رضا احمدی
سلطنت مطلقه سنت تاریخی حکومتها در ایران بوده است. طی قرون گذشته، شخص شاه در رأس هرم قدرت بود و ایرانیان به پادشاه قبله عالم میگفتند. پادشاهی که جهان را گرفته است، ظل رأیت ظلاللهی، شاه را سایه خدا بر روی زمین میدانستند (غفاریفرد، 1392: 114- 113). سلطنت را موهبتی الهی میدانستند که از ناحیه خداوند به شاه رسیده و او ظلالله است و اطاعتش بر همه لازم. اعضای خاندان شاه و دربار، ساختاری را شکل میدادند که یاریکنندگان شاه بودند و تنها آنها از خوان نعمت شاهی برخوردار بودند. فرستاده ونیزی درباره شاهطهماسب میآورد که او را به جهت نسبت به علی (ع) نه همچون شاه، بل بهمثابه خدا پرستش میکنند. یا شاردون در سفرنامه خود اطاعت محض ایرانیان از شاه در همه امور را ناشی از آن میداند که به عقیده آنان «کلام خداست که بر زبان وی میگذرد» (فیرحی، 1391: 410).
در ساختار دولت در ایران، معمولاً شاه در رأس هرم قدرت بود و وزیر یا صدراعظم مسئولیت اجرایی کشور را عهدهدار بود. او در طول قدرت شاه قرار داشت که مشروعیت خود را از شاه دریافت میکرد. صدراعظم از میان رعایا انتخاب میشد و نقش تدارکاتچی و پیشکاری شاه را داشت. او مسئول اداره امور بود و در مقابل کاستیها پاسخگوی شاه بود. قدرت اصلی و مطلقه از آن شاه است که نه مسئول بود و نه پاسخگو؛ در این ساختار صدراعظمها مسئول اجرایی بودند. در این ساختار نوعی دوگانگی در حاکمیت وجود داشت. حاکمیت از سه ضلع تشکیل میشد: ضلع نخست شاه بود که در رأس هرم قرار دارد؛ ضلع دوم دربار شاهزادگان، وابستگان به شاه بودند، آنها استانداری، مستوفی و فرماندهان عالیرتبه نظامی را شامل میشدند و بهعلت وابستگیشان به شاه به کسی پاسخگو نبودند؛ و ضلع سوم آن صدراعظم بود. تعارض همیشگی بین صدراعظمها، وابستگان زیادهخواه شاه وجود داشت که معمولاً پیروزی از آنِ مخالفان صدراعظم بود. آنگاه که صدراعظمی مستقل، ترقیخواه ملت و قانونمدار به قدرت میرسید، تعارض با اطرافیان شاه تشدید میشد و حاکمیت دوگانه بیشتر آشکار میشد.
حاکمیت دوگانه
ایجاد هرگونه تغییر در نظامهای اقتدارگرا که بر محوریت فرد و قدرت مطلقه است بسیار دشوار است. از سویی، اصلاحات نیز بر رهبری فردی استوار بود. شاید دلیل اصلی سقوط امیرکبیر در این بود که بهعنوان یک اصلاحگر نتوانست یک سیستم، تشکیلات و حزب ایجاد کند. اگر قرار باشد فرد منشأ خدمات باشد، مخالفان او ظرفیت قابلتوجهی برای آسیب زدن به وی پیدا خواهند کرد. متمرکز شدن اصلاحات، اندیشههای نوین و خدمات در یک فرد خود به لحاظ روش، امتداد فرهنگ اقتدارگرایی است. (سریعالقلم، 1390: 166).
