ابراهیم منهاج دشتی
مجموعه مطالبی با عنوان «اقتضائات بشری پیامبران از دیدگاه قرآن» اثر قرآن پژوه معاصر و مترجم نهج البلاغه حضرت آیت الله ابراهیم منهاج دشتی از اعضای مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم به تدریج در سایت مجمع منتشر می شود. این مجموعه مطالب با استناد به آیات قرآن و با هدف نفی غلو و تصور مقامات و حالات فوق بشری نسبت به پیامبران ارائه می شود و طبق گفته نویسنده فوایدی بر آن متصور است، از جمله: ۱- اخلاص در توحید و افزایش توجه به خدا و کاهش توجه به غیر او و عدم اغراق در تعظیم پیامبران و اولیا به گونه ای که حاجبی بین انسان و درک عظمت خدا باشند و ۲- تقویت احساس مسئولیت انسان در تعیین سرنوشت خویش و جامعه و جلوگیری از رفع تکلیف از خود به بهانۀ توسّل و واگذاری امور به ظهور یک دست غیبی است که در طول تاریخ کم وبیش وجود داشته و در روحیه ما اثر منفی گذاشته و ظاهرا در کاهش قدرت خلاقیت و ابتکار ما تأثیر منفی داشته است. در قسمت چهارم با استناد به آیات قرآن به بررسی داستان خلقت حضرت آدم پرداخته میشود.
داستان حضرت آدم(ع) –بخش دوم
دستۀ دوم آیات این داستان آیاتی است که مادۀ خلقت آدم و شیطان را بیان می کند:
۱- سورۀ حجر، آیات 26- 28: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم. و َإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ : إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
لغات:
صلصال= لایه ای از گِل خشکیدۀ روی لجن. وقتی آب گِل آلود در جایی جمع شود و به تدریج آبِ آن تبخیر شود و تَه بکشد، ته ماندۀ آن تبدیل به لجن می شود و وقتی خشک شود، ابتدا لایۀ رویی آن خشک می شود و در اثر خشکیدن ترک می خورد و تکه تکه می شود و کم کم اطراف آن تکه ها رو به بالا می آید مثل اینکه می خواهد جمع و لوله شود. مانند برگ درختی که خشک می شود و کم کم جمع و لوله می شود. این لایۀ نازک طوری است که وقتِ راه رفتن روی آن، زیر پا خُرد می شود، و تَق و تَق صدا می کند. به همین مناسبت به آن می گویند صلصال. صلصال متضمّن معنی صوتی است، یعنی گِل سفال مانندی که زیر پا خُرد می شود و تَق و تَق صدا می کند.
حمإ= لجن. تَه ماندۀ آب گِل آلود که مدّتی طولانی خشک نشود تدریجاً رنگش تغییر می کند و به صورت سبز مایل به سیاه دیده می شود و به آن لجن گفته می شود. این لجن همان سبزه و جُلبک است که در اثر اختلاط آب و خاک به وجود می آید و اوّلین مبدأ حیات محسوب می شود.
مسنون= تغییر یافته، فاسد شده که باکتری ها و مواد حیوی در آن به وجود می آیند و رُشد می کنند. مسنون در اینجا صفتِ توضیحی و برای تأکید همان معنی لجن است. لجنی که مدّتی طولانی به حالتِ لجن بماند اَنگل ها در آن رشد می کنند و حیواناتی مانندِ کرم ها و مارها و قورباغه ها در آن به وجود می آیند.
نار السَموم= )آتش باد) باد خُشک و سوزان. در محلّ ما (دشتی بوشهر) به آن (تش باد) می گویند. همین آتش باد است که وقتی تند بوزد شاخ و برگ های درختان را به شدّت به هم می ساید که گاهی باعثِ ایجادِ جرقّه می شود و در شرایطِ خاصّی موجب سوختن درخت و جنگل می شود. بشر از همین جا با آتش آشنا شده و به خواصّ و تأثیرات آن پی برده و تدریجاً به پختن مواد غذایی روی آورده است.
