Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

ارتداد در فقه اسلامی

ارتداد در فقه اسلامی

پاسخ هاي گروه فقهي مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم به پرسش ها در مورد ارتداد در فقه اسلامی

چکیده
احكام مرتد بخشى از مباحث مسلّم حقوق جزا در فقه اسلام محسوب مى شود. كسى درباره مجازات مرتد چون قتل، حبس ابد (براى زن)، انتقال اموال، جدايى از همسر ترديد نكرده است. حقيقت آن است كه تعریف ارتداد از نظر فقيهانِ مسلمان يكسان نيست

بسيارى ارتداد را تنها تغيير عقيده دانسته اند و بر اين اساس فتوا داده اند که اگر مسلمانی از اسلام برگردد، مستحق کیفر است و به شدید ترین وجه مجازات می شود. و از این فتوا چنين تلقی می شود که اسلام دیگران را مجبور به عقیده می کند و قهرا این حكم با آزادى عقيده در تنافى است. به نظر ما ارتداد صرف تغيير عقيده نيست. اگر در لغت، ارتداد به معنای برگشتن است، این برگشتن از عقیده به نحو مطلق نیست و چنانکه از آیات قرآن بر می آید، دلالت بر معنایی مقید و خاص بیرون از معنای رایج دارد.
مبانی و پرسش های مقدماتی در بحث ارتداد
1- اکراه بر عقیده جایز است، یا عقیده اکراه بردار نیست؟
2- کلمه ارتداد در چه ملابسات و ظرف تاریخی بکارگرفته شده است؟
3- اسلام از مردم چه نوع دینداری را می خواهد که با فرض کیفر می تواند صادق باشد یا نباشد؟
4- آیا مجازات و ترس از کیفر، اکراه به حساب می آید؟
5- آیا می توان گفت اکراه بر عقیده در حدوث جایز نیست، ولی در بقا صحیح است، یا در حدوث و بقا فرقی نمی کند؟
6- آیا کیفر دادن به مرتد مجازاتی اعتقادی است، یا مجازات بر عمل اجتماعی است؟
7- آیا برفرض که ارتداد جرم اجتماعی شناخته شد، آیا حکم اعدام تناسب با چنین جرمی دارد؟
8- نسبت میان بیان قرآن که مجازاتی دنیایی برای ارتداد بکار نگرفته با سنت چیست، آیا تشریع حکم جدید است، تفصیل حکم است، یا حکم حکومتی است؟
9- فهم فقهای پیشین را بویژه در بحث ارتداد و حکم آن، تا چه مقدار می توان مبنای فتوا قرار داد و اگر فقیهی برخلاف اجماع فقها فتوایی داده، این مخالفت با اجماع چگونه است؟

