بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
از آن وقتی که ما ایشان را شناختیم واقعاً یک انسان فداکار, فعّال, مخلص, بسیار پرکار و حاضر در صحنههای مختلف انقلاب بودند. من در زندگی با افراد زیادی برخورد داشته ام، چه در دوران مبارزه و چه آن مدّتی که در زندان بودم, از سال 53 تا پیروزی انقلاب, که من محكوم به حبس ابد بودم و زندانيانی که با ما بودند سطح بالا بودند، یعنی از 15 سال به بالا گرفته بودند؛ و همچنین بعد از انقلاب در تشکیل سپاه و در جاهای ديگر. ولی انصافاً از جهت استقامت, پشتکار, پیگیری و فعّالیّت کسی را مثل محمّد ندیدم.
یعنی ایشان در بین همهی چهرههای انقلابی روحیهی شجاعت, شهامت, ابتکار, پشتکار و جدّیت بینظیر بود. بسیار در صحنهی مبارزه خلّاقیّت داشت و به خاطر همین همیشه برای ما الگو بود، معطّل کسی نمیشد، خودش کار را شروع میکرد و مبنایی میشد برای حرکت دیگران. بعضیها هستند که افراد ديگر باید حركتشان بدهند، یک جمعی بشوند، شرایطی فراهم بشود تا کاری را انجام بدهند، ولی مرحوم محمّد خودش مبتکر بود، یعنی اعتماد به نفس بسیار بالايي داشت روی شخص خودش حساب میکرد و کار را شروع میکرد و بعد سعی میکرد دیگران را با خودش همراه کند و چون روحیهی فداکاری و اعتماد به نفس داشت، در برخوردهایش هم تأثیرگذار بود، یعنی با افراد مختلفی که برخورد میکرد، در يكي دو جلسه آنها را با خودش همراه میکرد. قبل از انقلاب ما رفتیم زندان، ایشان رفت خارج از كشور، ارتباط ما خیلی زیاد نبود، ولی در آستانه پیروزی انقلاب هنگامی که ایشان از خارج آمد من را در مدرسهی فیضیّه دید، گفتند: چه کار میکنی؟ گفتم: هیچ کار، ما تازه از زندان آزاد شده ایم، و هنوز سرگردان هستیم که چه کار باید کرد، هنوز جایگاه خودمان را نمیدانیم. اوج حرکتهای مردم بود و امام هنوز نیامده بودند به ایران، ایشان فرمودند: حالا که وقت قم و اصفهان نیست، حالا سرنوشت امور تهران مشخص میشود، الان باید رفت تهران. بناست امام تشریف بیاورند, باید زمینهها را فراهم کرد. قرار گذاشتیم همان روز بعد از ظهر یا شب، با هم به تهران برویم. آن زمان هم من مجرّد بودم، هم ایشان. با هم به تهران آمدیم و رفتیم در مدرسهی علوی که تداركات استقبال از امام را مي ديدند. از همان تاریخ ما با هم بودیم تا وقتی که سپاه تشکیل شد و مراحل بعدی که ایشان ازدواج كرد و نماینده شد، در حدود دو سالی ما شب و روز با هم بودیم، بیشتر میرفتیم خانهی دکتر واعظی که یک مدّتی استاندار اصفهان شدند, پدر همین آقای محمداصفهانی که خواننده است. از قدیم با آيت الله منتظری آشنا بودند، یعنی از آن زمانی که حادثهی فیضیّه پیش آمده بود و طلبهها را از طبقات بالای فیضیّه به پایین پرتاب کرده بودند و تعدادی زخمی شده بودند، آقای دکتر واعظی مسئول بیمارستان قم بودند، از آنجا با آیت الله منتظری آشنا میشوند و بعد با مرحوم محمّد منتظری. ما بیشتر شبها خانهی اینها بودیم، یک طبقه را گذاشته بودند مخصوص همین نیروهای انقلابی که در تهران بودند و جایی نداشتند آن موقع شبها آنجا محل جلسات و برنامههایمان بود. به هر حال مرحوم محمد خیلی آدم پرکار و پرتوانی بود. من به همین مناسبت چند خاطره از مقطعهای مختلف زندگي ايشان یادداشت کرده ام، که فکر میکنم بیانگر آن حالتها و آن روحانیت ایشان است. عنوان آن اين است:
ثبت چند خاطره از زندگی شهید محمّد منتظری، (بخشی از آن مربوط به سال 47 است، آن زمانی که ما تازه از اصفهان به قم آمده بودیم، در مدرسهی فیضیّه و با مرحوم محمّد آشنا شدیم).