ترجمۀ آیات فوق:
ما انسان را از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از لجن گندیده مانده باشد، آفریده ایم. و پیش از آن جنّ را از (آتش باد) آفریده بودیم. و آن گاه که خدا به فرشتگان گفت: من، از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از لجن گندیده مانده باشد، بشری خواهم آفرید.
۲- سورۀ مؤمنون آیۀ 12-13: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ.
سُلالة= چکیده، زُبده، خلاصه. چیزی که از چیز دیگر بیرون کشیده شده باشد. شمشیر مسلول یعنی شمشیری که از نیام بیرون کشیده شده باشد. سُلالۀ فلان شخص، یعنی نسل و اولاد او.
ترجمۀ آیات فوق: ما انسان را از چکیده ای از گِل آفریده ایم. سپس نسل او را به صورت نُطفه در قرارگاه محفوظی (یعنی رحم) قرار داده ایم.
۳- سورۀ سجده آیات 7-9: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ.
ترجمه آیات: او است کسی که هرچه را آفرید زیبا آفرید و آفرینش انسان را از گِل شروع کرد. سپس نسل او را در قطره ای از آب بی ارزش ادامه داد. و بعد او را ساخت و پرتوی از روح خود در آن بدمید و برای شما گوش و چشم و قلب آفرید. ولی شما کمتر وقتی شکر می کنید.
۴- سورۀ صافات آیۀ 11: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ؛ حالا از این منکرین بپرس، که آیا آفرینشِ آنها سخت تر است یا آفرینش این چیزها ( اشاره به مخلوقاتی است که در آیاتِ قبل به آنها اشاره شده) ما آنها را از گِل به هم پیوستۀ ورز داده شده آفریده ایم.
طین لازب= گِلِ رُسِ متماسک و به هم پیوسته، که مانند خمیر ورز داده، شده، و برای سفال سازی آماده شده باشد.
۵- سورۀ ص، آیه 71: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ؛ به یاد آور آن گاه که خدا به فرشتگان گفت : من بشری را از گِل، خواهم آفرید.
۶- سورۀ رحمن، آیات 14- 15: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ.
فَخّار= سفال، مانند کوزه و سایر ظروف سفالی.
مارِج= تشعشعی از آتش فروزان و سرکش.
ترجمۀ آیات فوق: خدا انسان را از گل خشکیدۀ سفال مانندی آفرید. و جن را از تشعشعی از یک آتش فروزان.
توضیحات:
۱. توضیحی در بارۀ کلمۀ (إذ) که در اوّل بسیاری از داستانهای قرآن آمده:
مانند آیۀ 30 سورۀ بقره که می فرماید: "و إذ قالَ ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من طین" و آیۀ 34 همین سوره که می فرماید: "و إذ قلنا للملائکة : إسجدو لآدم" و آیه 26 سورۀ حجر که می فرماید" و إذ قال ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من صلصال" و آیه 116 سورۀ طه که می فرماید: " و إذ قلنا للملائکة : اسجدو لآدم" و آیه 71 سورۀ ص که می فرماید:" إذ قال ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من طین"و همین طور در بسیاری از داستانها و امثال قرآن که به این کلمه شروع می شود.
کلمۀ "إذ" در لغت به معنی زمان، و برای اشاره به زمان گذشته است و لذا بعد از آن فعل ماضی می آید.یعنی آن گاه، آن وقت، که چُنین گفتیم یا چُنین کردیم یا چُنین حادثه ای اتّفاق افتاد. بسیاری از مفسّران در این موارد کلمه (اُذکُر) را پیش از (إذ) در تقدیر می گیرند. یعنی ای پیغمبر، آن جریان را به یاد بیار ، یا آن را برای مردم بازگو کن. مفهوم این کلام این است که خود حضرت پیغمبر(ص) و همین طور مخاطبان او پیش از نزول این آیات از این داستان ها مطّلع بوده اند و آنها را جزیی از فرهنگ و زبانِ خود تلقّی می کرده اند. و این آیات برای یاد آوری آن داستانها بر حسب تصوّر آنها است. نه برای اخبار از آنها یا تصدیق و تأییدِ آنها.
