گفتوگو با حجتالاسلام دكتر سيد ابوالفضل موسويان، عضو هيات علمي دانشگاه مفيد قم
مهدي قواميپور / تحقق انقلاب اسلامي ايران در سال ١٣٥٧ از تحولات شگرف محسوب ميشود. وقوع اين حادثه در سالهاي پاياني قرن بيستم، بسياري از نظريهپردازان انقلاب را شگفتزده كرد. اكنون با وجود گذشت سه دهه، هنوز بسياري از ابعاد آن براي مردم جهان و حتي مسلمانان اين مرز و بوم ناشناخته است. در يك رويكرد كلي، آثار مكتوب در اين زمينه را ميتوان در چند رده دستهبندي كرد. برخي آثار مربوط به انقلاب به عامل اقتصاد و توسعه، برخي به نقش عوامل روانشناختي، برخي به نقش بيگانگان و برخي به نقش فرهنگ و ايدئولوژي در تكوين انقلاب اشاره كردهاند. با توجه به آنچه گفته شد، آنچه در اين مقام حايز اهميت بوده و در اين گفتوگو درصدد پاسخ و تبيين آن است پاسخ به اين سوال است كه عامل اصلي پيروزي انقلاب اسلامي در سال ١٣٥٧ چيست؟ به عبارت ديگر، آيا در ميان عواملي كه براي تبيين انقلاب اسلامي بيان ميشود، دين اسلام و نهاد روحانيت نقش تعيين كنندهاي داشته است؟ گفتوگوي ذيل درصدد پاسخگويي به اين پرسش است.
با فرارسيدن ايام پيروزي انقلاب اسلامي در كنار جشنهاي ملي كه در سراسر كشور برگزار ميشود، فرصتي فراهم ميآيد تا نخبگان به واكاوي ابعاد مختلف اين انقلاب بپردازند. از اين منظر به عنوان اولين سوال در مقايسه انقلاب اسلامي ايران با انقلابهاي ديگر نكتهاي كه به نظر ميرسد اين است كه در باب انقلابهاي ديگر، ريشهها و عوامل آنها، عموما ما با يك اجماع نظر نسبي روبهرو هستيم در صورتي كه در باب انقلاب اسلامي ايران و علل و ريشههاي آن پس از گذشت بيش از سه دهه هنوز ما به يك اجماع نظر نسبي نرسيديم. به نظر شما علت اين امر چيست؟ البته شايد بتوان گفت دليل عدم اين اجماع اين است كه انقلاب اسلامي ايران از منظرهاي گوناگون قابل بررسي است و به همين دليل تكثر آرا را در آن مشاهده ميكنيم، نظر شما چيست؟
به نظر من در مورد بقيه انقلابها نيز وضع همين طور است يعني نميشود براي همه اين انقلابها يك نظر واحدي داد. درست است كه براساس ديالكتيك تاريخي، ماركسيستها تاريخ را تحليل ميكنند اما حقيقت اين است كه نميتوان گفت علل اين حركتها و انقلابها هماني است كه آنها ميگويند و ميخواهند حقايق و واقعيتهاي تاريخي همه را براساس يك نظريه ديالكتيكي تحليل و بررسي كنند، بنابراين در همه انقلابها علل و عوامل مختلفي ممكن است نقش داشته باشد و از جمله انقلاب اسلامي ايران، كه من فكر نميكنم از بقيه انقلابها و حركتهايي كه در جاهاي ديگر اتفاق ميافتد متفاوت باشد. مثلا آيا ميتوان گفت اين اتفاقاتي كه در كشورهاي مختلف عربي رخ داده و به عنوان بيداري عربي يا بيداري اسلامي از آن ياد ميكنند در همه آنها تنها يك عامل موثر بوده يا هر جمعيتي ممكن است براساس يك اشكالاتي كه خودشان داشتند - حالا مذهبيها به يك شكل، كارگران به يك شكل، كشاورزان به يك شكل، دانشگاهيان به گونهاي- هر كدام به دلايلي دست به اين حركت زده باشند؟ بنابراين نميشود همه را يك كاسه كرد و گفت همه يك چيز ميخواستند و آن مثلا همين مساله بوده، بالاخره يكي از چيزهايي كه در همه اين حركتها وجود داشته مبارزه با استبداد بوده پس ميتوان مبارزه با استبداد را در همه اين حركتها به عنوان يك اصل پذيرفت اما معتقدم انگيزهها ممكن است در جاهاي مختلف كمرنگ و يا پررنگ شود و متفاوت باشد.
