محمدجعفرسعیدیان فر
نظارت بر کارگزاران و مبارزه با تجمل گرائی در نامه3 نهج البلاغه:
و من كتاب له ع لشريح بن الحارث قاضيه
وَ رُوِيَ أَنَّ شُرَيْحَ بْنَ الْحَارِثِ قَاضِيَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) اشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَى شُرَيْحاً وَ قَالَ لَهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ الْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَنْ لَا يَنْظُرُ فِي كِتَابِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ يُسْلِمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لَا تَكُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَيْرِ مَالِكَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلَالِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْيَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ. أَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيْتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِهِ هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورمِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَ الدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَكْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْيَا
تاریخ و علت نوشته شدن نامه:
شریح بن حارث کندی، مشهور به شریح قاضی – از چهرههای اجتماعی – قضایی و تا حدی سیاسی صدر اسلام است که بررسی حیات تاریخی شریح نیز یکی از همین مقولههاست. منابع، تاریخ دقیق تولد شریح را به خاطر گمنامی و ناشناس بودن وی در آن زمان ذکر نکردهاند، ولی با توجه به این که منابع معتبر، سال وفات او را 87 یا 80 هجری و سن او را در هنگام مرک 106 تا 110 سال دانستهاند. تاریخ ولادت او، حدوداً 30 سال قبل از هجرت پیامبر (ص (بوده است شریح بن حارث کندى قاضی منصوب از سوی خلیفه دوم عمر بن خطاب بود. ابن ابی الحدید مینویسد علی (ع) با وجودی که با شریح در مسائل فقهی اختلاف زیادی داشت باز او را بر قضاوت باقی گذاشت .(شرحنهجالبلاغة(ابنأبيالحديد)، ج 14 ، صفحهى 29 ( فیض الاسلام در شرح خود علت این مطلب را آن دانسته است که علی(ع) درصدد برآمد تا او را برکنار کند ولی مردم کوفه اجازه ندادند و گفتند: ما به این شرط با تو بیعت کرده بودیم که خلاف سیره خلفا عمل نکنی. شریح منصوب عمر است و تو نباید او را تغییر دهی. باید توجه داشت که این سخن با آنچه از مولا(ع) مشهور است که در جریان شورا شرط عمل بر اساس سیره شیخین را نپذیرفت سازگار نیست. در هر صورت چنانچه ابن ابی الحدید در شرح خود از این نامه گفته است او شصت سال متوالی متصدی قضاوت بود، و جز سه سال در زمان قیام عبد اللَّه بن زبیر خود قضاوت خویش را تعطیل کرد و زمانی که حجاج بن یوسف از او خواست به قضاوت برگردد او نپذیرفت و دیگر به قضاوت باز نگشت و خانه نشین بود. در سال 60 هجري كه معاويه در مي گذرد. پس از مرگ معاويه در كوفه شيعيان در خانۀ سليمان بن صرد خزاعي اجتماع مي كنند. 70 تن از سران شيعه از جمله حبيب بن مظاهر اسدي، عبدالله بن عفيف، مختار ثقفي با هم همپيمان مي شوند كه امام حسين(ع) را به كوفه دعوت كنند و زير بار طاعت و خلافت يزيد نروند كه شريح در آن مجلس هم حضور داشته است.. شریح به محض ورود عبیدالله به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفاداری با آل علی(ع) به جرگه مخالفین آنها پیوست .و یکی از مشاورین درگاه عبیدالله گردید و عبیدالله نیز که جهت رسیدن به مقاصد خود به حمایت اشخاصی همچون شریح قاضی، که در میان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصیت ممتازی بر خوردار بود نیاز داشتف از او استقبال کرد.درماجرای دیگری، از نقش شریح به عنوان پیام رسان عبیدالله به قبیله هانی، در رابطه با رساندن خبر زنده بودن هانی و پراکنده شدن آنها از اطراف دارالاماره یاد شده است.نقشی را که شریح در چنین لحظه حساسی در صحنه سیاسی نظامی ایفا کرد، به اندازهای مهم و حیاتی بود- به خصوص برای ابن زیاد – که به قیمت به دست گرفتن، امارت از طرف عبیدالله به قتل رسیدن هانی و مسلم و از همه مهمتر، اتفاق افتادن حادثه کربلا تمام شد.البته درباره فتوی مشهوراودرباره امام حسین (ع) سند معتبری وجود ندارد ومورد تایید پژوهشگران و محققان درتاریخ نیست وامکان جعل وانتساب به اوازطرف امویان با توجه به اینکه او از روحانیون درباری بوده وجوددارد. یکی از کارهایی که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین (ع)را به خشم آورد، این بود که خانه ای به هشتاد دینار خریداری کرد و سند آن را به امضای چند شاهد رسانید.هنگامی که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینی مردم از دستگاه قضایی علوی و در نتیجه بدبینی آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و سند مالکیّت آن را به امضای چند شاهد رسانیده ای.او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام (ع)را مشاهده کند. هرچند برای کسی که به هوشیاری و زیرکی معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشی روبه رو خواهد شد.واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایه های عدل و انصاف و مردم داری استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگی می کردند و اجازه نمی داد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و ساده زیستی و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزی نبود؛ چراکه اگر قاضی، چنان خانه ای را با پول حلال خودش خریداری کرده، زیاده روی و فاصله گرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّی به بیت المال شمرده می شود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایی که تقدیم او کرده اند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینی مردم خواهد بود و به راحتی نمی توان آثار شوم آن را از زندگی و خاطر مردم محو کرد. .