دلیل رواج و شیوع این داستانها در بین عربِ حجاز که مخاطبانِ اصلی قرآن بوده اند، این است که این داستانها معمولاً در تورات و انجیل نقل شده و عربها هم با یهودیان و مسیحیان اختلاط داشته اند. قرنها پیش اسلام یهودیت در یمن منتشر بوده و طوایفی از یهودیان نیز در شبه جزیره عرب مانند بنی النظیر و بنی قُریظه و بنی قینقاع در اطرافِ مدینه و عدّه ای دیگر ساکن خیبر و فدک بوده اند. اهل نجران هم قرنها پیش از اسلام مسیحی بوده اند. بسیاری از عرب ساکن شام و همین طور ساکنین حیره، که نزدیک مرز ایران بوده هم، قرنها پیش از اسلام مسیحی بوده اند. این وضعیت، به اضافه مسافرتهای عرب به خصوص اهل مکّه، به شام و یمن، شرایطی فراهم می آورده که فرهنگ و لغت و تاریخ و ادبیّاتِ عرب آمیخته به فرهنگِ اهل کتاب یعنی یهودیان و مسیحیان شود.
مطلب دیگری که زمینه و شرایط بیشتر این اختلاط فرهنگی را فراهم ساخته این است که عرب مکّه و طائف و بسیاری از ساکنین شبه جزیره عربستان خود را عرب عدنانی و از اولاد حضرت اسماعیل فرزند حضرت ابراهم خلیل(ع) می دانستند. و به این دلیل خود را هم نژاد و عموزادگان بنی اسرئیل و یهود به حساب می آوردند. بر فرض که این ادّعا ثابت نباشد در هر صورت عرب و بنی اسرائیل و سایر اقوامی که در شمال شبه جزیرۀ عربستان می زیسته اند همه از یک نژادند و زبان عربی و عبری و سریانی از یک ریشه نشأت گرفته و با هم مشترکاتی دارند. بنا بر این، این گونه داستانها جزء ادبیات و فرهنگ مخاطبان قرآن بوده و لازمۀ گفتگو با آنها در بارۀ دین ایجاب می کرده که در بین محاوره و گفتگو با آنها از این داستانها بهره برداری شود و مورد استناد قرار گیرد.
تکرار کلمه مَثَل و امثال در قرآن، قبل یا بعد از بعضی از این داستانها نیز، همین معنی را تداعی می کند که منظور از آنها تذکر دادن به مخاطبان از طریق یادآوری همان امثال و داستانهایی است که خودشان با آنها آشنا بوده و با کم و بیش آنها را باور داشتند. به عبارت روشن تر قرآن در صدد خبر دادن به صحّت تاریخی این داستانها برنیامده بلکه به دلیل رُسوخ آنها در فرهنگ مخاطب، و از باب ملزم کردن خصم به چیزی که خود ملتزم به آن است،فرض بر صحّت تاریخی آنها گذاشته و از آنها به عنوان یک وسیله و ابزار برای بیدار کردن فکر و اندیشه در آنان و تذکر به آنها استفاده کرده است.
بعضی از تعبیرات آیات مربوط به نحوۀ خلقتِ آسمان و زمین و طلوع و غروب ستارگان و خورشید و ماه که بر حسب ظاهر با واقعیت نظام فیزیکی و نحوۀ گردش ستارگان و سیارات و اقمار آنها انطباق کامل ندارد نیز، می تواند از همین باب باشد، نه از بابِ اخبار به حقایق واقعی و التزام به انطباق آنها با واقعیّت فیزیکی جهان خلقت.
