سيد ابوالفضل موسويان
حضرت علي (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر پيش از اين كه دستوراتي درباره كشورداري بدهد، دستوراتي درباره خودسازي به او داده است. زيرا مسؤول حكومت بايد فردي خود ساخته باشد تا بتواند مردم را نيز تهذيب نمايد. و در جاي ديگر بطور كلي ميفرمايد: «من نصب نفسه للناس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدّبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدّبهم» كسي كه خود را پيشواي جمعيتي قرار دهد، بايد پيش از تعليم ديگران خود را تعليم دهد و پيش از تأديب با زبان و گفتار، با اعمال و رفتار خويش مردم را ادب آموزد و آن كس كه بتواند خودش را تعليم دهد و خويشتن را ادب كند، ارزشش زيادتر است از كسي كه به مردم آموزش ميدهد و آنان را ادب ميكند.[1] زيرا حاكمان نقش تعيين كنندهاي در ترويج اخلاق در ميان جامعه دارند. و مردم بر راه و روش حاكمانشان هستند. «الناس علي دين ملوكهم»
بنابراين تفاوت اصلی سیاست علوی با سیاستهای دیگر در این است که در این نوع سیاست اخلاق نقش اساسی را ایفا می کند. فرد مسلمان و حاکم اسلامی هرگز نمی تواند اخلاق را قربانی سیاست شخصي خود کند بلکه اگر تعارضی بین این دو بوجود آمد باید خود را فدای اخلاق کند. براي روشن شدن اين مطلب به برخی از ارزشهای اخلاقي كه در سيره آنحضرت وجود دارد، به صورت فهرستوار اشاره ميكنيم:
گرچه انسان باید تواناییهای خود را زیاد کند تا بیشتر بتواند خدمت نماید و آنجا که شایستگی اش را دارد، نبايد از زير بار مسؤليت شانه خالي كند و اگر توان كاري را براي ديگران در خود مي بيند، به آن اقدام كند اما رياست طلبي امري مذموم شمرده شده است. زيرا كسي كه هدفش كسب قدرت باشد، براي رسيدن به آن هركاري را انجام می دهد. خداوند ميفرمايد: «تلك الدار الآخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لافسادا»؛ آخرت را براي كساني قرار داديم كه خواهان برتري در زمين و فساد نباشند.( قصص/83) بنابراين يكي از اموري كه انسان را از سعادت ابدي دور مي كند، برتري طلبي در دنياست. زيرا اين گونه افراد، براي كسب قدرت متوسل به هر عمل خلاف اخلاقي شده و چه بسا جناياتي را براي رسيدن به قدرت مرتكب مي شوند.امام صادق (ع) از پيامبر(ص) نقل كردند كه فرمودند: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ سِتٌّ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ و...» براستي كه اولين چيزي كه معصيت الهي بدان صورت گرفت شش چيز بود كه عبارتند از: دوستي دنيا و دوستي رياست و...[2]
حكومت در نگاه علوي به ذاته ارزش ندارد و هرگز براي آن تلاش نمي كند. لذا پس از مرگ خليفه سوم كه به آن حضرت مراجعه كردند، امام فرمودند من وزير باشم بهتر است از اين كه امير شما باشم.
و هنگامي كه ابن عباس در سرزمين ذي قار خدمت امام رسيد و حضرت مشغول پينه زدن به كفش خود بودند. آن حضرت از او پرسيدند: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم بهايي ندارد. فرمود: «والله لهي احبّ الي من امرتكم الّا ان اقيم حقاً او ادفع باطلاً»به خدا سوگند همين كفش بي ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر اينكه حقي را با آن برپا دارم يا باطلي را دفع كنم.[3]
البته در جايي كه وظيفه باشد نبايد شانه از زير بار مسوليت خالي كرد لذا در خطبه شقشقيه دليل پذيرش حكومت را چنين بيان كردند: ؛ «أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّواعَلَى كِظَّةِ ظَالِم، وَلا سَغَبِ مَظْلُوم، لاَلقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِها، وَلاَلفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»آگاه باشيد! بخدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كردهاند، و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكم خوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىنمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب ميكردم(آن وقت) خوب مىفهميديد كه دنياى شما (با همه زينتهايش) در نظر من بى ارزشتر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!.[4]
در حالي كه براي امثال معاويه حكومت و كسب قدرت مهم است نه چيز ديگر. لذا برای رسیدن به قدرت جنگهایی را به راه انداخت که هزاران نفر در این جنگها به قتل رسیدند؛ انسانهای والائی امثال حجر بن عدی را که امان داده بود به قتل رساند؛ به سرزمین های اسلامی هجوم برد و اموال مردم را غارت کرد؛ با ریخت و پاشهای بسیار برای تطمیع افراد و به خدمت در آوردن آنان بیت المال را چون اموال خود قرار داد؛ بیگناهان را به زندان انداخت و آنان را شکنجه کرد. وی پس از انعقاد صلح با امام حسن مجتبي(ع) شرايطي را كه خوشايندش نبود، زير پا گذاشت و رسما اعلام كرد كه هدفش از آن جنگ و صلح، چيزي جز كسب قدرت و حكومت بر ديگران نبوده است و چون ديگر مانعي سرِ راه او نيست، دليلي براي پايبندي خود به پيمانهايش نمي بيند. او در «نخيله» نماز جمعه خواند و در خطبه آن به امضا كنندگانِ صلح نامه اظهار داشت: به خدا سوگند، براي آن با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بگذاريد و يا زكات بپردازيد؛ چه خودتان اين كارها را انجام مي دهيد؛ تنها براي آن با شما جنگيدم تا فرمانرواي شما گردم و خداوند خواستهام را، گرچه ناخوشايند شماست، به من داد.»[5] بنابراین کسی که در پی کسب قدرت است از هیچ جنایتی برای رسیدن به آن فروگذار نمی کند.