شرح نامه:
محورهای مطرح شده درنامه:
۱- مراقبت برکارگزاران:
در حکومت عدل علوی کارگزاران حکومتی اعم از فرمانداران، فرماندهان و نشستگان بر مسند قضاوت پس از منصوب شدن از سوی امام عادل به حال خود رها نمی شوند. بلکه تحت مراقبت شدید از طرف امام وچشم های بازرس و ناظر او هستند و سیستم نظارتی و مراقبتی به نام –عیون- برای این مسئله مهم وجود دارد که نمونه ای از این نظارت شدید امام علی(ع) در ماجرای خرید خانه از طرف شریح قاضی و موضع گیری مراقبتی حضرت در برابرآن است و از سوی دیگر مردم با نقد و امربه معروف و نهی ازمنکرِ صاحبان قدرت بهترین مراقبان اعمال آنها هستند
۲- مبارزه امام علی(ع) باتجمل گرائی:
تجمل گرايي یا گرايش به تجملات، يكي از پديدههاي نابهنجار اجتماعي و يك بيماري روان شناختي است؛ هرچند كه نمي توان آن را يك رذيلت اخلاقي دانست، ولي بايد اذعان كرد كه آثار آن از يك رذيلت اخلاقي در روحيه فرد و جامعه، كمتر نيست. گرايش به تجمل يك امر طبيعي و فطري است ولي مراد از تجمل گرايي در اينجا، شكل افراطي اين گرايش است كه پيامدهاي زيانباري را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه بر جا ميگذارد و از مصاديق اتراف، تبذير، اسراف و مانند آن به شمار ميآيد.
تجمل گرايي مثبت و منفي:
تجمل گرايي به معناي گرايش به زيبايي و نمايش جمال و زيباييها، امري طبيعي و فطري در انسان است؛ زيرا انسان به هر چيز كمالي گرايش داشته و از نقص و كمبود گريزان است؛ گرايش شديد انسان به خدا و كدح و تلاش براي ملاقات با او (انشقاق(84)آیه:، آيه 6) ريشه در همين گرايش به كمال و كمالات انساني دارد. انسان، زيبايي را به عنوان يكي از مصاديق كمال، دوست داشته و بدان گرايش مييابد و زشتي را به عنوان مصداقي از نقص و كمبود دانسته و از آن ميگريزد. بنابراين، گرايش انسان به تجمل گرايي، گرايشي به سوي كمال و زيباييهاست. به هر حال، تجملگرايي يعني گرايش به زيباييها و كمالات، گرايش طبيعي و فطري انسان است؛ اما آنچه در اين ميان به عنوان آفت از آن ياد ميشود،دوری اززیبائی طلبی وکمال جوئی فطری بسوی خداوند است که با افراط در تجمل گرايي به شكل يك بيماري رواني و ناهنجاري.درمی آیددر فرهنگ دینی ما وقتي از تجمل گرايي سخن به ميان ميآيد، همين رويه افراطي در زندگي است كه از مصاديق اسراف، تبذير و اتراف ميباشد.
تجمل گرايي همانند رفاه زدگي آسيبهاي جدي به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد ميكند؛ چرا كه تجملگرايي موجب ميشود تا افراد از صرفه جويي و قناعت طبع بيرون روند و با از ميان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادي را مختل نمايند؛ وتجملگرايي منفي موجب ميشود تا انسان در دام ناسپاسي و كفران نعمت گرفتار آيد و نعمتهاي الهي را تباه سازد؛ زيرا اين روحيه و رويه منفي عامل اسراف و تبذير و ريخت و پاشها و از ميان بردن نعمتهاي الهي ميباشد.
مالپرستي، يكي از جلوههاي برجسته دنيا پرستي است و تجمل گرايي نماد بارز مالدوستي است. به ویژه برای مدیران و کارگزاران که امانت دار مردمند. دنيا زدگي سرآغاز همه زشتيهاست. وقتي مال دوستي به اوج رسيد و به مالپرستي گراييد، عامل بسياري از لغزشها ميشود و انسانها را از راه كمال باز ميدارد.
نگاهي به مخالفان انبياء ما را به اين باور ميرساند كه آنان با به رخ كشيدن ثروت، خود و هوادارانشان را برتر ميشمردند غافل از اينكه تنها ملاك برتري درادیان توحیدی بویژه اسلام، تقوا، سادهزيستي و همانا روش و منش پارسايان است؛ همان راهي كه امامان معصوم(ع) در صحيفه تاريخ اسلام ترسيم كردند. آنان در برابر وسوسههاي دنيوي، جانانه ايستادند و هيچگاه تسليم زر، زور و تزوير نشدند. آنان با اين كه ميتوانستند همچون ديگران از مواهب دنيا بهرهمند شوند، ولي چون در جايگاه رهبري و امامت بودند، حتي از ضروريات زندگي نيز گذشتند تا سرمشقي باشند براي آيندگان. متاسفانه در طول تاريخ كساني كه بايد چشم بيدار اسلام و پاسدار ارزشهاي اخلاقي باشند و سيره معصومين(ع) را در پيش گيرند، بيصبرانه به ثروت اندوزي و تجملگرايي روي آوردند و راه را از بيراهه باز نشناختند تا بدان جا كه به تدريج، مالدوستي به دنيا گرايي و دنيا گرايي به شهوت راني و سودجويي و در نهايت، سست شدن ارزشها انجاميده است؛ از اين رو،امام علی(ع) همواره خطر وابستگي و دلبستگي به ماديات را رابه مردم ،مدیران وکارگزاران حکومتی گوشزد كرده و راه كارهاي خروج از اين تعلق را نيز برشمردهاند.ویک نمونه ازاین هشدارها نامه سوم نهج البلاغه درباره خانه شریح قاضی القضات کوفه مرکزحکومت علوی است
شرح نامه:
