آیت لله سيدحسين موسوي تبريزي دبير مجمع مدرسين و محققین حوزه علميه قم در گفتوگو با «مردمسالاري»:
آيتالله سيد حسين موسوي تبريزي، دبير مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم و استاد درس خارج فقه و اصول حوزه علميه است. هفته گذشته در قم ميهمان موسوي تبريزي بودم تا پيرامون ارتباط احزاب و توسعه سياسي با او گفتوگو کنم. موسوي تبريزي در اين گفت و گو از ضرورت فعاليت احزاب سخن گفت و اينکه اعتقاد به ولايت فقيه هيچ منافاتي با فعاليت احزاب متعدد ندارد. موسوي تبريزي اعتقاد دارد اعطاي يارانه به احزاب که در زمان دولت خاتمي تصويب شد در تاييد نظرات امام خميني (ره) در مورد احزاب بود که در قالب اعطاي کمک مالي به حزب جمهوري اسلامي تبلور يافته بود. گفت و گوي «مردمسالاري» با موسوي تبريزي را بخوانيد.
باتوجه به اينکه ما در قرآن و سوره احزاب داريم که در آن تا حدودي به وجود احزاب نگاه منفي شده است و از آن طرف آيه «الا ان حزبالله هم الغالبون» داريم که يک حزب واحد را ارزشگذاري واقعي نموده، آيا اين دو نگرش به احزاب با هم تفاوتي دارند که از يک طرف قرآن، به مساله احزاب با سوره احزاب و آيه «کل حزب بما لديهم فرحون» به معناي «هر حزبي به دستاورد خودش خوشحال است» نگاه منفي دارد اما با آيه حزبالله به وجود يک حزب نگاه مثبت دارد. چگونه ميشود که ما در دنيا يا کشور خودمان و قانون اساسي، احزاب داريم و اين مساله آيا با نگاه قرآن منافاتي ندارد؟ و اگر ندارد چگونه است؟
شما در جاهايي اشاره کرديد به اينکه لفظ حزب به لفظ مفرد و يا به لفظ جمع آن به نام احزاب آمده و درست هم هست.اما اين مساله قرآني به نظر من با لفظ احزابي که امروزه هست فرق ميکند، در عين حالي که اين معاني قرآني ميتواند احزاب فعلي را هم در بر بگيرد.
اينکه فرموديد، احزاب به صورت منفي يا مثبت به لفظ جمع و مفرد در قرآن ذکر شده، از نظر محتوا، حرف شما بسيار بسيار درست است و اما اين هم درست است که آن سوره احزاب در رابطه با حزب، به معني امروزي، به معناي عصبيت و قوميت بوده و آن هم قوميتي که در روبروي پيامبر ايستادگي ميکردهاند و اين آيه «کل حزب بمالديهم فرحون» يعني: «هر حزبي به دستاورد خودش خوشحال است» اين هم منظور احزابي است که عصبيت و قوميتي هستند، بدين معني که هر کس از مال خودش به خودش مينازد يا به مليت خاص خودش مينازد به طوري که اگر بر آن ملت و مليت، شادي پيش بيايد خوشحال ميشوند و اگر عذاب پيش بيايد ناراحت ميشوند. ولي کلا قرآن منظورش تعصب منفي است که انسان، هر اشتباهي هم بکند به آن بنازد که در روايتها به جاهليت هم از آن ياد شده است. يعني کساني بيايند قومگرايي و تعصبها را ارزش بنهند و حقايق را فداي آن بکنند، اين بد است و مبغوض است و قابل قبول هم نيست.
حالا راهحل چيست؟ يعني ما چه بکنيم که اين مساله مبغوض بودن احزاب در قرآن، از بين برود؟ راهحل، آن است که يک بعد ملاک نباشد و تعصب هم نباشد.
مثلا آيه «حزبالله هم المفلحون» هم يک خط کلي را ترسيم ميکند. يعني افرادي را ترسيم ميکند که همه کارشان در مسير رشد و خدا و مسير تکاملي است به گونهاي که در هر دو دنيا، مسير فلاح و رستگاري برايشان هست و آيات ديگر مربوط به مسائل ديگرند. حالا از همين آيه «حزبالله هم الغالبون» يا «حزبالله هم المفلحون»، برخي برداشت غلط دارند و آن اين است که مثلا ميگويند ما حزبالله هستيم يا انصار حزبالله هستيم يا وهابيهاي سلفي ميگويند ما جندالله هستيم که اين سلفيها آدمکش هم هستند، اينها لفظ جلاله را وقتي در کنار نام خودشان بياورند، اين آوردن اسم، دليل بر غالب يا مفلح بودن آنها نيست و اصل بر محتواست و اصل بر نيت است و دنبال راه خدا بودن است که باعث ميگردد اين لفظ جلاله روي هر گروهي که بيايد معنا بدهد.
