع مىنويسد: معنى آيه اين است كه در سؤال از حضرت رسول(ص) زيادهروى نكنيد. و در تفسير الميزان مىنويسد: منظور از اشياء در آيه خصوصيات مربوط به احكام و قيود و شرائط موضوعات آنها است. در المصحف المفسر فريد وجدى مىنويسد: از حكمتهاى بسيار ارزشمند اسلام اين است كه براى آسان كردن دين و براى اينكه امور آن پيچيده نشود راه كثرت سؤال را به روى مردم بسته است. و در ادامه مىنويسد: اين دستور كجا و روش آنها كه فروعاتى را فرض مىكنند و براى آنها جواب تعيين مىكنند كجا؟!
در تفسير الميزان و المنار و الدّرالمنثور در ذيل تفسير اين آيه احاديث بسيارى روايت شده است. و همينطور در كتاب كنز العمال ج 1، ص 73 و 178 و 181 و 192 و 193 و 205 احاديث بسيارى دربارۀ اين مطلب روايت شده است.
شاطبى در جلد چهارم الموافقات فى اصول الأحكام ص 184 مىگويد: زيادهروى در سؤال مذموم است و دليل آن مطالب فراوانى است كه در اين باره، در قرآن و سنت و كلام گذشتگان آمده است .از جمله آيۀ "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ ..."و بعد به مطالب مفصلى دربارۀ اين موضوع پرداخته است.
خلاصه اينكه نهى از كثرت سؤال و تدقيق در مسائل به خاطر حفظ سهولت و آسانى تعليمات و احكام اسلام از مسلمات بوده ولى همانطور كه از فريد وجدى نقل شد و همانطور كه به نقل تفسير الميزان در تفسير همين آيه، از تفسير عياشى از امام رضا(ع) نقل شده، مردم اين اصل را رعايت نكرده و با كثرت سؤال و فرض فروعات بسيار و تعيين جواب براى آنها سهولت و سادگى احكام اسلام را تبديل به پيچيدگى و عسر و حرج کردند.
از تاكيد بر سمحۀ سهله بودن دين اسلام و نهى از كثرت سؤال استفاده مىشود كه اين همه توسّع در مسائل عقيدتى و فقهى و خوض در مسائل فرضى و تفريع فروع و پرداختن به جوابها و نقل اقوال كه در كتب كلامى و فقهى آمده مطلوب حضرت رسول(ص) و امام على و سائر ائمه(ع) نبوده و به همين دليل به كسانى كه در پى اين مسائل برآمدهاند روى خوشى نشان نمیدادهاند.