مقدمه
از مباحث جنجال برانگیز در فقه اسلامی كه مخالفان آزادى مطرح می کنند، مسئله ارتداد و مجازات مرتدین است. آنها مى گويند اگر اكراه در عقيده ممنوع است و پذيرش اسلام با آزادى و اختيار انجام مى شود، وانهادن عقيده نيز بايد آزاد باشد، پس چرا براى خروج از دين عقوبتى سخت چون كشتن تعيين شده است؟ آيا اين نوع عقوبت دليل بر اين نيست كه ماندن بر عقيده بر اساس نوعى اجبار و تحميل جعل شده و کار دینداری به تظاهر و ریا کشیده شده است؟
به عبارت ديگر احكام مرتد بخشى از مباحث مسلّم حقوق جزا در فقه اسلام محسوب مى گردد. مسئله حكم ارتداد در ميان فقهاى شيعه و سنى مورد اتفاق بوده و كسى درباره مجازات مرتد چون قتل، حبس ابد (براى زن) انتقال اموال به ورثه مرتد، جدايى از همسر ترديد نكرده است. روشن است چنين احكامى نقش بازدارندگى دارد و اگر كسى كه نسبت به عقيده اسلامى ترديد پيدا كرد و يا با بررسيهايى به اين عقيده و نظر رسيد كه اسلام يا عقايد مهم اسلامى درست نيست (به نظر خودش)، در اين صورت فرد يا بايد در ظاهر تظاهر و ريا كند و در باطن اين شبهه را نگه دارد و يا اين شبهه را به بيرون منتقل كند و كسانى به او پاسخ دهند. اگر فضاى برخورد با شبهه و اشكال تنگ باشد و خطر جانى براى شخص مطرح باشد، امكان طرح شبهه و اشكال پديد نخواهد آمد، و هيچ گاه به شبهات پاسخ داده نخواهد شد و فرهنگ ريا و نفاق در جامعه رواج پيدا خواهد كرد.
لذا كسى نمى تواند بگويد در جامعه اسلامى آزادى عقيده وجود دارد، چون آزادى عقيده هم در انتخاب كردن و هم در وانهادن است و كسى كه نمى تواند به هر دليلى عقيده خود را وانهد يعنى آزادى عقيده ندارد. آزادى عقيده هم در آغاز و هم در ادامه آن مطرح است.(1)
جایگاه ارتداد
حقيقت آن است كه نظر فقيهانِ مسلمان در تعريف ارتداد يكسان نيست. بسيارى ارتداد را صرف تغيير عقيده دانسته اند و بر اين اساس چنين تصورى به وجود آمده كه حكم ارتداد با آزادى عقيده در تنافى است. به نظر ما ـ همان طور كه مفصلاً توضيح خواهيم داد ـ این مفهوم را باید از خود قرآن گرفت و بررسی کرد که ملابسات این واژه در قرآن چه بوده و در چه بستری این واژه بکار رفته است. فاصله تاریخی و مصطلح شدن معنایی خاص در طول تاریخی به این ابهام افزوده است. با بررسی های انجام شده در استعمال این کلمه در قرآن روشن می شود که ارتداد صرف تغيير عقيده نيست، بلكه ارتداد تغيير عقيده با علم به حقانيت آن است. که پس از روشن شدن حق و از روى عناد ورزى آن را انکار نماید(2) ; لذا برگشتن از دين كه ناشى از شبهه و ترديد در عقايد باشد، مشمول چنين حكمى نيست.ـ چنان كه بعداً خواهيم آوردـ برخى از قدماى شيعه كلمه اظهار شعار كفر يا تعبير كلمه جحد را در معناى ارتداد دخيل دانسته اند. يا در برخى تعبيرات آمده است كه اگر ارتداد از روى بصيرت نباشد، احكام ارتداد جارى نمى شود. همچنين برگشتن غيراز طرح شبهه و اشكال يا ارائه استدلال مخالف است.
نكته ديگر اينكه مسئله ارتداد در عصر پيامبر و امامان بعضاً همراه با فتنه گرى و توطئه آميز بودن حركت مرتدان بوده است، همان طور كه در برخى آيات، (مانند آيه 73 سوره آل عمران) آمده است، لذا اصل حكم قتل در فضاى مخصوصى از فرهنگ اجتماعى شكل گرفته است.
بنابراين، براى روشن شدن موضوع، ضرورى است كه به معناى ارتداد و كفر بپردازيم و حقيقت ارتداد را از لابلاى آيات و روايات و كلمات فقها روشن سازيم.
طرح صحيح مسئله و دفاع از آزادى عقيده منوط به روشن شدن ادله ارتداد و كلمات برخى از فقهاى نكته بين است. در اين راستا بايد به عناوين مهمى كه در ارتداد لحاظ شده، بپردازيم و ويژگيهاى ارتداد را برشماريم. مسلماً يكى از پرسشهاى مهمّ در بررسى مسئله ارتداد، اين نكته است كه چرا در قرآن به قتل مرتدان به عنوان حكم ارتداد اشاره نشده است با آنكه در چندين آيه اصل موضوع و پى آمدها و آثار ارتداد مطرح شده است. همچنين تصور برخى از فقيهان ما چه بوده است كه حكم مرتد را جزو تعزيرات به حساب آورده اند و مهمتر آنكه در روايات اسلامى مجازات مرتد تعبير به «حد» مرتد نشده است(3). آيا معناى اين برخورد اين نيست كه مسئله حكم مرتد به دست حاكم و تابع شرايط و تغييرات اجتماعى و فرهنگى و توجه به موقعيت افراد است؟
لذا بحث اجرايى حكم مرتد نيازمند روشن شدن سابقه تاريخى اين حكم و روانكاوى خشونت در جامعه هاى پيشين است و نبايد ظرف تشريع و شرايط نزول حكم را از ياد برد.
بنابراين جنبه هاى مختلفى كه اين حكم را مشخص مى كند، مانند غير قابل برگشت بودن حكم مرتد (عدم قبول توبه مرتد فطرى)، حق اجراى حكم ارتداد، مستثنيات حكم، فلسفه ارتداد و كلامهايى كه در اين باره مطرح شده است را نبايد از نظر دور داشت و تأثير اين مباحث را در روشن شدن فضاى بحث و تثبيت اين نكته كه از نظر حقوقى در اسلام همان طور كه عدم اجبار در عقيده آمده، حق انتخاب و عدم پيگرد وانهادن عقيده نيز آمده است و اين معنا در فضاى تفسير حق انسان در جامعه روشن ساز است. البته تمام آنچه گفته شد با تكليف و عقوبت اخروى، يا برخى آثار اجتماعى و مدنى و تکلیف تولى و تبرى و ساير وظايف اجتماعى مسلمانان در اين باب تنافى ندارد.
اكنون براى توضيح مطالب، اين مباحث را در دو بخش مفهوم و حكم ارتداد مورد بررسى قرار مى دهيم.
مفهوم ارتداد
ارْتَدَّ-ارْتِدَاداً [ردّ] الشي‏ءَ: آن چيز را برگردانيد، از او خواست كه آن چيز را برگرداند،- ارتد عَن هِبَته: آنچه را كه بخشيده بود پس گرفت،- و ارتد الى الصّواب: به كار خوب و درست بازگشت. «ارتدَّ على عَقِبَيْهِ» به عقب باز گشت و «ارتدّوا على اعْقابِهم»: به روش پيشينيان خود بازگشتند،- و ارتد عن دينِهِ: از دين خود بازگشت و مرتد شد. ابن فارس می گوید: گاهی این کلمه به معنای تحول و دگرگونی استعمال شده: و قد ارتدَّ و ارتدَّ عنه: ايّ تَحَوَّل عنه. بنابراین ارتداد الزاماً به معنای منفی آن نیست، و گاهی به معنای خوب هم بکار رفته، مانند برگرداندن به خانه. چنانکه آمده: از او خواست كه آن چيز را برگرداند(4) .
از مرتد در فرهنگ لغات اسلامی گاهی به: الرِّدّة، تعبیر شده و منظور رجوع از إِسلام بوده است. وقتی گفته می شده: ارتدَّ فلان عن دينه، یعنی: إِذا كفر بعد إِسلامه. و ردَّ عليه الشي‏ء، یعنی چیزی را قبول نکرد. این که گفته شده: إِنهم لم يزالوا مُرْتَدِّين على أَعقابهم، یعني همواره به بگذشته های خود بر می گردند و متخلف از بعضی واجبات می شوند(5) .
این ها نمونه ای از موارد استعمال این کلمه با همه تنوع استعمال است که به صورت مطلق دلالت بر برگشتن، مثبت و منفی، جاحدانه و غیر جاحدانه، عقیده و غیر عقیده می کند و متناسب با بافت و سیاق کلمه خصوصیات آن مشخص می شود. بنابراین دلیلی وجود ندارد که تنها به معنای برگشت از عقیده با بار معنایی منفی آن باشد و اگر در تاریخ روشن شد که استعمال این واژه در قرآن معنایی معین و خاص و ناظر به خصوصیاتی همچون رفتار تؤام با توطئه بوده، مخالف با لغت نیست و یا بکار گیری این لغت محدود به خصوصیتی بوده، نمی توان به بخشی دیگر از آن بر اساس لغت استناد کرد، چنانکه آیات بر این معنا دلالت دارد، و روایات ناظر به استعمال آن در قرآن بوده، زیرا کتابهای لغت پس از نزول قرآن تدوین شده و تفسیری زبان شناسانه نیست و لذا باید معنایی که در قرآن بکار رفته استناد کرد.
ارتداد در قرآن
ارتداد در قرآن در آیات فراوانی با ماده ارتداد و برگشتن پس از ایمان آمده است: «مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ»(مائده:54)«ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ، يَرُدُّوكُمْ»، (محمد: 25)وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ» (بقره: 217) و مانند این تعبیرها و یا بدون این ماده: «كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ» (آل عمران: 86)مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ- که همان مفهوم را در بردارد- بکار رفته است و می توان ادعا کرد، که در فضا و شرایط خاص تاریخی و سیاسی معین شرایط مدینه و توطئه های مشرکان و قبائلی که به شدت از اسلام به هراس افتاده بودند، بیان شده است، و اگر کسی بخواهد این کلمات را بشناسد، باید فضاشناسی کند و اسباب نزول این آیات را دقیقاً مورد بررسی قرار دهد تا روشن شود که این کلمه در چه موقعیت تاریخی و فرهنگی بکار رفته است. و جالب این که تصور فقيهان و مفسران از مفهوم ارتداد يكسان نبوده و بسيارى ارتداد را صِرف تغيير عقيده دانسته اند، بدون آنكه معلوم كنند كه آيا واقعاً اين تغيير عقيده با علم به حقانيت و از روى لجاجت و يا تحفظ بر منافع اجتماعى و مادى است، يا با جهل و در اثر تبليغات و ايجاد شبهات است. به همين دليل بريدن از اسلام را به دو شكل زبانى و عملى تقسيم كرده و گفته اند: يا اين جدايى را به زبان آورد و تصريح كند كه من ديگر مسلمان نيستم و يا عملاً به بت سجده كند، يا صليب بياندازد و يا رفتارى انجام دهد كه نشانه تنفر او از اسلام باشد. از آن طرف عده اى تصريح كرده اند كه ارتداد، اظهار شعار كفر همراه با جحد است. انكار حقانيت دين با بصيرت نسبت به دين است.
به نظر می رسد که ارتداد در قرآن برگشت و تغییر دین همراه با خصوصیاتی آمده است. به عنوان نمونه به مواردی اشاره می شود.
1- تغییر عقیده با با آگاهی و شناخت از حقیقت: إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُمْ.(محمد: 25) كسانى كه پس از آنكه راه راست برايشان روشن و آشكار شده، به دين پشت كرده و باز گشتند، شيطان براى آنها آراسته است .
در اين آيه تصريح شده كه بازگشت از دين در مورد كسانى است كه حق براى آنها آشكار شده و در اين جهت به این دلیل که شیطان آنان را تسویل و فریب داده است. (سَوّل له الشیطان، اغواه و زیّن له أن یفعل الشئ) از این رو به این دلیل که عمل آنان آگاهانه بوده، هيچ حجت و عذرى براى نشناختن و ندانستن حق و ايجاد شبهه نداشته اند، بلكه عامل انحراف آنان منافع، اميال و آرزوها بوده و عامل بازگشت و تن دادن آنها به راه شيطانى شده است.
2- تغییر عقیده پس از ایمان و باور کردن و ارائه بینات آمده است: «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.» (6)چگونه خداوند گروهى را راهنمايى كند كه پس از ايمان آوردنشان و پس از آنكه گواهى دادند كه اين پيامبر حق است و نشانه هاى روشن و آشكار به ايشان رسيد، كافر شدند.
در اين آیه، هر چند لفظ ارتداد نیامده، ولی معنای برگشتن در آن نهفته و از آيه به خوبى استفاده مى شود كه بحث تنها در تغییر عقيده نيست، آنان در مرحله ای شهادت به حقانیت پیامبر داده و بینات برای آنان آمده، لذا براى اين دسته هدايت معنا ندارد. بنابراين آيه چندين نكته را بيان مى كند:
اولاً: اين كسانى كه دين را وانهاده اند پيش از آن داراى ايمان و باور بوده اند، نه اينكه صرفاً مسلمان زاده بوده اند.
ثانياً: اين افراد اعتراف داشتند كه پيامبر حق است و اين حق بودن از درون و با آگاهی و با توجه به دلایل و براهین مورد پذيرش آنان بوده است.
ثالثاً: حقانيت اسلام برای اين افراد با دلايل آشكار و آن را تصديق کرده بودند و از اين جهت شبهه و اشكالى نداشتند. به اين جهت بحث هدايت، حق طلبى، روشنگرى و انتخاب انديشه در مورد آنان صادق نيست. ستمگرى و كتمان حق عامل انحراف و ارتداد آنها بوده است، حتی این جمله: «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا» بوضوح استفاده می شود که آنان عناد داشته اند، و دیگر امکان هدایت برای آنان نیست و لذا قرآن در پايان آيه مى فرمايد: وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. خداوند گروه ستمكار را راه نمى نماياند.
3- نمونه دیگر در بکارگیری این کلمه و نوعی ارتداد اطاعت از اهل کتاب در جهت مقاصد ستیزه جویانه آنان است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ. (آل‏عمران : 100).
یا همراهی با کفار و اهل عنادی است که موجب می شود که به گذشته جاهلی خود برگردند: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ. (آل‏عمران : 149). اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از كافران پيروى كنيد، شما را به آيين پيشين برمى‏گردانند، پس زيانديده بازمى‏گرديد. در این آیه هم که مسئله برگشتن به وضعیت گذشته جاهلی و اطاعت از کفار است.
4- نمونه اى ديگر از توضيحات قرآن مربوط به مواردى است كه هدف از اين بازگشتن تضعيف روحیه مسلمانان و خالى كردن دل آنها، با روشهای جنگ روانی بوده است. مانند اين آيه كه مى فرمايد: وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ. (البقرة : 109). بسيارى از اهل كتاب با آنكه حقيقت بر آنها آشكار شده، از روى حسد، دوست دارند شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر بازگردانند. عفو كنيد و گذشت كنيد، تا خدا فرمانش را بياورد، كه او بر هر كارى تواناست. برخی این جمله: فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا، را این گونه معنی کرده: هم اكنون [از ستيز و جدال با آنان‏] درگذريد، و [از آنان‏] روى بگردانيد. اما به هر حال دلالت دارد که موضوع بازگرداندن مسلمانان به حالت کفر در بخشی مربوط به تلاش اهل کتاب و پس از تبین حق بوده است.
5- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ. (المائدة : 54 ).
اى كسانى كه ايمان آورديد، هر كس از شما كه از دين خويش برگردد، به زودى خداوند گروهى را بياورد كه خدا ايشان را دوست دارد و آنها خدا را دوست دارند، با مؤمنان نرم و خاكسارند و بر كافران سخت گير و گردنفراز.
اين آيه در سياق مذمت ارتداد به اين نكته اشاره مى كند كه ارتداد اين دسته هيچ ضررى به خدا نمى زند. در چه مواردى اين شبهه مطرح است كه تغيير عقيده موجب ضرر زدن است، در جايى كه ارتداد از روى توطئه است و خداوند با اين بيان مى خواهد روشن كند ناسپاسى مرتدان با جايگزينى مؤمنانى پاك سرشت قابل جبران است. بحث در مورد انسانهاى نادان نيست. بحث در مورد كسانى است كه به قصد ضربه زدن و ايجاد خلل در جامعه اسلامى اعلان تغيير دين مى كنند. به اين جهت قرآن به مسلمانان دلدارى مى دهد كه نگران اين رفتارها نباشند، بويژه كه اين آيات همگى در سياق بيان رفتار منافقان و القاءات فكرى و توطئه هاى عملى آنان آمده است.
6- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ . (البقرة : 217)
تو را از جنگ‏كردن در ماه حرام مى‏پرسند. بگو: جنگ‏كردن در آن ماه گناهى بزرگ است. اما بازداشتن مردم از راه حق و كافر شدن به او و مانع از رفتن به مسجد الحرام و بيرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوند گناهى بزرگتر است، و شر فتنه(شرك) از قتل بزرگ‏تر است. آنها با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان بازگردانند. از ميان شما آنها كه از دين خود بازگردند و كافر بميرند، اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و جاودانه در جهنّم خواهند بود.