۲. در آیات مربوط به داستان حضرت آدم و فرشتگان و شیطان، چند بار به مادّه و منشأ خلقت آدم و شیطان اشاره شده ولی هیچ گونه اشاره ای به ماده و منشأ خلقت فرشتگان نشده. شاید دلیل این امر این باشد که موضوع و محور این داستان، مذمتِ تکبّر ورزی و برتری جویی بر اساس عنصر و نژاد و مادّۀ خلقت است که شیطان در برابر آدم به پیش گرفت. و این حالت بین فرشتگان و آدم اتّفاق نیفتاده بلکه فقط بین شیطان و آدم به وجود آمده. بنا بر این ماده و منشأ خلقت فرشتگان نقشی در موضوع داستان نداشته که نیازی به یادآوری آن داشته باشد.
۳. بعید به نظر نمی رسد که اشاره به لجن گندیده در بیان منشأ خلقت آدم برای تقریب اذهان مخاطبان باشد.چون آنها با لجن گندیده و به وجود آمدن موجوداتی از قبیل قورباغه و مار و امثال اینها که در بین لجن ها به وجود می آیند آشنا بودند، و از طرفی در جستجوی این بودند که منشأ خلقت نوع خود را به دست آورند. این نحوۀ آشنایی و این جستجو زمینۀ مناسبی فراهم آورده برای توضیح منشأ خلقتِ انسان که هم در حدّ فهم و درک مخاطبان بوده و آنها را قانع می کرده و هم از واقعیّت امر به دور نبوده. کلماتِ صلصال و فخّار و طین لازب ممکن است به این دلیل باشد که می خواسته در ذهن مخاطبان چُنین خطور کند که آدم از لایۀ خشک و رویی آن لجن آفریده شده نه از لایه زیرین آن که زشت و کثیف به نظر می رسبد و قاطی با حشرات است. و چندش آور است که گفته شود بشر مانند کرم و قورباغه از لجن گندیده آفریده شده.
۴. اعتقاد به وجودِ مخلوقاتی به نام جنّ و دیو در ازمنۀ قدیم رایج بوده و بسیاری هم ادّعای رؤیت آنها را داشته اند. خواه این ادّعاها واقعیّت داشته باشد یا نداشته باشد، بسیاری از آنها به صورت یک شبح و شیئی گذرا بوده که زود از نظر پنهان می شده. و امکان نداشته که شخص مدّعی دیدن، بتواند آنها را به دیگران نشان دهد و برای ادّعای خود شاهد بگیرد.
شاید این گونه رؤیتها یا توهّمات که بیشتر شباهت به جرقّه برقی داشته که همراه با رعد از ابر مشاهده می شود، باعث شده باشد که در اذهان چُنین تبادر کند که جنّ از آتشی آفریده شده که به وسیله آتش باد در درخت به وجود می آید. و بعد در طول تاریخ و در ادوار گذشته این تصوّر به نسلهای بعدی انتقال یافته و در اذهان جا افتاده و تدریجاً در بین اقوام و ملل مختلف منتشر شده و به عنوان یک حقیقتِ تاریخی واقعی در فرهنگها و باورهای مردم رسوخ کرده باشد. این برداشت فقط یک حدس و تخمین است. ولی در هر صورت مخاطبانِ قرآن به وجود جنّ باور داشته اند و این باور جزء فرهنگ و ادبیاتِ آنها بوده است. بنا براین، در عین حال که ممکن است شیطان و جنّ وجود خارجی داشته باشد و منشأ خلقت آن هم به نحوی که ما توانایی فهم آن را نداریم همان تشعشعی شبیه به تشعشع آتش باشد، این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر آفرینش شیطان از تشعشع آتش برای تقریبِ اذهانِ مخاطبان باشد، که هرچند عین واقعیت امر نباشد، می تواند برای تفهیم این امر به مخاطبان که خودپسندی و تکبّر به استناد منشأ خلقت و نژاد امری نکوهیده و مذموم است، مفید و مؤثّر باشد.