منطق حاکم بر چنین نظامی نیز بر اراده فردی استوار بود که هدفش تحقق منویات شاه است. همه امور بر منویات او میچرخد. حرف و کلام او قانون و رفتار و کردار او سیره حکومتگران است. هر فردی تقرب مییافت که در راستای منویات شاه قرار داشت. مناصب بر اساس نزدیکی به رأس هرم تقسیم میشد. در نظام اقتدارگر، عقل، نقد و تفاوت تعطیل است. در این محیط سیاسی-اجتماعی انسانها به موجوداتی مطیع، چندچهره و متملق تبدیل میشدند؛ زیرا اگر مکنونات قلبی خود را به زبان میآوردند، از دایره بهرهمندان محروم میشدند.
در دورههایی از تاریخ ایران شاهدیم که در بدنه نظام اقتدارگرا، هر از چندی اصلاحطلبانی پیدا میشدند و منصبی مییافتند. میتوان به شخصیتهایی چون بزرگمهر، فضل بنسهل، میرزا ابوالقاسم قائممقام، امیرکبیر، سپهسالار، امینالدوله و مصدق اشاره کرد. آنها دل در گرو ترقی ملک و ملت داشتند که با سلطنت مطلقه همخوانی نداشت. مخالفت اقلیت وابسته به شاه سد محکم در مقابل این اصلاحگران بودند. سیر فکر اصلاح در فراز و نشیب واقعیات سیاست و ورشکستگی ذاتی نظام سیاسی حاکم، عامل شکست هر نقشه اصلاحی بود. از عناصر اصلی هر نقشه عمومی اصلاحات، تغییر آیین حکمرانی بود و حال آنکه چنین تغییری به دست چنان اقلیت حاکم تحققپذیر نبود. بزرگان این گروه بیعار و ننگ حتی به قباحت بوالهوسی خود در سازکردن نغمه مبتذل اصلاح پی نمیبردند (آدمیت، 1387: 19).
صدراعظم ترقیخواه
در اینجا روایت یکی از اصلاحطلبان عصر قاجار را بازخوانی میکنیم: میرزاحسین خان سپهسالار، وزیرمختار ایران در دولت عثمانی بود. ناصرالدینشاه قاجار در سال 1287 هق قصد مسافرت به عتبات کرد. سپهسالار توانست دولت عثمانی را به مسافرت شاه راضی کند و مقدمات شایستهای برای شاه فراهم آورد. سفر شاه و هیئت همراه پنج ماه طول کشید. در این زمان، ایران با خشکسالی و قحطی فراگیری دست و پنجه نرم میکرد. شاه خاطرات این سفر را نگاشت و منتشر کرد. در این سفر شاه با اندیشه وایدههای سپهسالار بیشتر آشنا شد. ناصرالدینشاه او را به ایران احضار کرد تا در اداره کشور مشارکت داشته باشد. سپهسالار بیست سال بهعنوان مأمور دولت ایران در هندوستان، روسیه و عثمانی خدمت کرده بود و طی این سالیان تجارب مهمی بهدست آورده بود. او از نزدیک با روند اصلاحات در عثمانی و اصلاحطلبان آنجا آشنا شد و رژیمهای مشروطه اروپا را میشناخت. سپهسالار اوضاع عراق و عثمانی را برای شاه توضیح داد. مالیات عراق بیشتر از ایران بود. این گفتوگوها ناصرالدینشاه را بهضرورت اصلاحات واقف کرد. سپهسالار اصلاحاتی را در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و حقوقی در ایران به اجرا گذاشت.
اصلاحات در ایران
با توجه به ساختار قدرت در ایران و آرایش نیروهای سیاسی، هرگونه تغییر و اصلاح منوط به موافقت رأس هرم قدرت و اقلیت منسوب به شاه بود. بدون همراهی شاه و اقلیت همراه او امکان اصلاح وجود نداشت و هیچ کاری پیش نمیرفت. سپهسالار برای پیشبرد ایدهاش خود شاه را با خود همراه کرد؛ زیرا بدون حمایت او امکان هیچ تغییری وجود نداشت. ناصرالدینشاه از مسائل جهانی بیخبر بود، درحالی که در این دوره مهمترین پیشرفتهای علمی بنیادی در جهان صورت گرفت. وی با اقلیت همراه، تمایل به حفظ وضع موجود داشتند. حاکمیت و ساختار معیوب و فاسد اداری و سیاسی آن در مقابل هر اصلاحی مقاومت میکرد. ایران در مقایسه با پیشرفتهای مغرب زمین و ژاپن که همزمان در حال وقوع بود، با سرعت هرچه تمامتر به دره سقوط میکرد (سریعالقلم، 1390: 130).