پس شارع مقدس اسلام آن مسالهاي را ارزش ميدهد که «کل حزب بما لديهم فرحون» يعني «هر حزبي به دستاورد خودش خوشحال است» نباشد و ارزشهاي الهي را ارج بنهد و به عدالت ارج بنهد. پس محتواي حزبالله، رسيدن به عدالت، تقوي و پاکدامني است که درست است و خدا هم طبق آيه «ان تنصرو الله ينصرکم و الذين جاهدوافينا لنهدينهم سبلنا» کمک ميکند به آنها.
حالا که اينطور شد ما بايد ببينيم، آيا واحد واحد حرکت کردن بهتر است يا جمعي حرکت کردن بهتر است. مسلما از آيات، ولتکن منکم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف... و آيات امر به معروف و نهي از منکر بر ميآيد که اگر احزاب کار جمعي امر به معروف و نهي از منکر را انجام دهند بهتر است و از نظر عقلي به نتيجه ميرسند.آنچه که مسلم است، حزب به معناي تشکل، به معناي چند گروه کنار هم نشستن و صحبت کردن بهتر است.
در روايتي از امام جواد سلام الله عليه داريم که اين روايت را حضرت عبدالعظيم حسني نقل ميکند و در وسائل الشيعه هست که : «به شيعيان ما بگوييد که دور هم بنشينيدو اهداف ما را توجه کنيد، آنگاه ملائک در آن جلساتي که شما دور هم هستيد حضور دارند و براي شما دعا ميکنند و در آن حالت رحمت خدا براي شما واصل است و تصميم بگيريد» يا پيغمبر ما دستور دارد که شما مشورت کنيد با آنها که دور و بر شما هستند و حتي آنهايي که در جنگ سستي کردهاند باز به پيغمبر ميفرمايد: «فاعف عنهم فاستغفر لهم و شاورهم في الامر» يعني اي پيغمبر آنها را ببخش و با آنها مشورت کن.
خوب اين «شاورهم فيالامر» يعني مشاوره، يعني آيا از راه دور مشاوره کن؟ نه، يعني بايد دور هم بنشينند و صحبت کنند، يکي بگويد، يکي جواب بدهد، يکي رد کند، يکي استدلال کند و خلاصه به قاطعيت و قطعيت برسند که چه کنيم و يک خط را بر گزينند و يک طريقالعملي براي خودشان پيدا کنند.از همه مهمتر نيز مساله امر به معروف و نهي از منکر در احزاب است و اين اساس حزبهاي سالم است.
حالا حزبهاي ناسالمي هم داريم که دور هم مينشينند و به نفع خود و دنياي خود فکر ميکنند و اگر تنها يا گروه هم باشند چنين افراد و احزابي همان «حزبالشيطان» است که قرآن فرموده و جندالشيطان هستند.
پس بايد بگوئيم نيت و نظر مهم است براي تشخيص خوب و بد احزاب و به نظر ما فعلا در دنيا، مشارکت احزاب خوب و مردم خوب، که اسمش جمهوري است يکي از بهترين انواع حکومت و تقريبا کم اشکالترين نوع حکومت است.
اين را ميگويند دموکراسي، اما معناي دموکراسي اين نيست که عموم مردم بيايند يک راي بدهند به يک کسي بدون توجه به چيزي، آن ممکن است در يک مقطعي موثر باشد. فرض ميکنيم که امام رحمهالله عليه ميفرمود که شما به هر کس که ميخواهيد راي دهيد اما من به جمهوري اسلامي راي ميدهم، نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد و اکثريت قريب به اتفاق مردم، حتي غيرمسلمانهاي ايراني هم به امام اعتماد داشتند و قوميتها، همه، 2/98 درصد راي دادند.