انقلاب اسلامي ايران كه در سال ٥٧ رخ داد در تمامي كتابهاي تاريخي، سياسي و اجتماعي با عنوان انقلاب اسلامي از آن ياد ميشود. به نظر شما تا چه اندازه منابع معرفتي دين اسلام در ظهور انقلاب ايران در سال ٥٧ نقش ايفا كرده است و اين منابع را شما در چه مواردي ميدانيد؟
در اينكه پيش از انقلاب انگيزههاي مذهبي براي يك انقلاب بسيار قوي شد ترديدي نيست يعني شما علاوه بر آثار حضرت امام به عنوان يك مرجع ديني و مورد قبول همه گروهها و سياسيون و اقشار مختلف مردم، ملاحظه ميكنيد كه آثار دكتر شريعتي و آثار شهيد مطهري به عنوان آثار پرفروش آن دوره مطرح بوده است. بنابراين براي اين حركت انگيزه بسيار قوي بوده اما در مورد اينكه واقعاً آيا همه انگيزهها اين بوده بحث ديگري است. ببينيد اگر ما شعارهاي انقلاب را مرور بكنيم شايد بتوانيم دريابيم كه مردم چه ميخواستند و دنبال چه بودند، به عنوان نمونه بزرگترين شعاري كه همه نقل كردند و كسي در اين شعار اختلافي ندارد و اين از شعارهاي اصلي انقلاب نيز بود شعار استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي است. با توجه به اين شعار ميتوان دريافت كه سه چيز اساسي در آن زمان مورد نظر مردم بود. وقتي مردم ميديدند كشورشان به امريكا و قدرتهاي بزرگ به نحوي وابسته شده و در كشور آنها حتي دولتمردانشان هم تصميمگيرنده نيستند و از جاي ديگري براي آنها تصميم گرفته ميشود و يا ميديدند كه آزادي معنا ندارد يعني روزنامهها، خطبا، دانشگاهها و در جاهاي مختلف كسي جرات ابراز نظر و عقيده ندارد و جلوي اين آزاديها گرفته شده، ببينيد وقتي اينها مطرح ميشد مردم خواستار يك دولت به نام جمهوري اسلامي شدند، يعني بيان كردند كه ما هم ديگر نميخواهيم دولت و حكومت ما يك حكومت استبدادي باشد، يك حكومت فردي باشد، جمهوري را از اين لحاظ مطرح كردند، اسلامي هم به دليل اينكه بالاخره بيش از ٩٠ درصد مردم ما مسلمان هستند و طبيعتا اينها ميخواهند احكام و دستورات اسلام در كشور برقرار باشد. بنابراين وقتي شعارهاي اصلي انقلاب را ملاحظه كنيد تا حدود زيادي ميتوان دريافت چه مشكلي وجود داشته كه مردم حركت كردند و بحث اصلي آنها استقلال و آزادي است. پس نميشود گفت كه انگيزههاي ديگري در بين بوده. بله، مردم با آن تعاريفي كه حضرت امام از نظام اسلامي ارايه ميكردند و همين طور سياسيون ما، خطباي ما، بزرگان ما جلوهاي كه از اسلام به مردم نشان ميدادند انگيزه جدي ايجاد ميكرد كه مردم خواهان جمهوري اسلامي باشند.