این نامه درحقیقت گفتمانی نظارتی ومراقبتی است میان امام و قاضی مرکز حکومت امام علی شریح ابن حارث. پس از این که به حضرت خبردادند ایشان خانهاى به هشتاد دینار خریده که به صورت مکتوب درآمده و به عنوان یک سند زرین در اختیار ما قرارگرفته است :وَ رُوِیَ أَنَّ شُرَیْحَ بْنَ اَلْحَارِثِ، قَاضِیَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (ع) اِشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ، دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً: هنگامی که این خبر به على(ع) رسید. حضرت او را احضار کردند و خطاب به او سخنانی فرمودند: فَبَلَغَهُ ذَلِکَ، فَاسْتَدْعَى شُرَیْحاً، وَ قَالَ لَهُ: شنیده ام خانه اى به مبلغ هشتاد دینار خریدهاى و براى آن قراردادى نوشتهاى و چند نفر را هم به شهود گرفتهاى. شریح گفت: بله همینطور است :بَلَغَنِی أَنَّکَ اِبْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً، وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ: قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ: على(ع) خشمگینانه به او نگریستند :قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ اَلْمُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: گویا امام انتظار ندارد که قاضی وی به دنبال گسترش خانه و زندگی خود باشد یا انتظار ندارد که قاضی او زندگی اشرافی داشته باشد تا مبادا مردم او را متهم به گرفتن رشوه کنند. امام علی(ع) در خطبه ۱۵۹ نهج البلاغه هم از ساده زیستی ودوری از اشرافیت و تجملات پیامبران پیشین به عنوان اسوه والگو یاد می کند و از پیامبر(ص) این گونه تجلیل می نماید که پیامبر(ص) تا آخر عمر که دعوت حق را لبیک گفت سنگ بر روی سنگ نگذاشت. لم یضع حجرا علی حجر حتی مضی لسبیله و اجاب داعی ربه: سپس فرمودند: شریح، به زودی کسى بالای سر تو خواهد آمد که به سند خانه تو ننگرد و از شاهدانت در مورد آن خانه پرس و جو نکند، تا از آن خانه بىهیچ مال و خواستهاى بیرونت کند و به گورت سپارد.: یا شُرَیْحُ، أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لاَ یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لاَ یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّى یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسْلِمَکَ إِلَى قَبْرِکَ خَالِصاً: امام در اینجا اشاره به مرگ یا ملک الموت دارد که برای قبض روح آدمیان به مال و اموال آنان و شاهدان اموال توجهی ندارد. هر چه داری و هرچقدر بیشتر داشته باشی برای او مهم نیست و فقیر و غنی را به یکجا و بدون ثروت آنان به گور میسپارد.، پس، اى شریح، دقت کن، مبادا این خانه را از دارایى خود نخریده باشى. :فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لاَ تَکُونُ اِبْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ اَلثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلاَلِکَ: اموال برای اغنیا بر خلاف فقرا وبال است، به ویژه اگر این اموال از راه حرام به دست آمده باشد و بدتر از آن، اینکه این اموال، اموال بیت المال باشد. این سخن بیان کننده آن است که آدمیان باید به اموال و امکانات در دست خود دقیق باشند که مبادا از اموال دیگران ظالمانه استفاده کنند.، اگر چنین باشد این کار تو نوعی ورشکستن در دنیا و آخرت است. : فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْیَا وَ دَارَ اَلْآخِرَةِ: در دنیا آبروی خود و نظام اسلامی را بردهای و خود را بی اعتبار کردهای و مردم را به اسلام و مسلمین بدبین کردهای و هم در آخرت حق الناس گلوگیرت خواهد شد؛ چون خدا حق الناس را نخواهد بخشید و طلب رضایت از همه مردم هم امکانپذیر نیست.،اگر آنگاه که میخواستی این خانه را بخری نزد من میآمدى، برایت قراردادی مىنوشتم که تو یک درهم، چه رسد به بیش از آن، را هم صرف خرید خانه نمیکردی. : أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اِشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ اَلدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ:
متن آن قرارداد چنین است: :وَ اَلنُّسْخَةُ هَذِهِ:
طرفین قرار داد: خریدار،: بندهای حقیر است که مرگ و زندگی، در اختیارش نیست این خانه اى است که بندهاى حقیر خریدار اوست :هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِیلٌ:
فروشنده: مردهاى که براى کوچ کردن از دنیا او را کشان کشان میبرند، فروشنده است.: مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ :کسی که قبلاً ساکن این خانه بود و به آن دل بسته بود ولی الان بدون اینکه دلش بخواهد او را کشان کشان به سرای مرگ می ،برند
ویژه گی خانه موردخرید:
خانهای از خانههای فریبنده دنیا :اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ اَلْغُرُورِ:خریدارى شده در خانه فریب.سراى غرور کنایه از دنیاست که ظاهری فریبنده و زیبا، حباب گونه و کاذب دارد و ظاهرش انسان را میفریبد. سرابی است که تشنه را به خود جذب میکند ولی او را سیراب و بی نیاز از آب نمیکند. این سخن حضرت اقتباس از قرآن کریم است که دنیا را مطلوبی فریبنده معرفی کرده است و انسانها را از فریفته شدن توسط آن برحذر میدارد: (و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور) سوره آل عمران،(3) آیه:۱۸ )در محله فانى شوندگان، و کوچه به هلاکت رسیدگان. :مِنْ جَانِبِ اَلْفَانِینَ وَ خِطَّةِ اَلْهَالِکِینَ: آدرس: محلهای که بسیاری از مردم در آن آمده و اکنون مردهاند. در اینجا حضرت علی(ع) بر چیزی به نام - بیقراری دنیا ” وزودگذر بودن- آن” اشاره میکند.