سپهسالار از نسل موج سوم اصلاحگری در ایران بود. او پس از دو خلف خود، عباسمیرزا و امیرکبیر، در پی اصلاح و ترقی ایران بهپا خواست. هدف از اصلاحات، تبدیل حکومت مطلقه فردی به حکومت منتظم (قانونمند) و قانونمندکردن قدرت حکام در ولایات بود. او بهدنبال حکومتی قانونی، مسئول و پاسخگو بود. تلاشهای جدی او در مدرنکردن حکومت ایران شناخته نیست. اولین آیین دادرسی را بههمت یوسف خان مستشارالدوله تدوین کرد و دستگاه قضائی نوینی را پایهگذاری کرد. ایده جذب سرمایهگذاری خارجی برای توسعه اقتصادی ایران را در برنامه قرار داد و کشیدن راهآهن سراسری را در برنامه گذاشت. بدین خاطر فتوای جواز آن را از حاج ملاصادق مجتهد بزرگ آن عصر در قم گرفت. او با تأسیس روزنامهها سعی در تربیت و آگاهیبخشی عموم داشت. در دوران وزارت جنگ نیز با استخدام معلم از اتریش دست به اصلاح و ایجاد قشون نمونه زد. همچنین با تأسیس مدرسه نظامی به تربیت افسران نظامی برای قشون همت گماشت.
اقلیت مخالف اصلاحات
شاه، شاهزادگان و درباریان قدرت اصلی در سلطنت قاجار بودند. این اقلیت با هرگونه اصلاح و تغییر مخالف بودند. آنها در مقابل قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار که دل در گرو اصلاح داشتند به مخالفت پرداختند و آنها را از صحنه خارج کردند. اقلیت وابسته تربیتیافته نظام خودکامگی بودند و سودایی جز قدرتطلبی، سودجویی و بهرهگیری از رانت قدرت نداشتند. آنها قدرت و اقتصاد مملکت را ملک انحصاری خود میدانستند و مردم را رعیت خود میپنداشتند. در طول تاریخ ایران اقلیت وابسته به سلطنت، در مقابل نهاد صدارت بودند. سپهسالار با حمایت شاه در شعبان 1288 هق به صدارت رسید. او از این فرصت بهدست آمده بهره جست و بخشی از اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود را در عمل به تجربه درآورد. (آجودانی، 1387: 229). با صدارت او فرصت مناسبی برای حضور روشنفکران عصر در صدارت و وزارت فراهم آمد. او بهدنبال آن بود تا رابطه نوینی بین حاکم و محکوم و اصولی نو بر ایران استوار سازد و میخواست حاکمیت و قدرت را مسئول، محدود و پاسخگو و عدالت قانونی را جایگزین ستمگری سیاسی کند.
ولایات و مناصب دولتی، در اختیار شاهزادگان و وابستگان سلطنت بود. آنها قاعده و قانونی در اداره امور نداشتند و خود را پاسخگو و مسئول نمیدانستند. سپهسالار بهدنبال استوارسازی قاعده و قانون بود. این اقدام سپهسالار ستیز اقلیت حاکم را برانگیخت. آنها صدراعظم را بزرگترین دشمن میدانستند. این نخستین برخورد قانون با قدرت بیمسئولیت بود که شاهزادگان و درباریان را نشانه گرفته بود. شاهزادگان حکومت ولایات را در انحصار و بلکه تیول خود میپنداشتند. چهل پسر خاقان مغفور دارای حکومتهای مستقله بودند. شاه هشت برادر داشت که جمیع آنها حاکم بودند. حالا ظلالسلطان و کامران میرزا، پسران شاه هم به ثمر رسیده بودند. ظلم هرکدام کافی بود که دنیایی را به آتش بسوزاند (آدمیت، 1387: 229).