خوب اين مساله در يک مقطعي ممکن است مفيد باشد اما در همه جا، نه. مثلا در همه جاي دنيا اولا امثال امام ممکن نيست پيدا نشوند و اگر هم به فرض پيدا بشوند، نظر نميدهند، مثلا امام در قانون اساسي نظري نداد و افراد و خبرگان رفتند قانون اساسي را نوشتند و راي دادند، و حضرت امام حتي آخرهاي آن با اين موضوع که مساله مرجعيت در رهبري شرط باشد، مخالف بودند، اما چون خبرگان راي داده بودند حرفي نزدند و مرجعيت در رهبري شرط شد. در آنجا، امام براي خود امام نبود و خبرگان هم در تدوين قانون، نوعي امام بودند، که قرار بود همينطور هم باشد، يعني اگر قرار باشد يک امام در جامعه باشد خوب اگر برود ديگر جايگزين ندارد.
با توجه به توضيحاتي که فرموديد که: اگر يک گروهي، هم راي و هم عقيده باشند و اينها شامل آن معيارهاي قرآني باشند ميشوند يک حزب، حالا با وجود احزاب متعدد ، آن يک حزب آيا با احزاب متعدد ميسازد يا خير؟يعني احزاب متعدد چگونه ميتوانند تبديل به يک فکر بشوند که آن احزاب همه يک حزب و يک فکر واحد را ارائه بدهند که طبيعتا منجر بشود به بالا رفتن سطح مشارکت عمومي و توسعه سياسي؟به نظر من يک حزب بودن مطلوب نيست. پس ما بايد چه کنيم که به صلاح جامعه باشد؟
ببينيد آن چيزي که مسلم است هر کس از نظر فکري و جسمي ممکن است متعدد باشد مثلا برخي قدرت تفکر بالا و برخي تفکر پايين دارند. برخي هوش سرشار دارند ولي برخي ممکن است در چند سال به نتيجه برسند در حالي که ديگران ممکن است سريع برسند به يک نتيجه فکري. طبيعي است که افراد وقتي متعدد شدند ممکن است حتي در يک حزب هم تخالف و بگو مگو داشته باشند و اين تعدد احزاب اشکال ندارد تا جايي که عناد نباشد.
همينطور روايات هم ميگويند: «اختلاف امتي رحمه » يعني اختلاف امت پيامبر(ص) رحمت است. يعني در اختلاف، برخورد و تضارب افکار وجود دارد و براي خودش رشدآور است. ما هيچ لزومي ندارد يک حزب داشته باشيم. اما اگر احزاب بگويند با اينکه ما احزاب متعدد هستيم اگر به نتيجه قطعي و منطقي و صحيح رسيديم يک روش را انتخاب ميکنيم، چه اشکالي دارد. همه ميشوند يک حزب. چه احزاب و چه حزب واحد. عمده، طرز فکر صحيح جمعي واحد است براساس مشورت. چون راهي غير از اين نداريم.
مديريت جامعه هم ممکن است اگر به راه جمعي عقلي صحيح نرسد به «اقل خلافا»، يعني کمترين اختلاف، عمل نکند. در حالي که راه اصلي، رسيدن به«اقل خلافا» است. يعني رسيدن به راهي که کمترين اختلاف باشد و «اکثر وفاقا» باشد. يعني راهي که در عين کمترين اختلاف به وفاق اکثريت بينجامد. اين، چه در حزب و چه در مديريت جمعي، خوب است. يک مثال بزنم. مثلا الان همه مراجع ميگويند تقليد اعلم واجب است. در حالي که همه ميگويند که ممکن است يک غير اعلمي پيدا بشود که در راه کشف واقع از اعلم بهتر باشد و اين فقط در يک جا نيست، ممکن است غير اعلم در چند جا به واقع حکمالله، رسيده باشد.اما چرا تقليد اعلم واجب است؟ چون عقلا قبول دارند که اعلم ممکن است اشتباه کند اما اشتباهش نسبت به غير اعلم کمتر است.
حالا با توجه به اينکه فرموديد که حتي در يک حزب واحد هم ممکن است افراد با هم اختلاف نظر داشته باشند و آن راي اعلم ملاک باشد، حالا اگر چنين حزب يا احزابي تشکيل شدند براساس نظر اعلم و اهداف آنها واحد شد، حالا در اين حال اگر افرادي آمدند و گفتند اين احزاب، حزب شيطان هستند و حزبالله نيستند، اساسا تفکيک اين مساله به لحاظ عقلي و شرعي و جهاني، چگونه ميشود با ملاک صحيح واحد، حرف اينها را نقد کرد و ثابت کرد که شما در اشتباهيد و اين نقد هم با ملاکهاي شرعي و عقلي و منطق بشري مطابقت کند و مغايرت نداشته باشد که مردم بتوانند تشخيص بدهند که کدام حرف درست است و کدام غلط است؟
خوب ببينيد حرف قبلي اين بود که ممکن است افراد و احزاب در نظرهاي درونگروهي اختلاف داشته باشند. اما اين احزاب يا حزبي که در درون گروه با هم مختلفند براي اثبات حقانيت خويش، نبايستي فقط بگويند که ما بايستي مثلا يک نماينده براي مجلس يا جايي داشته باشيم. اثبات حقانيت به اين است که بيايند و براي مردم و پس از مشورت جمعي بگويند که ما از نظر سياسي برنامهمان اين است يا از نظر اقتصادي يا سياست داخلي يا از نظر امنيت جامعه اين برنامه را داريم.