جالبتر این که در دسته ای از آیات هر چند واژه ارتداد نیامده، اما معنای آن بکار رفته و مسئله ارتداد را از تغيير عقيده در شكل حق انسانى خارج مى كند و تغيير رفتار را با انگيزه هاى مادى و گرايش و تمايلات دنيا خواهانه معرفى مى كند و حتى تصريح مى كند كه عامل ارتداد آنان، دوست داشتن دنيا و ترجيح آن به آخرت بوده است. بحث انتخاب انديشه و عقيده مطرح نيست.
7- « مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيم. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِين.» (7)
هر آن كس كه پس از ايمان آوردنش به خدا كافر شود ـ مگر آنكه به اجبار وادار شود كه سخنى خلاف ايمانش بگويد در حالى كه دلش به ايمان آرام است ـ و سينه اش را به كفر گشاده كرد، پس خشم خدا بر آنهاست و آنان را عذابى بزرگ است. اين از آن روست كه آنان زندگى اين جهان را بر آن جهان برگزيده اند و خدا گروه كافران را راه نمى نمايد.
پس بحث در مورد كسانى نيست كه در هر شرايطى تغيير عقيده مى دهند، بلكه مخصوص گروه خاصى است كه زندگى دنيا را بر آن جهان برمى گزينند(سوره نحل، آيه107)، همان طور كه در سوره آل عمران، آيه 90 مى گويد: آنها كسانى هستند كه ستمگرند و توبه آنها قابل قبول نيست.
بنابراین تمام آیاتی که با لفظ و ریشه ارتداد بکار رفته آورده شده و کلمه ارتداد در این دسته از آیات قرآن هرچند به معناى رجوع و بازگشت است، اما برگشت در این آیات مطلق نیست و با قیودی آمده است. مانند این تعبیر: مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى. یعنی حقیقت مسئله برای آنان آشکار شده بود و پس از روشن بودن باز برگشتند. چنانکه شبیه همین تعبیر در جایی دیگر با اضافه قیدی آمده: مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ. یا این قید آمده: فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ . عده ای از اهل کتاب با اهداف خاص عامل برگرداندن شما شدند و شما هم کافر شدید، یعنی بر حق سرپوش گذاشتید و منکر آن شدید. یا این ارتداد مورد علاقه اهل کتاب برای کافر شدن از باب حسد بوده است: وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً .
همچنين در برخى آيات تعبيراتى آمده كه جاى تأمل بسيار دارد، مثلاً قرآن مى فرمايد كه ارتداد آنان بارها تكرار شده و در نهايت در كفر خود فزونى جسته اند. ازدياد كفر در ظاهر براى كسى كه در جستجوى حقيقت است معنا ندارد. فقط در صورتى معنا مى دهد كه شخص رويه تذبذب و سجيّه نفاق و تغيير موضع را در پيش گيرد(8) ، به همين دليل خداوند مى فرمايد:
8- «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً». (9)
كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند و پس از آن ايمان آوردند و باز كافر شدند و آنگاه بر كفر خويش افزودند خداوند بر آن نيست كه آنان را بيامرزد و يا اينكه راهى بديشان بنمايد.
مسئله آمرزش و هدايت در جايى است كه انسان در جستجوى حقيقت باشد. منافع مادى و انگيزه هاى حيوانى در كار نباشد. آزادى حق حيات انسان است. قرآنى كه بارها سخن از دعوت به توبه و استغفار و حتميت پذيرش توبه مى كند، در مورد اين افراد مى گويد: (لم يكن الله ليغفر لهم.)هرگز خداوند بر آن نيست كه آنان را بيامرزد. چون برگشت آنها، صرف تغيير عقيده نيست، نوعى عناد، لحاج و كتمان حقيقت است.
مهمترين قسمتى كه از آيات قرآن در باب ارتداد مى توان استفاده كرد و نشان داد كه مسئله برگشتن از دين، تنها تغيير عقيده نيست، توصيفاتى است كه قرآن در پى پديده ارتداد ذكر كرده و به عنوان آثار و نتايج اين حركت انحرافى معرفى نموده است. اگر كسى به مجموع اين آثار توجه كند، به خوبى درمى يابد كه مسئله ارتداد صرف تغيير عقيده نبوده است. ارتداد ناظر به صورتى نيست كه شخص در اثر شبهه و مشكلات فكرى و اعتقادى از دينى دست برمى دارد، همان طور كه ارتداد وانهادن دين به دليل امر انسانى و حقيقت جويانه نيست. ارتداد گرايشى منفعت طلبانه، دنيامدارانه و فرصت طلبانه است. دليل بر اين مطلب آيات زير است. « ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُون»(10). اين بدان سبب است كه آنان ايمان آورده، سپس به انكار پرداخته و در نتيجه بر دلهايشان مُهر زده شده و ديگر نمى فهمند.
دلهاى چنين كسانى را قفل مى زند تا ديگر قابل هدايت نباشند؟ جمله: فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» به این جهت است که نشان دهد خداوند کسانی که عناد دارند، بر دل آنان مهر زده می شود و دیگر آماده شنیدن حق نمی شوند واگر كسى قلباً لجاجت و عنادى نداشته باشد و در پى حقى باشد، و اتفاقاً در اثر تبليغات يا شبهات ايجاد شده به دينى روى آورد مقصر نيست تا خداوند بر دل او مُهر بزند و او را همواره محروم از فيض هدايت كند، حتماً چنين كسانى ـ چنان كه در تفسير اين آيات به مناسبت شأن نزول آن درباره منافقان گفته اند(11) ـ در اثر مقاصد ديگر به تغيير عقيده روى آورده اند.
پس بحث در مورد كسانى نيست كه در هر شرايطى تغيير عقيده مى دهند، بلكه مخصوص گروه خاصى است كه زندگى دنيا را بر آن جهان برمى گزينند(سوره نحل، آيه107)، همان طور كه در سوره آل عمران، آيه 90 مى گويد: آنها كسانى هستند كه ستمگرند و توبه آنها قابل قبول نيست.
9- «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(12). و گروهى از اهل كتاب گفتند به آنچه به مؤمنان فرود آمده در آغاز روز ايمان آوريد و در پايان روز انكار كنيد تا مگر از دين خود بازگردند.
در شأن نزول اين آيه آمده است كه جماعتى از يهود و نصارى كه مى دانستند پيامبر حق است و دلائل نبوتش در كتابهاى آنان موجود بود (آل عمران:71) با اين همه كتمان حق مى كردند و براى اينكه در ميان مسلمانان رخنه ايجاد كنند و آنان را در عقايد دينى سست كنند، به عده اى مى گفتند شما برويد مسلمان شويد و بعد بگوييد كه ما تحقيق كرديم و پس از بررسى به دست آورديم كه چنين نيست و اين دين نمى تواند بر حق باشد (13). طوسی، و طبرسی و فخر رازى در ذيل اين آيه مى نويسند: اين حيله در جهت تشكيك و تضعيف مسلمانان طرح شده بود و مسلمانان مى گفتند، اين تكذيب از روى حسد و عناد بوده وگرنه از آغاز مسلمان نمى شدند. »(14)
بنابراین این آیه به انگیزه ارتداد آنان اشاره داد که هدفش تضعیف و تخریب اعتقاد و تضعیف روحیه مسلمانان بوده است.
10- يكى ديگر از آيات ارتداد كه دلالت بر اين نكته دارد كه مسئله تغيير عقيده روى اهداف و اغراض ديگرى به جز تشخيص حقيقت بوده و آهنگ عمل آنان چيزى بوده كه بدان هم نرسيده اند، آيه ذيل است:
«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ». (15)
به خدا سوگند مى خورند كه چيزى نگفته اند و هرآينه سخن كفر را گفته اند و پس از آنكه اسلام آوردند كافر شدند و آهنگ چيزى كردند كه بدان نرسيدند و از پيامبر و مؤمنان كينه نداشتند مگر از آن رو كه خدا و پيامبرش آنان را از بخشش خود بى نياز و توانگر ساخت.
در اين آيه چند نكته قابل توجه است:
نكته اول: پس از ذكر مصداق ارتداد، اهداف چنين رفتارى را ذكر مى كند و حتى به توطئه هاى باطنى آنان، يعنى كشتن پيامبر در عقبه اشاره مى كند(16) و تصريح مى كند اين اعمال و حركات تأثيرى در جامعه نخواهد داشت و به مسلمانان روحيه مى دهد كه خدا بى نياز از آنان است.
نكته دوم: مسئله توبه است. اگر چنين افرادى توبه كنند، مشكل برطرف مى شود و توبه را نيز مقيد به صورت خاصى نمى كند. البته در پايان آيه برای کسانی که از این راه بر نمی گردند، تهديد مى كند كه افزون بر عذاب اخروى، عذاب دنيايى که خفت و خواری باشد، هم نصيب آنان خواهد شد. (17)
برخی خواسته اند، از جمله: يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا»، اشاره کنند که باید مرتدان را در این دنیا عذاب داد (18)، در حالی که از این آیه چنین معنایی استفاده نمی شود، و ناظر به عذابی تکوینی خداوند است. یعنی می گوید، خداوند آنها را عذاب می دهد و جمله در سیاق بیان عذاب الهی در آخرت است: همانطور که در آخرت عذاب می دهد، در دنیا آنان را خفت و خواری می دهد.
نکته سوم: پذیرش توبه است، برخلاف آن چیزی که در فقه آمده: فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ البته در برابر اين آيه، آيات ديگرى است كه دقيقاً مسئله قبول توبه را نفى مى كند، (مانند: آيه90 سوره آل عمران). همان طور كه در آيه 137 سوره نسا نشان مى دهد خصوصيات ارتداد متفاوت است و انگيزه ها و شرايط مرتدان مايه اين تفاوت شده، و گاهى عذر آوردن بى فايده است. (مانند سوره توبه، آيه 66).
نكته چهارم: در اين زمينه بايد ياد آور شد، در باره استعمال كفر و كافران در اصطلاح قرآن است چیزی به جز اصطلاح متأخر در میان فقها است. اصولاً معناى كفر چه در لغت و چه در تعبيرات خاص قرآن ـ كه به معناى آن مى پردازد ـ تنها انحراف از عقيده و الحاد نيست. لغت كفر به معناى سرپوش گذاشتن و كتمان حقايق است. استعمال لغت كفر در موارد ديگر مانند كَفّاره(مائده، 89.) و كَفّار(ابراهيم، آيه 34) به معنای پوشاننده گياه، ناسپاس و پوشاننده گناهها است. كشاورز را كافر مى گويند به اين دليل كه حَبّه گندم و حبوبات را در زمين مى پوشاند. به همين دليل در آيات بسيارى اين سرپوش گذاشتن و كتمان حقيقت را همراه با وصف كفر يادآور مى شود و آن را از مسئله جهل و نادانى و قصور و تغيير عقيده در حالت عدم تعصّب و یا به دلیل شبهات و یا عملکرد دینداران و یا محکم نبودن و عدم آگاهی درست از معارف دین، جدا مى كند. چنانکه در: لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا(الزمر:35) «وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُم». (بقره:271) به معنای جبران و پوشش دادن و گناهان را از بین بردن است. به این جهت نمی توان هر انکاری و هر برگشتنی از عقیده را که آگاهانه نبوده، یا در اثر شبهه بوجود آمده، کافر تلقی کرد. خداوند در باب كفر مى فرمايد: «وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ». (عنکبوت:47). و مرادف همین معنا را در باره ستمگران بکار گرفته است: وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ. (عنکبوت:49). از این رو كفار كسانى هستند كه با علم به حقانيت آيات منكر آن شوند. «اِنّ الذين كفروا بالذّكر لَمّا جائَهم». ( فصلت:41). كسانى كه به اين قرآن كفر ورزيدند، چون به ايشان رسيد. «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيب». (بروج: 19). بلكه آنان كه كافر شدند همواره در تكذيب و باور نداشتن به سر مى برند . (19)
و آيات ديگرى كه همگى نشان مى دهد، کفر اعراض از حق با علم و آگاهی است و ارتداد و تغيير دين و تعصب بر انحراف با آگاهى از حق بوده و موضوع تنها تغییر عقیده نیست. حتى قرآن در باره کافران تصریح مى كند چه به آنها انذار و بشارت دهى و چه ندهى، در مورد آنان تأثيرى ندارد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (بقره: 6)، چرا اثری ندارد، زیرا در مقام عناد و لجاج هستند و كسانى به جدال و نزاع مى پردازند كه بر حق سرپوش گذاشته اند، همان طور كه اذيت و آزار آنان پس از روشن شدن حقايق و مانع شدن از راه و روش مسلمانان، از ويژگيهاى آنان است و داشتن تعصب، آنهم تعصب کینه ورزانه جاهليت، که ديگر تنها انحراف از عقيده به جهت شبهه نبوده و نيست، بلکه به شواهد تاریخی، نوعى لجاجت و سرپوش گذارى به نداى وجدان و به دنبال آن مبارزه و همراهی با مشرکان برای جنگ با مسلمانان بوده است. این نکته از آیات فراوانی استفاده می شود که اگر کسی با مجموعه این دسته از آیات انس داشته باشد، به خوبی می فهمد، از باب نمونه به این آیه توجه شود: من كفر بالله من بعد ايمانه.... ولكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من اللّه.(20) آنان كه پس از ايمان آوردن به خدا كافر شدند... و ليكن كسانى كه سينه را به كفر گشاده كردند، پس خشم خدا بر آنهاست. چرا خداوند غضب خود را بر كسانى نازل مى كند كه بر حق سرپوش نگذاشته اند. مسلماً اين غضب از آن كسانى است كه حق را دريافته اند، با اين همه كتمان كرده اند، يا از روى عناد و به خاطر منافع مادى پشت به آن كرده اند. به همين دليل خداوند در آيات بسيارى مسئله توبه را مطرح مى كند و اين توبه در حق مغضوبان و مطرودان نيست: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً». (نساء:17). توبه از آن كسانى است كه از روى جهل و عدم سوء نيت دچار اشتباه شده اند، لذا توبه مى كنند و توبه آنان مقبول واقع مى شود. به اين جهت نمى توان گفت مفهوم كفر و ارتداد در این آیات، صرفاً انحراف و تغيير عقيده است و برخوردهاى تند و شديد اسلام ناظر به هر انحراف و تغيير عقيده و يا وانهادن دين است.
جمع بندی آیات
1- اکنون با همه این اوصافی که در قرآن ذکر شد، نمی توان گفت که مرتد به همان معنای لغوی و مطلق برگشتن از دین است، بلکه مرتد کسی است كه به كفر بر مى گردد که همراه با آگاهی و هدف سرپوشی بر حق و توطئه و معارضه با حق است.
2- على رغم فراوانى آياتى كه درباب ارتداد رسيده، هرگز در آنها اشاره اى به حكم ارتداد نشده و تنها عقوبت اخروى و آثار منفی معنوی ارتداد در این دنیا (توبه، آيه 74. ) و فرجام اهداف و انگيزه و قدرت تأثير مرتدان بیان شده وهمانطور که بیان حکمی در قرآن مهم است، بیان نشدن آن هم معنا دار است و از قبیل اجمال و تفصیل نیست که گفته شود، اصل مجازات بیان شده، اما خصوصیات آن نیامده و مانند حکم نماز است.
3- اصطلاح کفر در قرآن را با آنچه بعدها در کتابهای فقهی رایج شده نباید یکی دانست. به نظر می رسد با توجه به تعبیراتی که در این آیات بکار رفته، نباید مطلق و اصطلاح کفر فقهی(انکار دین به صورت مطلق) تنها مراد باشد، بلکه بر اساس همان معنای لغوی آن که سر پوش گذاشتن به حق و در عین حال، علم به حقانیت دارد کافر می شود و از سویی برگشتن از حق با خصوصیاتی است که در این آیات آمده، منظور است و لذا ارتداد با كفر (به معناى اصطلاحى) و با موضوع كافرى كه به كفر خود باقى است، تفاوت دارد.
از این رو گاهى از ارتداد ـ به جاى بازگشت از اسلام ـ تعبير به بريدن از اسلام شده است، اما چون معمولاً مرتدان پيش از آن كافر بوده اند، به اين جهت تعبير به بازگشت شده است.
بنابراین، اگر مبنای ارتداد قرآن باشد، نمى توان از اين آيات استفاده كرد صرف تغيير عقيده (هر چند به دلیل داشتن شبهات و اشکالات باشد) مرتد تلقی گردد. برگشتن و عقیده نداشتن در صورت شبهه و اشکال امر قلبی و غیر اختیاری است و چیزی که غیر اختیاری و امر قلبی باشد، مجازات کردن غیر عادلانه است.