حدودچهارگانه خانه مورد خرید : «وَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ » این خانه را چهار حدّ است: حد نخستین، منتهى مى شود به آنجا که آفات ، میکروبها، بیماریها و مشکلات و گرفتاریهای زندگی کمین گرفته اند : اَلْحَدُّ، اَلْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْآفَاتِ: و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها سیل و زلزله و مرگ و میر و مصبیتهای ناشی از آن.را سبب است :وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْمُصِیبَاتِ: و حدّ سوم به خواهشهاى تباه کننده نفسانى، خواستهها و تمایلات شهوانی نابودکننده و کفرآور و سعادت سوز است :وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى اَلْهَوَى اَلْمُرْدِی:و حدّ چهارم به شیطان اغواگر، فریبنده :وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى اَلشَّیْطَانِ اَلْمُغْوِی: که دشمن همه کمالات آدمیان است و به همه بخشهای دیگر نیز راه دارد. یعنی در همه آن موارد آدمی را به کفران و کفر و گناه وامیدارد تا او روی سعادت نبیندوجالب این که امام (ع)براین نکته تاکید می کند که درب اصلی ورودی این خانه از حد چهارم باز مى شود. که شیطان آن جااست : وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ اَلدَّارِ:
ویژگیهای خریدار وفروشنده:
خریدار که فریب خورده آمال خویش است :اِشْتَرَى هَذَا اَلْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ: آن را از فروشندهاى که اجل او را برانگیخته تا براندش ودرکام خویش کشد :مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ: به بهاى خارج شدن از کرامت و عزّت قناعت و دخول در ذلّت طلب و التماس خریده است :هَذِهِ اَلدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ اَلْقَنَاعَةِ وَ اَلدُّخُولِ فِی ذُلِّ اَلطَّلَبِ وَ اَلضَّرَاعَةِ: قناعت راضى بودن و اکتفا کردن بر مقدار ضرورت و نیاز است. هر شخصى که براى به دست آوردن مازاد بر نیاز خود اقدام کند، از قناعت خارج شده و زیاده طلب محسوب میشود. لازمه قناعت احتیاج کمتر به مردم و بى نیازى از آنها است. هدف از این تعبیر امام(ع) آن است که انسان را از افزون طلبى و به دست آوردن مازاد بر نیاز، دور دارد و به قناعت ترغیب کند، چرا که لازمه عدم قناعت، طمع، خوارى، ذلت و نیاز به مردم است. عزت ناشی از قناعت مورد اشاره امام(ع) به این خاطر است که انسان برای به دست آوردن مقامی بالاتر و اعتباری بیشتر، ثروت و مالی بیشتر و یا شهرت بیش از نیاز، سر خود را در مقابل هر کس و ناکس خم نکند و حقیقت را نادیده نگیرد.
شرط ضمن عقد:
در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است از او، بر عهده کسى است :فَمَا أَدْرَکَ هَذَا اَلْمُشْتَرِی، فِیمَا اِشْتَرَى مِنْهُ، مِنْ دَرَکٍ: که اندامهاى پادشاهان را به لرزه درآورد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّع یمن و حمیر پادشاه حمیر بستانده است :فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ اَلْمُلُوکِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ اَلْجَبَابِرَةِ وَ مُزِیلِ مُلْکِ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ کِسْرَى وَ قَیْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ : و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایهها ساخت و اندوختهها نهاد تا به گمان خود براى فرزند، به ارث نهد: وَ مَنْ جَمَعَ اَلْمَالَ عَلَى اَلْمَالِ فَأَکْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَیَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ اِدَّخَرَ وَ اِعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ : هر گونه عیب، نقص و کشف خلافى که در این معامله واقع شود، بر عهده ملک الموت است که بیمارى بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فرعونیان همچون کسرا، قیصر، تبّع، و حمیر است، و بر عهده خود این کسانى است که ثروت را گردآورى کردند و بر آن افزودند و یا آنها که ساختمان دنیا را بنا کردند و محکم ساختند و حتی آن را با طلا تزیین کردند و زینت دادند و آن را نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاردند.این که عدهاى را به عنوان نمونه نام برده است که مرگ به سراغ آنها رفته، به علت این است که شریح را متوجه کند، تا از چنین آرزوها که با فرا رسیدن مرگ به پایان مىرسد، قطع امید کند زیرا هنگامى که آرزوهاى اینگونه اشخاص با نفوذ دنیادار و پر قدرت با مرگ از بین رفت و برای از دست دادن آن غرامتى نگرفتند، قاضى شرع و دیگر مسئولین جزء به طریق اولی غرامتی دریافت نخواهند کرد.مردم برای طلب مال و منال در دنیا، توجیه و مصلحتهایى در نظر میگیرند. از جمله دور اندیشی برای جلوگیری از تنگدستى و فقر خود و خانواده و دیگر باقى گذاشتن ارث و میراث براى آینده فرزندان خود. اگر با نگرش دینی به این موضوع بنگریم جمع آورى ثروت براى فرزندان وظیفه پدران نیست زیرا روزى فرزند باید توسط خود آنها و یاری خداى آفریننده و روزی دهنده آنها تامین شود. بدست آوردن مال و منال به دلیل ترس از تنگدستى، خود نوعی تعجیل در فقر و موجب انصراف از امور واجب و بعضاً افتادن در گناه است. همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مىکنند، حاضر آورد.در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید، در آنجا تبهکاران ورشکسته اند :إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَى مَوْقِفِ اَلْعَرْضِ وَ اَلْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ اَلثَّوَابِ وَ اَلْعِقَابِ، إِذَا وَقَعَ اَلْأَمْرُ بِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ اَلْمُبْطِلُونَ:آنگاه که فرمان خداوند در دادگاه رستاخیز به قضاوت عادلانه اجرا شود و حکم میان اهل حق و باطل فیصله یابد، ضعیف شمردگان در دنیا، به سود خود برسند، و اهل باطل به زیان اعمال ناشایست خویش دچار شوند، آخرین جمله امام در این فراز که با عبارت :و خسر هنالک المبطلون:ختم شده، از قرآن کریم سوره مومن(40) آیه: ۷۶ اقتباس شده است.
شاهد قرارداد:
عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند، به این سند گواهى دهد. : شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ اَلْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ اَلْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْیَا: شاهد بر حقانیت این قباله و درستی مطالب آن عقل است. منتها نه هر عقلی بلکه عقلی که از سلطه هوا و هوس خارج شده و از علایق دنیا، جان سالم بدر برده باشد. چرا که عقل هنگام خالى بودنش از این وابستگى ها، از کدورت باطل پاک است و حق را چنان که شایسته است مىبیند.عقل اگر اسیر دست هوسها و مقهور سلطه نفس اماره باشد با دیدی سالم به حق نمىنگرد، بلکه با چشمى به آن نگاه مىکند که پرده تاریکىهاى باطل، دید آن چشم را از بین برده است. کسی که حقیقت را به طور خالص نمىبیند گواهى خالصانه هم بر آن نمىدهد، بلکه شهادت به حقانیت امرى مىدهد که در ظاهر حق است اگر چه در باطن امر، باطل باشد.