خب، وقتي که برنامه ارائه شد، عقلا، بهترين را انتخاب ميکنند و در انتخابات به بهترين برنامه راي ميدهند. يعني مردم آن برنامه را با واقعيات سنجيدهاند و آناني که به اسلام گرايش دارند و اسلام نيز طرفدار عدالت است، مردم ميبينند کداميک از اين احزاب به سمت عدالت برنامه بهتري دادهاند. سود شخصي است يا سود جمعي. يا از نظر اقتصادي، کداميک از احزاب، ارتقاي فکر اقتصاديشان بالاتر است. مثلا اميرالمومنين(ع) فرمود: من يکي از وظايفم اين است که «توفير فيئکم عليکم» يعني من منافع شما مردم را توفير کنم، يعني بيشتر کنم. يعني به وفور باشد. نه اينکه از ريشه نابود کنم. يعني هم سرمايه بماند و هم منافع به مردم برسد. اين را اميرالمومنين(ع) ميگويد. پس ملاک حزبالله و حزبالشيطان، داشتن بهترين آرا است. والا هرکس ادعا کند فلاني جزو شيطان يا خداست اين فقط يک ادعاست. آن کسي که امام حسين عليهالسلام را ميکشت اللهاکبر ميگفت و آن کسي که در کنار امام حسين عليهالسلام نيز بود، اللهاکبر ميگفت.
حالا در ظاهر ميشود گفت فلاني حزبالله و فلاني حزبالشيطان است، اما در واقع اين حرف را نميشود زد. عرض کردم بهترين راه، برنامه است و احزاب بايستي بهترين برنامه را داشته باشند تا شناخت مردم از حقانيت و بطلان آنها روشن شود و اين برنامه نيز در دو جا پيش ميرود: يکي اينکه افراد متخصص و خوب در آن حزب باشند و کارگروههاي آن خوب بنشينند و کار کنند و اعلام کنند برنامه ما اين است. قسمت دوم آن است که حزب ديگر در رقابت با آن حزب باشد نه دشمني. رقابت يعني اينکه بگويد درست است که آن حزب برنامهاش اين است و در اين مسائل اما اين انتقادات نيز به آن وارد است.
يعني نقد کنند يکديگر را؟
بله نقد کنند. اما در عين نقد، خود آن حزب نقدکننده نيز برنامه داشته باشد. فقط صرف نقد نباشد. حالا اينجا نه دو گروه بلکه ده گروه هم ميتوانند باشند. البته اگر شعاع گروهها بيشتر باشد نه تعدادشان، بهتر است. ولي تعداد هم، اگر برنامه و نقد داشته باشند خوب است. قرآن هم ميگويد: «فبشر عباد، الذين يستمعونالقول فيتبعون احسنه» يعني بهترين سخن را بپذير. حرف گروه بهتر را بپذير و اين رقابت علمي يکي از بهترين کارهاست.