مجموعه مطالبی با عنوان «اقتضائات بشری پیامبران از دیدگاه قرآن» اثر قرآن پژوه معاصر و مترجم نهج البلاغه حضرت آیت الله ابراهیم منهاج دشتی از اعضای مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم به تدریج در سایت مجمع منتشر می شود. این مجموعه مطالب با استناد به آیات قرآن و با هدف نفی غلو و تصور مقامات و حالات فوق بشری نسبت به پیامبران ارائه می شود و طبق گفته نویسنده فوایدی بر آن متصور است، از جمله: ۱- اخلاص در توحید و افزایش توجه به خدا و کاهش توجه به غیر او و عدم اغراق در تعظیم پیامبران و اولیا به گونه ای که حاجبی بین انسان و درک عظمت خدا باشند و ۲- تقویت احساس مسئولیت انسان در تعیین سرنوشت خویش و جامعه و جلوگیری از رفع تکلیف از خود به بهانۀ توسّل و واگذاری امور به ظهور یک دست غیبی است که در طول تاریخ کم وبیش وجود داشته و در روحیه ما اثر منفی گذاشته و ظاهرا در کاهش قدرت خلاقیت و ابتکار ما تأثیر منفی داشته است. در قسمت چهارم با استناد به آیات قرآن به بررسی داستان خلقت حضرت آدم پرداخته میشود.
داستان حضرت آدم(ع) –بخش دوم
دستۀ دوم آیات این داستان آیاتی است که مادۀ خلقت آدم و شیطان را بیان می کند:
۱- سورۀ حجر، آیات 26- 28: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم. و َإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ : إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
لغات:
صلصال= لایه ای از گِل خشکیدۀ روی لجن. وقتی آب گِل آلود در جایی جمع شود و به تدریج آبِ آن تبخیر شود و تَه بکشد، ته ماندۀ آن تبدیل به لجن می شود و وقتی خشک شود، ابتدا لایۀ رویی آن خشک می شود و در اثر خشکیدن ترک می خورد و تکه تکه می شود و کم کم اطراف آن تکه ها رو به بالا می آید مثل اینکه می خواهد جمع و لوله شود. مانند برگ درختی که خشک می شود و کم کم جمع و لوله می شود. این لایۀ نازک طوری است که وقتِ راه رفتن روی آن، زیر پا خُرد می شود، و تَق و تَق صدا می کند. به همین مناسبت به آن می گویند صلصال. صلصال متضمّن معنی صوتی است، یعنی گِل سفال مانندی که زیر پا خُرد می شود و تَق و تَق صدا می کند.
حمإ= لجن. تَه ماندۀ آب گِل آلود که مدّتی طولانی خشک نشود تدریجاً رنگش تغییر می کند و به صورت سبز مایل به سیاه دیده می شود و به آن لجن گفته می شود. این لجن همان سبزه و جُلبک است که در اثر اختلاط آب و خاک به وجود می آید و اوّلین مبدأ حیات محسوب می شود.
مسنون= تغییر یافته، فاسد شده که باکتری ها و مواد حیوی در آن به وجود می آیند و رُشد می کنند. مسنون در اینجا صفتِ توضیحی و برای تأکید همان معنی لجن است. لجنی که مدّتی طولانی به حالتِ لجن بماند اَنگل ها در آن رشد می کنند و حیواناتی مانندِ کرم ها و مارها و قورباغه ها در آن به وجود می آیند.
نار السَموم= )آتش باد) باد خُشک و سوزان. در محلّ ما (دشتی بوشهر) به آن (تش باد) می گویند. همین آتش باد است که وقتی تند بوزد شاخ و برگ های درختان را به شدّت به هم می ساید که گاهی باعثِ ایجادِ جرقّه می شود و در شرایطِ خاصّی موجب سوختن درخت و جنگل می شود. بشر از همین جا با آتش آشنا شده و به خواصّ و تأثیرات آن پی برده و تدریجاً به پختن مواد غذایی روی آورده است.