نظارت بر کارگزاران و مبارزه با تجمل گرائی در نامه3 نهج البلاغه:
و من كتاب له ع لشريح بن الحارث قاضيه
وَ رُوِيَ أَنَّ شُرَيْحَ بْنَ الْحَارِثِ قَاضِيَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) اشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَى شُرَيْحاً وَ قَالَ لَهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ الْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَنْ لَا يَنْظُرُ فِي كِتَابِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ يُسْلِمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لَا تَكُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَيْرِ مَالِكَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلَالِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْيَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ. أَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيْتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِهِ هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورمِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَ الدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَكْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْيَا
تاریخ و علت نوشته شدن نامه:
شریح بن حارث کندی، مشهور به شریح قاضی – از چهرههای اجتماعی – قضایی و تا حدی سیاسی صدر اسلام است که بررسی حیات تاریخی شریح نیز یکی از همین مقولههاست. منابع، تاریخ دقیق تولد شریح را به خاطر گمنامی و ناشناس بودن وی در آن زمان ذکر نکردهاند، ولی با توجه به این که منابع معتبر، سال وفات او را 87 یا 80 هجری و سن او را در هنگام مرک 106 تا 110 سال دانستهاند. تاریخ ولادت او، حدوداً 30 سال قبل از هجرت پیامبر (ص (بوده است شریح بن حارث کندى قاضی منصوب از سوی خلیفه دوم عمر بن خطاب بود. ابن ابی الحدید مینویسد علی (ع) با وجودی که با شریح در مسائل فقهی اختلاف زیادی داشت باز او را بر قضاوت باقی گذاشت .(شرحنهجالبلاغة(ابنأبيالحديد)، ج 14 ، صفحهى 29 ( فیض الاسلام در شرح خود علت این مطلب را آن دانسته است که علی(ع) درصدد برآمد تا او را برکنار کند ولی مردم کوفه اجازه ندادند و گفتند: ما به این شرط با تو بیعت کرده بودیم که خلاف سیره خلفا عمل نکنی. شریح منصوب عمر است و تو نباید او را تغییر دهی. باید توجه داشت که این سخن با آنچه از مولا(ع) مشهور است که در جریان شورا شرط عمل بر اساس سیره شیخین را نپذیرفت سازگار نیست. در هر صورت چنانچه ابن ابی الحدید در شرح خود از این نامه گفته است او شصت سال متوالی متصدی قضاوت بود، و جز سه سال در زمان قیام عبد اللَّه بن زبیر خود قضاوت خویش را تعطیل کرد و زمانی که حجاج بن یوسف از او خواست به قضاوت برگردد او نپذیرفت و دیگر به قضاوت باز نگشت و خانه نشین بود. در سال 60 هجري كه معاويه در مي گذرد. پس از مرگ معاويه در كوفه شيعيان در خانۀ سليمان بن صرد خزاعي اجتماع مي كنند. 70 تن از سران شيعه از جمله حبيب بن مظاهر اسدي، عبدالله بن عفيف، مختار ثقفي با هم همپيمان مي شوند كه امام حسين(ع) را به كوفه دعوت كنند و زير بار طاعت و خلافت يزيد نروند كه شريح در آن مجلس هم حضور داشته است.. شریح به محض ورود عبیدالله به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفاداری با آل علی(ع) به جرگه مخالفین آنها پیوست .و یکی از مشاورین درگاه عبیدالله گردید و عبیدالله نیز که جهت رسیدن به مقاصد خود به حمایت اشخاصی همچون شریح قاضی، که در میان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصیت ممتازی بر خوردار بود نیاز داشتف از او استقبال کرد.درماجرای دیگری، از نقش شریح به عنوان پیام رسان عبیدالله به قبیله هانی، در رابطه با رساندن خبر زنده بودن هانی و پراکنده شدن آنها از اطراف دارالاماره یاد شده است.نقشی را که شریح در چنین لحظه حساسی در صحنه سیاسی نظامی ایفا کرد، به اندازهای مهم و حیاتی بود- به خصوص برای ابن زیاد – که به قیمت به دست گرفتن، امارت از طرف عبیدالله به قتل رسیدن هانی و مسلم و از همه مهمتر، اتفاق افتادن حادثه کربلا تمام شد.البته درباره فتوی مشهوراودرباره امام حسین (ع) سند معتبری وجود ندارد ومورد تایید پژوهشگران و محققان درتاریخ نیست وامکان جعل وانتساب به اوازطرف امویان با توجه به اینکه او از روحانیون درباری بوده وجوددارد. یکی از کارهایی که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین (ع)را به خشم آورد، این بود که خانه ای به هشتاد دینار خریداری کرد و سند آن را به امضای چند شاهد رسانید.هنگامی که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینی مردم از دستگاه قضایی علوی و در نتیجه بدبینی آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و سند مالکیّت آن را به امضای چند شاهد رسانیده ای.او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام (ع)را مشاهده کند. هرچند برای کسی که به هوشیاری و زیرکی معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشی روبه رو خواهد شد.واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایه های عدل و انصاف و مردم داری استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگی می کردند و اجازه نمی داد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و ساده زیستی و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزی نبود؛ چراکه اگر قاضی، چنان خانه ای را با پول حلال خودش خریداری کرده، زیاده روی و فاصله گرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّی به بیت المال شمرده می شود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایی که تقدیم او کرده اند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینی مردم خواهد بود و به راحتی نمی توان آثار شوم آن را از زندگی و خاطر مردم محو کرد. .