2-1. ارتداد در روايات
اول: روايات اهل بیت در باب ارتداد
1- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ (21)عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فِي حَدِيثٍ قَالَ: «وَ مَنْ جَحَدَ نَبِيّاً مُرْسَلًا نُبُوَّتَهُ وَ كَذَّبَهُ فَدَمُهُ مُبَاحٌ قَالَ فَقُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ جَحَدَ الْإِمَامَ مِنْكُمْ مَا حَالُهُ فَقَالَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ بَرِئَ مِنْهُ وَ مِنْ دِينِهِ، فَهُوَ كَافِرٌ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ؛ لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّهِ وَ دِينَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ، وَ مَنْ بَرِئَ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ كَافِرٌ وَ دَمُهُ مُبَاحٌ فِي تِلْكَ الْحَالِ؛ إِلَّا أَنْ يَرْجِعَ وَ يَتُوبَ إِلَى اللَّهِ مِمَّا قَالَ...(22) از امام باقر روایت شده: کسی که نبوت پیامبری را انکار و تکذیب کند، خون او مباح است. به آن حضرت گفتم، پس کسی که منکر امامت یکی از شما شود، چگونه است؟ فرمود: کسی که انکار امامتی را بکند که سوی خدا تعیین شده و از او و دین او تبری بجوید، کافر و مرتد از اسلام است، زیرا امام از سوی خدا تعیین شده و از دین خدا است و کسی که از دین خدا تبری بجوید، در این کافر و خون او مباح است، مگر باز گردد و از آنچه گفته به سوی خدا توبه کند .
در این روایت که از نظر سند به لحاظ خبر واحد صحیحه است، امام باقر(ع) نه با بحث ارتداد تنها، بلکه اگر کسی عالمانه رسالت پیامبر و امامت را جحد و انکار کند، کافر و خونش را مباح می شمارد. اما نکته ای که این روایت دارد، در باره انکار نبوت سایر پیامبران و همچنین انکار امامت و تبری از ائمه است که کسی نگفته انکارش اباحه خون را بوجود می آورد.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ( ع) عَنِ‏ الْمُرْتَدِّ فَقَالَ مَنْ رَغِبَ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص بَعْدَ إِسْلَامِهِ فَلَا تَوْبَةَ لَهُ وَ قَدْ وَجَبَ قَتْلُهُ وَ بَانَتْ مِنْهُ امْرَأَتُهُ وَ يُقْسَمُ مَا تَرَكَ عَلَى وُلْدِهِ.(23) محمد بن مسلم می گوید به امام باقر در باره مرتد پرسیدم، حضرت فرمود: کسی که از اسلام برگردد و پس از اسلام آوردن، به آنچه بر پیامبر نازل شده، کفر بورزد، دیگر جای توبه ندارد و کشتن او واجب می شود، زنش را از او جدا می کنند و اموالش را میان فرزندانش تقسیم می کنند.
در این روایت در صورت اتکای به سهل بن زیاد(24) سند، اشکال دارد، ولی از طریق دیگر که در آن سهل وجود ندارد حدیث صحیحه است. اما به جای ارتداد، تعبیر به مَنْ رَغِبَ عَنِ الْإِسْلَامِ و کفر به ما انزل الله، شده است. چنانکه در تعبیر دیگر: فِي رَجُلٍ رَجَعَ عَنِ الْإِسْلَامِ آمده و چهار کلمه «رغب»، «رجع»، «کفر» و «ارتد» آمده است. و در این روایت آمده که دیگر توبه او قبول نیست: فَلَا تَوْبَةَ لَهُ وَ قَدْ وَجَبَ قَتْلُهُ و معنایش این است که با توجه دیگر رفع مجازات نمی شود و گرنه بخشیدن در عالم آخرت با توبه بر خلاف آیات و روایات است.
3- وَ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ: كُلُّ مُسْلِمٍ بَيْنَ مُسْلِمِينَ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً ص نُبُوَّتَهُ وَ كَذَّبَهُ، فَإِنَّ دَمَهُ مُبَاحٌ لِمَنْ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ امْرَأَتُهُ بَائِنَةٌ مِنْهُ (يَوْمَ ارْتَدَّ) وَ يُقْسَمُ مَالُهُ عَلَى وَرَثَتِهِ وَ تَعْتَدُّ امْرَأَتُهُ عِدَّةَ الْمُتَوَفَّى عَنْهَا زَوْجُهَا، وَ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ وَ لَا يَسْتَتِيبُهُ.(25) ‏عمار ساباطی می گوید از امام صادق شنیدم که می گفت هر مسلمانی که از اسلام بر گردد و انکار نبوت و تکذیب کند، برای کسی که بشنود، خون او مباح است و زنش از او جدا می شود و عده زن عده مرگ است و مالش بر ورثه او تقسیم می شود و بر امام است که او را بکشد و در خواست توبه هم نکند.
در این روایت که سند آن به دلیل عمار موثقه تلقی می شود، کلمه ارتداد و جحد با عطف و تکذیب آمده و کیفرش هم تعیین شده و حتی بر خلاف حدیث نخست که می گفت: إِلَّا أَنْ يَرْجِعَ وَ يَتُوبَ إِلَى اللَّهِ، مهلت برای توبه و برگشت داده نشده و می گوید: وَ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ وَ لَا يَسْتَتِيبُهُ.
باز نکته دیگر این که در این حدیث فرقی میان زن و مرد گذاشته نشده است. و همچنین تعبیری در این روایت آمده است که ارتداد در محیط جامعه دینی باشد: كُلُّ مُسْلِمٍ بَيْنَ مُسْلِمِينَ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ. چنانکه روایت دیگری از عبید بن زراره در باره ارتداد صبی پرسیده شده و حضرت با این قید: فِي الصَّبِيِّ يَخْتَارُ الشِّرْكَ وَ هُوَ بَيْنَ أَبَوَيْهِ قَالَ لَا يُتْرَكُ، بیان شده و نشان می دهد که محیط و شرایط ارتداد دارای اهمیت بوده است.
4- عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع): أَنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ تَنَصَّرَ فَأُتِيَ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَاسْتَتَابَهُ، فَأَبَى عَلَيْهِ فَقَبَضَ عَلَى شَعْرِهِ، ثُمَّ قَالَ طَئُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ فَوَطِئُوهُ حَتَّى مَاتَ. (26)
فضیل بن یسار از امام صادق نقل می کند که مردی مسلمان نصرانی شد، او را به پیش امیر مؤمنان آوردند، حضرت پیشنهاد توبه دادند، اما او نپذیرفت، حضرت موهای سر او را گرفت، رو به جمعیت کرد و گفت که او را ای بندگان خدا لگد مال کنید. مردم چنان لگد زدند تا این که مرد.
موسی بن بکر واسطی در سند واقفی است، و از این جهت دچار ضعف در سند است. نکته دیگر در روایت آمده که از او خواسته شد که توبه کند در حالی که در خبر محمد بن مسلم آمده بود که توبه او پذیرفته نیست. و بسا ناظر به تفاوت میان مرتد فطری و ملی باشد که در روایت بعدی هم به آن اشاره شده است.
5- وَ عَنْهُ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ مُسْلِمٍ تَنَصَّرَ قَالَ يُقْتَلُ وَ لَا يُسْتَتَابُ قُلْتُ: فَنَصْرَانِيٌّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ، قَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلَّا قُتِلَ.(27)
علی بن جعفر از برادرش امام کاظم نقل می کند که از او در باره مسلمانی پرسیدم که نصرانی شده است؟ حضرت فرمود: کشته می شود و درخواست توبه هم نمی شود. گفتم: حال اگر نصرانی باشد که مسلمان شده و بعد مرتد شده؟ حضرت فرمود: در این صورت درخواست توبه می شود و اگر برنگشت کشته می شود.
این روایت از نظر سند به دلیل عمرکی مشترک و محل بحث و اشکال است (28)و نکته اضافی آن اختلاف در موارد است تا ناظر به تفاوت میان مرتد به فطری و ملی می باشد که مطابق با قواعد و فتوای مشهور است. شبیه این روایت از نظر سند و مفاد، روایت زیراست:
6- 34872- مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ قُلْتُ فَنَصْرَانِيٌّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ قَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلَّا قُتِلَ.(29) از او در باره مسلمانی پرسیدم که نصرانی مسلمان شده و آنگاه مرتد شده است؟ حضرت فرمود: در این صورت درخواست توبه می شود و اگر برنگشت کشته می شود.
7- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ قَرَأْتُ بِخَطِّ رَجُلٍ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) رَجُلٌ وُلِدَ عَلَى الْإِسْلَامِ ثُمَّ كَفَرَ وَ أَشْرَكَ وَ خَرَجَ عَنِ الْإِسْلَامِ، هَلْ يُسْتَتَابُ أَوْ يُقْتَلُ وَ لَا يُسْتَتَابُ؟ فَكَتَبَ ع يُقْتَلُ.(30) در باره مرد مسلمانی پرسیدم که کافر و مشرک شده و از دین اسلام خارج گشته است؟ آیا درخواست توبه می شود و کشته می شود، یا درخواست توبه نمی شود؟ حضرت نوشت: کشته می شود.
این روایت به دلیل مرسله بودن محل اشکال است، ولی مضمون مشترکی با اخبار پیشین و تفصیل میان مرتد ملی و فطری دارد. نکته اضافی این خبر عطف شرک به کفر است: «كَفَرَ وَ أَشْرَكَ» که شرک امری جدای از کفر دانسته شده است.
34874- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍعَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي رَجُلٍ رَجَعَ عَنِ الْإِسْلَامِ فَقَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ تَابَ وَ إِلَّا قُتِلَ. الْحَدِيثَ.(31)
مضمون حدیث مانند احادیث پیشین در باره کسی است که از اسلام برگشته که حضرت فرموده:درخواست توبه می شود و اگر توبه نکرد، کشته می شود. البته سند این روایت به خاطر علی بن حدید ضعیف است .(32) ولی مفاد آن در باره مرتد فطری است که فرصت استتابه داده می شود و اگر توبه نکرد، کشته می شود.
34878- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِذَا أَسْلَمَ الْأَبُ جَرَّ الْوَلَدَ إِلَى الْإِسْلَامِ فَمَنْ أَدْرَكَ مِنْ وُلْدِهِ دُعِيَ إِلَى الْإِسْلَامِ فَإِنْ أَبَى قُتِلَ وَ إِنْ أَسْلَمَ الْوَلَدُ لَمْ يَجُرَّ أَبَوَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمَا مِيرَاثٌ. (33)
- وَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي ثَعْلَبَةَ قَدْ تَنَصَّرَ بَعْدَ إِسْلَامِهِ فَشَهِدُوا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ الشُّهُودُ فَقَالَ صَدَقُوا وَ أَنَا أَرْجِعُ إِلَى الْإِسْلَامِ، فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ لَوْ كَذَّبْتَ الشُّهُودَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ وَ قَدْ قَبِلْتُ مِنْكَ، فَلَا تَعُدْ فَإِنَّكَ إِنْ رَجَعْتَ لَمْ أَقْبَلْ مِنْكَ رُجُوعاً بَعْدَهُ. (34)
جابر از امام صادق نقل می کند که مردی از بنی ثعلب را به پیش امیرمؤمنان آوردند که پس از اسلام نصرانی شده و عده ای بر آن شهادت دادند، حضرت از متهم پرسید که این ها چه می گویند؟ او پاسخ داد که درست می گویند و لکن من به اسلام برمی گردم. امام فرمود که اگر کلام شهود را تکذیب می کردی گردنت را می زدم و اما الان کلام تو را قبول می کنم و دیگر برنگرد که دیگر اگر برگردی قبول نمی کنم. این روایت به خاطر عمرو بن شمر که مجهول است، قابل استناد نیست، نکته دیگر اگر مراد جابر جعفی باشد، بلی و اگر جابر بن عبدالله باشد، از امام صادق نمی تواند نقل کند، هر چند موضوع آن مرتد فطری است.
بنابراین، از مجموع این روایات به دست می آید که مرتد دارای اقسامی است، و تفاوت میان مرتد ملی و فطری است و مرتد ملی پیش از مجازات توبه داده می شود و اگر توبه نکرد، کشته می شود. این روایات در میان آنها صحیح و موثق و مرسل و ضعیف وجود دارد و در هر حال اخبار آحاد هستند.
مجازات ارتداد زن
اما روایاتی که ناظر به مجازات ارتداد زن آمده و صاحب وسائل آنها را با این عنوان: بَابُ أَنَّ الْمَرْأَةَ الْمُرْتَدَّةَ لَا تُقْتَلُ بَلْ تُحْبَسُ وَ تُضْرَبُ وَ يُضَيَّقُ عَلَيْهَا ، نقل کرده است.
34879- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمُرْتَدَّةِ عَنِ الْإِسْلَامِ قَالَ لَا تُقْتَلُ وَ تُسْتَخْدَمُ خِدْمَةً شَدِيدَةً وَ تُمْنَعُ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ إِلَّا مَا يُمْسِكُ نَفْسَهَا وَ تُلْبَسُ خَشِنَ الثِّيَابِ وَ تُضْرَبُ عَلَى الصَّلَوَاتِ. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِيِّ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ أَخْشَنَ الثِّيَابِ.(35)
در این روایت که سند آن بی اشکال است، مجازات ارتداد زن را ایجاد محدودیت در خوراک و روا داشتن اعمال شاقه و لباس های خشن گرفته است.
34880- وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ إِذَا ارْتَدَّتِ الْمَرْأَةُ عَنِ الْإِسْلَامِ لَمْ تُقْتَلْ وَ لَكِنْ تُحْبَسُ أَبَدا. (36)
این روایت نیز بدون مشکل و موثقه است ومی گوید که زناگر مرتد از اسلام شد، کشته نمی شود ولکن به حبس ابد محکوم می شود.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَتَى قَوْمٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَقَالُوا السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبَّنَا فَاسْتَتَابَهُمْ فَلَمْ يَتُوبُوا فَحَفَرَ لَهُمْ حَفِيرَةً وَ أَوْقَدَ فِيهَا نَاراً وَ حَفَرَ حَفِيرَةً إِلَى جَانِبِهَا أُخْرَى وَ أَفْضَى بَيْنَهُمَا فَلَمَّا لَمْ يَتُوبُوا أَلْقَاهُمْ فِي الْحَفِيرَةِ وَ أَوْقَدَ فِي الْحَفِيرَةِ الْأُخْرَى حَتَّى مَاتُوا .(37) هشام بن سالم از امام صادق نقل می کند که گروهی به پیش امیرمؤمنان آمدند، و گفتند: ای پروردگارما! حضرت آنها از این کار منع کردند و از آنها خواست که توبه کنند که آنها نپذیرفتند، حضرت آنها را در گودالی انداختند و آتشی را روشن کردند تا مردند. این روایت از نظر سند مشکلی ندارد.