شب تیره و سیاه،
شب پرفریب و زشت
گسترده بالهای سیاهش را بر کوی و بام شهر
خنّاسهای ناس،
ولگردهای شب
سگهای دورهدیده و دستآموز عمّال اجنبی،
دیری است وحشت و تاریکی را بر شهر و روستا حاکم نمودهاند
امّا آوای پرطنین مؤذّن
بانگ خروس صبح، نور طلوع فجر
پندارهای شب را از هم گسسته است
در خوابماندگان, تک تک بیدار گشتهاند
و بیداران یک یک رو به جماعت نهادهاند
و استاد، با استادی تمام
شبنامههایی را که از شام تا سحر تکثیر کرده است
میگذارد مسجد، در جایمهر نماز
اینک نماز صبح به پایان رسیده است
و شبنامههای صبر و صلابت دست به دست میگردد
هر یک اشعهای است روشنگر فراروی انقلاب
هر یک جرقهای است سوزنده به کاخ ستمگران
این بیان ترسیمی بود از چگونگي فعاليت هاي آن زمان, که شبنامهها را شبها با دست مینوشتیم (آن وقتها تایپ و تکثیر نداشتیم، امکانات آن هم نبود، باید دستنویس میشد)، گاهی کپی میگذاشتیم، چند برگ از اینها میگرفتیم و بعد اینها را میبردیم قبل از اذان در جامهری میگذاشتیم. صبح که مردم برای نماز خواندن میآمدند، وقتی میرفتند مهر بردارند، اعلامیّهها را یکی یکی برمیداشتند به خصوص در حرم که محلّ زوّار بود، هر کدام از شهرهای مختلف آمده بودند، این اعلامیهها به دست آنها میرسید، بعد میرفتند در شهر خودشان بالاخره آنجا دست به دست میچرخید و زمینهی آگاهی و روشنگری مردم بود.
باز یک خاطرهی دیگر كه مربوط به سال 50- 1349است، که یک مقدار کارها پیشرفت کرده و شرایط مبارزه جلوتر رفته بود:
مرحوم محمّد یک کیسه پر از کتاب و روزنامه میکرد، میآمد در حجرهها به هر حجرهای که میرفت، طلبهها دور ایشان جمع میشدند، به هر کدام کتابی يا روزنامهای میداد و توصیه میکرد که مطالعه کنند، به خاطر اینکه افکار اینها رشد پیدا کند، منحصر به درسهای طلبگی نشود:
چیزی به ظهر نمانده
استاد از راه میرسد
با کولهباری از روزنامه و کتاب
یاران پروانهوار اطراف او حلقه میزنند
چه خبر؟ چه کسی را گرفتهاند؟ چه کسانی آزاد گشتهاند؟
اعلامیّهی جدید از نجف، از تبعیدیان نرسیده؟
روزنامهها تقسیم میشود
به هر کس کتابی میدهد
سرگذشت فلسطین، انقلاب تکاملی اسلام
دنیای بازیچهی یهود، امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار
الجزایر سرزمین آتش و خون و ...
آنگاه با محبّت زمزمه میکند:
هوشیاری، خودسازی، مطالعه
پشتکار، همبستگی، مبارزه
آن گاه عبا را میکشد بر سر
و راه میپوید به مقصدی دیگر
به کجا؟
به هر مكان که توان یافت افراد دردمند
به هر زمین که توان کاشت بذر انقلاب
از کارهای شهيد محمّد آگاهي بخشي و تربیت کادر و نیرو بود در هرزمان و زمینهای كه مناسب بود نجف آباد، اصفهان، قم، مشهد، هر جایی که میشد کار بکنی و نیروها را جمع بکنی و زمینهها را برای فعّالیّت فراهم بکنی.
صحنهی دیگر مربوط به دادگاه مرحوم محمّد است در سال 45، چون مرحوم محمّد چند بار دستگیر و بازداشت شد. یکی سال 45 بود در آنجا دفاعیاتی دارند که در کتاب زندگینامهی ایشان هم چاپ شده است و من به این صورت بیان کرده ام:
آقای رئیس دادگاه!
من از خود دفاع نخواهم کرد
چون مرتکب جرمی نگشتهام
امّا برخی از جنایات شما را خواهم گفت
از شکنجهها که بر من روا داشتید
از بیخوابیها در چند شبانهروز
از ایستادن بر پا و صندلی بر دست
از سیلی محکمی که به گوشم نواختند تا اینکه کر شدم
از چوب و فلکها
از شلّاقهای سیمی
از موی کندنها
از نشاندن روی بخاری سرخ شده در برابر پدر
آقای رئیس دادگاه!
من از خود دفاع نخواهم کرد
چون مرتکب جرمی نگشتهام
آری! تنها جرم من این بود که دین داشتم.