رویارویی سپهسالار با این جماعت، مثابه رویارویی با سلطنت بود. گرچه در ابتدا متکی به پشتیبانی شاه بود، اما در این کشاکش، جناح اقلیت حکومت بر نهاد صدارت درنهایت پیروز شد.
اقدامات صدراعظم
سپهسالار بهدنبال برقراری تنظیمات و سازماندهی اداری و سازمانی دولت بود تا زمینهساز ترقی ملک و ملت باشد. او طی دستورنامهای در 1288 ق اعلام کرد:
باید مناصب به لیاقت باشد.
رشوه، پیشکشی، تعارفی و هدیه را ممنوع ساخت و سنت دیرینه ایرانیان را شکست.
مالیات هر ولایات را تعیین و اعلام کرد.
قوانین و حقوق ملت را در مساجد اعلام کرد.
هر حاکمی برخلاف قانون رفتار نماید مردم حقدارند او را خلع کنند.
هنر مبنای تحصیل ثروت شد.
اشخاص را برای امور انتخاب میکرد، کارها جهت اشخاص نبود.
تأسیس دستگاه عدلیه.
تدوین پیشنویس قانون اساسی.
تلاش برای جذب سرمایهگذاری خارجی برای رونق اقتصادی.
پیامدها
اقلیت قدرتمند حاکم که خود را از هر قانونی مستثنی میدانستند، اقدامات سپهسالار و طرح قانون را نوعی توهین به خود میدانستند و به مخالفت با صدراعظم اصلاحطلب پرداختند. آنها از هر ابزاری برای ضربه زدن به سپهسالار بهره میجستند. صدراعظمها بخشی از حکومت و سلطنت و وابستگان آن بخش دیگر بودند که حاکمیتی دوگانه را شکل میدادند؛ طمعورزی و رانتخواری، بیماری مزمن و رایج حاکمان بود.
بهقول سپهسالار، صنف شاهزادگان یک مشت قجر پوسیدهاند که حکومت آنان مایه ویرانی ایران و وجود آنها مانع ترقی بود. صف اول رویارویی با صدراعظم اصلاحطلب، آنها قرار داشتند (آدمیت، 87).
اولین برخورد با شاهزاده حسامالسلطنه، عموی شاه، سردار و فاتح هرات و حاکم خراسان، صورت گرفت. تخلف سردار حسامالسلطنه از دستورنامه موجب عزل او از ولایت خراسان شد. سپهسالار فرمان عزل سردار را امضا کرد. برخورد قانونی با شاهزادگان و عزل آنها جبهه متشکلی از آنها را در تهران علیه صدراعظم بهوجود آورد. ناصرالدینشاه نتوانست در مقابل فشارهای سازماندهیشده روسها مقاومت کند که توانسته بودند همه مخالفان او را یکپارچه کنند. سپهسالار با همکاری روسها، شاهزادگان، همسر شاه، درباریان، سرداران معزول و روحانیونی که حکم تکفیر و واجبالقتلی او را صادر کرده بودند از صدارت عزل شد.
منابع
آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران، انتشارات گستره، 1387.
سریعالقلم، محمود، اقتدارگری ایرانیان در عصر قاجار، فرزان، 1390.
سریعالقلم، محمود، فرهنگ سیاسی، نشر فرزان،1389.
غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ پژوهشی در آسیبشناسی اخلاقی ایرانیها، تهران دات، 1392.
فیرحی، داود، تاریخ تحول دولت اسلام، انتشارات دانشگاه مفید، 1391.
مهدینیا، جعفر، وزیرکشی، از بزرگمهر تا به امروز، ج 1، انتشارات امید فردا، 1393.