با توجه به اين دو ملاک و معياري که در احزاب براي توسعه سياسي فرموديد ، يعني يکي وجود افراد خوب و متخصص و ديگري برنامه داشتن و نقد برنامههاي يکديگر، گاهي ديده ميشود که عليرغم اين حقيقتها، برخي افراد، نظرهايي ميدهند که آن نظرها مطابق عقل و شرع و منطق نيست و بر خلاف نظر مراجع اعلم و قانون اساسي با فعاليت احزاب مخالفت ميکنند و ميگويند اين احزاب نباشند. اينها باعث ميشود که برخي احزاب نتوانند افرادشان را در انتخابات شرکت بدهند يا اگر شرکت بدهند آن افراد ممکن است به واسطه ايجاد جو اجتماعي، رد شوند و طبعا نفرات آن احزاب، گوشهنشين ميشوند و راي نميآورند. با توجه به اينکه احزاب در قانون اساسي آزادند و طبق نظر عقل و نقل و دين و شرع و قرآن و تمام مسائل منطقي و عقلي بشر جهان امروز و حتي عقل اسلامي، که ميگويد وجود عقلهاي متعدد در توسعه سياسي، امري ملزم است که اگر اين عقلها نباشد کشور رو به آباداني نميرود، به نظر شما چه راهحلي را ميشود پيشنهاد کرد که از خودسري افراد در حذف عقل جمعي احزاب جلوگيري شود و بتوان در انتخابات، يک حرکت باز و وسيعي را انجام داد که همه عقلها و مشورتها بتوانند در آن شرکت کنند ؟ آيا اينکه ما به سمتي برويم که تمام نتيجه عقلها و مشاورتها بتوانند در انتخابات و توسعه سياسي کشور مشارکت کنند آيا راهحلي دارد يا خير؟ يا ملاک قابل تشخيصي براي عموم دارد يا خير؟
چرا ندارد؟! اگر دموکراسي واقعي باشد، بايد احزاب واقعا آزاد باشند و در حکومتها هرکسي فکر نکند که خودش، شهروند درجه يک و ديگري شهروند درجه دو است و ديگران هميشه بايستي از آنها اطاعت کنند. آن چيزي که مسلم است اين است که برخي خودشان فکر ميکنند که با وجود ولايت فقيه، حزب چه معني ميدهد؟ ما ميگوييم چرا معني نميدهد؟ ولايت فقيه و احزاب هرکدام جايگاه خود را دارند. احزاب ميآيند براي خودشان برنامه سياسي و اقتصادي و تجاري و... ارائه ميدهند و نماينده مجلس و رئيسجمهور، برنامه ارائه ميدهند و به وسيله احزاب ميشود توسط نمايندگان و رئيسجمهور برنامههاي عقلي و منطقي و صحيح يک حزب يا احزاب پياده شود.
از آن طرف، وليفقيه نيز براي خود برنامه دارد. مثلا شوراي نگهبان موظف است ببيند اهداف، خلاف شرع نباشد؛ نه اينکه خلاف فکر آقايان باشد و وقتي خلاف شرع نبود طبعا خلاف ولايت فقيه نيست و بايستي اجرا بشود و اين چيزي است که به عنوان قانون اساسي به ما دستوراتي ميدهد و امام هم به آن راي داد و همه بايستي خلاف آن عمل نکنند. مثلا اينکه قرآن ميگويد: «اوفوا بالعقود» يعني بهترين علامت مومن وفاي به عقد است و از واجبات اسلامي وفاي به عهد، يعني وفاي به قانون اسلامي و اگر عمل نکنيم، خارج از وفا عمل کردهايم و اين مطابق شرع نيست و مطابق ولايت نيست. خلاصه، حزب به معناي مخالفت با ولايت فقيه نيست. ولايت فقيه هم هيچ منافاتي با حزب ندارد. کما اينکه اولين حزبي که در اسلام تشکيل شد حزب جمهوري اسلامي بود.
آيا حزب، کمکي هم به ولايت فقيه ميکند؟
بله؛ ببينيد در حزب جمهوري اسلامي بهترين ياران امام يعني بهترين ياران ولايت فقيه موسس حضور داشتند.
آيتالله خامنهاي، آيتالله هاشمي، آيتالله موسوي اردبيلي. آن وقت در خاطرات آقاي هاشمي هم هست که ميگويند ما از امام اجازه گرفتيم و اين حزب را تشکيل داديم و اين را عرض کردم به امام که آقا، ما براي اداره حکومت افرادي را لازم داريم آگاه و بلد باشند. ما نداشتيم و اول انقلاب مجبور شديم از نهضت آزادي استفاده کنيم. پس بايد افرادي را تربيت کنيم. پس افراد تربيت ميشوند براي مديريت. با اينکه در آن موقع در مقابل اين حزب، ولي فقيه، فردي مثل امام خميني (ره)است اما از حزب حمايت مي کند. خود امام به من 2 بار اجازه دادند که به حزب جمهوري اسلامي کمک کنم و من حدود 10 تا 15 ميليون تومان آن موقع به حزب جمهوري اسلامي کمک کردم که الان قبضهاي آن را دارم. آقاي جاسبي آن موقع دبير اجرايي حزب بود و رسيد را از او گرفتم. يعني حزب جمهوري اسلامي سه مرحله داشت. يکي دبير اجرايي آقاي موسوي بود و يکي آقاي جاسبي و يکي آقاي بادامچيان تا اينکه آن حزب منحل شد. امام اجازه داده بودند از وجوهات بدهيم به حزب جمهوري اسلامي و اين همان موضوعي است که آقاي خاتمي در زمان دولت خود لايحه آن را دادند که مادهاي در آن بود که در آن پيش بيني شده بود از بودجه دولت يارانهاي به احزاب بدهند که برخي گفتند نميشود که بعد هم البته تصويب شد.
