سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر محسن رهامی شب عاشورا در محل مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
یکی از چیزهایی که همیشه در دعاها به آن توصیه کردهاند،اين خواهش است: «لا تَجْعَلْ مُصيبَتَنا فى دينِنا.» به نظر میرسد مصیبت در دین،بالاترین و بزرگترین مصیبت باشد
بسم الله الرحمن الرحیم.
«یاایها الذین آمنو استجیبوا لله و لرسول اذا دعاکم لما یحیکم.» امشب شب دهم محرم، شب عاشورا، عزیزترین شب عزاداری، شب وداع اباعبدالله با یاران و دوستانش و آخرین شبیاست که حضرت سیدالشهدا در جمع اهل بیت و یارانش است. انشاءالله بتوانیم از این شبهایعزیز که حکم شبهای احیاء را دارد، استفاده کنیم؛ همانطور که حضرت سیدالشهدا واهلبیت ایشان، مثل چنین شبی را تا به صبح نخوابیدند، بتوانیم با سید الشهدا ویارانش همنوا باشیم، درد دل کنیم و صحبت کنیم.
یکی ازچیزهایی که همیشه در دعاها به آن توصیه کردهاند، اين خواهش است: «لا تَجْعَلْ مُصيبَتَنا فى دينِنا.» به نظر میرسد مصیبت در دین، بالاترین و بزرگترین مصیبت باشد. من در مورد سید الشهدا(ع) فکر میکردم ايشان در واقع سرمایهگذاری کردند وهمیشه باید نسبتی بین هزینه و هدف باشد. شما برای هدف کوچكتر، هزینهی کمتری میکنید؛بعضی چیزها تا حدی برای شما ارزش دارد تا هزینه کنید. ممكن است هزینه كه بالا برود، ازانجام آن كار منصرف شويد. در زندگی انسان بعضی از امور، کل حیات انسان يا کل حیاتبشرند و بدون آنها، حیات بشر ازماهیت خودش خارج میشود و کل عدم میشود. مثلا ممکن است مصیبتی برای انسان پيشبیاید؛ براي مثال مصیبت مالی. برای اینکهسرمایهتان آسیب نبیند، هزینه میکنید،سرمایهگذاری میکنید، بیمه میکنید و غيره. تا کجا حاضرید برای مالتان هزینهکنید؟ مالتان وسیلهاي است برای زندگیتان تا جایی که به جانتان آسیب نزند و خطري برای جانتان نداشته باشد. گرچه برايدفاع از مال آمده است که: «من قتل دون ماله فهو شهید.» ممکن است بگویند آدم خیلیشجاعی بوده است. چون وقتي به حریم زندگیاش، به مالش آسیبرسيده است، ایستادگي كرده است. مثلاً گفتهاند از ماشین پیاده شو میخواهیم ماشيناترا بدزديم! او هم مقاومت کرده است و برایاینکه مالش را از دست ندهد، خودش یا بچهاشکشته شده است. اما ما معمولا تا جایی حاضریم برای مالمان بایستیم و هزینه کنیم کهبه جانمان آسیب نرسد. به هرحال مصیبتهای مالی و اقتصادی، مصیبتهای بزرگی هستند تا حدي كه مصیبتهایاقتصادی، جهان را فلج میکنند. مصیبتهای جسمی هم گاهی پیشمیآیند. برای مثال، گاهی انسان دچار مریضی میشود و خودش، خانوادهاش و زندگیاشآسیب میبیند؛ اعصابش متشنج میشود و نمیتواند درست فکر کند. انسآنها حاضرند برایمریضی هزینه کنند، دکتر بروند، خارج بروند. حتی گاهی لازم است آدم خانهاش رابفروشد و برای سلامتی خانوادهاش یا برای سلامتی خودش هزینه کند. ما کسی را که خانهاشرا فروخته تا خرج درمان کند، نکوهش نمیکنیم، اما اگر کسی در این مورد خسّت به خرج دهد، محکوم به نکوهش ماست.