ترجمۀ آیات فوق:
ما انسان را از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از لجن گندیده مانده باشد، آفریده ایم. و پیش از آن جنّ را از (آتش باد) آفریده بودیم. و آن گاه که خدا به فرشتگان گفت: من، از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از لجن گندیده مانده باشد، بشری خواهم آفرید.
۲- سورۀ مؤمنون آیۀ 12-13: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ.
سُلالة= چکیده، زُبده، خلاصه. چیزی که از چیز دیگر بیرون کشیده شده باشد. شمشیر مسلول یعنی شمشیری که از نیام بیرون کشیده شده باشد. سُلالۀ فلان شخص، یعنی نسل و اولاد او.
ترجمۀ آیات فوق: ما انسان را از چکیده ای از گِل آفریده ایم. سپس نسل او را به صورت نُطفه در قرارگاه محفوظی (یعنی رحم) قرار داده ایم.
۳- سورۀ سجده آیات 7-9: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ.
ترجمه آیات: او است کسی که هرچه را آفرید زیبا آفرید و آفرینش انسان را از گِل شروع کرد. سپس نسل او را در قطره ای از آب بی ارزش ادامه داد. و بعد او را ساخت و پرتوی از روح خود در آن بدمید و برای شما گوش و چشم و قلب آفرید. ولی شما کمتر وقتی شکر می کنید.
۴- سورۀ صافات آیۀ 11: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ؛ حالا از این منکرین بپرس، که آیا آفرینشِ آنها سخت تر است یا آفرینش این چیزها ( اشاره به مخلوقاتی است که در آیاتِ قبل به آنها اشاره شده) ما آنها را از گِل به هم پیوستۀ ورز داده شده آفریده ایم.
طین لازب= گِلِ رُسِ متماسک و به هم پیوسته، که مانند خمیر ورز داده، شده، و برای سفال سازی آماده شده باشد.
۵- سورۀ ص، آیه 71: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ؛ به یاد آور آن گاه که خدا به فرشتگان گفت : من بشری را از گِل، خواهم آفرید.
۶- سورۀ رحمن، آیات 14- 15: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ.
فَخّار= سفال، مانند کوزه و سایر ظروف سفالی.
مارِج= تشعشعی از آتش فروزان و سرکش.
ترجمۀ آیات فوق: خدا انسان را از گل خشکیدۀ سفال مانندی آفرید. و جن را از تشعشعی از یک آتش فروزان.
توضیحات:
۱. توضیحی در بارۀ کلمۀ (إذ) که در اوّل بسیاری از داستانهای قرآن آمده:
مانند آیۀ 30 سورۀ بقره که می فرماید: "و إذ قالَ ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من طین" و آیۀ 34 همین سوره که می فرماید: "و إذ قلنا للملائکة : إسجدو لآدم" و آیه 26 سورۀ حجر که می فرماید" و إذ قال ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من صلصال" و آیه 116 سورۀ طه که می فرماید: " و إذ قلنا للملائکة : اسجدو لآدم" و آیه 71 سورۀ ص که می فرماید:" إذ قال ربک للملائکة : إنّی خالق بشرا من طین"و همین طور در بسیاری از داستانها و امثال قرآن که به این کلمه شروع می شود.
کلمۀ "إذ" در لغت به معنی زمان، و برای اشاره به زمان گذشته است و لذا بعد از آن فعل ماضی می آید.یعنی آن گاه، آن وقت، که چُنین گفتیم یا چُنین کردیم یا چُنین حادثه ای اتّفاق افتاد. بسیاری از مفسّران در این موارد کلمه (اُذکُر) را پیش از (إذ) در تقدیر می گیرند. یعنی ای پیغمبر، آن جریان را به یاد بیار ، یا آن را برای مردم بازگو کن. مفهوم این کلام این است که خود حضرت پیغمبر(ص) و همین طور مخاطبان او پیش از نزول این آیات از این داستان ها مطّلع بوده اند و آنها را جزیی از فرهنگ و زبانِ خود تلقّی می کرده اند. و این آیات برای یاد آوری آن داستانها بر حسب تصوّر آنها است. نه برای اخبار از آنها یا تصدیق و تأییدِ آنها.