منبع:چشم انداز ایران
سلطنت مطلقه سنت تاریخی حکومتها در ایران بوده است. طی قرون گذشته، شخص شاه در رأس هرم قدرت بود و ایرانیان به پادشاه قبله عالم میگفتند. پادشاهی که جهان را گرفته است، ظل رأیت ظلاللهی، شاه را سایه خدا بر روی زمین میدانستند (غفاریفرد، 1392: 114- 113). سلطنت را موهبتی الهی میدانستند که از ناحیه خداوند به شاه رسیده و او ظلالله است و اطاعتش بر همه لازم. اعضای خاندان شاه و دربار، ساختاری را شکل میدادند که یاریکنندگان شاه بودند و تنها آنها از خوان نعمت شاهی برخوردار بودند. فرستاده ونیزی درباره شاهطهماسب میآورد که او را به جهت نسبت به علی (ع) نه همچون شاه، بل بهمثابه خدا پرستش میکنند. یا شاردون در سفرنامه خود اطاعت محض ایرانیان از شاه در همه امور را ناشی از آن میداند که به عقیده آنان «کلام خداست که بر زبان وی میگذرد» (فیرحی، 1391: 410).
در ساختار دولت در ایران، معمولاً شاه در رأس هرم قدرت بود و وزیر یا صدراعظم مسئولیت اجرایی کشور را عهدهدار بود. او در طول قدرت شاه قرار داشت که مشروعیت خود را از شاه دریافت میکرد. صدراعظم از میان رعایا انتخاب میشد و نقش تدارکاتچی و پیشکاری شاه را داشت. او مسئول اداره امور بود و در مقابل کاستیها پاسخگوی شاه بود. قدرت اصلی و مطلقه از آن شاه است که نه مسئول بود و نه پاسخگو؛ در این ساختار صدراعظمها مسئول اجرایی بودند. در این ساختار نوعی دوگانگی در حاکمیت وجود داشت. حاکمیت از سه ضلع تشکیل میشد: ضلع نخست شاه بود که در رأس هرم قرار دارد؛ ضلع دوم دربار شاهزادگان، وابستگان به شاه بودند، آنها استانداری، مستوفی و فرماندهان عالیرتبه نظامی را شامل میشدند و بهعلت وابستگیشان به شاه به کسی پاسخگو نبودند؛ و ضلع سوم آن صدراعظم بود. تعارض همیشگی بین صدراعظمها، وابستگان زیادهخواه شاه وجود داشت که معمولاً پیروزی از آنِ مخالفان صدراعظم بود. آنگاه که صدراعظمی مستقل، ترقیخواه ملت و قانونمدار به قدرت میرسید، تعارض با اطرافیان شاه تشدید میشد و حاکمیت دوگانه بیشتر آشکار میشد.
حاکمیت دوگانه
ایجاد هرگونه تغییر در نظامهای اقتدارگرا که بر محوریت فرد و قدرت مطلقه است بسیار دشوار است. از سویی، اصلاحات نیز بر رهبری فردی استوار بود. شاید دلیل اصلی سقوط امیرکبیر در این بود که بهعنوان یک اصلاحگر نتوانست یک سیستم، تشکیلات و حزب ایجاد کند. اگر قرار باشد فرد منشأ خدمات باشد، مخالفان او ظرفیت قابلتوجهی برای آسیب زدن به وی پیدا خواهند کرد. متمرکز شدن اصلاحات، اندیشههای نوین و خدمات در یک فرد خود به لحاظ روش، امتداد فرهنگ اقتدارگرایی است. (سریعالقلم، 1390: 166).
منطق حاکم بر چنین نظامی نیز بر اراده فردی استوار بود که هدفش تحقق منویات شاه است. همه امور بر منویات او میچرخد. حرف و کلام او قانون و رفتار و کردار او سیره حکومتگران است. هر فردی تقرب مییافت که در راستای منویات شاه قرار داشت. مناصب بر اساس نزدیکی به رأس هرم تقسیم میشد. در نظام اقتدارگر، عقل، نقد و تفاوت تعطیل است. در این محیط سیاسی-اجتماعی انسانها به موجوداتی مطیع، چندچهره و متملق تبدیل میشدند؛ زیرا اگر مکنونات قلبی خود را به زبان میآوردند، از دایره بهرهمندان محروم میشدند.