اما فردی که حیاتانسانی، آن هم حیاتی که ائمه(ع) گفتهاند، داشته باشد، ایمانش و دینداریاشسرجایش باشد، عقل و فکرش درست کار کند و راه را از چاه تشخیص دهد، دچار خسران نشدهاست. اگر پنج درصد احتمال بدهیم که داراییمان را بفروشیم، بیماری درمانپذیر شود،عقل میگوید به خاطر امید پنج درصد بهبودی این هزینه منطقی است. بنابراین ما درتمام کارها اول حساب سود و هزینه را میکنیم. اما اگر دین کسی یا جامعهای به خطربیفتد چه؟ از نظر قرآن مجید حیات مراتبی دارد. درست است که ما کسی را که زنده است،حیوانی را که نفس میکشد و درخت زنده را هم میگوییم حیات دارد. اما حیات در قرآنمجید، اجابت و استجابت پیغمبر خداستهنگامی که شما را میخواند تا زندهتان کند. در واقع اگر یک بخش زندگی انسان را دراین جهان به حساب بیاوریم و معتقد به جاودانگی و ابدی بودن روح باشیم، انسانموجودی است که بعد از مرگ دوباره زنده میشود. یعنی در واقع مسافرتی است، یک نوعتغییر محل و تغیر جا است؛ این حیات، حیاتی جاودانه و ابدی است. حیات جاودانی آنجا،بقای حیاتش، دوامش و ماندنش حیات واقعی است که مربوط به ایمان، عقل و دین اوست.حالا اگر دین و ایمان کسی آسیب ببیند و دینداریاش را از دست بدهد، نتواند آنمراتب کمالی را که خداوند تعالی برایش تنظیم کرده است طی کند تا انسانی کامل شود،سقوط کرده است. ما خیلی از داراییهایمان را برای همین دنیا خرج میکنیم. برایهمین جسم. جسمی که خیلی هم خرجش کنیم و متوجهش باشیم، تا زمان فوت با ما است. بعداز آن حیات ادامه دارد. بستگی دارد کجا بتوانیم رشد کنیم؛ «رسد آدمی به جایی که بهجز خدا نبیند.» از سعدی نقل است در مورد سفر حضرت پیامبر(ص)، گفت رفت تا جایی کهجبرئیل هم جا ماند. گفت: چرا جا ماندی؟ گفت: دیگر نمیتوانم همراهی کنم. اگر بیایم،فروغ الهی بالهایم را میسوزاند. آدمی که می تواند حیات داشته باشد، چنین حیاتِجاودانی را، چقدر باید برای چنین حیاتی هزینه کند؟ باید نسبتی بین هزینهای کهبرای این دنیای چند روزه میکنیم با هزینهای که برای حیات ابدی میکنیم، وجودداشته باشد.
مصیبتِ دین،مصیبتی است که مثل مصیبتهای جسمی، که انسان را مریض و علیل میکند و عیشاش را ازاو میگیرد، آدمی را از حیات واقعی انسانی خارج میکند و او را به موجودی تبدیل میکندکه فقط میخورد و میآشامد؛ درست مصداق آیهی «أُوْلَـئِكَكَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» میشود.همین مصیبت در زمان سید الشهدا(ع) خودش را نشان میدهد. سید الشهدا به مصیبت بزرگی گرفتار شده است به نام مصیبتدین و مصیبتِ دین، بدترین نوع مصیبت است. در مقابل این مصیبت چه باید کرد؟ چطور میشودکسی دچار مصیبت دین میشود؟ گاهی حواس انسان نیست؛ حواس، پرت مال و منال است؛بیمه میکنیم، در را میبندیم و انواع راهها را میرویم تا به مصیبت گرفتار نشویم.