محمدجعفر سعیدیان فر
نظارت برخویش، حاکمان و اعلام برائت از ظلم در کلام 224 نهج البلاغه
و من كلام له ع يتبرأ من الظلم
وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى- نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ
تاریخ و زمینه صدور کلام امام علی(ع)
1-هنگامی که علی (ع) زمام امور خلافت را در کوفه در دست داشت و اموال بسیار از بیت المال در اختیار آن حضرت بود، روزی برادرش عقیل، به محضرش آمد و گفت: «مقروض هستم و از ادای آن عاجز می باشم، قرض مرا ادا کن .» علی (ع) فرمود: «قرض تو چه اندازه است؟» عقیل گفت: صد هزار درهم . علی (ع) فرمود: «سوگند به خدا آنقدر ندارم که بتوانم قرض تو را ادا کنم، صبر کن تا سهم شخصی من ازبیت المال به من برسد، تا آخرین حد توان، به تو کمک می کنم . عقیل گفت: بیت المال در اختیار تو است، آیا با این حال، مرا به سهم خود وعده می دهی؟ مگر سهم تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهی، دردی را دوا نمی کند . علی (ع) به او فرمود: ای برادر! هر کدام از من و تو نسبت به بیت المال به منزله یک نفر هستیم در این هنگام علی (ع) با برادرش در طبقه بالای دارالاماره که مشرف به بازار کوفه بود، گفتگو می کردند علی (ع) به عقیل فرمود: «اگر گفتار من تو را قانع نمی کند، به کنار این صندوق ها که در بازار پیدا است و پول های تاجران در میانشان ا ست برو، و آنها را بشکن و از پول آنها بردار .» عقیل عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا به من امر می کنی که صندوق های عده ای را که توکل به خدا نموده و مقداری پول اندوخته اند را بشکنم؟ علی (ع) فرمود: آیا تو به من دستور می دهی که در بیت المال را که از آن مسلمانان است بگشایم، با این که توکل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر می خواهی، شمشیرت را بردار، من نیز شمشیرم را برمی دارم و با هم به شهر «حیره » می رویم; در آنجا، بازرگانان ثروتمند زیاد هستند، به خانه یکی از آنها یورش می بریم و مالش را غارت می کنیم . عقیل عرض کرد: آیا دزدی کنم؟ علی (ع) فرمود: اگر از مال یک نفر دزدی کنی، بهتر از آن است که از اموال همه مسلمانان دزدی کنی، چرا که بیت المال، مال همه مسلمین است در روایت دیگر آمده، روزی عقیل از برادرش علی (ع) درخواست کمک از بیت المال کرد، علی (ع) فرمود: «صبر کن تا روز جمعه فرا رسد; عقیل تا روز جمعه صبر کرد، پس از اقامه نماز جمعه، علی (ع) به عقیل فرمود: «درباره کسی که به همه این مسلمانان (که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند) خیانت کند چه می گویی؟» عقیل گفت: «چنین کسی، شخص بسیار بدی است » علی (ع) فرمود: «تو با درخواست کمک (زیادتر از حقت) از بیت المال، به من، دستور می دهی که به این مسلمانان خیانت کنم (منهاجالبراعة في شرح نهجالبلاغة (الخوئي)، ج 14، صفحهى 294) و کلام 224 روایتی صادقانه ازاین واقعه است
عقیل کیست:
عقیل بن ابیطالب در سال دهم عام الفیل ۵۹۰ میلادی در مکه زاده شد. عقیل، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد و از تبار بنیهاشم به شمار میآید. ابوطالب دارای چهار پسر به ترتیب به نامهای طالب، عقیل، جعفر و علی بود که فاصله سنی هر یک ده سال بود. بنابر این عقیل بیست سال از علی بزرگتر بودهاست. گویند عقیل در نزد ابوطالب بسیار محبوب بود و از این روحضرت محمد(ص) نیز به وی علاقه داشت.عقیل وعباس بن عبدالمطلب با اکراه و اجبار قریش در جنگ بدر شرکت کردند و هر دو به دست مسلمانان اسیر شدند و چون خود چیزی نداشت، با فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت. عقیل قبل از صلح حدیبیه با میل خود به مدینه هجرت کرد و در جنگ موته و حنین شرکت کرد واز خود استقامت فوقالعاده نشان داد.وی آگاهی گستردهای از قبایل عرب و تاریخ و وقایع گذشته آنان داشت و به علم انساب مسلط بود. به هنگام اقامت امام علی در کوفه به آن شهر سفر کرد؛ ولی به علت کهولت سن در هیچ یک از جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت نکرد. گویند عقیل در اواخر عمر نابینا شد و در سال پنجاه هجری در مدینه درگذشت و در داخل خانه خود، که در کنار بقیع قرار داشت به خاک سپرده شد