امام اين کار را کرد و من هم کردم و رسيدهاي آن نيز موجود است. آقاي خامنهاي و آقاي هاشمي هم اين مسئله را ميدانند.
عليايحال آنچه که مهم است اين است که حزب به فکر جامعه و به فکر مردم باشد. به فکر پيشرفت کشور باشد. خوب معلوم است در چارچوب اسلامي باشد که جاي خود دارد. اگر نماينده انتخاب کردند، شوراي نگهبان مطابق موازين بايستي رد يا قبول کند و ما قانون داريم مشتمل برچند ماده و چند بند که اگر احزاب مخالف آن بندها عمل کنند دادگاه تشخيص ميدهد، که متخلف را نهايتا لغو پروانه ميکند.
يعني وقتي احزاب تا مرحله لغو پروانه قانون دارند ديگر دخالتهاي ديگر بيمورد است؟
بله، ما قانون داريم در مورد احزاب که هنوز هم هست. البته ميتواند قابل اصلاح باشد ولي فعلا هست. جالب اين است که همان قانون را هم شوراي نگهبان ديده و خلاف شرع تشخيص نداده است و بازهم جالب است که حتي پروانه گرفتن نيز بر اساس آن قانون، لازم نيست و حتي ميتوانند احزابي بدون پروانه باشند و غير قانوني هم نباشند، و مثلا امضاي پروانه، مربوط به کمکهاي دولتي است که آنجا ممکن است شرطش پروانه داشتن باشد والا مثل جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم، اينها پروانه نگرفتهاند ولي گروهي هستند که در هرچيزي هم نظر ميدهند و حقشان هم هست اما برخلاف ولايت فقيه هم نيستند چون احزابي که کار ميکنند در چارچوب قانون اساسي هستند که در همين قانون اساسي که ولايت فقيه هم در آن نوشته شده احزاب هم آزاد هستند و حيطه اختيارات ولي فقيه مشخص است و حيطه اختيارات احزاب، مجلس، مطبوعات، گروهها و ... هم مشخص است و همه در چارچوب قانون اساسي هستند پس مخالفتي با ولايت فقيه و منافاتي با هم ندارند.
موضوع اين است که برخي گروههاي فکري اگر تماميت خواه و انحصار طلب نباشند مسالهاي پيش نميآيد. اين سوالي که شما فرموديد راجع به حرف برخي، اين است که ما ميخواهيم گروهي باشيم که يا خود را نعوذ بالله خدا بدانيم يا نماينده خدا و به هيچکس حق نفس کشيدن ندهيم.
مثلا ما داشتهايم افرادي را که خودشان عضو حزب بودهاند، در خانه احزاب هم بودهاند که من زماني رياست آن را داشتم، آمدهاند و گفتهاند که در اسلام ما فقط يک حزب داريم و آن هم فقط حزبالله، در حالي که خودشان هم نامشان حزبالله نيست و جزو احزاب ديگرند. اينها به خاطر خود خواهي است که کسي خود را اسلام متجسم بداند. اين افراد حتي در دين داشتن نيز انحصار طلب هستند چه رسد به حزب و قدرت. به قول امام رحمهالله عليه، آن زماني که مجمع روحانيون را از امام تحويل گرفتند و امام نيز اجازه دادند و وقتي آقاي محمد علي انصاري از امام سوال ميکنند امام ميفرمايند من هيچ اشکالي نميدانم که احزاب مختلف وجود داشته باشند و مباحثه کنند و صحبت کنند و حرف بزنند اما امام ميفرمايند آن چيزي که بد است دشمني کردن است، توي سر هم زدن است و مشکل هواي نفس است والا بحثهاي طلبگي که اشکال ندارد و جامعه به تکامل ميرسد. وقتي گروههاي مختلف، يکديگر را نقد کنند به توسعه ميرسند. حال اگر اين باشد و ما نظرات امام را بخواهيم بپذيريم آن وقت ميبينيم که امام اجازه ميدهد تشکل روحاني يک شهر، دو گروه باشند يکي مجمع روحانيون مبارز باشد و يکي جامعه روحانيت مبارز. امام با آن ديد بالا، اين اجازه را ميدهد.