توجه داریم اما توجه ما در مقایسه با توجه به دین اصلاً قابل مقایسه نیست. به هرحال در ارتباط با مصیبت دین چقدر حواسمان جمع است و چقدر توجه داریم و در مقابل،ائمه چقدر به این مسئله توجه داشتند. نه اینکه ائمه نسبت به مظاهر اقتصادی مردم ومسائل جسمیشان بیتوجه بودهاند. ما از ائمه علیهم السلام روایاتی هم داریم درمورد غذا و حفظ سلامت. حالا این روایتها چقدر قوی است یا ضعیف کاری نداریم. بهصورت کتاب هم جمع شده است مثلا طب الرضا یا طب الصادق. این نشان میدهد که ائمه(ع)به این حیات چند روزه هم توجه داشتهاند. مثلا غذا را چطور بخورید؛ برای مثال دروسائل الشعیه که مفصلتر است، یک باب راجع به غذاخوردن، آشامیدن و خوابیدن وجوددارد. حضرت پیامبر(ص) وقتی وارد مدینه شدند، به یکی از چیزهایی که توجه داشتند،بهداشت مدینه بود. چون مدینه جای خشکی بود و آب زیادی نداشت. چاههایی وجود داشت کهدر محلهها کنده بودند و همانجا هم شترها را میخواباندند. در واقع این آلودگیهاوارد چاهها میشد و مردم بیمار میشدند. ایشان توصیه کردند که مثلا سر این چاههارا بالا بیاورند یا درِ چاهها را ببندند. این نشان میدهد که ایشان به این مسائلتوجه داشتند اما ماموریت اصلیشان این مسائل نبوده است. یعنی آنی که برایشان مهمبوده است، به تبع مأموریت انبیاء(ع)، ساختن ایمان مردم، دین مردم و هدایت ایشان درآن مسیری بوده که خداوند تنظیم کرده است. در حقیقت اولویت برای ایشان موازین دینیبوده است. آنی که مهم بوده است برای مثال، برای حضرت سید الشهدا(ع) اصلاح دین است.جایی میرسد که حکومتی به نام دین حکمفرمایی میکند و حداقل در ظاهر به جایپیامبر(ص) نشسته است. اما این حکومت با تمامی ارکان دین بازی میکند و اگر امامسکوت کند و کوتاه بیاید، تمام این کژیها به نام دین تمام میشود. پس باید مصیبتدین را علاج کرد؛ مصیبت دین در واقع توجه به این نکته است که قیام حضرت سید الشهداما را حساس میکند که برای هرچیز چقدر باید هزینه کرد. چقدر برای دنیا و چقدر برایدین. مسئلهی مهم این است که حضرت سید الشهدا با توجه به مصیبت پیش آمده، حاضر شدچقدر هزینه کند و از نظر ایشان چه بهایی با این مصیبت برابری میکند؛ ایشان دربرخورد با این مصیبت، چه اقداماتی انجام داد و تا چه حد حاضر به سرمایهگذاری شد.
اولاً تشخیص اینکه مصیبت دیده هستیم، متوجه جامعهی عالمان است. این اولین مسئله است. هنگامیکه تشخیص میدهید دین در خطر است و مصیبت دینی متوجه جامعه شده است، این نکتهیمهمی است. در واقع تکلیف در جامعه، تکلیف انبیا، به تبع آن تکلیف ائمه(ع) و به تبعآنها تکلیف روحانیت مهمترین تکلیف است. در حقیقت تکلیف نهاد روحانیت توجه دادن بهاین مصیبت و جلوگیری از این مصائب است. اگر جایی هم در حکومت دخالت میکنند، جاییهم مقام اجرایی دارند، بالتبَع یا بالعرض بوده است نه بالذات. چون آن نهاد تمامکارش شناختن آفتهای دینی است و اینکه از کجا دین مردم به خطر میافتد. این مسئلهبسیار مهم است چراکه در همهی زمآنها مصیبتهای دینی به یک شکل نبوده است.
