عبدالرحیم سلیمانی
گرد و خاک است و چشممان نمیبیند؛ نمیتوانیم حق را از باطل تشخیص دهیم. چه باید کرد؟ به حرف این و آن گوش دهیم؟ از این و آن تقلید کنیم؟ از رسانهها بپذیریم؟ از هر کسی که سخنرانی میکند بپذیریم؟ هرکسی که سخنرانی میکند میگوید: مردم حرف من را بشنوید تا اسلام را یاد بگیرید. این حرف خلاف اسلام است. درستش این است که حرف من را بشنوید و نپذیرید. حرف را باید شنید و تأمّل کرد.
بعد از فکر و اندیشه است که انسان به حقانیّت یک سخن میرسد؛ تا این مرحله طی نشده حرف هیچکس را نباید پذیرفت. همانطور که در قرآن مجید آمده است، انبیای الهی نگفتند ای مردم از ما اطاعت کنید. بلکه گفتند: ای مردم، حرفهایمان را بشنوید و فکر کنید؛ اگر مطابق عقل و فطرتتان است، بپذیرید. تأمل و تفکّر کنید و اگر آنرا حق یافتید، بپذیرید.
یکی از مشکلات انسانهایی که میخواهند دیندار و حقپرست باشند این است که دین واقعی را نمیتوانند احیا کنند؛ وقتی گرد و غبار باشد، انسانها هر چه تلاش میکنند، چند صد متر جلوتر را نمیتوانند ببینند و تشخیص دهند. تاریخ دین اسلام به دلایل مختلف اینگونه بوده است. نه فقط دین اسلام بلکه همهی ادیان دچار این مسئله بودهاند. مسئلهای که باعث شده شناخت دین حقیقی و دین واقعی مشکل و سخت باشد. در تمام طول تاریخ و در میان پیروان همهی ادیان، شیّادانی بودهاند که از دین مردم برای اهداف دنیوی خودشان و به عنوان یک ابزار استفاده میکردهاند. چراکه دین بهترین ابزار برای سوء استفاده است؛ دین با قلب انسانها و درون انسانها سرو کار دارد و دینداری، حالت تسلیم و گردن نهادن است. اگر قدرتها بتوانند دین مردم را به استخدام خودشان دربیاورند، عنصر قدرتمندی را به دست آوردهاند. در اینصورت میشود به راحتی از مردم سوءاستفاده کرد. آن وقت است که وقتی صحبت از مردمسالاری میشود در واقع معنایش مردمسواری است نه مردمسالاری. سوءاستفاده از مردم با استفادهی از عنصر دین بسیار بسیار ساده و راحت است چراکه مردم راحتتر تسلیم میشوند. وقتی تبعیّت مردم از قدرتی به نام دین باشد و اینگونه به مردم فهمانده شود که وقتی تبعیّت میکنی، دیندار هستی و عبودیّت خود را نشان میدهی، انسان خیلی راحتتر تسلیم میشود؛ گردنکشی نمیکند، نافرمانی نمیکند و راحت زیر بار میرود. به همین دلیل قدرتها در طول تاریخ و در همهی ادیان تلاش کردهاند دین مردم را برای سوءاستفاده آماده کنند؛ فرقهسازیها، جریانات و اندیشههایی که در طول تاریخ به وجود آمده، برای حاکمیّت قدرتها زمینهسازی کرده است. اگر به فرقههایی که در اسلام به وجود آمده توجه شود، صحت این حرف مشخص میشود. در زمان امویان و در اوج حکومتشان، فرقهای به وجود میآید به نام مُرجئه. مُرجئه فرقهای اسلامی است که در سدههای اوّل، در حدود دو قرن اوّل وجود داشته و بعد از بین رفته است. خود فرقه به طور رسمی از بین رفته است اما چه بسا اندیشههای آن هنوز وجود داشته باشد. اصل کلمه، از کلمهی ارجاء است. مرجئه یعنی تأخیر انداختن. یعنی عمل را به تأخیر بیندازید. به اعمال نگاه نکنید. اعمال انسانها نیست که اصل مسلمانی آنها را تشکیل میدهد. بلکه عقایدشان و قلبشان اصل مسلمانی است. این فرقه چه نفعی برای امویان دارد؟ امویان ظاهرالفسق هستند؛ یعنی علناً فسق و فجور میکنند و این مسئله را مردم میدانند و میبینند. میبینند که مست میآید در مسجد. مردم یزید را میشناسند و میدانند چگونه آدمی است. در مقابل عقیدهی مرجئه به نفع امویان تمام میشود. چراکه طبق عقیدهی آنها، مؤمن بودن و ایمان داشتن، به عمل نیست. یعنی در مقابل اعمال قلبی امویان، اعمال ظاهریشان اصلاً اهمیّت ندارد. در حقیقت، فرقه متناسب با میل حاکمان ساخته میشود. فرقهی مرجئه در زمان امویان رونق زیادی داشت. این مطلب نشان میدهد حاکمان و شیّادانی که از دین مردم سوء استفاده میکنند، با دست بردن در دین، شکل و قیافهی دین را عوض میکنند تا بیشتر به کارشان بیاید؛ تا بیشتر بتوانند آنچه را که در حکومتشان میگذرد توجیه کنند. به این ترتیب وقتی که صدها سال از تاریخ یک دین میگذرد، حاکمان دین را کاملا به نفع خود تغییر میدهند. از این گذشته هنگامی که در جامعه حکومتی که بر سر کار است، شعار دین میدهد، اکثریّت جوانان نمیتوانند بین چیزی که به اسم دین در جامعه جریان دارد و دین واقعی، تمایزی قائل شوند. نمیتوانند تشخیص دهند اعمال و عقایدی که به نام دین ترویج و تبلیغ میشود دین واقعی است یا چیز دیگری است. ممکن است انسانهای پختهتر، باسوادتر و کسانی که اهل مطالعه و اهل فکر و اندیشه هستند، بتوانند تشخیص دهند، آلوده نشوند و اشتباه نکنند. اما برای اکثر مردم تشخیص چهرهی واقعی دین، از چهرهی زشت و ناخوشایندی که از دین ارائه میشود، دشوار است. این اتفاق باعث میشود تا گروهی از جوانان به سمت دینهای دیگر گرایش پیدا کنند چراکه دین به شکلی ناجور و زشت عرضه شده شده است؛ چهرهی واقعی دین که بسیار زیباست، وارونه ارائه شده است. اینجاست که دینگریزی و نفرت از دین زیاد میشود؛ به خصوص میان قشر جوان. این کاری است که حکومتها با دین میکنند اما تنها جبّاران، حکومتها و قدرتپرستها نیستند که در طول تاریخ چهرهی دین را نازیبا کردهاند. بلکه طرفداران نادان و متعصب هم به این کار کمک کردهاند؛ این طرفداران در طول تاریخ با حماقت خودشان، به اسم دفاع از دین و چه بسا با خلوص نیّت چهرهی دین را زشت کردند. مجموعهی اینها چه وضعی را به وجود میآورد؟ برای نمونه خیلی سخت است کسی نداند آبی که در میدان شوش تهران به لجن متعفنی تبدیل شده از چشمهساران البرز سرچشمه گرفته و از گواراترین آبهای روی زمین است، این گواراترین آب روی زمین خیابانها و جویهای شهر تهران جاری شده و هر کسی آن را دستکاری کرده، چیزی در آن شسته یا چیزی در آن ریخته است. این آب وقتی به جنوب تهران میرسد، تبدیل میشود به سمّ خالص. منظور از این مثال این است که چه کسی میتواند تشخیص بدهد که این آب چه بوده و از کجا آمده است و چگونه میتوانیم از این آب آلودهی نامرغوب، آبی گوارا تهیه کنیم. فرض کنید کسی که جنوب تهران زندگی میکند آب دیگری ندارد. درست مانند دین. چون دین هم همین دینی است که وجود دارد و پیامبر جدیدی هم نخواهد آمد. چه بسا این دین دستکاری هم شده و به دینی نازیبا و غیرحقیقی هم تبدیل شده باشد. دین هم مانند آب است؛ سرچشمهاش گوارا، زلال، شفاف، روحبخش و زندهکنندهی جان و روح است و انسان به آن نیاز دارد. اما با گذر زمان و به دلایل مختلف به چیز دیگری تبدیل شده باشد، اگر در جنوب تهران آب نیاشامیم از تشنگی میمیریم و اگر بیاشامیم مسموم میشویم. پس چه باید کرد؟ یک راه بیشتر وجود ندارد؛ تصفیهخانهای در جنوب تهران بگذاریم و آب را تا حد ممکن تصفیه کنیم. پس از تصفیهی آب ممکن است بعضی از املاح ضروری از بین برود. همینطور ممکن است بعضی از چیزهایی مضرّ از بین نرود. با این همه این آب تصفیه شده ما را نمیکشد، تشنگی ما را برطرف میکند و ما را نجات میدهد؛ چارهای نداریم جز اینکه این آب تصفیه شده را مصرف کنیم. برای پالایش دین هم تصفیهخانهای وجود دارد؛ خداوند ابزاری به ما داده است تا بتوانیم دین خود را هم تصفیه کنیم. این ابزار را امام حسن مجتبی اندیشیدن به فکر، تعقّل و تفکّر معرفی میکند. ایشان میفرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ»[1] یعنی تعجب میکنم چطور کسیکه به چیزی که میخورد، فکر میکند، به چیزی که میاندیشد، فکر نمیکند. انسانها به چیزی که میخورند خیلی دقت میکنند. حضرت میفرماید: فکر میکنند و میاندیشند که هر چیزی را نخورند، اما فکر نمیکنند که فکرشان را به روی هرچیزی باز نکنند. انسان چرا به معقول خودش فکر نمیکند؟ به چیزهایی که مغزش باید بداند فکر نمیکند: «فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ». انسان از چیزی که درونش را آزار میدهد، اجتناب میکند. «وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ»، اما چیزهایی را به قلب خودش راه میدهد که باعث هلاکت او میشود. فرمایش حضرت این است که ای انسانها، خداوند عقل را بخشیده تا بسنجید، فکر کنید و هر سخنی را به نام دین نپذیرید. همانطور که قرآن مجید هم میفرماید یا طبق تفسیر برخی، یک ابزار سنجش به نام میزان هم وجود دارد. میزان چیست؟ وسیلهی سنجش؛ ترازو وسیلهی سنجش است. خداوند میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ»[2] میفرماید: ما انبیای خود را با ادلّهی روشن فرستادیم. «وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ»، و با آنها کتاب فرستادیم و میزان. مقصود از میزان چیست که خدا همراه کتاب فرستاده است؟ مفسّران میفرمایند: عقل. عقل آدمی است که ابزار سنجش است؛ اگر کتاب تنها فرستاده میشد، حتّی قرآن مجید، با چه وسیلهای میخواستید تشخیص بدهید که باید از این قرآن اطاعت کنید یا از کتابهای دیگری که اغلب ادّعا دارند آسمانی هستند؟ تقریبا تمام ادیانی که اسم و رسمی دارند، کتاب هم دارند و مدعی هستند که کتابشان از ماورا آمده است. هیچکدام نمیگویند کتابشان جعل شده و به دست بشر نوشته شده است. با اینهمه باید کدامیک از این ادیان را پذیرفت و به کدامشان عمل کرد؟ ادعای همهشان یکسان است؛ همه میگویند ما بهترین کتاب را داریم و راه سعادت آن است که کتاب ما میگوید. همه میگویند تمام راهها غیر از این راه به هلاکت منجر میشود. اینجاست که قرآن مجید میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ». با ایشان وسیلهی سنجش هم فرستادیم تا بسنجید، فکر کنید و تشخیص بدهید که کدام حق است و کدام باطل؛ با این ابزار هم کتاب را میتوان بین کتابهای دیگر سنجید و هم اندیشهها را و این ابزار عقل و اندیشه است؛ هیچ متنی به اندازهی قرآن مجید دستور به تفکّر، تعقّل و تأمّل نداده است و هیچ کتابی به اندازهی قرآن مجید مردم را به خاطر فکر نکردن، مؤاخذه نکرده است. امام حسن مجتبی (ع) میفرماید: «عَلَيْكُمْ بِالْفِكْرِ».[3] ترجمهی این تعبیر عربی به فارسی خیلی دقیق نمیشود. در فارسی اینطور ترجمه میشود که «بر شما باد فکر!» «عَلَيْكُمْ بِالْفِكْرِ» یعنی حتماً حتماً حتماً فکر کنید. امام حسن میفرماید: «فَإِنَّهُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ.» چرا باید فکر کرد؟ چراکه بعضی از قلبها روشن و بعضی تاریک هستند. مقصود از قلب در روایات و در متون دینی، این عنصر صنوبری که در سینهی ما قرار دارد نیست؛ مقصود ضمیر آدمی است، حضرت میفرماید: «عَلَيْكُمْ بِالْفِكْرِ»، «بر شما باد اندیشیدن.» فکر هر چیزی را نپذیرید؛ فکر کنید. بعد میفرماید: «فَإِنَّهُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ.» فکر است که قلب بصیر را زنده نگه داشته است. اگر فکر را از آن بگیریم، همان قلب بصیر خواهد مرد. روح انسان با اندیشه زنده است. «فَإِنَّهُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ وَ مَفَاتِيحُ أَبْوَابِ الحِكْمَۀ»، حضرت میفرماید: بر شما باد فکر کردن که حیات قلب بصیر است و کلیدهای درهای حکمت با فکر باز میشود. فکر کلید درهای حکمت است. حکمت چیست؟ حکمت چیزی است که انسان به وسیلهی آن حق را از باطل تشخیص میدهد. کلید این در، تفکّر است. امام حسن مجتبی (ع) در روایت دیگری میفرماید: با خرد است که هر دو سَرا به دست میآید. امام میفرماید هر کس از خرد محروم باشد از هر دو سرا محروم میشود؛ هم دنیا را از دست میدهد و هم آخرت را. در حقیقت خرد همان تفکر است. اگر خرد را همان عقل فرض کنیم، فکر میکنیم عقل را به کسی دادهاند و به دیگری ندادهاند. حال اینطور میگوییم یک کسی را عقل دادند یک کسی را ندادند؛ در این روایات مقصود این است که تمام انسانها در خردی که خدا به ایشان داده است، مشترکاند تا راه انکار کردن بسته شود. حضرت علی (ع) میفرماید: عقل دو نوع است: یکی عقل طبیعی ذاتی و استعداد که ممکن است ضعیف یا قوی باشد و یک نوع دیگر، عقل تجربی اکتسابی است که انسان خودش میتواند به دست بیاورد و آنرا تقویت کند. حدیث دیگری از حضرت علی (ع) وجود دارد که در آن میفرماید: عقلتان را با تجربه تقویت کنید. در این روایات که توصیه میکنند از عقلتان استفاده کنید، مقصود استفادهی از عقل تجربی است. از امام حسن (ع) میپرسند خرد چیست؟ حضرت میفرماید: جام اندوه را جرعه جرعه نوشیدن تا به دست آمدن فرصت؛ یعنی غم و اندوه را جرعه جرعه بنوشی و منتظر باشی تا فرصت مناسب فراهم بشود. سوالی که در اینجا به وجود میآید ایناست که چرا در دین ما روایاتی به این شکل وجود دارد: «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعينَ سَنَة.»[4] ساعت در روایات یعنی لحظه نه ساعت اصطلاحی که ما میگوییم؛ یعنی یک لحظه، فکر کردن بهتر از 70 سال عبادت است. یعنی یک لحظه فکر کردن برتر است از عمری عبادت کردن. چراکه چه بسا عبادت بدون فکر انسان را از خدا دور کند. در واقع مشخص نیست آن شکل دینداری که به خورد انسان دادند و انسان پذیرفته است، انسان را به خدا نزدیک میکند یا دور. اینجاست که اهمیت اندیشه مشخص میشود و میفهمیم چرا اینهمه روایات شبیه روایت «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ...» به ما رسیده است.
حضرت علی (ع) جواب روشنی داده است: گرد و خاک است و چشممان نمیبیند؛ نمیتوانیم حق را از باطل تشخیص دهیم. چه باید کرد؟ به حرف این و آن گوش دهیم؟ از این و آن تقلید کنیم؟ از رسانهها بپذیریم؟ از هر کسی که سخنرانی میکند بپذیریم؟ هرکسی که سخنرانی میکند میگوید: مردم حرف من را بشنوید تا اسلام را یاد بگیرید. این حرف خلاف اسلام است. درستش این است که حرف من را بشنوید و نپذیرید. حرف را باید شنید و تأمّل کرد. بعد از فکر و اندیشه است که انسان به حقانیّت یک سخن میرسد؛ تا این مرحله طی نشده حرف هیچکس را نباید پذیرفت. همانطور که در قرآن مجید آمده است، انبیای الهی نگفتند ای مردم از ما اطاعت کنید. بلکه گفتند: ای مردم، حرفهایمان را بشنوید و فکر کنید؛ اگر مطابق عقل و فطرتتان است، بپذیرید؛ بشنوید، تأمل و تفکّر کنید و اگر آنرا حق یافتید، بپذیرید. شخصی از حضرت علی (ع) پرسید: چه کنم تا بین حرفهای مختلف تشخیص بدهم کدام حرف صحیح است؟ حضرت علی (ع) خیلی کوتاه جواب میدهد: هر که بیندیشد، بینا شود.
پایان
1- الأمثل في تفسير كتابالله المنزل، ج 19، ص 439.
2- قرآن، حدید:25.
۳- علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 75، ص 115.
[4]- مصباحالشريعة، ص 423.