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ كِرْدِينٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمَّا فَرَغَ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ أَتَاهُ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنَ الزُّطِّ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ كَلَّمُوهُ بِلِسَانِهِمْ فَرَدَّ عَلَيْهِمْ بِلِسَانِهِمْ ثُمَّ قَالَ: إِنِّي لَسْتُ كَمَا قُلْتُمْ، أَنَا عَبْدُ اللَّهِ مَخْلُوقٌ، فَأَبَوْا عَلَيْهِ وَ قَالُوا أَنْتَ هُوَ فَقَالَ: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا وَ تَرْجِعُوا عَمَّا قُلْتُمْ فِيَّ وَ تَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّكُمْ، فَأَبَوْا أَنْ يَرْجِعُوا وَ يَتُوبُوا، فَأَمَرَ أَنْ تُحْفَرَ لَهُمْ آبَارٌ فَحُفِرَتْ ثُمَّ خَرَقَ بَعْضَهَا إِلَى بَعْضٍ ثُمَّ قَذَفَهُمْ فِيهَا ثُمَّ خَمَّرَ رُءُوسَهَا ثُمَّ أُلْهِبَتِ النَّارُ فِي بِئْرٍ مِنْهَا لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ فَدَخَلَ عَلَيْهِمُ الدُّخَانُ فِيهَا فَمَاتُوا. (38)
بنابر این روایت امام باقر و صادق علیهما السلام نقل می کنند که امیرمؤمنان چون از جنگ جمل و بصره فارغ شدند، هفتاد نفر از قوم زط(اقوامی از ایران) خدمت ایشان آمدند و سلام کردند و حضرت به زبان آنان پاسخ گفتند، آنگاه فرمودند، من آنگونه که شما می گویید نیستم، من بنده خدا و مخلوق هستم، اما آنان قبول نکردند و گفتند تو همان هستی. آنگاه حضرت فرمودند: اگر اگر تمام نکنید این قضیه را و برنگردید، و به سوی خدا توبه نکنید من شما را خواهم کشت. اما آنها قبول نکردند و توبه نکردند حضرت فرمان داد که چاه هایی حفر کنند و کانلی میان این چاه ها وصل کنند و آنها را داخل یکی از آنها قرار داد و وسرهای را آنان را پوشاند و آنگاه آتش را در حفره های دیگر افروخت که نبودند و از آتش و دود آن مردند. اما این روایت هم مرسله و به لحاظ مضمون و صحت آن در آن شرایط تاریخی محل اشکال است.
جمع بندی روایات ارتداد
پیش از جمع بندی روایات لازم است از باب مقدمه به چند نکته به عنوان اصل حاکم به این روایات توجه شود.
1- همان طور که در جمع بندی آیات گفته شد، على رغم فراوانى آياتى كه درباب ارتداد رسيده، این روایات نمی تواند مخصص حکم آن آیات باشد، زیرا هرگز در آنها حکم عامی و اشاره به اصل حكم و مجازات ارتداد نشده و تنها عقوبت اخروى و آثار منفی معنوی آن در این دنیا (توبه: 74) بیان شده و همانطور که بیان شدن حکمی در قرآن مهم است، بیان نشدن آن هم مهم و معنا دار است. و از قبیل اجمال و تفصیل هم نیست که گفته شود، اصل مجازات بیان شده، اما خصوصیات آن نیامده و مانند حکم نماز است .(39) بدون شك در عصر پيامبر موارد بسيارى مرتد بوده كه پيامبر حكم به قتل آنها نكرده است. حتى نسبت به بسيارى از منافقان با آنكه بارها شهادت به كفر، اعراض از حق و تكذيب پيامبر داده بودند، حكم به قتل نداده است. به عنوان نمونه چند آيه از اين موارد كه صريحاً به كفر و عدم ايمان آنها اشاره مى كند و دروغ گويى آنها را برملا مى كند، اشاره مى شود. اما با همه اينها نه در قرآن و نه در سيره پيامبر نيامده است كه در مورد منافقان احكام ارتداد جارى شده باشد.
الف: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى‏ وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كارِهُونَ» (توبه: 54)و هيچ چيز مانع پذيرفته شدنِ انفاقهاى آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند، و جز با [حال‏] كسالت نماز به جا نمى‏آورند، و جز با كراهت انفاق نمى‏كنند.
مضمون این آیه نسبت به کسانی است که از طرفی به خدا و پیامبر کافر می شوند و از سویی نماز و زکات را با کسالت و کراهت انجام می دهند. یعنی با آنکه مسلمان بوده اند، کفر به خدا و رسول دارند و در عین حال کسی در باره این گروه نگفته دارای کیفر هستند و این نشان می دهد که هر اعراض و برگشتنی مستوجب کیفر دنیایی نیست.
ب: «َحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ» (توبه:64 ). منافقان بيم دارند از اينكه [مبادا] سوره‏اى در باره آنان نازل شود كه ايشان را از آنچه در دلهايشان هست خبر دهد. بگو: «ريشخند كنيد، بى‏ترديد خدا آنچه را كه [از آن‏] مى‏ترسيد برملا خواهد كرد .
ج: «لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم اِن نعف عن طائفة منكم نُغدّب طائفة بانّهم كانوا مجرمين».(40)
و آيات بسيار ديگرى كه در مورد منافقان وارد شده و صريحاً ارتداد آنها را بازگو كرده است. با اين همه نه در تاريخ اسلام و نه در اين آيات اشاره نشده كه پيامبر دستور قتل آنان را به خاطر تغيير دين داده باشد. در حالی که پيامبر در مواردی از آن صرف نظر کرده، و باید ایشان در برابر حكم الهى خاضع بوده و با قاطعيت آن را اجرا مى كرده است. لذا مى توان گفت، مسئله حكم ارتداد موضوعش تغییر عقیده نبوده و همان حکم ارتدادی هم تابع شرايط و مصالح و خصوصياتى زمانى بوده است و اگر حكم مرتد مانند سرقت، زنا، شرب خمر و مواردى از اين قبيل بوده، بايد اجرا مى شد، هرچند که اجرای این موارد هم تابع رعایت مصالح است، بویژه آنکه در مجازات های یاد شده تنها بخشی از کیفر آمده و دلیل بر انحصار نیست.
2- در روايات بيشتر به مجازات ارتداد پرداخته شده، و معناى ارتداد و ویژگی ها و شرایط آنان كمتر توضيح داده شده و حتى اين معنا بيان نشده كه ارتداد به چه چيزى تحقق پيدا مى كند. گویی ماهیت ارتداد با آنچه در قرآن گفته شده و در عصر نزول اشاره به مصادیق می شده، روشن بوده است. به همين دليل مستند فقها در باب کیفر ارتداد، رواياتى است كه به احكام مرتدان اشاره مى كند.
3- در این روایات مسئله ارتداد با تعبیرهای مختلفی، مانند: «رَغِبَ»، «رَجَعَ»، «کَفَرَ» «جحد» و «إرتَد» ذکر شده که معلوم نیست این پنج کلمه از قبیل نقل به معنا بوده، و یا مرادف هم تلقی شده است. به همين دليل مفسران و فقها كمتر به اين نكته توجه كرده اند كه کفر انکار جاحدانه و رجعت معنایی بیشتر از ارتداد می دهد و لذا معنای ارتداد را از خود قرآن و ملابسات تاریخی و فضاشناسی عصر نزول و فرهنگ اجتماعی آن عصر باید گرفت و این پرسش مطرح است که آيا ارتداد تنها وانهادن دين و عقيده است، و آیا این وانهادن مربوط به قلب است که اختیاری نیست و چیزی که اختیاری نباشد، کیفر تعیین کردن بر آن بر خلاف عقل است و آفریننده عقلا حکمی بر خلاف آن صادر نمی کند، از این رو، وانهادن دين با خصوصيات و شرايطى بوده است كه در عصر نزول به آنها اشاره می شده و در ذهنیت مسلمانان قرار داشته، تا از آن نتیجه کیفر تغییر عقیده گرفته شود و مفهومی بر اجبار در دین، تلقی گردد.
4- بدون شك اگر كسى بخواهد درباره مرتد تحقيق كند، بايد اضافه بر بررسى آيات و روایات ارتداد، باید آیاتی که دلالت بر نفی اکراه در دین آمده را هم توجه کند: (مانند: بقره: 256؛ یونس: 99) و یا آیاتی که صفت جباریت و سیطره جویی را از پیامبر نفی کرده (سوره ق: 45 غاشیه: 22) از نظر دور ندارد. زیرا مفهوم این آیات این است که چه در حدوث و چه در بقای در عقیده، اجبار و اکراهی نیست و اصلاً اکراه در آن امکان ندارد و معنا نمی دهد و مقید کردن عدم اجبار به مقام حدوث، یعنی در اصل ایمان آوردن، بر خلاف اطلاقات و عمومات ادله و خلاف ملاک حکم و برخلاف حکم عقل است و کل روایات را در برابر قرآن و عقل قرار می دهد.
5- در بررسی روايات به شرايط تاريخى و موقعيت حكم مرتد و شأن نزول آيات و عصر تأسیس دین که بسا متفاوت از شرایط دیگر است، باید توجه شود؛ چنانکه قرآن در باره اسیر گرفتن از مشرکین در هنگام نبرد و شرایط عدم استقرار چنین حکمی را بیان می کند: «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ». (انفال:67). «هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذِ سَربها از دشمنان‏] اسيرانى بگيرد، تا (آنگاه كه) در (سر) زمين (خويش دشمن را) از توان بيندازند». ومواردی دیگر در تاریخ اسلام وجود دارد که پیامبر به خاطر شرایط تأسیس ناچار به سخت گیری بودند، در حالی که مثلاً در فتح مکه نهایت مدارا را با دشمن داشتند. این مسئله در تمام انقلابها وجود دارد که در روزهایی که نظام مستقر نشده، احتیاط در جانب سخت گیری می دانسته اند. البته نمونه هایی از این دست حتی در عهد پیامبر وجود داشته و در سيره پيامبر موردى پيدا نشد كه فردى تغيير عقيده داده باشد و به دشمن نپيوسته باشد. در تمام موارد ـ كه بعدها به برخى از موارد آن اشاره مى شود ـ اضافه بر تغيير عقيده، همكارى با دشمن و توطئه چينى بر عليه مسلمانان در آنان محرز بوده است. به اين جهت نمى توان به اين روايات - صرف نظر از وثاقت و تأييد صحت آنها- مجازاتی برای تغییر عقیده تنها استناد كرد و آنها را دليل بر حكم ارتداد به مفهوم متعارف آن دانست.
در آن صورت است که روشن خواهد شد، اگر برفرض در دوران تأسيس جامعه اسلامى مشكلات و چالشهايى وجود داشته و وجود این قبيل افراد رنج مى داده و بسا تأثیر این گروه از افراد می توانسته در فضای پرالتهاب و تزلزل آفرین، کسانی به دشمن پیوسته و از جمع مسلمانان خارج کند این حرکات براساس مصالح خاص حکومتی بوده که در میان مسلمانان به القای شبهه می پرداختند، این مصالح در شرایط امروز با روشهای دیگری قابل پیشگیری است، مانند کتب ضلال که در گذشته با سوزاندن آن جلوگیری می کنند و امروز با چنین روشهایی نمی تواند پیشگیری کند و برعکس استفاده از این روش جلب توجه می کند.
نکته دیگر آنکه مجازات مجرمان و متخلفان در طول تاریخ سیری از سختی به نرمی (به اندازه رشد انسانیت و درجه کمال جوامع) داشته است. اگر در شریعت موسی نافرمانی در تعطیل نکردن شنبه، یا توهین به پدر مجازات سنگینی چون قتل تشریع شده (41)، یا در اسلام مجازات هایی چون از کوه پرتاب کردن، سنگسار کردن، سوزاندن، و در شهر به حیوان بستن، و گرداندن، امری متعارف بوده، اما تدریجاً چنین مجازاتی قبیح شناخته شده و زوال یافته و مردم مجازات هایی از این دست را بر نمی تابند و این کیفرها، به جای آنکه موجب پیشگیری از جرم شود، برای مجرم رقت قلب و ایجاد دلسوزی را به همراه می آورد و تشدید خشونت و جرم می کند.
6- همچنین در بررسی روايات به شرايط تاريخى و مسائل سیاسی که پس از فوت پیامبر گرامی(ص) بوجود آمد و کسانی به این اتهام که حاضر به بیعت و همراهی به خلیفه نشدند و به مانعان زکات معروف گردیدند، و اتهام ارتداد به آنها زده شد، در صورتی که ندادن زکات، جز انکار اعتقادی آن و در مرتبه بالاتر انکار دین و شریعت است. به همین دلیل مورد اعتراض قرار گرفتند و از آن طرفی برای تثبیت این مسئله تأکید بر مسئله ارتداد با گستره معنایی و با مفهومی سیاسی در احادیث اهل سنت بکار گرفته شده، و از این جهت نباید از چنین فضایی غافل شد و همچنین بهره برداری های دوران اموی از موضوع ارتداد را برای سرکوب مخالفان حکومتها نباید فراموش کرد .(42)
از سوی دیگر نمی توان موضوع حاشیه و ناظر بودن فقه شیعه را بر فقه اهل سنت نادیده گرفت. چون بسیاری از روایات اهل بیت ناظر به چالشهای اقوال علمای عامه و بسا روایات آنان در نقل شیعی در اختیار فقها قرار گرفته است .(43)
7- نكته مهمتر آنكه روايات ما ناظر به آيات قرآن، بلكه تفسير و تفصیل و اشاره به آن آيات است. اگر در آيات قرآن خصوصیاتی ذکر شده، حتماً روايات و احکام آن نیز ناظر به اين خصوصیات است. نمی توان در باب ارتداد تشریع جدیدی از این احکام را به اثبات رسانید. از سوی دیگر در احکام اجتماعی حدود، کیفر امر تعبدی نیست و اگر مجازاتی تعیین شده، بر اساس مصالح و مفاسد معین است و اگر گفته می شود، موضوع ارتداد تغییر عقیده نیست و مجازات بر تغییر عقیده که امر غیر اختیاری است بر خلاف عقل و فهم عقلا است، لذا باید تعیین کیفر بر امری عقلایی فرض شود، مانند خصوصیاتی که در روایات آمده و شرح داده شد . (44)
بنابراین، اگر در باره حكم مرتد در روايات مطلبى آمده، حتماً با چشمداشت به آيات قرآن، بررسی و جهت صدور آنها نباید مغفول بماند. با اين همه، در تعابيرى كه از امامان معصوم(ع) رسيده، نكاتى را درمى يابيم كه در نظر آنها صِرف تغيير عقيده نبوده و مسئله انكار دين با علم به حقانيت آن بوده است. يعنى همان طور كه از آيات قرآن استفاده شد، ارتداد در جايى است كه همراه با علم به حقانيت اسلام و اتمام حجت و آشكار شدن عقايد مسلّم اسلامى باشد و كسانى كه مرتد مى شده اند، عناد و لجاجى نسبت به اسلام داشتند و مهمترين انگيزه و هدف آنها از اظهار شعار كفر، تضعيف جامعه اسلامى و نوعى مقابله اجتماعى و سياسى با مسلمانان بوده است.