ازطرفی اقدامات بعد از تشخیص هم اهمیت زیادی دارد؛ در هر مصیبت و آفتی، اگر تشخیص درستنباشد، اقدامات بعدی موثر نیست. مهمترین چیز برای یک پزشک این است که قبل از اینکهبه فکر درمان باشد، تشخیص درستی داشته باشد. چراکه تشخیص درد نصف درمان است. بعد از تشخیص هم همیشه یک راه برایدرمان وجود ندارد. اینکه زندگی ائمه با یکدیگر فرق میکنند به همین صورت است. بهتبع ائمه(ع)، علمای ما هم روشهای یکدستی نداشتند؛ بعضی از علما حتی زمانی کهامکانش وجود داشته است، وارد حکومت نشدهاند. نه اینکه دخالت در مسائل اجراییحکومتی ذاتاً یک امر منفی باشد. بلکه تشخیصشان این بوده است با شرایط فعلی و باتوجه به مجموع اوضاع و احوال شاید دخالت مستقیم در حکومت یا در دیانت، نه تنها بهدین مردم کمک نمیکند، بلکه انتظارات و توقعات مردم بالا میرود و به دین مردمصدمه میزند. اینکه علما در خیلی از دورهها در مسائل حکومتی دخالت نکردهاند، بهدلیل منفی بودن این کار نبوده است. مثلاً برخوردهای مرحوم آیتالله بروجردی بسیارقابل توجه است؛ ایشان با وجود قدرت زیادی که به واسطهی قوی بودن نهاد مرجعیتداشته است و شاید میتوانست مقدمات حکومت اسلامی را در رژیم ایجاد کند، از اینتوان استفاده نکرده است. خیلی از علما روششان متفاوت بوده است. برای مثال در همانقضیهی شاه طهماسب صفوی و محقق ثانی (محقق کرکی)، از محقق ثانی دعوت میکنند و میگوینداین کشور و این هم شما. ما هم که میگویید غاصبیم. شما حکومت را در دست بگیرید،عمل نهی از منکر و حدود را جاری کنید. هر کار میخواهید انجام دهید؛ این کشور اینهم شما. گفتند: ماآمادگی نداریم. اداره کردن ما اینطور نیست. وقتی که ایمان قبلی باشد دیگر لازمنیست کسی مراقب مردم باشد.
آن زمان هم دو خطر عمده وجود داشت. یک خطر جدیعثمانیها بودند که در زمان شاه عباس حمله کردند و تا نزدیکیهای تبریز آمدند وعراق را از سرزمین ما جدا کردند. خطر دیگر، حمله ازبکها از شمال خراسان بود.مرحوم محقق ثانی چند روز وقت خواستند. اینطور که گفتهاند، شاه طهماسب جلسه میگذاشتکه یا شما کشور را اداره کنید یا مارا به عنوان مقامات شرعی تایید کنید و فتوابدهید که ما حکومت شرعی هستیم. ایشان گفت: نمیتوانیم. چون تمام کارهای شما قابلتضمین نیست. در نهایت شاه طهماسب گفت من کنار میروم. فردا هم اگر اوزبکها یاعثمانیها به کشور حمله کردند آقای محقق باید از این کشور دفاع کند. بعد از مدتهاخلاصه به این نتیجه رسیدند که در مسائل مهم، شاه طهماسب مسائل را به عرض مرحوممحقق ثانی برساند و ایشان هم در مسائل مهم مانند جنگ و غیره حمایت کند. میخواهمعرض کنم که برای دفاع از دین یک راه وجود ندارد. در حقیقت حکومت ابزاری است برایترقی، تعالی و تکامل مردم. حکومت صالح در واقع کمک میکند. دو چیز هم وجود دارد کهاگر صالح باشند، جامعه صالح میشود و اگر فاسد باشند، جامعه فاسد میشود. یک رکن،رکن علماست و یک رکن، رکن اُمرا. اما خودحکومت موضوعیت ندارد چون حفظ حکومت گاهی با بعضی از اصول و ارکانی تعارض پیدا میکند.برای مثال امیرالمؤمنین خط قرمزهایی داشته است. مثلا برای بقای حکومت میتوانستهاست به قول امروزیها با معاویه روبرو نشود. اما برای امیرالمؤمنین(ع) حفظ حکومتاسلامی در آن دوره، جانشینی پیغمبر(ص) یا جانشینی خلفا موضوعیت نداشته است. بلکهحکومت جنبهی ابزاری داشته است. میبینید که این خط قرمزها باعث میشود حکومتهایدنیوی دوام نیاورند؛ مثلاً حضرت علی چهار سال و چند ماه، امام حسن مجتبی شش ماه و برایباقی ائمه هم که اصلاً فرصتی پیش نیامد.