آقاي دكتر اجازه بدهيد به لحاظ نظري و تاريخي كمي به عقبتر برگرديم، اصولا انقلاب به عنوان مفهومي مدرن از چه زماني و براساس چه بنيانهاي تئوريكي با دين پيوند يافت؟
اساسا ما در اسلام و آنچه در آيات قرآن داريم تعبير اصلاح است «ما اُريدُ اللاصلاح» انبيا هم ميآيند و ميگويند ما اراده نكرديم جز اينكه بخواهيم اصلاح كنيم كارها را. بله به اين معنا حضرت امام هم از سال ٤٢ و حتي قبل از آن، حركتهايي كه انجام دادند و بيانيههايي كه دادند و سخنرانيهايي كه كردند بيشتر هدفشان اين بود كه نظام اصلاح شود لذا در ابتدا بيشتر به نصيحت شاه پرداختند تا آن مسير غلطي را كه دارد اصلاح كند، بنابراين درست است كه به اين معنا ما دنبال انقلاب نبوديم اما وقتي متاسفانه برخوردهايي صورت گرفت به جايي رساند كه مردم يكپارچه خواهان اين بودند كه بايد اين نظام به هم بخورد يعني به اصطلاح تنها راه نجات را اين دانستند. بعد از اينكه مردم چنين خواستند امام هم گفتند كه شاه بايد برود و نظام عوض شود والا از سخنرانيهاي اول امام و بحثهايي كه در سالهاي ٤١ و ٤٢ و به بعد تا سالهاي قبل از ٥٦ و ٥٧ ملاحظه كنيد روي آن نكته تاكيد ندارند امام گاهي تهديد ميكردند و ميگفتند كه اگر فلان كار را شاه نكند ما اگر بگوييم مردم شاه را از ايران بيرون ميكنند ولي اين به معناي انقلاب نبود. امام منظورشان اين بود كه كارها درست شود و مملكت سروساماني بگيرد و اين مشكلاتي كه درست شده برداشته بشود، از اين جهت ميشود گفت اساساً در فكر امام در ابتدا اين نبود كه انقلاب صورت گيرد بلكه شرايط طوري پيش رفت كه به اين مساله انجاميد.
دين براي انقلابي شدن يا به تعبير رايج اين روزها خوانش انقلابي دين در آن سالها بايد از چه موانع نظري و عملياي عبور ميكرد؟
از جمله كارهايي كه در آن دوره انجام گرفت كارهاي فرهنگي بود از جمله ورود بسياري از همين شخصيتهايي كه در انقلاب موثر بودند در بدنه فرهنگي آموزشي كشور مثلا مرحوم شهيد باهنر و شهيد بهشتي در همان دوره كتابهاي درسي و كتابهاي ديني را تدوين كردند يعني وارد اين حوزه شدند و از اين طريق به تنوير افكار پرداختند و كارهاي خوبي هم انجام دادند. شهيد مطهري در دانشگاه وارد شدند و از آن طريق كارهايي را جهت تنوير افكار دانشجويان انجام ميدادند. اينها بحثهاي تئوري و نظري بود يعني براي تربيت افرادي كه ميخواهند يك حركت بزرگي را در جامعه شكل بدهند اين كار را انجام دادند و از اين جهت ميتوان گفت كارهاي زيادي انجام شد، البته شخصيتهاي ديگري هم در اين بين بودند و كارهايي را انجام دادند. كارهاي سياسي هم به مناسبتهايي كه گاهي پيش ميآمد و سياسيون اقداماتي را انجام ميدادند و به نوعي مخالفتهاي خودشان را نشان ميدادند از جمله هنگامي كه برخي انقلابيون توسط رژيم شاه شهيد ميشدند، مثل شهادت مرحوم شهيد سعيدي و مرحوم شهيد غفاري و برخي افراد ديگر. اينها منجر ميشد به اينكه حركتهاي سياسي هم در داخل كشور به نوعي شكل بگيرد و از اين جهت هم كار شود.