اکنون با توجه به نکات یاد شده، اگر احتمالات این خصوصیات هم داده شود، نمی توان به اطلاق آن تمسک کرد. زیرا باید احراز شود که این کلمات مقام بیان همه صورتهای آن است. از این رو، در روايات به اين جهت ها مى توانيم برسيم، كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. مراد از کفر الحاد نیست، بلکه انکار آگاهانه است. شاهد بر مسئله روایات بسیاری است از آن جمله صحیحه ابو ايوب خزاز، از اصحاب امام صادق و امام باقر(ع) که در حديثى نقل مى كند كه: «ابو بصير وارد مجلس شد و درباره كسى كه شك در خدا مى كند پرسش نمود. حضرت فرمود: «چنين فردى كافر است.» اين سؤال را درباره پيامبر خدا كرد، باز حضرت فرمود: «كافر است.» آنگاه رو به زراره كرد و فرمود: «انّما يَكفُرإذا جَحَدَ» كافر كسى است كه انكار از روى علم و عناد جاحدانه كند. جوهری هم در صحاح اللغه همین معنا بیان می کند: الجُحودُ الإِنكار مع العلم.(45) البته قرآن كريم همين معنا را با تعبير ديگرى بيان مى كند و مى فرمايد: «وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُون»(46). و جز كافران و حق پوشان كسى آيات ما را انكار نمى كند. یا می فرماید: «وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ» (لقمان: 32). در اين روايت و آيات، ملاك كفر در جايى معرفى شده است كه كسى با آگاهى و درك حقانيت عناد ورزد و تغيير عقيده دهد. بحث بر سر آن مواردى نيست كه شخص واقعاً به نظرش مى رسد كه عقيده اى حق است و ما آن را باطل تشخيص مى دهيم. بحث بر سر كسانى است كه با جحد و انكار عالمانه منكر خدا و پيامبر مى شوند.
2. باز در حديث ديگرى از محمد بن مسلم از امام باقر(ع) همين ابوايوب نقل مى كند: «وَ مَنْ جَحَدَ نَبِيّاً مُرْسَلًا نُبُوَّتَهُ وَ كَذَّبَهُ فَدَمُهُ مُبَاحٌ»(47). در اين حديث نيز مسئله صرف تغيير عقيده نيست؛ بلكه جحد ورزيدن و انكار عالمانه دين است. در كتابهاى لغت همگى بر اين معنا اتفاق دارند كه واژه « جَحَدَ» در انكار و مخالفت عالمانه و آگاهانه به كار رفته است. (48)به همين جهت تغيير عقيده اگر صورتى پيدا كند كه از روى جهل و قصور و در اثر شبهات و اشكالات باشد، مشمول چنين حكمى نمى شود.
3. در موثقه عمار ساباطى از امام صادق(ع) نقل شده است: «كل مسلم بين المسلمين ارتد عن الاسلام و جحد محمداً نبوته و كذّبه، فاّن دمه مباح».(49) هر مسلمانى بين مسلمانان از اسلام برگردد و انكار عالمانه پيامبر كند و او را تكذيب نمايد، خون او مباح است.
4. شاهد دیگر از منابع اهل سنت است: در كنز العمال از منابع معروف اهل سنت از پيامبر حديثى نقل شده كه خروج از ايمان حاصل نمى گردد مگر با انكار عالمانه: «عن النبى لن يخرج اَحدٌ مِن الايمان إلاّ بجحود ما دخل فيه». (50)
بنابراين، در تمام اين روايات صرف وانهادن عقيده مطرح نيست، بلكه مسئله انكار با علم به حقانيت است. این معنا از تغییر عقیده، همراه با خصوصیاتی، مانند جحد و انکار، و علم به اعتقادات است. لذا در این روایات موضوع شبهه و تردید مطرح نشده و برعکس کسانی به این مجازات کیفر می شوند که با قاطعیت به نفی آن بپردازند. چنين وانهادنى مشمول حكم ارتداد نمى شود و پيگرد جزايى ندارد، زيرا تحت اراده شخص نیست و عقیده بر اساس دریافتی حاصل شده، که از موضوع حكم خارج است.
از سوی دیگر در دین آیا تظاهر به دین مطلوب است و اگر کسی عقیده نداشت، چه ارزشی دارد که تظاهر کند و دورویی نشان دهد. ایمان وقتی مطلوب است که قلبی و خواسته ارادی باشد، و اگر در جایی ترس از مجازات او را به تظاهر به دین و بیان نکردن شبهات و اشکالات وادار می سازد، چه ارزش معنوی و اخلاقی و تربیت روحی دارد؟ پیامبران برای ساختن و باوراندن و به جا گذاشتن آثار ایمان آمده اند و نه ایجاد ترس و وحشت. از این رو نمی توان به ظاهر خبر واحدی استناد کرد و حکم کلی استنباط کرد. فهم کامل نیازمند توجه به مجموعه احادیث و فضای آنها است، نوعی بستر شناسی تاریخی شکل گیری دسته ای از موضوعات را نشان می دهد.
5. روایات ارتداد عمدتاً از امام باقر و صادق و بعضاً امام کاظم علیهم السلام نقل شده و برخی از آنها از سیره و روش امیرمؤمنان در این باب به نقل از آنان یاد شده، مثلاً در باره زندیقی (51)، یا عبدالله بن سبا، یا نصرانی شدن فردی از بنی ثعلبه روایت شده است. و از طرفی موضوع تنصر و نصرانی شدن عده ای در آن عصر امام صادق مطرح بوده و موضوع پرستیدن صنم و مشرک شدن به عصر امام علی مربوط شده، و روشن نیست که چرا با آنکه اهل سنت از پیامبر روایاتی را در باره مرتد نقل می کنند، هیچکدام از اهل بیت از پیامبرصلی الله علیه و آله حدیثی را نقل نکرده و تنها روایتی به مناسبت بحث محاربه موضوع ارتداد آمده که قطعاً در آنجا تنها بحث تغییر عقیده نیست و شگفت آن که در برخی از این روایات، با آن که آنان بسط یدی برای اجرای حکم نداشته اند، مردم را مأمور مجازات کرده تا راساً اقدام به مجازات کنند: «فَإِنَّ دَمَهُ مُبَاحٌ لِمَنْ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ». در صورتی که معنای این دستور، پذیرفتن هرج و مرج و بسا سوء استفاده و فرصت دادن به تصفیه حساب های شخصی و قبیله ای و روشن نمی شود که چنین فردی اگر کسی را کشت از روی اعتقاد دینی بوده، یا کینه شخصی، یا مطلب را بد فهمیده است.
6. تردید به اجرای چنین حکم سنگین با خبر واحد که موضوع دماء است و در چنین احکامی اقتضای احتیاط ایجاب می کند. این مسئله از سوی بسیاری از فقیهان مطرح شده و نکته و اشکالی است که برخی مانند آیت الله آقا رحیم ارباب در باره ارتداد و سنگسار کرده اند (52). آنان گفته اند: هیچ حکمی از احکام اسلام را نمی توان با استناد به اخبار آحاد که یقین آور نیست ثابت کرد، تا چه رسد به حکم قتل برای مرتد یا سنگسار که در قرآن نیامده و صرف تغییر عقیده که امر اختیاری نیست و اگر مقدمات تغییر فراهم شد، به طور قهری و بی اختیار عقیده تغییر می کند. چنانکه مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری در کتاب جامع المدارک در چندین بخش به این نکته اشاره می کند که اجرای حدود در زمان غیبت محل تأمل است و در مرحله بعد با خبر واحد نمی توان در مسئله دماء فتوا صادر کرد .(53) بنابراین، از مجموع می توان به قدر متیقن آن استفاده کرد؛ لذاتعبیرهایی که متفرد باشد، برخلاف احتیاط در حکم دماء است که در روایات و قواعد فقهی احتیاط در آن دستور داده شده است .(54)
اجرای کیفر مرتد
1- اجرای حکم تابع شرایط و رعایت مصالح و توجه به زمینه های اجرا است، چنانکه در روایتی از امام رضا به این نکته اشاره شده است: ما كتبه الرضا صلوات الله عليه فی محض الاسلام خطابا للمامون: « وَ لَا يَجُوزُ قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ النُّصَّابِ وَ الْكُفَّارِ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ إِلَّا قَاتِلٌ أَوْ سَاعٍ فِي فَسَادٍ وَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ تَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَصْحَابِكَ وَ التَّقِيَّةُ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ وَاجِبَةٌ وَ لَا حِنْثَ عَلَى مَنْ حَلَفَ تَقِيَّةً يَدْفَعُ بِهَا ظُلْماً عَنْ نَفْسِهِ»(55). از این روایت با توجه به تعبیر: فِي دَارِ التَّقِيَّةِ، استفاده می شود، که خوف از جان به معنای شخصی آن نیست، بلکه خوف از جنگ و جدال و فشار بر شیعه و یا لوث شدن حرکت اهل بیت که همه آنها حکایت از رعایت مصلحت در اجرای حدود است، مراعات می شود و تقیه مداراتی و پیشگیری از نزاع های فرقه ای باعث شده که امام به مأمون بنویسد که از کشتن ناصبیان و کافران حذر کند.
2- حق اجراى حكم ارتداد به دست امام و در شرایط برگزاری حکومت است. و افراد راساً نمی توانند خود پیش قدم شوند. برخى از فقهاى شيعه معتقدند كه اجراى حدود و تعزيرات در اختيار امام معصوم است و برخى قيد امام عادل را آورده اند(56) ، آيا تقييد اجراى حكم ارتداد به امام معصوم نتيجه خاصى را بوجود می آورد و حاكى از نوعى نگرانى در سوء استفاده از حكم و پيشگيرى از آن را در شرایط سیاسی شدن و برخورد با مخالف نشان مى دهد، يا بيانگر نوعى رعايت مصلحت در اجراى حكم را نشان مى دهد؟ در دوران پيامبرو امامان، ـ بويژه دوران حكومت امام على(ع) ـ كه قدرت اجراى احكام وجود داشته، مواردى يافت مى شود كه حضرت از اجراى حكم ارتداد منصرف شده اند .(57)
3- يكى از پرسشها در باب حكم ارتداد اين است، كه آيا آنچه در روايات در باب حكم ارتداد آمده، از باب حدود است، در اصل قابل تغيير نيست، يا از باب تعزيرات که به طور طبیعی تعیین خصوصیات آن به دست حكومت و تابع مصالح و شرايط و رعايت ظروف مختلف آن است. مسئله ارتداد به صورت مستقل در برخى از كتابهاى قدماى از اصحاب اماميه هرگز مطرح نشده است، مانند: فقه الرضا، الهداية بالخير صدوق (م381) و مقنعه شيخ مفيد (م 413 هـ ) و انتصار سيد مرتضى علم الهدى (م 436) (58)و كافى ابو صلاح حلبى (م 447) و المراسم العلوية ابى حمزه (م 463) و مختصر النافع محقق حلى (م 676) و غنية النزوع ابن زهره حسينى حلبى (م 585). اما در كتابهايى ديگر از فقيهان قديم و متأخر مسئله حكم ارتداد مطرح شده و حتى اين بحث در كتاب حدود آمده، اما نه به عنوان حد، بلكه به عنوان تعزير و عقوبت، يا تعبيرات مشابه ديگر، مانند آنچه شيخ طوسى در كتاب نهايه مطرح كرده است.(59) يا على بن حمزه طوسى در كتاب وسيله (60)و محمد بن ادريس حلى (م 598) در سرائر(61) و ابن براج (م481) در كتاب جواهر الفقه (62)و محقق جعفر بن حسن حلى (م 676) در كتاب شرايع الاسلام، با اين تفاوت كه ايشان كتاب حدود را به دو قسم تقسيم مى كند و حكم ارتداد را در بخش تعزيرات ذكر مى كند. (63)حتى كسانى مانند شهيد اول (م 786) در كتاب لمعه بحث ارتداد را در عقوبات متفرقه آورده و از ذكر آن به عنوان حدود امتناع كرده است.(64) البته كسانى مانند علامه حلّى (م 726) در كتاب قواعد الاحكام تعبير به حد كرده است(65) كه مى توان تفسير كرد از تعبيرات متأخرين است نه آنچنان كه از اصول جزمى شيعه گرفته شده باشد و به عنوان (اصول متلقات) اصول تلقى شده از امامان باشد.
بنابراين در نظر مشهور از فقها، حكم مرتد از حدود الهى يعنى از احكام معين و غير قابل تغيير تلقى نشده است و بحث ارتداد را در بخش تعزيرات يا عقوبات گنجانيده اند، زيرا حدود الله احكامى است كه كيفيت آن دقيقاً از سوى خدا معلوم شده و غير قابل تغيير است، هرچند حدود هم بر اساس مصلحت اسلام و مسلمین قابل تغییر و در شرایطی می تواند غیر قابل اجرا باشد.
اما مهمترین مستند اقوال فقها، برگرفته از تعبيرات حديثى در باب ارتداد است كه هيچ گاه تعبير به حد نشده.(66) مثلاً در شرابخوار، يا نسبت زنا به ديگرى (قذف) يا زناكار يا دزد یا ساحر تعبير به حد شده است، اما درباره مرتد تعبير به حد نيامده است. حتى قرآن درباره زمان روزه (زمان خوردن و آشاميدن) و حدود طلاق و كفارات و عدّه و ارث تعبير به حد كرده و فرموده است: « تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوهاَ»(بقره: 187)«فَلا تَعْتَدُوها»(بقره: 229)«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ»(مجادله: 4) «وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ... و تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ».(طلاق:1) اما درباره ارتداد حكم خاصى ذكر نكرده، تا چه رسد به اينكه تعبير به حد كند.
سخن آخر:
با توجه به آنچه گفته شد، به پرسش های نخست پاسخ داده شد: که اکراه بر عقیده جایز نیست، چه برای اسلام آوردن باشد، یا تهدیدی برای ماندن در دین و اعتقادی؛ زیرا عقیده که ناظر به قلب است، اکراه بردار نیست؟ از سوی دیگر کلمه ارتداد تنها به معنای برگشتن از عقیده نیست و این کلمه در ملابسات و ظرف تاریخی خاص شکل گرفته و همراه با جحد و انکار و فتنه گری و معارضه و ملحق به دشمن بوده است.
با توجه به آیات فراوان از معارف اسلام فهمیده می شود که از مردم دینداری همراه با رضایت قلب و طیب خاطر و شوق و انگیزه و باور و ایمان می خواهد و نه از روی ترس و وحشت و تهدید قتل و ارعاب، زیرا دینداری که به این اوصاف باشد، ارزش معنوی و اخلاقی ندارد و پیامبران برای چنین دینداری مبعوث نشده اند. و طبعاً اگر برای صرف تغییر عقیده مجازات و یا ترس از کیفر، باشد، خودش نوعی اکراه به حساب می آید.
بنابراین کیفر دادن به مرتد با بررسی که از آیات و روایات انجام گرفت و گفته شد، در آن عصر با نگاه تاریخمندی آن مجازاتی اعتقادی نبوده و ناظر به رفتارها و برخوردهای متهمان در عمل اجتماعی بوده است. و این حکم برفرض که ارتداد با همه خصوصیاتش جرم اجتماعی شناخته شد، الزاماً به معنای حکم اعدام نیست و امروز با توجه به شرایط همان طور که در سایر جرم هایی مانند سرقت با تناسب به جرم و مجرم از زندان و جریمه تعیین می گردد، در باره مرتد نیز چنین خواهد بود و اگر در آن عصر که تشدید مجازات امری طبیعی بوده تناسب با آن عصر داشته و مصالح اجتماعی و احتیاط در دماء امروز اقتضای دیگری خواهد داشت