آن وقتها جامعه مدرسين يک فکر داشت و ما آن موقع در دفتر تبليغات بوديم. مثلا امام در آن نامه منشور روحانيت خود ميفرمود: افکار مختلف بايد باشد. همه بايد، هم اينکه يکديگر را بپذيريم و هم اينکه سخنان يکديگر را داشته باشيم. مثلا در مورد فقه، ما ميگفتيم فقه پويا و آنان ميگفتند فقه سنتي، امام فرمودند: فقه پويا ولي با اجتهاد جواهري. ولي فقه را منحصر نکنيم به آنچه که تا حالا در کتابها نوشته شده چون مسائل زيادي پيدا شده که بايستي در مورد آنها نظر بدهيم و تبادل افکار پيدا شود.
به عنوان آخرين سوال از محضر حضرتعالي، ميخواستم بپرسم، شما براي کساني که اهل فکر هستند اعم از افراد حوزوي و دانشگاهي و کساني که اهل مطالعه هستند، چه راهي را توصيه ميکنيد براي جلوگيري از دخالت نظرهاي فردي در نظرات قرآني و نظرات فقهي و قانون اساسي که توسعه سياسي و فعاليت احزاب را در چارچوبهاي مباني فکري صحيح و منطقي و عقلي اسلامي مجاز دانستهاند ؟
من کوچکتر از آن هستم که توصيه کنم ولي فکر ميکنم، اين مساله جز تقوا و پاکدامني هيچ راهي ندارد. مثلا انسان اگر واقعا انسان باشد و به مدني بالطبع بودن انسان توجه کند، بايد بداند که من در جامعه زندگي ميکنم، تک زندگي نميکنم. مثلا خانواده ميخواهم. خانواده کوچک و خانواده بزرگ که جامعه هست نياز دارم و حتي در جامعه بزرگ دنيا که امروز يک دهکده جهاني به حساب ميآيد، آيا سعادت من به تنهايي با فکر کردن به خودم به دست ميآيد که فقط يک فکر و يک گروه، آن هم فکر خود و گروه خود را حساب کنم و بقيه را نفي کنم؟ اگر من فقط به خودم فکر بکنم مطمئن باشم که سعادت من به تنهايي ميسر نيست و اگر يک ميليارد نفر دور و بر من فقط دزد باشد، گدا باشد، خائن باشد، آنوقت براي من امنيتي نيست که بخواهم اصلا زندگي کنم.
پس زندگي به کمک وجود افراد ديگر ميسر است و وقتي افراد باشند طبيعتا افکار نيز هست و بايستي براي تنها نبودن، افراد را قبول کرد و در نتيجه افکار آنها را نيز تحمل نمود تا من بتوانم از تنهايي در بيايم و لذت ببرم. پس من بايد به جمع فکر کنم. فاطمه زهرا سلامالله عليها فرمود: «الجار، ثم الدار» يعني اول همسايه و سپس خانه. ما از ائمه اطهار عليهم السلام داريم که وقتي فاطمه زهرا(س) در شب نماز ميخواندند و از
امام حسين(ع) هم همين نقل را داريم که فاطمه زهرا (س) وقتي نماز شب ميخواندند، ميفرمودند اول همسايه و سپس خانه و امام ميفرمايد براي اينکه، البته اين «براي اينکه» تعبير من است که يعني وقتي همسايهها راحتند من هم راحتم. وقتي آنها امين هستند من هم خاطرم جمع است. اما وقتي آنها سالم نيستند، دزدند، مريضند، بيچارهاند، بالاخره آنها هم انسانند و من با ديدن آنها هيچوقت راحتي نخواهم داشت.