2-بخشی ازکلام 224 روایت شخصی است که با کاری که انجام داده باعث شگفتی امام شده واورا توبیخ فرموده است اشعث ابن قیس ازفرصت طلبان قدرت پرست نیمه های شب با بسته ای از حلواها وغذای چرب وشیرین به درب خانه علی می رود تاشاید دراراده عدالت طلبانه امام ایجاد کند وبرای خود درکنار امام جایگاهی ایجاد کندوامام باروایت واقعه ازچگونگی برخورد عدالت طلبانه باتوجه به قرآن وسنت خویش با اشعث سخن می گوید
اشعث کیست:
اَشْعَثِ بْنِ قَیسِ كِنْدی، ابومحمد از مردان مشهور در تاریخ نیمة نخست سدة 1ق ، وی بزرگ قبیلة پر نفوذ كنده ، از آغاز مسلمانى تا هنگام مرگ در بسیاری حوادث نقش عمده داشت و مىتوان گفت كه حضور او در پارهای مواقع خود حادثه ساز بود.نام اصلى او « معدیكرب » ، لقبش « اشعث » است و اشعث به معناى ژولیدهمو مىباشد پدر اشعث ، قیس ، جدّ اولش معدیكرب ، جدّ دومش معاویة بن جبله و كنیهاش ابومحمد است. در سال دهم هجرت كه همهى قبایل و طوایف عرب ، دین اسلام را پذیرفتند ، طایفهى كِنده هم كه طایفه اشعث بن قیس است ، اسلام آورد . هیئتى از طایفهى كِنده به ریاست اشعث بن قیس در مدینه نزد پیامبر آمد و مسلمان بودن طایفه كنده را اعلام كردند و اشعث در آن روز مسلمان شد .پس از وفات پیامبر، طایفه كِنده و خود اشعث بن قیس مرتدّ شدند و از اسلام برگشتند. اشعث از سوی عثمان ولایت آذربایجان را عهدهدار بود و عثمان سالی صد هزار درهم از خراج آن دیار را به او میداد . در زمان عثمان والی آذربایجان بود و پس از قتل وی و پیوستن مردم به علی ( ع ( وی نیز به آن حضرت پیوست و در جنگ صفین نیز شرکت کرد ؛ ولی خود خواهی اش او را به مخالفت با آن حضرت کشاند . در یکی از شبهای جنگ که اعراب بسیاری کشته شده بودند افراد قبیله خویش را جمع کرد و بدانها گفت : امروز دیدید که چقدر از جمعیت عرب کشته شد ؟! به خدا سوگند که در عمرم چنین کشتاری به چشم ندیدهام .اگر بنا باشد جنگ به این صورت ادامه یابد ، عرب نابود گردد ،و با این سخنان خود در آنها ایجاد تزلزل کرد . این خبر به گوش معاویه رسید و همین امر انگیزه او شد که قرآنها را بر نیزه کند و امیرالمؤمنین را به حکمین بخواند. پس از نیرنگِ بر سر نیزه كردن قرآنها از سوى معاویه ، به شدت از ادامه جنگ جلوگیرى كرد و على(ع) را واداشت تا مالك اشتر را از صف مقدّم جنگ به عقب بازگرداند . پس از آن در انتخاب ابنعبّاس و مالكاشتر بهصورت نماینده سپاه عراق براى داورى ، با امیرمؤمنان ، على(ع)مخالفت ورزید و سرانجام امام را واداشت تا به داورى ابوموسى اشعرى تن در دهد ، بالاخره گروه خوارج در همان جا نشأت گرفت ، و تا امیرالمومنین در حیات بود ، به ایشان آزار میرساندند . علىبنابىطالب(ع) پس از جنگ جمل ، یعنى حدود 6 ماه پس از آغاز خلافتش ، او را از ولایت آذربایجان عزل كرد و از وى خواست تا اموال حكومتى را در كوفه به حضرت تحویل دهد این تصمیم بر اشعث ناگوار آمد ، بهطورى كه بر آن شد تا به معاویه بپیوندد؛ ولى قومش او را بازداشتند ، زیرا ترك شهر و قوم و پیوستن به معاویه را سزاوار نمىدانستند.امام صادق(ع) میفرمایند : اشعث خود در خون امیرالمؤمنین دست داشت. برخى از فرزندان او نیز در مسائل سیاسى زمان خود نقش آفریدند؛ جَعْدَه دختر او همسر خود ، امام حسن(ع) را با زهر به شهادت رساند. محمدبناشعث پس از صلح امام حسن(ع) ، حُجربن عَدِىّ را دستگیر و به زیادبن ابیه تحویلداد و پس از قیام امام حسین(ع) و پیش از حادثه كربلا ، مسلمبنعقیل را نیز دستگیر و به عبیداللهبنزیاد تحویل داد و در كربلا با برادرش قَیْسبناشعث در میان فرماندهان عمر سعد بود. اشعث، سرانجام در سال 42 قمری درگذشت .