ياداشت ها

. 1ماده هجدهم اعلاميه جهانى حقوق بشر، تصريح دارد كه هر كس حق دارد كه از آزادى فكر، وجدان و مذهب بهره مند شود. اين حق متضمن آزادى تغيير مذهب يا عقيده و همچنين متضمن آزادى اظهار عقيده و ايمان است.

 جحد ورزيدن به معناى آگاهى به حقانيت و سرپوش گذاشتن برآن است.2

  3البته تنها در يك روايت (امالی صدوق، مجلس90، ص630؛ بحار الانوار، ج 40، ص 347، خبر 29، ج74، ص394.) تعبير به حد مرتد شده، اما اشكال اين روايت اين است كه مى گويد: «ولأقيمن عليه حدالمرتد ولأ ضربنه الثمانين بعد حد». يعنى پس از اجراى حد مرتد اورا80 ضربه شلاق مى زنند. اگر حكم مرتد قتل است، شلاق زدن پس از مرگ معنا ندارد و لذا يا حد مرتد قتل نيست، به علاوه در اين حديث اشكال متنى است. بويژه كه اين خبر در مورد كسى است كه اقبال به دنيا كرده و آخرت و قيامت را فراموش كرده و معلوم است كه چنين فردى مرتد نيست. پس این روایت نمی تواند ملاک حد در باب ارتداد باشد.
4. ابن فارس، مقاييس اللغه، ج 2، ص 386. و فرهنگ أبجدي عربي- فارسي، متن، ص: 40.
5. لسان العرب، ج‏15، ص: 428
6. سوره آل عمران، آيه 86.
7. سوره نحل، آيات 106،107.
8. اين معنا را علامه طباطبايى در تفسير، تعبير به استحكام سجيّه طعن، استهزا و سخريه و تذبذب در دين مى كند. نك: الميزان، ج 5، صص 114-115.
9. سوره نسا، آيه 137.
10. سوره منافقون آيه 3. به عنوان نمونه نك: سيوطى، الدرالمنثور، ج18، ص 171، بيروت، دارالفكر، 1993م.
11. همان منبع.
12. سوره آل عمران، آيه 72.
13. در اين باره نك: طبرى، ابن جرير، تفسير جامع البيان، ج 3،ص423، همچنين طبرسى، مجمع البيان، ج 2،ص460. همچنين دَروَزه مى نويسد: «اهل كتاب نقشه اى هماهنگ و خطرناكى براى تزلزل عقايد مسلمانان كشيده بودند و لذا قرآن به افشا گرى آن پرداخت.» الحديث، ج 8، ص 114.
14. طوسی، التبيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 500. طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 774. فخر رازى، تفسير مفاتيح الغيب، ج 3،ص257..
15. سوره توبه، آيه 74.
16. طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 78، قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، ج‏8، ص: 206
17. طباطبايى در ذيل اين آيه تصريح مى كند كه مسئله مربوط به كفر پس از اسلام و ارتداد است. نك: الميزان، ج 9، ص 340.
18. علامه طباطایی هردو احتمال را داده، هرچند بیشتر عذاب معنوی را ترجیح می دهد و می نویسد: عذاب دنيوى ايشان با سياست و مجازات بدست پيغمبر است، و يا به استدراج و مكر خدايى، و اگر هيچ عذابى نبينند مگر همين كه دارند با نفاق خود بر خلاف نظام عالم كه بر اساس راستى و ايمان تنظيم شده سير مى‏كنند، همين سلسله اسباب ايشان را خرد و رسوا مى‏كند، و همين عذاب براى آنان بس است. الميزان، ج‏9، ص: 460.
19. در تأييد اين نكته به عنوان نمونه به چند آيه ديگر اشاره مى كنيم: 1). كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. (آل عمران:86).2) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(بقره:6).3)ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ(غافر:4).4) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى‏ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (محمد:32).5).«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ».(فتح:26).

