محمد سروش محلاتی
طرح مسأله:
ضرورت وحدت، مسأله ای نیست كه نیاز به اثبات داشته باشد و كسی درباره ی آن تردید نماید، هم چنین آثار مخرب تفرقه و اختلاف، چندان واضح و روشن است كه جای هیچ گونه انكار ندارد. از این رو لزومی ندارد كه از عقل و نقل استمداد كنیم، تا این موضوع بدیهی را تبیین نماییم.
آنچه مهم است، رسیدن به راهكارهایی است كه بتواند ما را در مسیر وحدت به پیش برده و تشتّت و تفرّق را به تجمّع و توحّد، تبدیل سازد. از این راهكارها به منطق حل اختلاف تعبیر می شود
این منطق را براساس الگوهای مختلفی می توان تعریف كرد. بهترین الگو در این باره، شیوه ی حضرت علی(ع) برای رفع اختلاف است. این شیوه، به لحاظ اعتبار شرعی، مستند به "فعل معصوم" است كه در مشروعیّت آن تردیدی وجود ندارد، و به لحاظ اعتبار عقلی نیز كاملاً با "موازین عقلانی" منطبق است، و از این رو، برای وفاق جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی، می تواند مبنای مشترك، تلقی شود.
در اینجا به تبیین سه اصل برای رسیدن به تفاهم، می پردازیم:
1ـ رعایت ادب و اخلاق 2ـ فرصت گفتگو 3ـ قبول حكمیّت.
1ـ رعایت ادب و اخلاق
بسیاری از اختلاف ها و نزاع ها در جامعه، ریشه در بداخلاقی دارد، و یا بداخلاقی موجب تشدید آن می گردد.تفاوت دیدگاه ها و تنوع آراء تا وقتی كه با بی ادبی آمیخته نشود، به كدورت و كینه نمی انجامد و در یك فضای اخلاقی می توان از این تنوع، برای رشد اجتماعی استفاده كرد. ولی در شرایطی كه نزاكت و ادب رخت بر می بندد و ناسزاگویی شایع می شود و تهمت زدن آسان می گردد، نمی توان امید تفاهم داشت، در این وضع، وحدت شعاری است كه هرگز واقعیّت پیدا نمی كند. از این رو در گام نخست، باید لب هایی كه به ناسزاگویی باز می شود، دوخته شود.
آنان كه سیاست را در مكتب اخلاقی امیر المومنین (ع) آموخته اند، می دانند كه حتّی در میدان جنگ با دشمن، اگر چه شمشیر زدن بر پیكر دشمنان رواست، ولی زخم زبان زدن به آنها نارواست. آن حضرت اجازه نمی داد كه عزیزترین عزیزانش به نامردترین دشمنانش، دشنام گفته و بدگویی كنند.
مثلاً در صفّین به امام علی (ع) خبر رسید كه حجر بن عدی و عمرو بن حمق، به سپاه دشمن، ناسزا می گویند، حضرت پیغام داد كه از این كار دست بردارند، آن ها هم پذیرفتند و گفتند: «یا امیر المومنین نقبل عظتك و نتأدّب بأدبك»(وقعة صفین،ص103) و اگر امیرالمومنین در میدان نبرد، این گونه مراقب ادب یاران خود است و به آنها اجازه دشنام به دشمنان را نمی دهد، می توان حدس زد كه حضرت نسبت به بی ادبان هتّاك در داخل جامعه اسلامی، چه موضعی دارد و چگونه با آنها برخورد نموده و آنها را مهار می كند.