برخي افزايش درآمدهاي نفتي و متعاقب آن تسهيل شرايط ورود جوانان طبقات پايين را به دانشگاهها در آغاز دهه ٥٠ عامل بسيار مهمي در گسترش اسلام سياسي در بين دانشجويان به عنوان يك نيروي بالقوه انقلابي و حلقه واسط بين فعالان سياسي و مردم ميدانند كه باعث به حاشيه رانده شدن ايدئولوژيهاي رقيب در دهه ٥٠ شد و برخي سركوب شديد احزاب و سازمانهاي سياسي در دهه ٥٠ و غيبت اين نيروها را در عرصه سياسي اجتماعي در آن دهه موجب برآمدن اسلام سياسي ميدانند. آيا ميتوان گفت اين دو نظر قابل جمع هستند؟ نظر شما در اين باره چيست؟
نميشود يكي از اينها را اصل گرفت و آن يكي را ناديده گرفت مطمئنا هر دو ميتوانند نقش داشته باشند اما حركتهاي اسلامي فقط در اين دهه نيست، قبل از دهه ٥٠ نيز نيروهايي كه وارد دانشگاه شدند و از دانشگاه در جهت آگاه كردن دانشجويان استفاده كردند و بسياري از حركتهايي كه بعدها صورت گرفت توسط شاگردان و دستپروردگان اينها در دانشگاه بوده بنابراين نميشود اينها را ناديده گرفت و گفت يك قشري از طبقات مردم وارد دانشگاه شدند و موجب چنين تغييري در دانشگاه شدند نه قبل از آن هم اين حركات صورت گرفته البته شرايط دهه ٥٠ يك شرايط خاصي بود از جمله اتفاقاتي كه شايد بيشترين تاثير را گذاشت و ميشود گفت موجب شد مردم و دانشجويان يك انگيزه جدي پيدا كنند. برگزاري جشنهاي ٢٥٠٠ ساله و تغيير تاريخ از سوي حكومت و تشكيل حزب رستاخيز بود كه كاسه صبر ملت را لبريز كرد. بعد از اين قضايا در حالي كه مردم ما در فقر و تنگدستي زندگي ميكردند و در شرايطي كه فشار اقتصادي كمرشكني بر آنان بود حيف و ميلها و كارهايي كه در آن جشنهاي ٢٥٠٠ ساله نهفقط در شيراز بلكه در تمام كشور صورت گرفت. البته درست است كه مدعوين و سران كشورها در شيراز دعوت شده بودند اما در تمام كشور مراسم چراغاني و جشنهايي را برگزار كردند و در واقع حكومت ميخواست يك مانور قدرتي بدهد و وضعيت ثبات و امنيت در كشور را به عنوان يك محل امن در منطقه ميخواست به تمام دنيا نشان دهد. از طرف ديگر دهنكجي به تاريخ اسلامي ما و طرح تاريخ شاهنشاهي همه مردم را تحريك كرد. لذا وقتي مرحوم آقا مصطفي خميني از دنيا رفتند اين خودش را نشان داد كه همه جا مراسم گرفتند و نشان دادند كه با نظام مخالفند و در دفاع از حضرت امام اين طور حاضر شدند براي فرزندشان جلسات و مراسمي برگزار كنند. ببينيد زمينهها را خود آنها فراهم كردند كه يك چنين اقدامي صورت گرفت بنابراين نميشود اينها را محدود كرد به اينكه حالا فقط مساله احزاب باشد يا بگوييم دانشجويان به آن صورت وارد شدند نه فقط اينها نبودند در جاهاي مختلف اقشار مختلف در اين نهضت فعال بودند و كار ميكردند. درست است كه دانشجويان نقش بسيار زيادي داشتند اما روحانيوني كه فعال بودند كم نبودند و همين طور از بازار گرفته تا جاهاي ديگر.
آقاي دكتر، به نظرم چيزي كه در تمام اين سالها كمتر به آن توجه شده ساختار حوزه و رويكرد تودهمحور روحانيت در مقايسه با ساختار احزاب و سازمانها و رويكرد نخبهگرايانه آنهاست. به نظر شما ساختار فراگير حوزه و رويكرد مردممحور روحانيت در تقابل با احزاب و سازمانهاي عموما زيرزميني و نخبهگرايانه چقدر در پيروزي اسلام سياسي و انقلاب اسلامي نقش داشته اشت؟
ساختار حوزه نميشود گفت كه برخوردي با سازمانهاي زيرزميني داشته اما خودش به عنوان يك تشكيلات ميتواند كاركرد جدي داشته باشد. روحانيت هميشه از استقلال برخوردار بوده و وابستگي به حكومت نداشته فلذا به خاطر بركاتي كه اين استقلال داشت يكي از چيزهايي بود كه حضرت امام و شهيد مطهري روي آن تاكيد داشتند يعني هيچوقت به حكومتها وابسته نشد گرچه در دورههايي با حكومتها همكاري داشته مثل دوره صفويه اما بناي حوزه براين بوده كه روي پاي خودش و مستقل باشد و هيچ وابستگي نداشته باشد از اين جهت همين امر موجب شد كه آنها در قضاياي انقلاب بتوانند به طور جدي نقش خودشان را ايفا كنند يعني درست است كه شاه با كارشناساني كه داشت متوجه شده بود كه بايد در سازمان روحانيت نفوذ كنند زيرا احساس كرده بودند كه اين قدرتي است كه هر زمان بخواهد با حكومت در بيفتد اين توانايي را دارد لذا يكي از كارهايي كه در آن دوره انجام دادند وابسته كردن برخي به اوقاف بود از طريق اوقاف و اين اموالي كه از طريق اوقاف جمعآوري ميشد به تعدادي كمكهايي ميكردند كه به اينها در حوزه اوقافي ميگفتند يعني روحانيوني كه از اين جهت با آنها ارتباط داشتند خيلي منفور بودند يعني بدنه حوزه با اينها مخالف بود فلذا هركس اين وابستگي را پيدا ميكرد در حوزه منفور ميشد اما در عين حال شاه تلاش خودش را ميكرد لااقل بتواند اختلافي در بين روحانيت ايجاد بكند و عدهاي را به اين صورت به خودش وابسته بكند ولي تا آخر هم موفق نشد؛ از اين جهت ميشود گفت يكي از چيزهايي كه به اصطلاح موثر بود، اين بود. از طرفي مرجعيت در حوزه، يك موقعيت خاصي دارد و حوزويان نسبت به مراجع يك توجه خاصي دارند، امام از اين به بعد به عنوان يك مرجع ديني و مقبول حوزه وقتي پيامي ميدادند روحانيت خود را موظف ميديد كه از مرجعيت خود دفاع بكند و اين خيلي كمك ميكرد به انقلاب ولي به عنوان يك سازمان تشكيلاتي به آن معنا كه احزاب دارند هيچوقت حوزه به آن صورت شكل پيدا نكرده و به شكل سنتي باقي ماند يعني مرجعيت مورد قبول حوزه بوده و از مرجعيت دفاع ميكردند. اين موضوعي بوده كه مورد قبول بوده، فلذا وقتي نامهها و بيانيههايي از امام ميآمد روحانيون وظيفه خود ميدانستند كه به نحوي در نشر آنها كار بكنند و در اين راه خيليها هم با هم ارتباط نداشتند به عنوان مثال نميدانستند كه مثلا در كرمان چه كسي كار ميكند در شيراز چه كسي كار ميكند البته بعضي چهرهها شناخته شده بود، اما لزوما اينكه همه روحانيون مرتبط باشند با آن شخصيتهاي شناخته شده، به اين صورت نبود يعني هر روحاني نشر افكار و آراي امام را وظيفه خود ميدانست و در اين راه تلاش ميكرد.
به عنوان پرسش آخر، به نظر شما آيا انقلاب اسلامي ايران ادبيات و واژگان جديدي را وارد فضاي منظومه اسلام سياسي كرد؟ مقصودم دقيقا اين است كه وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال ٥٧ كه شما در برخي مطالب فوق به آن پرداختيد تا چه اندازه گفتمان انقلاب پژوهي را در جهان معاصر كه يكي از رويكردهاي آن قطعا ميتواند انقلاب اسلامي ايران باشد، در بحث اسلام سياسي ميتواند مورد توجه قراردهد و به عنوان موردي خاص محل توجه قرار گيرد؟
در ادبيات سياسي به نظر من آن چيزي كه به طور جدي در اين دوره مطرح شده حكومت ديني است؛ درست است كه حكومت ديني در دورههاي گذشته در اروپا و در عالم مسيحيت بوده اما قرائت حضرت امام يك قرائت ديگري از اسلام و حكومت ديني بود؛ اين قرائت كه شهيد مطهري در جاهاي مختلف تفاوتش را با تجربه مسيحيت بررسي و بيان كرده به عنوان مثال در علل گرايش به ماديگري اشاره ميكند كه كليسا چه اشتباهاتي در اروپا كرد كه موجب كنار گذاشته شدن حكومت ديني در آن جا شد بحثهاي جدي كردند و اينها نگاهشان به يك حكومت ديني با رويكرد شيعي بوده؛ اين حكومت به اين صورت شايد در تاريخ سابقه ندارد به خاطر اينكه ما هيچگاه يك حكومت شيعي نداشتيم زيرا حكومت در گذشته بيشتر در دست اهل سنت بوده و ما نمونهاي از حكومت شيعي كه بخواهيم نام ببريم و ياد كنيم فقط دوره حضرت اميرالمومنين بوده فلذا انقلاب اسلامي تمام الگوي خود را حكومت اميرالمومنين مطرح ميكرد و ميخواست اين الگو را به جهان معرفي كند به عنوان يك الگو براي شكل حكومت. از ديگر بحثهايي كه مطرح شد بحث انتخابي بودن ولي فقيه بوده. در بحثهاي نظرياي كه فقهاي ما در گذشته داشتند هيچگاه بر راي و انتخاب مردم در انتخاب ولي فقيه نظر نداشتند اما اين مساله در جمهوري اسلامي مطرح شد و تحقق عيني پيدا كرد و اينگونه نيست كه هر فقيهي اين مقام را داشته باشد بايد مردم او را بپذيرند و قبول بكنند يعني به شكلي تلفيقي بين جمهوريت و اسلاميت اين را تز مطرح كرد و از اين جهت ميتوان گفت يك تز جديد و نو است، هم براي دينداران ما كه بگويند قبلا هيچ سابقه نداشته كه يك حكومت ديني با راي و نظر مردم تاسيس بكنند و هم براي سياسيون كه چگونه ميشود بين نظرات اكثريت مردم و جامعه با مباحث ديني جمع كرد؟ تلاش بسياري شد تا بتوانند اين نظريه را درست و به صورت عيني تحقق ببخشند و عملياتي كنند؛ گرچه به صورت خيلي روشن تحقق پيدا نكرد چون ما در دوره حضرت امام با جنگ تحميلي هشت سال مواجه شديم و اين جنگ تحميلي بسيار مخرب بود و مشكلات زيادي درست كرد، از جمله همين كه بالاخره اين نظريه درست تبيين نشد و ما هنوز شاهديم كه نظرات ضد و نقيضي در اين رابطه داده ميشود و اگر اين ديدگاه امام روشن ميشد چه بسا بسياري از اين گرههايي كه حالا وجود دارد و مشكلاتي كه ما با آنها مواجهيم حل شده بود.
نمونهاش قانون كار است كه امام با آن برخوردي كه با شوراي نگهبان كردند به نتيجه رسيد و همين طور موارد ديگر، خيلي از مسائل ميتوانست به شكلي حل شود كه البته اين جاي بحث زيادي دارد و در اينجا فرصت و مجال پرداختن به آن نيست. عليايحال اين نظريه به نظر من يك نظريه جديد سياسي است كه مطرح ميشود و ميشود از اين نظريه به طور جدي دفاع كرد البته با همان قرائتي كه حضرت امام و شهيد مطهري و شهيد بهشتي و برخي ديگر داشتند. بسياري از بحثها را شما ميتوانيد در فرآيند تدوين قانون اساسي ببينيد و شاهد باشيد كه ديگران چه گفتند. اينها اگر درست مطرح ميشد و يا درست مطرح بشود به نظر من ميشود از اين نظريه خيلي جدي دفاع كرد و البته در اين زمينه بحثهاي زيادي وجود دارد.