بعد از قضیهی عاشورا هم این بحث بین اهلبیتجدی بوده است که ما با حکومت درگیر شویم یا خیر. روایتی طولانی مقدمهی صحیفهیسجادیه که مربوط به سند صحیفه هم میشود، از آنجا شروع میشود که یک نفر میآیدخدمت حضرت امام باقر و میگوید میخواهم بروم به کوفه. حضرت به پسر زید، علیبنزید و یحییبن زید سلام میرساند. وقتی آن راوی پیش پسر زید میرود، پسر زید میپرسددر مدینه چه خبر است؟ پاسخ میدهد آنجا خدمت پسرعموهایتان بودم. میگویدامام چه میگفت؟ پاسخ میدهد آنها اقبالشان نزد مردم خیلی بیشتر است. مردم او رااقبال میکنند و میگویند آنها نسبت به شما حقند. ایشان میگوید که یحیبن زید گفت:معلوم است چون پسرعموهایم مردم را به حیات دعوت میکنند و ما به مرگ. مردم زندگیشانرا دوست دارند. اگر کسی آنها را به حیات دعوت کند، طرفدارش میشوند. میگوید مگرعلمی که شما دارید (که میگویید باید جنگید و آنها میگویند فعلاً جنگ صلاح نیست)ایشان ندارد؟ میگوید بله. خدا به ایشان علم داده است. به ما هم علم داده اما بهما شمشیر هم داده است. آنها اهل علم هستند، ما هم اهل علمیم. اما ما اهل شمشیر همهستیم ولی آنها نیستند؛ ما راه جدمان سید الشهدا را میرویم و آنها این راه را نمیروندو در خانه نشستهاند. در پایان میگوید شما که از آنجا آمدید، پسر عمویم دربارهیمن چیزی نگفت؟ گفت: چرا. گفت او هم مثل پدرش زید کشته شده و از درخت آویزان میشود.میگوید این را که گفتم، رنگش متغیر شد و گفت «لاحول و لاقوة الا بالله». اگر گفتهاست پس حتماً کشته میشوم. بعد از آن است که دستور میدهد صندوقی را بیاورند. صندوقرا باز میکند و میگوید این صحیفهی جدمان امام زینالعابدین(ع) است. این را بهمدینه ببر و به دست پسر عمویم برسان. میگوید شما تا اینجا گفتید که به ما علمداده شده به آنها هم داده شده است. پس شما میدانستید کشته میشوید. اما چرا حالاکه من گفتم حرفهایتان تغییر کرد؟ گفت نه. آن علمی که به آنها داده شده است، بهما داده نشده است. نمیشود تمام کسانی را که در زمان امام باقر و امام صادق قیامکردهاند، متهم به بیدینی کنیم یا بگوییم اینها هوای ریاست داشتند. نمیخواهموارد بحث ارزشی بشوم اما این مطلب نشان میدهد که روش حفظ دین در بین اهلبیت هماختلافی بوده است. افرادی مثل حضرت امام باقر و امام صادق پس از قتلعام عاشورا وبعد از امام زین العابدین تغییر رفتار دادند. بعد از قتلعام عاشورا، وقتی که ابنزیاددر کوفه فهمید که فرزندی از امام حسین (امامزینالعابدین) زنده مانده است گفت این چرا زنده مانده است؟ باید او را هم بایدبکشید. اینجاست که حضرت زینب خودش را روی امام زینالعابدین انداخت تا نگذارد ایشانرا بکشند. یک نفر مانده که امام باقر است و یکی هم حسن مثنی است که فرزند امام حسنمجتبی شوهر فاطمه بنت الحسین است. این هم از نسل امام حسن بوده است که بعد در قیامهایبعدی مدینه را گرفتند، قیام کردند و کسانی که به طبرستان آمدند از نسل همین حسنمثنی بودند. روشهای این نسل با نسلی که از نسل زید بودهاند با خود ائمه فرق میکرده است. ممکن است بین خودشان توافقیبوده است که اهل بیت مرکزیت را حفظ کنند. مثل روشی که مرحوم آیتالله بروجردیداشتند تا بتوانند مرکزیت دین، ارکان دین و اعتقادات مردم را حفظ کنند. در حقیقت نسلهایدیگر اهل شمشیر بودند، میجنگیدند و کشته میشدند. شاید یکی از دلایلی که مأمون،امام رضا(ع) را به خراسان دعوت کرد و اصرار کرد ایشان به شکلی در خلافت باشند،همین بوده باشد. شاید او به شکلی اصرار داشت به این حکومت نوعی مشروعیت ببخشد.