صحنهی دیگری مربوط به سال 58 است، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اوایلی که انقلاب پیروز شده بود، امام تازه به ایران آمده بودند و از جاهای مختلف نیروهای مختلف که با مرحوم محمّد آشنا بودند، به ایران آمده بودند و پناهگاه آنها هم مرحوم محمّد بود امید داشتند اكنون که انقلاب اسلامی در ایران پیروز شده، یک زمینهای فراهم بشود که آنها هم بتوانند در کشورهای خودشان انقلاب اسلامی را به ثمر برسانند:
با آنکه شب ز نیمه گذشته
امّا هنوز سرگرم گفتوگو است
با دوستان دیرین، همسنگران رزم
دردآشنایان پایبرهنه
از مصر و الجزایر و تونس
بحرین و اریتره و فیلیپین
رزمندگان افغانی و فلسطینی
(در آن زمان از همهی کشورها افراد مبارز به ایران آمده بودند، مرحوم محمّد هم در طول مبارزه با اینها ارتباط داشت، حالا اینکه ما میبینیم در این کشورها یک حرکتهایی شده واقعاً جرقّههای آن از همان زمان بود):
آنان که از سراسر آفاق استضعاف
پا درکشیدهاند به ایران تا پیروزی مستضعفان را نظارهگر باشند
سرگرم گفتوگو است
میگوید از روایت ظفر
از فتح انقلاب، از پایداری و صداقت مردم
از رمز مشتهای گرهکرده
از بانگ پرصلابت تکبیر بر کوی و بامها
از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران
نه انقلاب اسلامی ایران
برق شوق از چشمان خستهاش خواب را ربوده است
گویی تمام وعدههای فردا را از یاد برده است
من به وی نزدیک میشوم به ترحّم
محمّد! استاد! چیزی ز شب نمانده
صبح نزدیک است
نمیخوابی؟ آخر برای کار هم حدّی است
سر را بلند میکند به تعجّب؛
خواب؟! خواب؟!
فردا در ماشین، در ترافیک
پشت چراغ قرمز
ما انقلابیّون دشمن زیاد داریم
ما عمر زياد نخواهیم داشت
از لحظه لحظهی ایّام استفاده باید کرد
فرصت ز دست نباید داد
فرصت غنیمت است
واقعاً شبها تا نزدیک صبح نمی خوابید و مرتّب جلسه داشت و خواب ایشان هم در ماشین بود، به خاطر همین کمخوابی هم دچار ضعف اعصاب شده بود. به هر حال رعایت نمیکرد. هر چه میگفتیم: بالاخره یک مقدار استراحتی، باید به خودت برسی میگفت: فرصت کم است، ما دشمن زیاد داریم میگفت: ما را زنده نمیگذارند، یا از جلو یا از پشت سر ما را مورد هدف قرار میدهند. حالا امروز که زنده هستیم باید استفاده کنیم. فردا معلوم نیست چه خواهد شد. خوب در نهایت دیدیم که آن حادثه 7 تیر پیش آمد و آن فاجعهای که خیلی از افراد و عناصر مؤثر انقلاب به درجهی شهادت رسیدند. کارها تند شد، در مجموع در اوّل انقلاب یک روحیهی پختگی كمتر يافت مي شد. میخواهم بگویم آن صلابت انقلاب و آن تحوّلی که شده بود به جای خودش محفوظ و مسائل را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کرد. بالاخره بعد از سالهای سال آن همه شکنجهها و زندانها و مبارزات، یک انقلابی پیروز شده و همهی افراد چون در پیروزی انقلاب نقش داشتند، احساس میکردند که باید این دستاوردها حفظ شود و احیاناً انحرافی ایجاد نشود. آنچه باعث نگرانی همه بود این بود که دو مرتبه استبداد سر بلند کند. کودتا شود و دوباره همان نظام شاهنشاهی برگردد یا به یک شکل دیگر دوباره نظام فردی و نظام استبدادی بازتولید شود و کلّ این زحمات از بین برود. به خصوص مرحوم محمّد خیلی به نقش انقلابی مردم تكيه داشت و میگفت: تک تک افراد جامعه در این انقلاب سهیم بودند و انقلاب برای اینها است, لذا باید یک حکومت واقعاً مردمی تشکیل شود. با افرادی که برخورد میکرد میگفت: تو چه چیزت از دیگران کمتر است، تو میتوانی وزیر شوی، وکیل باشی، به افراد خیلی احترام میگذاشت و براي انسان بما هو انسان، ارزش قائل بود و میگفت: انقلاب برای همین پابرهنهها است، انقلاب همین مردم است و همینها باید مصدر امور باشند. تفکّر او به این شکل بود و بسیار نگران بود که نقش مردم کمرنگ شود و به یک شکلی دوباره استکبار و استعمار و استبداد در کشور حاکم شود.