دلیل رواج و شیوع این داستانها در بین عربِ حجاز که مخاطبانِ اصلی قرآن بوده اند، این است که این داستانها معمولاً در تورات و انجیل نقل شده و عربها هم با یهودیان و مسیحیان اختلاط داشته اند. قرنها پیش اسلام یهودیت در یمن منتشر بوده و طوایفی از یهودیان نیز در شبه جزیره عرب مانند بنی النظیر و بنی قُریظه و بنی قینقاع در اطرافِ مدینه و عدّه ای دیگر ساکن خیبر و فدک بوده اند. اهل نجران هم قرنها پیش از اسلام مسیحی بوده اند. بسیاری از عرب ساکن شام و همین طور ساکنین حیره، که نزدیک مرز ایران بوده هم، قرنها پیش از اسلام مسیحی بوده اند. این وضعیت، به اضافه مسافرتهای عرب به خصوص اهل مکّه، به شام و یمن، شرایطی فراهم می آورده که فرهنگ و لغت و تاریخ و ادبیّاتِ عرب آمیخته به فرهنگِ اهل کتاب یعنی یهودیان و مسیحیان شود.
مطلب دیگری که زمینه و شرایط بیشتر این اختلاط فرهنگی را فراهم ساخته این است که عرب مکّه و طائف و بسیاری از ساکنین شبه جزیره عربستان خود را عرب عدنانی و از اولاد حضرت اسماعیل فرزند حضرت ابراهم خلیل(ع) می دانستند. و به این دلیل خود را هم نژاد و عموزادگان بنی اسرئیل و یهود به حساب می آوردند. بر فرض که این ادّعا ثابت نباشد در هر صورت عرب و بنی اسرائیل و سایر اقوامی که در شمال شبه جزیرۀ عربستان می زیسته اند همه از یک نژادند و زبان عربی و عبری و سریانی از یک ریشه نشأت گرفته و با هم مشترکاتی دارند. بنا بر این، این گونه داستانها جزء ادبیات و فرهنگ مخاطبان قرآن بوده و لازمۀ گفتگو با آنها در بارۀ دین ایجاب می کرده که در بین محاوره و گفتگو با آنها از این داستانها بهره برداری شود و مورد استناد قرار گیرد.
تکرار کلمه مَثَل و امثال در قرآن، قبل یا بعد از بعضی از این داستانها نیز، همین معنی را تداعی می کند که منظور از آنها تذکر دادن به مخاطبان از طریق یادآوری همان امثال و داستانهایی است که خودشان با آنها آشنا بوده و با کم و بیش آنها را باور داشتند. به عبارت روشن تر قرآن در صدد خبر دادن به صحّت تاریخی این داستانها برنیامده بلکه به دلیل رُسوخ آنها در فرهنگ مخاطب، و از باب ملزم کردن خصم به چیزی که خود ملتزم به آن است،فرض بر صحّت تاریخی آنها گذاشته و از آنها به عنوان یک وسیله و ابزار برای بیدار کردن فکر و اندیشه در آنان و تذکر به آنها استفاده کرده است.
بعضی از تعبیرات آیات مربوط به نحوۀ خلقتِ آسمان و زمین و طلوع و غروب ستارگان و خورشید و ماه که بر حسب ظاهر با واقعیت نظام فیزیکی و نحوۀ گردش ستارگان و سیارات و اقمار آنها انطباق کامل ندارد نیز، می تواند از همین باب باشد، نه از بابِ اخبار به حقایق واقعی و التزام به انطباق آنها با واقعیّت فیزیکی جهان خلقت.