20. سوره نحل، آيه 106.
21. در باره خبر ابن محبوب خبر به چند تعبیر نقل شده است: عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا. عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ. عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ. عن ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ. عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ. . ابن محبوب عن العلا بن رزين عن محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر ع عن المرتد فقال:
22. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 324
23. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ مِثْلَهُ وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْهُمْ عَنْ سَهْلٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ مِثْلَهُ . الكافي، ج 6، ص 174، باب المرتد، ص : 174؛ وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 324
24. در باره سهل بن زیاد نیز با چند تعبیر در باب ارتداد از وی حدیث نقل شده است: سهل بن زياد عن ابن محبوب عن العلا بن رزين عن محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر ع عن المرتد فقال: سهل بن زياد عن الحسن بن محبوب عن العلا بن رزين عن محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر ع عن المرتد فقال [32414/6/1][تحويل‏] محمد بن يعقوب عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد[إشارة] عن ابن محبوب عن العلاء بن رزين عن محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر ع عن المرتد فقال: که نقل بسیاری از این روایات به سهل ختم می شود.
25. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‏. وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِ .الكافي، ج 6، ص 174، باب المرتد ؛ وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 325.
26. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ . ر.ک: الكافي ج : 7 ص : 257؛ وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 325
27. وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ كَذَا الَّذِي قَبْلَهُ. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 325.
28. قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ: هَذِهِ الْأَخْبَارُ لَا تُنَافِي الْأَوَّلَةَ فِي أَنَّ الْمُرْتَدَّ لَا يُسْتَتَابُ لِأَنَّ الْأَخْبَارَ الْأَوَّلَةَ مُتَنَاوِلَةٌ لِمَنْ وُلِدَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ ثُمَّ ارْتَدَّ فَإِنَّهُ لَا تُقْبَلُ تَوْبَتُهُ وَ يُقْتَلُ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ الْأَخْبَارُ الْأَخِيرَةُ مُتَنَاوِلَةٌ لِمَنْ كَانَ كَافِراً ثُمَّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ بَعْدَ ذَلِكَ فَإِنَّهُ يُسْتَتَابُ فَإِنْ تَابَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَ إِلَّا قُتِلَ وَ قَدْ فَصَّلَ مَا ذَكَرْنَاهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِيمَا رَوَاهُ عَمَّارٌ السَّابَاطِيُّ عَنْهُ وَ قَدْ قَدَّمْنَاهُ وَ يُؤَكِّدُ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ.
29. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 328.
30. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 325
31. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 328
32. در باره علی بن حُمید، آقای خویی نوشته است: علي بن حديد ضعفه الشيخ في موارد من كتابيه(الرجال و الفهرست) و بالغ في تضعيفه و تقدمت روايته عن يونس بن ظبيان آنفا. و أما روايته عن المجاهيل غير المذكورين في الرجال فكثيرة تقف عليها في محله إن شاء الله تعالى. (معجم‏ رجال‏الحديث، ج : 1، ص : 68.) مشکل دیگر این حدیث مضمره بودنش می باشد.
33. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 330.
34. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 328.
35. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 330.
36. وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 330.
37. وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ أَقُولُ حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَى الْمُرْتَدِّ عَنْ مِلَّةٍ لِمَا مَرَّ. ر. ک: وسائل‏الشيعة، ج : 28 ص : 334
38. وسائل‏الشيعة، ج : 28 ص : 336.
39. ممكن است كسى بگويد قرآن درباره خيلى از مسائل و احكام چيزى نگفته است در حالى كه در سنت و روايات، آنها بيان شده است. مثلاً قرآن درباره تعداد نمازهاى واجب، تعداد ركعات نماز، درباره كيفيت روزه، حج، زكات و دهها حكم فرعى به صراحت چيزى بيان نكرده است. لذا اگر قرآن درباره حكم ارتداد سخن نگفته دليل بر جهت خاصى نيست. اما اين اشكال وارد نيست. واقعيت اين است كه بيان كردن و نكردن قرآن همواره مبتنى بر حكمتى است:
اولاً: درست است كه احكام ياد شده در سنت آمده، نه در قرآن، اما روشن است كه اصل وجوب اين احكام به خوبى در قرآن بيان شده و كسى نسبت به اصل اين احكام با استناد به قرآن ترديد ندارد. فقط تفصیل آن در سنت بیان شده است، در صورتى كه درباره ارتداد در قرآن به هيچ وجه اشاره اى به حكم آن نشده است.
ثانياً: در قرآن احكام فرعى بسيارى با ذكر جزئيات آمده است مانند: قانون ارث، طلاق و شهادت، حتى برخى از آنها با تكرار و تأكيد بيان شده است و شايد مهمترين دليل آن رفع اختلاف و پيشگيرى از نزاعهاى احتمالى نسبت به حقوق اجتماعى بوده است. اما مسئله حكم ارتداد از اينها هم كمتر بوده است.
ثالثاً: چگونه مى توان عدم بيان چنين مسئله مهمى مانند قتل مرتد را كه به مراتب از موضوع سرقت، قذف، زنا، يا احكام نادرالوجودى مانند ظهار و لعان حساستر است ناديده گرفت و به حساب تفصيل بيان آن توسط سنت دانست. وجه مهم بيان سنت نسبت به قرآن نسبت به احكام ثابت، اجمال و تفصيل است، در صورتى كه نسبت به ارتداد حتى حكم اجمالى آن در قرآن نيامده تا تفصيل آن را در سنت جستجو كنيم. ملاحظه كنيد در مورد حد سرقت، نسبت زنا به ديگران يا عمل فاحشه(از حقوق اجتماعی) با چه تفصيلى بيان شده است و در سنت نيز جنبه هاى ديگرى از حكم بيان شده است. اگر واقعاً مسئله حكم ارتداد امر دائمى بود، بايد حتماً آن را ذكر مى كرد و به سنت احاله نمى داد. اينكه قرآن آن را ذكر نكرده، خالى از معنا و جهتگيرى نيست. به اين جهت اين نظريه منتفى نيست كه مسئله عدم بيان حكم مرتد در قرآن و بیان آن در روایات اگر بتوان با آنها حکم قتل را اثبات کرد، ناشى از حكومتى بودن آن است.

40. سوره توبه، آيه66.
41. سفر تثنیه، باب 22، آیه شماره 13-22.
42. اسد الغابة، ج4، ص664؛ الاستیعاب، ج3، 1362.
43. کشی در رجال خود در این باره که میان اصحاب چگونه میان روایات عامی با روایات اهل بیت، خلط می کرده اند و منشأ اشتباهات بسیار می شده، به نقل از فضل بن شاذان از ابن ابی عمیر نقل می کند: قال أبو محمد الفضل بن شاذان، سأل أبي رضي الله عنه، محمد بن أبي عمير، فقال له: إنك قد لقيتَ مشايخ العامة، فكيف لم تسمع منهم؟ فقال قد سمعتُ منهم، غير أنّي رأيتُ كثيرا من أصحابنا قد سمعوا علم العامة و علم الخاصة، فاختلط عليهم حتى كانوا يروون حديث العامة عن الخاصة و حديث الخاصة عن العامة، فكرهتُ أن يختلط عليّ، فتركتُ ذلك و أقبلت على هذا. ر.ک: رجال ‏الكشي، ص : 591.

44. در برخی از روایات صراحت آمده که صرف تغییر عقیده نبوده، بلکه قتل هم بوده است. قال ابن مندة: الحارث بن سويد بن الصامت، و ذكر أنه ارتد عن الإسلام، ثم ندم، و قال: أراه الأول، يعنى التيمي الّذي تقدم ذكره، و ذكر هو في التيمي أنه كوفى، و لا خلاف بين أهل الأثر أن هذا قتله النبي صلّى الله عليه و سلم بالمجذّر بن ذياد، لأنه قتل المجذر يوم أحد غيلة، و ذكر ابن مندة في المجذر أن الحارث ابن سويد بن الصامت قتله، ثم ارتد، ثم أسلم، فقتله رسول الله صلّى الله عليه و سلم بالمجذر، و إنما قتل الحارث المجذر لأن المجذر قتل أباه سويد بن الصامت في الجاهلية، في حروب الأنصار، فهاج بسبب قتله وقعة بعاث، فلما رآه الحارث يوم أحد قتله بأبيه، و الله أعلم، و قد تقدمت القصة في الجلاس، فلا نعيدها. أسدالغابة، ج‏1، ص397.
45. كلينى، اصول كافى، ج 2،ص399، باب الشك از كتاب ايمان و كفر. همچنین ر.ک: الجَحْدُ و الجُحُود: نقيض الإِقرار كالإِنكار و المعرفة، جَحَدَهُ يَجْحَدُه جَحْداً و جُحوداً. الجوهري: الجُحودُ الإِنكار مع العلم. جَحَدَه حقَّه و بحقه. و الجَحْدُ و الجُحْد.
46. سوره عنكبوت، آيه 47.
47. حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 28،ص323، چاپ آل البيت، حديث اول از ابواب حد المرتد.
48. به عنوان نمونه نك: ابن منظور، لسان العرب، ج 2،ص106. ابن فارس، مقاييس اللغه، ج 2، ص182، تاج العروس، ج 2، ص312.
49. وسائل الشيعه، ج 28، ص324، حديث 3.
50. متقى هندى، كنز العمال، ج 1، ص91، حديث 389.
51. شواهدی نشان می دهد، منظور از زندیق، بی دین شدن است، چه از اسلام، یا از نصرانیت؛ چنانکه در روایت عثمان بن عیسی آمده است. أَنِّي أَصَبْتُ قَوْماً مِنَ الْمُسْلِمِينَ زَنَادِقَةً وَ قَوْماً مِنَ النَّصَارَى زَنَادِقَةً.( طوسی، تهذيب‏الأحكام ج : 10 ص : 140).
52. به نقل از صالحی نجف آبادی، نعمت الله، حدیث های خیالی، ص113-114.
53. و يقع الإشكال من جهة التهجّم في الدّماء و العمل بالأخبار الآحاد في باب الدّماء، كما سبق الإشكال فيما دلّ على القتل في المرتبة الثالثة أو الرّابعة في بعض الحدود بعد إجراء الحدّ . ر. ک: جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج‏7، ص: 99. و در جایی دیگر می نویسد: و الحقّ أن يقال: إجراء الحدود إن كان مختصّا بالإمام و من يكون منصوبا من قبله بالخصوص فالإمام عليه الصّلاة و السّلام عالم بتكليفه، و المنصوب من قبله يرجع إليه، و إن قلنا بأنّ الاجراء وظيفة الفقيه الجامع للشرائط في عصر الغيبة، فالعمل بمضمون الأخبار المذكورة مع الشبهة من جهة السّند في كثير منها، و الاكتفاء بالاشتهار في ألسنة الفقهاء- قدّس اللّه تعالى أسرارهم- كما سبق و سبق في كلام محقّق الأردبيلي- قدّس سرّه- مشكل و ليس أطراف الشبهة من قبيل الأقلّ و الأكثر حتّى يكتفى بالأقلّ احتياطا، هذا مع ما اشتهر من النّبويّ من درء الحدّ بالشبهة». «من‏لايحضره‏الفقيه، ج4، ص 74 ». ر.ک: جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج‏7، ص: 76. البته پیش از ایشان شهید در عدم اثبات حکم دما به خبر واحد چنین سخنی دارد. ر.ک: المسالک، ج14، ص154.
54. وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ». من‏لايحضره‏الفقيه، ج4، ص 74 باب نوادر الحدود. شهید ثانی، المسالک، ج13، 501، ج15، ص27. اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان، ج13، 316، 328، 339. البته افزون بر خبری که مبنای قاعده احتیاط در دماء شده، یکدسته از روایات در حساسیت قتل آمده که هرچند موضوع آن در بحث ارتداد نیست، اما در مجموع برای اهمیت موضوع قابل توجه است، مانند این روایات: السید الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي عَهْدِهِ إِلَى مَالِكٍ الْأَشْتَرِ قَالَ: و إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَدْعَى لِنَقِمَةٍ وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلَا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ وَ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ وَ لَا عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ فَإِنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَن‏. وسائل‏الشيعة، ج29، ص 55، باب 19- باب أن الثابت بقتل العمد هو القتل. روایت دیگر از امام علیه السلام: َقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَكَمَ فِي الدِّمَاءِ مَا لَمْ يَحْكُمْ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ حُقُوقِ النَّاسِ لِتَعْظِيمِهِ الدِّمَاءَ. ر.ک: وسائل‏الشيعة، ج29، ص156 ، باب 10- باب كيفية القسامة. همچنین روایت جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «أَوَّلُ مَا يَحْكُمُ اللَّهُ فِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الدِّمَاءُ فَيُوقَفُ ابْنَا آدَمَ فَيَفْصِلُ بَيْنَهُمَا ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمَا مِنْ أَصْحَابِ الدِّمَاءِ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهُمْ أَحَدٌ ثُمَّ النَّاسُ بَعْدَ ذَلِكَ». همان، ج 29، ص12، باب 1: باب تحريم القتل ظلما.
55. عیون اخبار الرضا، ج2، 124، وسائل الشیعه، ج11، ص62، کتاب الامر بالمعروف، چاپ اسلامیه، وسائل‏الشيعة ج : 28 ص : 334، چاپ آل البیت، بحارالأنوار، ج 10، ص 354 ، باب 20.
56. جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج‏7، ص: 76.
57. اسد الغابة، ج3 ، ص155.
58. البته سيد به مناسبت ديگرى در همين كتاب انتصار اشاره به قتل مرتد مى كند، آنهم به طور ضمنى به مناسب قتل زانى و زانيه محصنه. نك: مرواريد، موسوعة سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 23، ص 59، كتاب انتصار.
59. طوسى، النهايه، صص 713 و 731، بيروت، دارالكتاب العربى.
60. مرواريد، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 23، ص 322، كتاب الحدود. ايشان تعبيرش بيان احكام المرتد است بدون آنكه تعبير به حد كند.
61. سرائر، كتاب حدود و سلسله الينابيع، ج 23، ص 294.
62. همان، ص 134.
63. شرايع الاسلام، ج 4، ص 183، بيروت، دار الاضواء.
64. سلسلة الينابيع، ج 33، ص 451.
65. همان، ص 435.
66. به عنوان نمونه نك: مجلسى، بحار الانوار، ج 76، صص 33، 12، 18، 43، 64، 183

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم