گزارش سخنرانی دکتر محمدجواد حقشناس استاد دانشگاه در سلسله جلسات نشستهای اجتماعی ـ فرهنگی با موضوع بررسی علل ناکامی احزاب در ایران با تأکید بر دوران بعد از انقلاب
بسمهتعالی
قبل از بررسی علل ناکامی احزاب در ایران بابیان مختصری از تاریخچه حزب در ایران و غرب و شناخت مسیری که احزاب در این دوران طی کردهاند، بهتر میتوان به شناسایی این علل پرداخت.
تاریخچه حزب بهعنوان یک پدیده نوین به دنیای غرب و اروپا برمیگردد. اولین نهاد و مجموعهای که از آن میتوان به مادر و خاستگاه حزب نام برد، نهادی به نام مجلس در انگلستان است که در قرن 13 میلادی کنار سلطنت ایجاد شد و بخشی از آحاد جامعه را نمایندگی میکرد؛ اگرچه فقط امکان حضور نخبگان و اشراف و فئودالها در آن وجود داشت و عموم مردم در آن حضور نداشتند. این روند در دوران سرمایهداری تکامل پیدا کرد و کسانی که صاحب ثروت بودند به فکر حضور در مجلس افتادند و مجلس از نقش مشورتی خود به حوزه تقنینی ارتقا پیدا کرد.
این نهاد از سال 1789 بهعنوان یکنهاد برآمده از انقلاب کبیر فرانسه ایجاد و بیشتر از متن جامعه برخاست و همزمان با انقلاب امریکا اولین قانون اساسی مدون شکل گرفت و نقش نهادهای انتخابی (کنگره) در آنجا اوج گرفت. این روند با تشکیل مجلس و ایجاد دو جبهه در مجلس (مخالفین و موافقین) به شکلگیری تشکلهای انتخابی و ساماندهی آنها منجر شد و تاکنون نیز ادامه داشته است (در این مجلس احزاب مخالف در سمت چپ مجلس مینشستند و احزاب موافق در سمت راست و افراد خارج از این دو جناح در میانه مجلس قرار میگرفتند و از همان زمان اصطلاحهای چپی، راستی و میانهرو ایجاد شد.) و بهمرور با پدیده جدید حزب مواجه میشویم که هدف آن تأثیر بر افکار عمومی و متقاعد کردن مردم به رأیدهی به آنها و کسب جایگاه نمایندگی بود.
در ادامه ما شاهد تولد متفکرینی هستیم که با تقویت محور آزادی و جایگاه مردم و مجلس به حکمرانی خوب کمک شایانی کرد. ازجمله متفکرینی که در این فرآیند میتوان از آن نام برد منتسکیو است که بحث تفکیک قوا را مطرح کرد و حوزههای حکومتی را که قبلاً در اختیار یک شخص بود در اختیار نهادهای مختلف قرار میداد. با طرح بحث تفکیک قوا این نگاه شکل گرفت که مجلس بالاترین مرجع در جامعه است.
از ابتدای قرن 20 گستره حق رأی به زنان و اقلیتها گسترده شد و بیشتر آحاد جامعه دخیل شدند و شأن حزب در اینجا جدیتر شد و بهمرور عملکردهای دیگری مانند آموزش، تربیت و پاسخگویی نیز به مسئولیتهای احزاب اضافه شد.
این روند با انقلاب مشروطه وارد کشور ما میشود و شاهد پایان دوره استبداد هستیم و دوره جدید متولد میشود و مهمترین نماد آن عدالتخانه و مجلس شورای ملی است که انجمنها در آن حضور داشتند؛ البته چند سال قبل از مشروطه احزابی تشکیلشده بود ولی تبلور آن در مشروطه بود. این دوره عمر زیادی نداشت و با حضور محمدعلی شاه آغاز درگیری میان مجلس و نهاد سلطنت بود با به توپ بستن مجلس دوران استبداد صغیر شروع شد. با فرار محمدعلی شاه مجلس احیا شد ولی با آغاز جنگ جهانی اول و اتفاقات ناخوشایند در ایران، مجلس در تبعید شکل گرفت. در این مقطع ما شاهد ظهور رضاخان به همراه سید ضیا هستیم که به کودتای سوم اسفند منجر شد.
ما عملاً در دوره رضاشاه شاهد چیزی به نام حزب نیستیم و مجلس هم نقش خاصی ندارد. در این دوران تکچهرهها مانند مرحوم مدرس در مجلس حضور داشتند ولی با برخوردهای خشن همین تکچهرهها هم منکوب میشوند.
بعد از اتفاقات 1320 و استعفای رضاشاه تا 1332 و کودتای 28 مرداد، طی 12 سال دوران طلایی احزاب را در ایران داریم. شخصیتهای سیاسی مانند دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از انجماد سیاسی خارج شدند و حزب توده هم فعال شد. در این دوران فدائیان اسلام هم فعالیتهای خود را شروع کردند و چند گرایش در میانه سیاست ایران شکل میگیرد. یک: احزاب ملی به رهبری دکتر مصدق و همچنین حزب ایران. دو: احزاب مذهبی با محوریت فدائیان اسلام و آقای کاشانی. سه: احزاب چپ به رهبری حزب توده و تلاشهای آقای اسکندری؛ که نتیجه این دوران طلایی به ثمر نشستن ملی شدن صنعت نفت بود و اوج این دوران هم بین سالهای 30 تا 32 بود.
از سال 32 به بعد باز دوران خمودگی احزاب فرامیرسد در این زمان احزاب غیرقانونی اعلام میشود و اعضای اصلی آنها هم اعدام میشوند و تا چند سال هم این روند ادامه پیدا میکند. با نخستوزیر دکتر اقبال وضع دگرگون میشود و نظام دوحزبی برای ایران شناسایی میشود و دو حزب "مردم" به دبیر کلی علم و "ملیون" به رهبری دکتر اقبال در ایران شکل میگیرد ولی با تقلبهای شکلگرفته در انتخابات با نظام حزبی دچار مشکل میشود.
در دهه چهل با شکلگیری حزب ملی سوم نسل نوینی از احزاب در ایران ایجاد میشود. نهضت آزادی نیز به حمایت آقای طالقانی و بازرگان شکل میگیرد و حزب توده هم با نیروهای جدید احیا میگردد. همچنین جبهه مذهبی برخاسته از فدائیان اسلام تحت عنوان احزاب موتلفه شروع به فعالیت میکنند و درنهایت سازمان مجاهدین خلق از نهضت آزادی جدا میشود و روشهای چریکی را در رأس کارهای خود قرار میدهد. این فعالیتها در حالی شکل میگیرد که فضا بهشدت امنیتی است و ساواک در اوج قدرت خود خفقان مهیبی را ایجاد کرده و فضا را بسته بود.
اواسط دهه 50 با افزایش درآمدهای نفتی شاه به فکر سیستم تکحزبی افتاد و با تشکیل حزب رستاخیز پایان نظام دوحزبی را اعلام کرد. این اتفاق را میتوان خودکشی سیاسی شاه دانست، سیستمی که نظام حزبی را نیز در ایران کشت.
در جریان پیروزی انقلاب در سالهای 56 و 57 ما شاهد دوران طلایی دیگری برای احزاب هستیم و دوران 12 ساله بین سالهای 20 تا 32 در این دو سال تکرار شد و احزاب و تشکلها دارای نشریات نیز شدند و رکورد تیراژ نیز در این دوران شکسته شد به صورتی که روزنامه کیهان در آن سالها به یکمیلیون تیراژ رسید. در این دوران ما شاهد شکلگیری 200 تشکل سیاسی بودیم ولی بازهم به دلیل نداشتن فرهنگ حزبی موجی از تخریبها و عملیات مسلحانه شکل گرفت و تقابل حکومت انقلابی با احزاب را در پی داشت و منجر صدور اطلاعیه دادستانی مبنی بر غیرقانونی اعلام شدن احزاب در سال 60 گردید. در این سال قانون احزاب تصویب میشود و ما شاهد تولد ماده 10 احزاب هستیم که 5 عضو داشت و با این وضعیت وارد دوران جدید میشویم.
حال با توجه به این تاریخچه مختصر میتوان بعضی از علل ناکارآمدی احزاب را در ایران موردبررسی قرارداد و چند دلیل برای آن بیانشده است:
استبداد و ساختار مطلقه حکومت
حضور تاریخی ایلات در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگ ایلیاتی
فقدان امنیت
نبود شکلپذیری اجتماعی
تقابل سنت و مدرنیسم
ضعف جامعه مدنی
وجود احزاب دستوری
وابستگی برخی احزاب به بیگانگان
تأثیرات جنگهای جهانی و داخلی
به نظر من به شکل ساده دو عامل را میتوان بهعنوان عوامل ناکارآمدی مطرح کرد:
نگاه حاکمیت به حزب
نگاه مردم به حزب
اگر وضعیت حزب را از ابتدای انقلاب تا به امروز که 38 سال از آن گذشته مرور کنیم کارنامه قابل قبولی وجود نخواهد داشت. ما نه یک حزب قوی و تأثیرگذار و فراگیر داریم و نه یک انتخابات حزبی برگزار کردهایم. معمولاً روسای جمهور که میآیند به دلیل نگاه منفی به حزب خود را فراجناحی و حزبی میبینند. حال چرایی این وضعیت را باید بررسی کرد.
درباره نقش و نگاه حاکمیت به حزب و جایگاه آن باید گفت: حاکمیت به حزب و جایگاه آن بهایی نمیدهد و حتی عملاً به حزب بدبین است و آن را مخل اداره کشور تلقی میکند به همین دلیل اجازه شکلگیری نظام حزبی قوی را نمیدهد درحالیکه این با قانون ناسازگار است و از طرف دیگر این تقابل دولت با احزاب موجب افراط در سمت دیگر شده و احزاب و تشکلهای زیادی که حتی بعضی خانوادگی است شکلگرفته است و این یعنی لوث شدن نظام حزبی. نظام ما برای خیلی از امور هزینه میکند ولی برای ایجاد فرهنگ و نظام حزبی هیچ هزینهای پرداخت نمیکند و نتیجه آن عدم وجود آگاهیهای حزبی است.
از طرف دیگر مردم و نخبگان نیز بهنظام حزبی نگاه مثبتی ندارند و برای آن هزینه نمیکنند. چرا؟ یکی از دلایل آن روانشناختی است چراکه مردم ایران بیشتر به حوزههای فردی توجه دارند و از حوزههای اجتماعی غافل هستند.
ایران را جامعه کوتاهمدت تعریف کردهاند به این معنا که در این جامعه سرمایهگذاریهای بلندمدت شکل نمیگیرد و مردم فقط به فکر منافع کوتاهمدت خود هستند. مردم در حوزه اجتماعی سهم دیگران را موردتوجه قرار نمیدهند.
وجود روحیه استبدادی در جامعه ایرانی و عدم توجه به نقش و جایگاه دیگران را نیز میتوان از علل این نوع نگاه محسوب کرد.
عدم توجه به مشورت و نظر دیگران، عدم سازمان پذیری افراد جامعه و عدم مشارکت مردم در کارهای مدنی و به عبارتی ضعف جامعه مدنی، خواستن جایگاه بالا در حزب و عدم قناعت به اینکه عضو عادی حزب باشیم (و به همین دلیل شاهد تشکلهای زیادی هستیم) ازجمله دلایل ناکارآمدی احزاب در جامعه ایران است. لذا با نگاه منفی حاکمیت و مردم ساختار حزبی در جامعه ما با مشکلات عدیدهای مواجه است.
نکتهای که باید به آن توجه کرد کمبود فرصت برای اصلاح سیستم حزبی است زیرا با سرعت حیرتآور تکنولوژی و جذب افراد در حوزههای دیگر اگر تعلل کنیم این فرآیندهای جهانیسازی هویت جامعه ما را به سمت و سویی که میخواهد سوق خواهد داد.
درنهایت از مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم که از اولین پیشگامان سیستم تشکیلاتی و حزبی در حوزه علمیه قم هستند و در این راه تلاشهای زیادی انجام دادهاند تشکر میکنم و امیدوارم این اقدامات در حوزههای دیگر نیز ادامه پیدا کند. به نظر من در ایران باید تحت دو عنوان اصلاحطلبی و اصولگرایی احزاب متحد شوند و از این بیسامانی در تشکلهای سیاسی کاسته شود.