۲. در آیات مربوط به داستان حضرت آدم و فرشتگان و شیطان، چند بار به مادّه و منشأ خلقت آدم و شیطان اشاره شده ولی هیچ گونه اشاره ای به ماده و منشأ خلقت فرشتگان نشده. شاید دلیل این امر این باشد که موضوع و محور این داستان، مذمتِ تکبّر ورزی و برتری جویی بر اساس عنصر و نژاد و مادّۀ خلقت است که شیطان در برابر آدم به پیش گرفت. و این حالت بین فرشتگان و آدم اتّفاق نیفتاده بلکه فقط بین شیطان و آدم به وجود آمده. بنا بر این ماده و منشأ خلقت فرشتگان نقشی در موضوع داستان نداشته که نیازی به یادآوری آن داشته باشد.
۳. بعید به نظر نمی رسد که اشاره به لجن گندیده در بیان منشأ خلقت آدم برای تقریب اذهان مخاطبان باشد.چون آنها با لجن گندیده و به وجود آمدن موجوداتی از قبیل قورباغه و مار و امثال اینها که در بین لجن ها به وجود می آیند آشنا بودند، و از طرفی در جستجوی این بودند که منشأ خلقت نوع خود را به دست آورند. این نحوۀ آشنایی و این جستجو زمینۀ مناسبی فراهم آورده برای توضیح منشأ خلقتِ انسان که هم در حدّ فهم و درک مخاطبان بوده و آنها را قانع می کرده و هم از واقعیّت امر به دور نبوده. کلماتِ صلصال و فخّار و طین لازب ممکن است به این دلیل باشد که می خواسته در ذهن مخاطبان چُنین خطور کند که آدم از لایۀ خشک و رویی آن لجن آفریده شده نه از لایه زیرین آن که زشت و کثیف به نظر می رسبد و قاطی با حشرات است. و چندش آور است که گفته شود بشر مانند کرم و قورباغه از لجن گندیده آفریده شده.
۴. اعتقاد به وجودِ مخلوقاتی به نام جنّ و دیو در ازمنۀ قدیم رایج بوده و بسیاری هم ادّعای رؤیت آنها را داشته اند. خواه این ادّعاها واقعیّت داشته باشد یا نداشته باشد، بسیاری از آنها به صورت یک شبح و شیئی گذرا بوده که زود از نظر پنهان می شده. و امکان نداشته که شخص مدّعی دیدن، بتواند آنها را به دیگران نشان دهد و برای ادّعای خود شاهد بگیرد.
شاید این گونه رؤیتها یا توهّمات که بیشتر شباهت به جرقّه برقی داشته که همراه با رعد از ابر مشاهده می شود، باعث شده باشد که در اذهان چُنین تبادر کند که جنّ از آتشی آفریده شده که به وسیله آتش باد در درخت به وجود می آید. و بعد در طول تاریخ و در ادوار گذشته این تصوّر به نسلهای بعدی انتقال یافته و در اذهان جا افتاده و تدریجاً در بین اقوام و ملل مختلف منتشر شده و به عنوان یک حقیقتِ تاریخی واقعی در فرهنگها و باورهای مردم رسوخ کرده باشد. این برداشت فقط یک حدس و تخمین است. ولی در هر صورت مخاطبانِ قرآن به وجود جنّ باور داشته اند و این باور جزء فرهنگ و ادبیاتِ آنها بوده است. بنا براین، در عین حال که ممکن است شیطان و جنّ وجود خارجی داشته باشد و منشأ خلقت آن هم به نحوی که ما توانایی فهم آن را نداریم همان تشعشعی شبیه به تشعشع آتش باشد، این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر آفرینش شیطان از تشعشع آتش برای تقریبِ اذهانِ مخاطبان باشد، که هرچند عین واقعیت امر نباشد، می تواند برای تفهیم این امر به مخاطبان که خودپسندی و تکبّر به استناد منشأ خلقت و نژاد امری نکوهیده و مذموم است، مفید و مؤثّر باشد.