در دورههایی از تاریخ ایران شاهدیم که در بدنه نظام اقتدارگرا، هر از چندی اصلاحطلبانی پیدا میشدند و منصبی مییافتند. میتوان به شخصیتهایی چون بزرگمهر، فضل بنسهل، میرزا ابوالقاسم قائممقام، امیرکبیر، سپهسالار، امینالدوله و مصدق اشاره کرد. آنها دل در گرو ترقی ملک و ملت داشتند که با سلطنت مطلقه همخوانی نداشت. مخالفت اقلیت وابسته به شاه سد محکم در مقابل این اصلاحگران بودند. سیر فکر اصلاح در فراز و نشیب واقعیات سیاست و ورشکستگی ذاتی نظام سیاسی حاکم، عامل شکست هر نقشه اصلاحی بود. از عناصر اصلی هر نقشه عمومی اصلاحات، تغییر آیین حکمرانی بود و حال آنکه چنین تغییری به دست چنان اقلیت حاکم تحققپذیر نبود. بزرگان این گروه بیعار و ننگ حتی به قباحت بوالهوسی خود در سازکردن نغمه مبتذل اصلاح پی نمیبردند (آدمیت، 1387: 19).
صدراعظم ترقیخواه
در اینجا روایت یکی از اصلاحطلبان عصر قاجار را بازخوانی میکنیم: میرزاحسین خان سپهسالار، وزیرمختار ایران در دولت عثمانی بود. ناصرالدینشاه قاجار در سال 1287 هق قصد مسافرت به عتبات کرد. سپهسالار توانست دولت عثمانی را به مسافرت شاه راضی کند و مقدمات شایستهای برای شاه فراهم آورد. سفر شاه و هیئت همراه پنج ماه طول کشید. در این زمان، ایران با خشکسالی و قحطی فراگیری دست و پنجه نرم میکرد. شاه خاطرات این سفر را نگاشت و منتشر کرد. در این سفر شاه با اندیشه وایدههای سپهسالار بیشتر آشنا شد. ناصرالدینشاه او را به ایران احضار کرد تا در اداره کشور مشارکت داشته باشد. سپهسالار بیست سال بهعنوان مأمور دولت ایران در هندوستان، روسیه و عثمانی خدمت کرده بود و طی این سالیان تجارب مهمی بهدست آورده بود. او از نزدیک با روند اصلاحات در عثمانی و اصلاحطلبان آنجا آشنا شد و رژیمهای مشروطه اروپا را میشناخت. سپهسالار اوضاع عراق و عثمانی را برای شاه توضیح داد. مالیات عراق بیشتر از ایران بود. این گفتوگوها ناصرالدینشاه را بهضرورت اصلاحات واقف کرد. سپهسالار اصلاحاتی را در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و حقوقی در ایران به اجرا گذاشت.
اصلاحات در ایران
با توجه به ساختار قدرت در ایران و آرایش نیروهای سیاسی، هرگونه تغییر و اصلاح منوط به موافقت رأس هرم قدرت و اقلیت منسوب به شاه بود. بدون همراهی شاه و اقلیت همراه او امکان اصلاح وجود نداشت و هیچ کاری پیش نمیرفت. سپهسالار برای پیشبرد ایدهاش خود شاه را با خود همراه کرد؛ زیرا بدون حمایت او امکان هیچ تغییری وجود نداشت. ناصرالدینشاه از مسائل جهانی بیخبر بود، درحالی که در این دوره مهمترین پیشرفتهای علمی بنیادی در جهان صورت گرفت. وی با اقلیت همراه، تمایل به حفظ وضع موجود داشتند. حاکمیت و ساختار معیوب و فاسد اداری و سیاسی آن در مقابل هر اصلاحی مقاومت میکرد. ایران در مقایسه با پیشرفتهای مغرب زمین و ژاپن که همزمان در حال وقوع بود، با سرعت هرچه تمامتر به دره سقوط میکرد (سریعالقلم، 1390: 130).