شرح نامه:
محورهای مطرح شده درنامه:
۱- مراقبت برکارگزاران:
در حکومت عدل علوی کارگزاران حکومتی اعم از فرمانداران، فرماندهان و نشستگان بر مسند قضاوت پس از منصوب شدن از سوی امام عادل به حال خود رها نمی شوند. بلکه تحت مراقبت شدید از طرف امام وچشم های بازرس و ناظر او هستند و سیستم نظارتی و مراقبتی به نام –عیون- برای این مسئله مهم وجود دارد که نمونه ای از این نظارت شدید امام علی(ع) در ماجرای خرید خانه از طرف شریح قاضی و موضع گیری مراقبتی حضرت در برابرآن است و از سوی دیگر مردم با نقد و امربه معروف و نهی ازمنکرِ صاحبان قدرت بهترین مراقبان اعمال آنها هستند
۲- مبارزه امام علی(ع) باتجمل گرائی:
تجمل گرايي یا گرايش به تجملات، يكي از پديدههاي نابهنجار اجتماعي و يك بيماري روان شناختي است؛ هرچند كه نمي توان آن را يك رذيلت اخلاقي دانست، ولي بايد اذعان كرد كه آثار آن از يك رذيلت اخلاقي در روحيه فرد و جامعه، كمتر نيست. گرايش به تجمل يك امر طبيعي و فطري است ولي مراد از تجمل گرايي در اينجا، شكل افراطي اين گرايش است كه پيامدهاي زيانباري را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه بر جا ميگذارد و از مصاديق اتراف، تبذير، اسراف و مانند آن به شمار ميآيد.
تجمل گرايي مثبت و منفي:
تجمل گرايي به معناي گرايش به زيبايي و نمايش جمال و زيباييها، امري طبيعي و فطري در انسان است؛ زيرا انسان به هر چيز كمالي گرايش داشته و از نقص و كمبود گريزان است؛ گرايش شديد انسان به خدا و كدح و تلاش براي ملاقات با او (انشقاق(84)آیه:، آيه 6) ريشه در همين گرايش به كمال و كمالات انساني دارد. انسان، زيبايي را به عنوان يكي از مصاديق كمال، دوست داشته و بدان گرايش مييابد و زشتي را به عنوان مصداقي از نقص و كمبود دانسته و از آن ميگريزد. بنابراين، گرايش انسان به تجمل گرايي، گرايشي به سوي كمال و زيباييهاست. به هر حال، تجملگرايي يعني گرايش به زيباييها و كمالات، گرايش طبيعي و فطري انسان است؛ اما آنچه در اين ميان به عنوان آفت از آن ياد ميشود،دوری اززیبائی طلبی وکمال جوئی فطری بسوی خداوند است که با افراط در تجمل گرايي به شكل يك بيماري رواني و ناهنجاري.درمی آیددر فرهنگ دینی ما وقتي از تجمل گرايي سخن به ميان ميآيد، همين رويه افراطي در زندگي است كه از مصاديق اسراف، تبذير و اتراف ميباشد.
تجمل گرايي همانند رفاه زدگي آسيبهاي جدي به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد ميكند؛ چرا كه تجملگرايي موجب ميشود تا افراد از صرفه جويي و قناعت طبع بيرون روند و با از ميان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادي را مختل نمايند؛ وتجملگرايي منفي موجب ميشود تا انسان در دام ناسپاسي و كفران نعمت گرفتار آيد و نعمتهاي الهي را تباه سازد؛ زيرا اين روحيه و رويه منفي عامل اسراف و تبذير و ريخت و پاشها و از ميان بردن نعمتهاي الهي ميباشد.
مالپرستي، يكي از جلوههاي برجسته دنيا پرستي است و تجمل گرايي نماد بارز مالدوستي است. به ویژه برای مدیران و کارگزاران که امانت دار مردمند. دنيا زدگي سرآغاز همه زشتيهاست. وقتي مال دوستي به اوج رسيد و به مالپرستي گراييد، عامل بسياري از لغزشها ميشود و انسانها را از راه كمال باز ميدارد.
نگاهي به مخالفان انبياء ما را به اين باور ميرساند كه آنان با به رخ كشيدن ثروت، خود و هوادارانشان را برتر ميشمردند غافل از اينكه تنها ملاك برتري درادیان توحیدی بویژه اسلام، تقوا، سادهزيستي و همانا روش و منش پارسايان است؛ همان راهي كه امامان معصوم(ع) در صحيفه تاريخ اسلام ترسيم كردند. آنان در برابر وسوسههاي دنيوي، جانانه ايستادند و هيچگاه تسليم زر، زور و تزوير نشدند. آنان با اين كه ميتوانستند همچون ديگران از مواهب دنيا بهرهمند شوند، ولي چون در جايگاه رهبري و امامت بودند، حتي از ضروريات زندگي نيز گذشتند تا سرمشقي باشند براي آيندگان. متاسفانه در طول تاريخ كساني كه بايد چشم بيدار اسلام و پاسدار ارزشهاي اخلاقي باشند و سيره معصومين(ع) را در پيش گيرند، بيصبرانه به ثروت اندوزي و تجملگرايي روي آوردند و راه را از بيراهه باز نشناختند تا بدان جا كه به تدريج، مالدوستي به دنيا گرايي و دنيا گرايي به شهوت راني و سودجويي و در نهايت، سست شدن ارزشها انجاميده است؛ از اين رو،امام علی(ع) همواره خطر وابستگي و دلبستگي به ماديات را رابه مردم ،مدیران وکارگزاران حکومتی گوشزد كرده و راه كارهاي خروج از اين تعلق را نيز برشمردهاند.ویک نمونه ازاین هشدارها نامه سوم نهج البلاغه درباره خانه شریح قاضی القضات کوفه مرکزحکومت علوی است
شرح نامه:
این نامه درحقیقت گفتمانی نظارتی ومراقبتی است میان امام و قاضی مرکز حکومت امام علی شریح ابن حارث. پس از این که به حضرت خبردادند ایشان خانهاى به هشتاد دینار خریده که به صورت مکتوب درآمده و به عنوان یک سند زرین در اختیار ما قرارگرفته است :وَ رُوِیَ أَنَّ شُرَیْحَ بْنَ اَلْحَارِثِ، قَاضِیَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (ع) اِشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ، دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً: هنگامی که این خبر به على(ع) رسید. حضرت او را احضار کردند و خطاب به او سخنانی فرمودند: فَبَلَغَهُ ذَلِکَ، فَاسْتَدْعَى شُرَیْحاً، وَ قَالَ لَهُ: شنیده ام خانه اى به مبلغ هشتاد دینار خریدهاى و براى آن قراردادى نوشتهاى و چند نفر را هم به شهود گرفتهاى. شریح گفت: بله همینطور است :بَلَغَنِی أَنَّکَ اِبْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً، وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ: قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ: على(ع) خشمگینانه به او نگریستند :قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ اَلْمُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: گویا امام انتظار ندارد که قاضی وی به دنبال گسترش خانه و زندگی خود باشد یا انتظار ندارد که قاضی او زندگی اشرافی داشته باشد تا مبادا مردم او را متهم به گرفتن رشوه کنند. امام علی(ع) در خطبه ۱۵۹ نهج البلاغه هم از ساده زیستی ودوری از اشرافیت و تجملات پیامبران پیشین به عنوان اسوه والگو یاد می کند و از پیامبر(ص) این گونه تجلیل می نماید که پیامبر(ص) تا آخر عمر که دعوت حق را لبیک گفت سنگ بر روی سنگ نگذاشت. لم یضع حجرا علی حجر حتی مضی لسبیله و اجاب داعی ربه: سپس فرمودند: شریح، به زودی کسى بالای سر تو خواهد آمد که به سند خانه تو ننگرد و از شاهدانت در مورد آن خانه پرس و جو نکند، تا از آن خانه بىهیچ مال و خواستهاى بیرونت کند و به گورت سپارد.: یا شُرَیْحُ، أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لاَ یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لاَ یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّى یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسْلِمَکَ إِلَى قَبْرِکَ خَالِصاً: امام در اینجا اشاره به مرگ یا ملک الموت دارد که برای قبض روح آدمیان به مال و اموال آنان و شاهدان اموال توجهی ندارد. هر چه داری و هرچقدر بیشتر داشته باشی برای او مهم نیست و فقیر و غنی را به یکجا و بدون ثروت آنان به گور میسپارد.، پس، اى شریح، دقت کن، مبادا این خانه را از دارایى خود نخریده باشى. :فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لاَ تَکُونُ اِبْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ اَلثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلاَلِکَ: اموال برای اغنیا بر خلاف فقرا وبال است، به ویژه اگر این اموال از راه حرام به دست آمده باشد و بدتر از آن، اینکه این اموال، اموال بیت المال باشد. این سخن بیان کننده آن است که آدمیان باید به اموال و امکانات در دست خود دقیق باشند که مبادا از اموال دیگران ظالمانه استفاده کنند.، اگر چنین باشد این کار تو نوعی ورشکستن در دنیا و آخرت است. : فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْیَا وَ دَارَ اَلْآخِرَةِ: در دنیا آبروی خود و نظام اسلامی را بردهای و خود را بی اعتبار کردهای و مردم را به اسلام و مسلمین بدبین کردهای و هم در آخرت حق الناس گلوگیرت خواهد شد؛ چون خدا حق الناس را نخواهد بخشید و طلب رضایت از همه مردم هم امکانپذیر نیست.،اگر آنگاه که میخواستی این خانه را بخری نزد من میآمدى، برایت قراردادی مىنوشتم که تو یک درهم، چه رسد به بیش از آن، را هم صرف خرید خانه نمیکردی. : أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اِشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ اَلدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ:
متن آن قرارداد چنین است: :وَ اَلنُّسْخَةُ هَذِهِ:
طرفین قرار داد: خریدار،: بندهای حقیر است که مرگ و زندگی، در اختیارش نیست این خانه اى است که بندهاى حقیر خریدار اوست :هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِیلٌ:
فروشنده: مردهاى که براى کوچ کردن از دنیا او را کشان کشان میبرند، فروشنده است.: مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ :کسی که قبلاً ساکن این خانه بود و به آن دل بسته بود ولی الان بدون اینکه دلش بخواهد او را کشان کشان به سرای مرگ می ،برند
ویژه گی خانه موردخرید:
خانهای از خانههای فریبنده دنیا :اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ اَلْغُرُورِ:خریدارى شده در خانه فریب.سراى غرور کنایه از دنیاست که ظاهری فریبنده و زیبا، حباب گونه و کاذب دارد و ظاهرش انسان را میفریبد. سرابی است که تشنه را به خود جذب میکند ولی او را سیراب و بی نیاز از آب نمیکند. این سخن حضرت اقتباس از قرآن کریم است که دنیا را مطلوبی فریبنده معرفی کرده است و انسانها را از فریفته شدن توسط آن برحذر میدارد: (و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور) سوره آل عمران،(3) آیه:۱۸ )در محله فانى شوندگان، و کوچه به هلاکت رسیدگان. :مِنْ جَانِبِ اَلْفَانِینَ وَ خِطَّةِ اَلْهَالِکِینَ: آدرس: محلهای که بسیاری از مردم در آن آمده و اکنون مردهاند. در اینجا حضرت علی(ع) بر چیزی به نام - بیقراری دنیا ” وزودگذر بودن- آن” اشاره میکند.