این مسئله که آیا برای حفظ دین یک روش وجود داردیا خیر، بعد از آنکه تشخیص دادیم مصیبت دینی وجود دارد، تابع شرایط زمانی و مکانیاست؛ همانطور که برای بیماریهای جسمی یک روش درمان وجود ندارد. برای مصیبت دین،حفظ دین مردم و جلوگیری از مفسدهی دینی هم نمیشود فقط یک نسخه تجویز کرد. لازماست همان اندازه که برای کارمان روزی چند ساعت وقت میگذاریم، برای حفظ دین وجلوگیری از آسیبهای دینی هم باید وقت بگذاریم. چقدر برای این مسئله وقت میگذاریم؟ما در روز چند ساعت در مورد این مسائل مطالعه میکنیم؟ چند ساعت پای صحبتهای دیگرانمینشینیم تا ببینیم دین از چه جاهایی میتواند آسیب ببیند؟ علی(ع) در شرایط مختلفنسخههای مختلف داشتند. چه بسا در شرایط مساوی، امام زینالعابدین، امام باقر یکنسخه داشتند. یا زید یک نسخه و محمدبن عبدالله یک نسخه. تعارضهایی هم بین خودشانبوده است. جایی میبینیم که برای مثال در قیام مدینه، وقتی محمدبن عبدالله قیاممیکند و بیعت را اجباری میکند، میفرستند دنبال امام باقر و امام صادق. آنها هممیگویند که وقت آن نرسیده است که شما حکومت کنید. پدرش عبدالله بن حسن و عبداللهبن حسن دوم در واقع عبدالله بن حسن بن حسن، میگوید بله شما این حرفها را از سر حسادترا میزنید. وقت حکومت رسیده است و حکومت برای پسر من است. همه بیایید و بیعت کنید.اگر این تعارضها را کنار بگذاریم میشود گفت در شرایط مساوی در جامعهی مثلاً دههیپنجاه، دههی شصت یا دههی نود قمری و در اواخر حکومت بنیامیه، نسخهای که امامباقر برای خودش داشته است و نسخهای که برای اصحابش داشته است فرق میکرده است. حتینسخههایی که برای اصحابشان مینویسند و مأموریتی که به آنهامیدهند متفاوت است. حتی ائمه(ع) بعضی از مسائل را به بعضی از اصحاب نمیگفتند.
دریک جایی است که یک آقای سیستانی از سیستان رفته به مدینه برای دیدن امام موسیکاظم(ع). اولاً معلوم میشود که تشیع در زمان موسیبن جعفر (ع) به سیستان رسیدهبوده است. در مدینه محاصره سخت بود و اگر مستقیم میرفتند درِ خانهی موسیبن جعفر،دستگیر و کشته میشدند. حکومت شدیدا ً ایشان را محاصره کرده بود. مرد سیستانی میگویدمن مثلاً رفتم آنجا و الاغی تهیه کردم و مقداری سبزی خریدم. یک ماه در مدینه سبزیفروشی میکردم تا عیون حکومت در مدینه مرابه عنوان سبزیفروش بشناسند نه به عنوان کسی که آمده است امام را ببیند. بعد ازاین مدت روزی که مسیرم را تغییر دادم به سمت خانهی موسیبن جعفر، دیدم دری باز شدو مثلاً کنیزی آمد و گفت که ما سبزی میخواهیم. با سبزیها وارد خانه شدم و در راهم بستم که هر کس میبیند، عیون خلیفه فکر کنند که واقعا من در حال فروختن سبزی هستم.بعد که رفتم آقا مرا صدا زد و گفت حالا در امان هستی حرفت را بزن. من گفتم گروهیسوالاتی داشتند که از شما بپرسم. حضرت سؤالات را جواب ندادند. گفتند آقای فلانی همراجع به این مسائل سؤال کرد و من پاسخ همهی این پرسشها را به او دادهام. بعدمتوجه میشوی. سپس عصایی از نی خیزران به من داد و گفت: آنجا که رسیدی، بده فلانیاین را بشکند. تا آنجا این نی را به عنوان عصا دستت بگیر. این فرد به راه میافتدتا میرسد به سیستان. نی را به آن شخص میدهد و او عصا را میشکند. معلوم میشودکه حضرت برای امنیت بیشتر، مخفیکاری کرده بوده است و پاسخ بسیاری از سؤالات رانوشته بوده و گذاشته بوده است لای این خیزران و درش را طوری بسته بوده است که هرچهاو را بگردند، چیزی پیدا نکنند. ائمه با این روشها هنگام حکومت استبدادی بنیامیهو بنیعباس که کسی حق صحبت کردن نداشته است، با مردم ارتباط برقرار میکردند؛حکومتهایی که به نام دین حکومت میکردند و به نام دین، تمام زوایای زندگی مردم رازیرنظر داشتند.
با همهی اینها، ائمه در سختترین شرایط هرکدامبه روشی سرمایهگذاری کردند؛ وقتی امام حسین آنطور سرمایهگذاری کرد، معنیاش ایننیست که دیگران حسینی نبودند یا مثلاً از کشته شدن میترسیدند. یعنی در واقع راحتترینکار این بود که امام حسن(ع) خودش را برای مرگ حاضر کند. اینکه یک امامی قیام میکنداما یک امام قیام نمیکند، مهم این است که شمشیر هم ابزاری باشد برای دین مردم.سید الشهدا شرایطش فرق میکرد. شاید باید بیشتر تاریخ بخوانیم تا بتوانیم این نکتههارا درک کنیم که اگر سید الشهدا در محاصرهی سخت قرار نمیگرفت، شرایط شاید مانندشرایط حضرت موسیبن جعفر یا امام رضا میشد. در حالی که امام حسن ده سال و امامحسین هم ده سال با معاویه سر کردهاند؛ سال پنجاه قمری امام حسین به امامت رسیدهاست و تا سال شصت، ده سال صبر کرده است. در حقیقت ممکن است شرایط فراهم نبوده است.حضرت سید الشهدا از یک طرف به تهیهی ابزار و مقدمات میپردازد از یک طرف دیگر سعیمیکند به مردم پیام برساند. حال چطور پیامرسانی شده است؟ حرکت که از مدینه شروعشد، حضرت سخنرانیهایی کرده است. سپس وارد مکه شده است. دوران مکه، دوران بسیارمهمی است. در واقع مردم در ماههای منتهی به ذیالحجه به مکه میآمدند. ماه ذیالحجهتا شبهای عرفه بهترین فصل مکه است. منظور از فصل یعنی برای اینکه مردم را متوجهدردِ دین کنیم باید به زمان و مکان مناسب و امکانات موجود توجه کنیم. حضرت سیدالشهدا به این مطلب توجه دارد، درد و مصیبت دینی را میشناسد، برای آن نسخه تهیهمیکند و برای نسخهاش وارد عمل میشود. سرمایههای سید الشهدا، موقعیت اجتماعی و مکانحرکت ایشان بوده است. یک کاروان بسیار بزرگ که به چشم میآید ایجاد میشود. حقیقتآن است که حرکت سید الشهدا مثل حرکت زیدیه و اولاد حسن نبوده است که شبانه باپانصد سوار حکومت را ساقط کنند. حرکت ایشان در روز روشن، علنی، با اهلبیتشان ومسالمتآمیز بوده است. عرفاً به این حرکت قیام گفته نمیشود. گرچه ما میگوییمقیام سید الشهدا اما حرکت سید الشهدا در واقع یک حرکت اصلاحیِ علنی است. اینکاروان، با وجود تمام اهلبیت امام، از کوچک و بزرگ، در حقیقت یک کاروان بزرگِ بهاصطلاح تبلیغاتی بوده است. یعنی این کاروان بیشتر به یک حرکت تبلیغاتی میماند. درآن روزگار هم که تریبون نماز جمعه، تلویزیون، رادیو و اینطور چیزها نبوده است. پسچطور می شود این پیام را به مردم رساند که دینتان در خطر است؟ باید با مردم صحبت کرد و برای مردم وقت گذاشت.
حضرت به سمت مکه و در بهترین فصل آن حرکت کرده است که تمام مردم از چند ماه قبل به آنجامیرفتند، عمرهی رجبیه به جا میآوردند، بعد میماندند و قصد اقامت میکردند. بهترینجایی که در آن زمان میشد کاری کرد، مکه بوده است. از طرفی هم مکه برای سیدالشهدا، به واسطه موسم حج، حاشیهی امنیتی داشته است تا بتواند آزادانه صحبت کند.در مدینه با توجه به فشار حکومت این امکان وجود ندارد. اما در مکه، امام میتوانستهاست حرف بزند، این صحبتها پخش شود و ایشان با مردم تماس بگیرد. موسم حج فرصتبسیار مناسبی بوده است تا امام، برای تمام مردمی که از تمام نقاط مملکت اسلامی بهمکه آمدهاند، صحبت کند و بگوید این حکومت چه کارهایی میکند، چه خطرهایی برایدین ایجاد کرده است و دین کجایش به خطر افتاده است. فریبکاریها و دروغگوییهایحکومت مشخص شود و بتواند با منطق با استدلال و نه با هیاهو و شمشیر مردم را آگاهکند. این کار البته وقت و استدلال میخواهد. حضرت سید الشهدا با حرکتش به مکه شش ماه وقت از حکومت خرید. بعد حکومت دید مکه هم دارد از نظارتش بیرون میرود. به هرحال وقتی حلقه تنگتر میشود کاروان به سمت کوفه به راه میافتد. البته باز همهمین کاروان است اما سرعت کار بیشتر شده است. تقریباً نسبت به فاصلهی کربلا تامکه، این سرعت بیشتر است. اگر ایشان شبعرفه حرکت کرده باشند و مثلاً شب دوم محرم به کربلا رسیده باشند، میشود بیست و دوسه روز. این فاصله را بیست روزه طی کردن خیلی سریع است. و باز هم در تاریخ میبینیمکه ایشان به قبیلهها وارد میشوند، صحبت میکنند و در راه با تعداد زیادی همکلاممیشوند تا مردم متوجه شوند کاروان بزرگی میآید. این یک کاروان تبلیغاتی عظیم استبه جای یک حرکت قیامی. این حرکت خصوصیات قیام، مخصوصا قیام مسلحانه را ندارد. خانمهاییکه آنجا بودهاند با بچهها، بیشتر از صد نفر میشوند. به اضافهی خود مردم بنیهاشمو اصحابی که ملحق میشدند. اینها منزل به منزل در خط سیری که کشیده هم شده است، آمدهاندآنجا و کاروان آمده است و صحبت کردهاند. خود روز عاشورا، امام حسین و بقیه میروندصحبت میکنند. شما نگاه کنید از اصحاب امام حسین، زهیر سخنرانی مفصلی دارد، مسلمبن اوسجه سخنرانی دارد و بسیاری دیگر که صحبت کردهاند. اینطور نبوده که با شمشیربخواهند حرفی بزنند. فرمود «الرحمن. علم القرآن. خلق الانسان. علم البیان.» یکی ازبزرگترین نعمتهای الهی، بیان است. باید حرف زد و استدلال کرد. مردم اهل منطقهستند. بشر با منطق رام میشود. حیوانات را میشود با چوب رام کرد اما بشر با منطقرام میشود. امام حسین تا آخرین لحظه، زمان را از رقیبهایش گرفت و تا آنجایی که میشداز جنگ جلوگیری کردند. البته شب تاسوعا حمله شده است. قرار بود روز تاسوعا جنگشروع بشود. بعد وقت گرفتند برای عاشورا. در همین حین هم باز افراد میروند تک به تکصحبتهایی میکنند. تعدادی هم از آنطرف آمدند این طرف. بالاخره حرف و پیام منتقلشده است؛ این پیام که درد دین کجاست، چرا جامعهی اسلامی بیمار است و چرا ما آمدیم. حضرت سید الشهدا مطابق آنچه نقل شدهاست، حتی بعد از آنی که یاران و تمام عزیزانش را از دست داد، دوباره سوار شتر شد ورفت تا با جمعیت صحبت کند. این در حقیقت خیلی عجیب است و نشان میدهد که بردن علیاصغرهم برای همین منظور بوده است.