در جامعه علوی، طرفداری از امام، بهانه ای برای بی ادبی نسبت به مخالفان امام نیست، نمونه دیگر از برخورد حضرت، موقعی بود كه پس از جنگ نهروان، یكی از یاران، به زشتی از "خوارج" یاد كرد و حضرت به او اخطار نمود كه : «به آنها دشنام مگو!» (كنز العمال، ج11، ص320)
بر این اساس، حتی اگر شخصی بزرگترین جرم را هم مرتكب شده باشد و مستحق اعدام باشد، باز هم از حیثیت انسانی برخوردار بوده و آبرویش حفظ می شود. امیرالمومنین (ع)در جنگ هم به بی ادبی رضایت نمی داد، و از هتاكی مریدان خود، به صراحت جلوگیری می كرد. بدگویی علاوه بر آنكه از نظر اخلاقی ناپسند است، از نظر اجتماعی نیز زمینه ی عداوت و دشمنی است. چه اینكه رسول اكرم فرمود: به مردم ناسزا نگویید تا آنها كینه ی شما را به دل نگیرند: «لاتسبّوا الناس فتكسبوا العداوة بینهم». (الكافی، ج2، ص360)
مفهوم این سخن آن است كه افراد هتّاك، موقعیت اجتماعی خود را از دست داده و مورد نفرت مردم قرار می گیرند، چه اینكه ادب، محبوبیّت آفرین است. قابل توجه است كه "سبّ" كه در این روایات مورد نهی قرار گرفته، اختصاص به الفاظ بسیار ركیك و فحش ندارد. بلكه فقها تصریح كرده اند: هر تعبیر "اهانت آمیز" به دیگران، "سبّ" است. (مفتاح الكرامه، ج12، ص222)
2ـ فرصت گفتگو:
فراهم آمدن زمینه ی گفتگو نیز می تواند به كم شدن فاصله ها و رفع سوء تفاهم ما كمك كند، اگر همه گروه های طرف اختلاف، فرصت داشته باشند كه در شرایطی برابر و مساوی، به دور از فشار و تحمیل ، با رعایت ادب و اخلاق و با امكان نظارت عموم مردم گفتگو كنند.
به طرح دیدگاه ها، و یا حتی اعتراضات خود بپردازند، بسیاری از مسائل اختلافی، حل می شود و چه بسا پندارها و توهماتی كه به تقابل و درگیری می انجامد، زائل می گردد.
البته گفتگو بین گروه های هم وزن كه سهم نسبتاً برابری از قدرت دارند، كار دشواری نیست، ولی وقتی كه این توازن وجود نداشته باشد، قهراً گروه غالب به گفتگو با گروه مغلوب تن نمی دهد و به دلیل آنكه قدرت خویش را دلیل حقانیّت خود می داند، از"زبان قدرت" در برابر دیگران استفاده می كند و آن را جایگزین "زبان تفاهم" قرار می دهد.
از شگفتی های سیره ی امیر المومنین (ع) آن است كه در دوران حاكمیت و اقتدار، پیشنهاد "گفتگو" با مخالفان داشت، در گفتگو، از "زبان قدرت" استفاده نمی كرد، مخالفان را برای طرح اعتراضاتشان بدون هیچ گونه محدودیتی، كاملاً آزاد می گذاشت و با برگزاری علنی گفتگو، امكان داوری را برای همه فراهم می كرد.
نمونه ای از این سبك گفتگو، در جریان برخورد با جریان خوارج دیده می شود، و در حالی كه خوارج مهیّای جنگ شده بودند، حضرت در محل اجتماع آنها در قریه ی "حرورا" حضور یافت و فرمود، نماینده خود را برای گفتگو مشخص كنید، آنها "ابن كوّا" را برگزیدند، وی به تفصیل اعتراضات خود را بیان كرد و امام با متانت به پاسخ پرداخت.(بهج الصباغه، ج1، ص367) از نظر تاریخی روشن است كه خوارج تقاضای گفتگو نداشتند و امام نیز الزامی برای اقدام به چنین كاری نداشت، و یا حداقل می توانست چنین كاری را به برخی از اصحاب خود محوّل نموده و شأن خود را در دوری از مباحثه با آنها و دهان به دهان شدن با ایشان دیده و اعتنایی به ایشان نكند.
و شگفت آورتر آنكه امام حتی در شرایطی بر گفتگو اصرار می ورزید، كه خوارج با شورش، سر به طغیان برداشته و عبدالهخ بن خبّات و همسرش را به قتل رسانده بودند، ولی از نظر حضرت، حتّی آن خشونت ها هم راه احتجاج را مسدود نمی ساخت و امام بجای آن كه یك طرفه به نقد آنها پرداخته و غیاباً آن ها را محكوم كند، حضوراً به گفتگوی دوجانبه می پرداخت و گاه ابن عباس را مأمور احتجاج با آنها می كرد، (نهج البلاغه، نامه 77) طبرسی كه در كتاب خود الاحتجاج، گزارش یكی از این گفتگوهای حادّ را آورده است، در پایان اضافه می كند كه با این گفتگو، بسیاری از خوارج استدلال امیرالمومنین را پذیرفتند و از سپاه دشمن جدا شدند.(الاحتجاج، ص442)
3ـ قبول حكمیّت
اگر گفتگو نتواند اختلافات را حل كرده و افراد وگروه ها را به موضع مشتركی برساند، آن گاه نوبت به حكمیّت و داوری می رسد. حكمیّت یك راهكار اجرایی برای رسیدن به توافق در میدان عمل است، هر چند كه به این وسیله نمی توان اختلافات نظری را حل كرد.