حدودچهارگانه خانه مورد خرید : «وَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ » این خانه را چهار حدّ است: حد نخستین، منتهى مى شود به آنجا که آفات ، میکروبها، بیماریها و مشکلات و گرفتاریهای زندگی کمین گرفته اند : اَلْحَدُّ، اَلْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْآفَاتِ: و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها سیل و زلزله و مرگ و میر و مصبیتهای ناشی از آن.را سبب است :وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی اَلْمُصِیبَاتِ: و حدّ سوم به خواهشهاى تباه کننده نفسانى، خواستهها و تمایلات شهوانی نابودکننده و کفرآور و سعادت سوز است :وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى اَلْهَوَى اَلْمُرْدِی:و حدّ چهارم به شیطان اغواگر، فریبنده :وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى اَلشَّیْطَانِ اَلْمُغْوِی: که دشمن همه کمالات آدمیان است و به همه بخشهای دیگر نیز راه دارد. یعنی در همه آن موارد آدمی را به کفران و کفر و گناه وامیدارد تا او روی سعادت نبیندوجالب این که امام (ع)براین نکته تاکید می کند که درب اصلی ورودی این خانه از حد چهارم باز مى شود. که شیطان آن جااست : وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ اَلدَّارِ:
ویژگیهای خریدار وفروشنده:
خریدار که فریب خورده آمال خویش است :اِشْتَرَى هَذَا اَلْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ: آن را از فروشندهاى که اجل او را برانگیخته تا براندش ودرکام خویش کشد :مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ: به بهاى خارج شدن از کرامت و عزّت قناعت و دخول در ذلّت طلب و التماس خریده است :هَذِهِ اَلدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ اَلْقَنَاعَةِ وَ اَلدُّخُولِ فِی ذُلِّ اَلطَّلَبِ وَ اَلضَّرَاعَةِ: قناعت راضى بودن و اکتفا کردن بر مقدار ضرورت و نیاز است. هر شخصى که براى به دست آوردن مازاد بر نیاز خود اقدام کند، از قناعت خارج شده و زیاده طلب محسوب میشود. لازمه قناعت احتیاج کمتر به مردم و بى نیازى از آنها است. هدف از این تعبیر امام(ع) آن است که انسان را از افزون طلبى و به دست آوردن مازاد بر نیاز، دور دارد و به قناعت ترغیب کند، چرا که لازمه عدم قناعت، طمع، خوارى، ذلت و نیاز به مردم است. عزت ناشی از قناعت مورد اشاره امام(ع) به این خاطر است که انسان برای به دست آوردن مقامی بالاتر و اعتباری بیشتر، ثروت و مالی بیشتر و یا شهرت بیش از نیاز، سر خود را در مقابل هر کس و ناکس خم نکند و حقیقت را نادیده نگیرد.
شرط ضمن عقد:
در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است از او، بر عهده کسى است :فَمَا أَدْرَکَ هَذَا اَلْمُشْتَرِی، فِیمَا اِشْتَرَى مِنْهُ، مِنْ دَرَکٍ: که اندامهاى پادشاهان را به لرزه درآورد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّع یمن و حمیر پادشاه حمیر بستانده است :فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ اَلْمُلُوکِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ اَلْجَبَابِرَةِ وَ مُزِیلِ مُلْکِ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ کِسْرَى وَ قَیْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ : و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایهها ساخت و اندوختهها نهاد تا به گمان خود براى فرزند، به ارث نهد: وَ مَنْ جَمَعَ اَلْمَالَ عَلَى اَلْمَالِ فَأَکْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَیَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ اِدَّخَرَ وَ اِعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ : هر گونه عیب، نقص و کشف خلافى که در این معامله واقع شود، بر عهده ملک الموت است که بیمارى بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فرعونیان همچون کسرا، قیصر، تبّع، و حمیر است، و بر عهده خود این کسانى است که ثروت را گردآورى کردند و بر آن افزودند و یا آنها که ساختمان دنیا را بنا کردند و محکم ساختند و حتی آن را با طلا تزیین کردند و زینت دادند و آن را نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاردند.این که عدهاى را به عنوان نمونه نام برده است که مرگ به سراغ آنها رفته، به علت این است که شریح را متوجه کند، تا از چنین آرزوها که با فرا رسیدن مرگ به پایان مىرسد، قطع امید کند زیرا هنگامى که آرزوهاى اینگونه اشخاص با نفوذ دنیادار و پر قدرت با مرگ از بین رفت و برای از دست دادن آن غرامتى نگرفتند، قاضى شرع و دیگر مسئولین جزء به طریق اولی غرامتی دریافت نخواهند کرد.مردم برای طلب مال و منال در دنیا، توجیه و مصلحتهایى در نظر میگیرند. از جمله دور اندیشی برای جلوگیری از تنگدستى و فقر خود و خانواده و دیگر باقى گذاشتن ارث و میراث براى آینده فرزندان خود. اگر با نگرش دینی به این موضوع بنگریم جمع آورى ثروت براى فرزندان وظیفه پدران نیست زیرا روزى فرزند باید توسط خود آنها و یاری خداى آفریننده و روزی دهنده آنها تامین شود. بدست آوردن مال و منال به دلیل ترس از تنگدستى، خود نوعی تعجیل در فقر و موجب انصراف از امور واجب و بعضاً افتادن در گناه است. همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مىکنند، حاضر آورد.در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید، در آنجا تبهکاران ورشکسته اند :إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَى مَوْقِفِ اَلْعَرْضِ وَ اَلْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ اَلثَّوَابِ وَ اَلْعِقَابِ، إِذَا وَقَعَ اَلْأَمْرُ بِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ اَلْمُبْطِلُونَ:آنگاه که فرمان خداوند در دادگاه رستاخیز به قضاوت عادلانه اجرا شود و حکم میان اهل حق و باطل فیصله یابد، ضعیف شمردگان در دنیا، به سود خود برسند، و اهل باطل به زیان اعمال ناشایست خویش دچار شوند، آخرین جمله امام در این فراز که با عبارت :و خسر هنالک المبطلون:ختم شده، از قرآن کریم سوره مومن(40) آیه: ۷۶ اقتباس شده است.
شاهد قرارداد:
عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند، به این سند گواهى دهد. : شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ اَلْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ اَلْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْیَا: شاهد بر حقانیت این قباله و درستی مطالب آن عقل است. منتها نه هر عقلی بلکه عقلی که از سلطه هوا و هوس خارج شده و از علایق دنیا، جان سالم بدر برده باشد. چرا که عقل هنگام خالى بودنش از این وابستگى ها، از کدورت باطل پاک است و حق را چنان که شایسته است مىبیند.عقل اگر اسیر دست هوسها و مقهور سلطه نفس اماره باشد با دیدی سالم به حق نمىنگرد، بلکه با چشمى به آن نگاه مىکند که پرده تاریکىهاى باطل، دید آن چشم را از بین برده است. کسی که حقیقت را به طور خالص نمىبیند گواهى خالصانه هم بر آن نمىدهد، بلکه شهادت به حقانیت امرى مىدهد که در ظاهر حق است اگر چه در باطن امر، باطل باشد.