پس به جمع فکر کردن يکي از اخلاقهاي اسلامي است. قرآن ميگويد: «يوثرون علي انفسهم و لوکان بهم خصاصه» يعني ايثار ميکنند ولو خود احتياج دارند. اين آيه قرآن تعريف مومنين زمان پيامبر است. ميگويد: اينهايي که ديگران را برخود مقدم ميدارند ولو خودشان مشکلاتي دارند، آن زمان رفته بودند جنگ، خودشان هم فقير و بيچاره بودند، ولي همينها که فقير بودند و غنائمي را به دست آورده بودند در جنگ، و حالا کشته نشدهاند و غنائمي به دست آوردهاند، حالا پيغمبر ميبايد در ميان اينها، مساوي تقسيم ميکرد. يک عدهاي بودند از مهاجرين که خانه و کاشانه خود را رها کرده بودند و به جنگ آمده بودند و يک عده از انصار بودند که آنها نيز در جنگ بودند اما مکانشان نزديکتر بود. پيامبر به آنها ميفرمود: شما خانه داريد زندگي داريد، اهل مدينه هستيد و نزديک مکان خود هستيد؛ آنها ميگفتند پيامبر اگر اجازه ميدهيد ما قسمتي بيشتر از غنائم را به آنها بدهيم و آنها ميگفتند بدهيد ما نميخواهيم. بدهيد به مهاجرين. وقتي اين کار را کردند اين آيه نازل شد در وصف آنها که: ديگران را بر خود مقدم ميدارند ولو خودشان مشکلات دارند، خيلي هم مشکلات دارند ولي ميگويند نه، اول آن همسايه سپس خودم. الجار ثم الدار.
ما چطور ميتوانيم شيعه اميرالمومنين (ع) باشيم که آن همه بيتالمال در خدمتش بود، وقتي پاک ميکند بيتالمال را يا فدک را، به لحاظ قسمت شرعي آن، همه را ميبرد و ميدهد به فقرا و شب که در خانه ميآيد از سهم شرعي بيتالمال و فدک، هيچ نمانده است و فاطمه زهرا(س) ميپرسد چه شد؟ ميفرمايد: همه را دادم رفت. علاوه بر آن در قرآن، وقتي حسن و حسين عليهمالسلام را تمجيد ميکند ميگويد: ديگران را برخود مقدم داشتند؛ “يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا” و جريان آيه اين است که سه روز خانواده پيامبر همگي روزه گرفته بودند. تا خواستند مختصري افطار بکنند فقير آمد، همه آنها افطار خود را به فقير دادند تا سه روز و آب ميخوردند. يعني در اين سه روز به مسکين و يتيم و اسير، افطار خود را دادند و با حب دادند يعني از روي عشق ميبخشيدند و اين از روي عشق بخشيدن يعني نفع آن به جامعه ميرسد. اينها مسائلي است که بايستي درس بگيريم که اگر فقير و مسکين در جامعه نباشد، همه راضيتر ميشويم و به طور کلي ملاک اين ميشود که تمام اين مرضها از حرص و طمع است.
اين که ميفرمايد: حرص و طمع و بخل و جبن و ترس، اينها صفتهاي مختلفند اما از «سوء الظن بالله» سرچشمه ميگيرد. يعني انسان سوء ظن به خدا دارد. يعني خدا را خوب قبول نداريم و طمع داريم و حرص داريم و چون فکر ميکنيم خدا نتواند به ما برساند، خدا را کوچک ميگيريم و چون ميبينيم خدا به ديگران داده و به ما نداده، عوض اينکه خود را قوي بدانيم که به ما هم ميدهد، به جاي آن خدا را ضعيف ميدانيم که به ما نميدهد. مگر ما نميدانيم که خدا قوي است و ما نيز اگر تلاش کنيم، خدا به ما هم ميدهد و زماني که ترس از نرسيدن مال هم داريم، همينطور است اينها سوء ظن بالله است. خداوند انشاءالله ما را از شر نفس حفظ کند و من در آخر يک چيزي عرض ميکنم و آن اين است که آنها که واقعا دل در گرو قرآن و ولايت فقيه و اسلام دارند و دل در گرو انقلاب دارند، الان جامعه نياز دارد براي همدلي و وفاق و کمک به فقرا، اصل اين است که احزاب باشند، اما براي کمک به مردم و فقرا.
ما چند سال در خانه احزاب بوديم. برخي روزها، ميديديم بعضيها ميخواهند صحبت کنند، ديگري بلند ميشد و ميرفت و ميگفت: اين منافق است. من پاي صحبت اين آقا نمينشينم. من ديدم نه، حرفها به هم نزديک است اما انتقاد هم دارند، پس از يکي دو سال ديديم که انتقاد بايد گفته شود تا حرفهاي نزديک، به هم نزديکتر شود. بعد ديديم الحمدلله کنار هم نشستند و خيليها با هم دوست شدند.
البته در تهران، من چند سال رئيس خانه احزاب بودم، ديدم ميشود دور هم نشست و باهم صحبت کرد و به خاطر خودمان، جامعهمان، خانوادهمان، ميشود از هواهاي نفساني گذشت.
روزنامه مردم سالاری