البته اگر برای حلّ اختلاف، نیاز به داوری كردن و حكم صادر كردن باشد، این كار نمی تواند توسط هیچ یك از گروه های درگیر اختلاف انجام شود، و صرفاً كسی می تواند به نفع یك طرف و یا به ضرر طرف دیگر، حكم كرده و غائله را خاتمه دهد كه نه طرف دعوی باشد، و نه از یك طرف حمایت كرده باشد.
در جریان جمل، با اینكه طلحه و زبیر آغاز كننده فتنه بودند و دست به شورش زده و عده ای از اصحاب حضرت را در بصره به قتل رسانده بودند، ولی بهر حال چون در برابر حضرت قرار گرفته و او را متهم به قتل عثمان می كردند، امام علیه السلام به آنها پیشنهاد كرد به داوری كسانی تسلیم شوند كه طرفداری از هیچ یك از دو طرف را نكرده و از هر دو جریان كناره گیری نموده اند:
«و قد زعمتما انی قتلت عثمان، فبینی و بینكما من تخلّف عنی و عنكما من اهل المدینة، ثم یلزم كل امری بقدر ما احتمل».(نهج البلاغه، نامه54)
«پنداشتید من عثمان را كشتم؟، پس میان من و شما از مردم مدینه، آن كس داوری كند كه سر از بیعت من بر تافته و به یاری شما هم نشتافته، آن گاه هر كس را بدان اندازه كه در كار داخل بوده، برگردن آید و از عهده آن برآید.»( ترجمه دكتر شهیدی)
این منطق علوی متضمّن چند نكته است:
اوّل آنكه: آن حضرت، مشروعیّت حكومت خود را به معنی نادیده گرفتن اعتراضات مخالفان نمی داند.
دوّم آنكه: هر چند خود در جایگاه امامت و خلافت قرار دارد، ولی داوری در خصوص مسائل مربوط به خود را به دیگران محوّل می كند.
سوّم آنكه: داوران را از طرفداران خود پیشنهاد نمی كند، بلكه به داوری كسانی كه از وی تخلّف كرده و وظیفه ی حمایت از امام را انجام نداده اند، رضایت می دهد.
چهارم آنكه: از قبل، آمادگی خود را برای التزام به هر آنچه داوران درباره ی او بگویند، اعلام می نماید.
آیا برای حل اختلافات، منطقی منصفانه تر از این وجود دارد؟ بدون تردید، امیرالمومنین (علیه السلام)، به مصداق "علی مع الحق والحق مع علی" معیار حق است و كلام او شاقولی است كه انحراف و اعواج دیگران راآشكار می سازد، ولی وقتی درگیری و اختلاف رخ می دهد، حضرت مخالفان خود را به قبول رأی خود محكوم نمی كند و آنها را به "داوران بی طرف" ارجاع می دهد.
در جمل، پس از آن كه همه مهیّای جنگ بودند، امام (ع) تعلّل می ورزید و حاضر به شروع جنگ نبود، تا جایی كه مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت، حضرت فرمود می خواهم بار دیگر اتمام حجت كنم، لذا در میان اصحاب خود اعلام كرد: «كیست كه این قرآن را بگیرد و به نزد سپاه دشمن برد، و آنها را به حكم قرآن فراخواند، البته او كشته می شود و حتماً وارد بهشت می شود».(الجمل، 339) حكمیت قرآن برای حضرت، چندان اهمیت دارد كه امام از جان سرباز فداكار خود می گذرد، تا شاید دشمن را به قبول حكمیت ـ و نه قبول رأی خود ـ قانع سازد!
در همه ی این صحنه های اختلاف و نزاع، حضرت به جای استناد به عصمت و حقانیّت خود، به مخالفان می گوید: اگر كار خلافی انجام داده ام، بگویید و در این صورت حق دارید كه در برابر من بایستید:«لیس لكما غیر ما رضیتما به الّا ان تخرجا مما بویعت علیه بحدث فان كنت احدث حدثاً فسمّوه لی»(الامامة و السیاسة، ص95)
امّتی كه چنین الگویی برای تفاهم و حلّ اختلاف دارد، برای ادامه اختلافات خود چه عذری در پیشگاه خدا می تواند ارائه كند؟
منبع: سايت سروش محلاتي