سپهسالار از نسل موج سوم اصلاحگری در ایران بود. او پس از دو خلف خود، عباسمیرزا و امیرکبیر، در پی اصلاح و ترقی ایران بهپا خواست. هدف از اصلاحات، تبدیل حکومت مطلقه فردی به حکومت منتظم (قانونمند) و قانونمندکردن قدرت حکام در ولایات بود. او بهدنبال حکومتی قانونی، مسئول و پاسخگو بود. تلاشهای جدی او در مدرنکردن حکومت ایران شناخته نیست. اولین آیین دادرسی را بههمت یوسف خان مستشارالدوله تدوین کرد و دستگاه قضائی نوینی را پایهگذاری کرد. ایده جذب سرمایهگذاری خارجی برای توسعه اقتصادی ایران را در برنامه قرار داد و کشیدن راهآهن سراسری را در برنامه گذاشت. بدین خاطر فتوای جواز آن را از حاج ملاصادق مجتهد بزرگ آن عصر در قم گرفت. او با تأسیس روزنامهها سعی در تربیت و آگاهیبخشی عموم داشت. در دوران وزارت جنگ نیز با استخدام معلم از اتریش دست به اصلاح و ایجاد قشون نمونه زد. همچنین با تأسیس مدرسه نظامی به تربیت افسران نظامی برای قشون همت گماشت.
اقلیت مخالف اصلاحات
شاه، شاهزادگان و درباریان قدرت اصلی در سلطنت قاجار بودند. این اقلیت با هرگونه اصلاح و تغییر مخالف بودند. آنها در مقابل قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار که دل در گرو اصلاح داشتند به مخالفت پرداختند و آنها را از صحنه خارج کردند. اقلیت وابسته تربیتیافته نظام خودکامگی بودند و سودایی جز قدرتطلبی، سودجویی و بهرهگیری از رانت قدرت نداشتند. آنها قدرت و اقتصاد مملکت را ملک انحصاری خود میدانستند و مردم را رعیت خود میپنداشتند. در طول تاریخ ایران اقلیت وابسته به سلطنت، در مقابل نهاد صدارت بودند. سپهسالار با حمایت شاه در شعبان 1288 هق به صدارت رسید. او از این فرصت بهدست آمده بهره جست و بخشی از اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود را در عمل به تجربه درآورد. (آجودانی، 1387: 229). با صدارت او فرصت مناسبی برای حضور روشنفکران عصر در صدارت و وزارت فراهم آمد. او بهدنبال آن بود تا رابطه نوینی بین حاکم و محکوم و اصولی نو بر ایران استوار سازد و میخواست حاکمیت و قدرت را مسئول، محدود و پاسخگو و عدالت قانونی را جایگزین ستمگری سیاسی کند.
ولایات و مناصب دولتی، در اختیار شاهزادگان و وابستگان سلطنت بود. آنها قاعده و قانونی در اداره امور نداشتند و خود را پاسخگو و مسئول نمیدانستند. سپهسالار بهدنبال استوارسازی قاعده و قانون بود. این اقدام سپهسالار ستیز اقلیت حاکم را برانگیخت. آنها صدراعظم را بزرگترین دشمن میدانستند. این نخستین برخورد قانون با قدرت بیمسئولیت بود که شاهزادگان و درباریان را نشانه گرفته بود. شاهزادگان حکومت ولایات را در انحصار و بلکه تیول خود میپنداشتند. چهل پسر خاقان مغفور دارای حکومتهای مستقله بودند. شاه هشت برادر داشت که جمیع آنها حاکم بودند. حالا ظلالسلطان و کامران میرزا، پسران شاه هم به ثمر رسیده بودند. ظلم هرکدام کافی بود که دنیایی را به آتش بسوزاند (آدمیت، 1387: 229).
رویارویی سپهسالار با این جماعت، مثابه رویارویی با سلطنت بود. گرچه در ابتدا متکی به پشتیبانی شاه بود، اما در این کشاکش، جناح اقلیت حکومت بر نهاد صدارت درنهایت پیروز شد.
اقدامات صدراعظم
سپهسالار بهدنبال برقراری تنظیمات و سازماندهی اداری و سازمانی دولت بود تا زمینهساز ترقی ملک و ملت باشد. او طی دستورنامهای در 1288 ق اعلام کرد:
باید مناصب به لیاقت باشد.
رشوه، پیشکشی، تعارفی و هدیه را ممنوع ساخت و سنت دیرینه ایرانیان را شکست.
مالیات هر ولایات را تعیین و اعلام کرد.
قوانین و حقوق ملت را در مساجد اعلام کرد.
هر حاکمی برخلاف قانون رفتار نماید مردم حقدارند او را خلع کنند.
هنر مبنای تحصیل ثروت شد.
اشخاص را برای امور انتخاب میکرد، کارها جهت اشخاص نبود.
تأسیس دستگاه عدلیه.
تدوین پیشنویس قانون اساسی.
تلاش برای جذب سرمایهگذاری خارجی برای رونق اقتصادی.
پیامدها
اقلیت قدرتمند حاکم که خود را از هر قانونی مستثنی میدانستند، اقدامات سپهسالار و طرح قانون را نوعی توهین به خود میدانستند و به مخالفت با صدراعظم اصلاحطلب پرداختند. آنها از هر ابزاری برای ضربه زدن به سپهسالار بهره میجستند. صدراعظمها بخشی از حکومت و سلطنت و وابستگان آن بخش دیگر بودند که حاکمیتی دوگانه را شکل میدادند؛ طمعورزی و رانتخواری، بیماری مزمن و رایج حاکمان بود.
بهقول سپهسالار، صنف شاهزادگان یک مشت قجر پوسیدهاند که حکومت آنان مایه ویرانی ایران و وجود آنها مانع ترقی بود. صف اول رویارویی با صدراعظم اصلاحطلب، آنها قرار داشتند (آدمیت، 87).
اولین برخورد با شاهزاده حسامالسلطنه، عموی شاه، سردار و فاتح هرات و حاکم خراسان، صورت گرفت. تخلف سردار حسامالسلطنه از دستورنامه موجب عزل او از ولایت خراسان شد. سپهسالار فرمان عزل سردار را امضا کرد. برخورد قانونی با شاهزادگان و عزل آنها جبهه متشکلی از آنها را در تهران علیه صدراعظم بهوجود آورد. ناصرالدینشاه نتوانست در مقابل فشارهای سازماندهیشده روسها مقاومت کند که توانسته بودند همه مخالفان او را یکپارچه کنند. سپهسالار با همکاری روسها، شاهزادگان، همسر شاه، درباریان، سرداران معزول و روحانیونی که حکم تکفیر و واجبالقتلی او را صادر کرده بودند از صدارت عزل شد.
منابع
آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران، انتشارات گستره، 1387.
سریعالقلم، محمود، اقتدارگری ایرانیان در عصر قاجار، فرزان، 1390.
سریعالقلم، محمود، فرهنگ سیاسی، نشر فرزان،1389.
غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ پژوهشی در آسیبشناسی اخلاقی ایرانیها، تهران دات، 1392.
فیرحی، داود، تاریخ تحول دولت اسلام، انتشارات دانشگاه مفید، 1391.
مهدینیا، جعفر، وزیرکشی، از بزرگمهر تا به امروز، ج 1، انتشارات امید فردا، 1393.
منبع:چشم انداز ایران