محورهای مطرح شده درکلام224 نهج البلاغه درباره نظارت برخویش حاکمان واعلام برائت از ظلم
1-اعلام برائت و بیزاری از ظلم با ذکر سوگند به خداوند این گونه: به خدا سوگند كه اگر شبها را بر بستر خارهاى پر گزند سعدان- گياهى است داراى خار سر تيزبا خارهای سه شعبه که خوراک شتران است وسخت گزنده است - به صبح آرم : وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً : و دست و پايم به غل و زنجير كشيده شود :أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً: تحملش برايم بسى دلپذيرتر از آن است كه در قيامت خدا و رسولش را در حالتى ملاقات كنم :أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: كه به بندهاى از بندگانش ستم روا داشته :ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ: يا پشيزى از مال مردم را به غصب گرفته باشم :وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ» آخر براى اين تن خاكى كه بندبند آن به پوسيدگى مىشتابد« .« وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا: و دورانى بس دراز در زير تودههاى خاك مىماند چه گونه كسى را ستم روا دارم :وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا:
2- منطق قدرت از نظر امام (ع) عدالت بود و حتی عواطف برادرى و خويشاوندى در مورد عقيل على (ع) را از اجراى عدالت و تقسيم بيت المال بر اساس مساوات باز نداشت. وداستان برادرش عقیل را امام(ع) این گونه روایت می کند: به خدا سوگند عقيل را در نهايت بينوايى ديدم :وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ:از من خواست تا يك صاع- سه کیلو- از گندم شما مردم را به او ببخشم :حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً:در حالى كه، فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهرهاى نيلين مىديدم :وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ: چند بار نزد من آمد و خواهش خود مكرر كرد :وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً: و من، همچنان، به او گوش مىدادم :فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي: و او پنداشت كه دينم را به او مىفروشم :فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي: و شيوه خويش وامىگذارم و از پى هواى او مىروم :وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي: پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گيرد، به تنش نزديك كردم:فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا: عقيل همانند بيمارى که ازشدت درد فریاد می زند ناله سر داد و بيم آن بود كه از حرارتش بسوزد :فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا: گفتم: اى عقيل نوحهگران در عزايت بگريند :فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ: آيا از حرارت آهنى كه انسانى به بازيچه گداخته است ناله فریاد گونه مى زنی « أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ» و مرا از آتشى كه خداوند جبار به خشم خود افروخته بيمى نباشد؟ :وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ: آيا تو از اين رنج (اندك) مىنالى و من از آتش دوزخ ننالم :أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى:
۳- تطميع و رشوه ى هديه نماى مردى - اشعث بن قيس- كه در ظاهر، يال و كوپالى داشت، آن حضرت را از اجراى عدالت منحرف نساخت و با كوبنده ترين انتقاد دست رد بر سينه او زد وروایت امام ازاین واقعه درکلام 224 چنین است: شگفتتر از اين داستان آن شخص ديگرى است:وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا : كه با ظرفى دربسته ِ:مَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا: و پر از معجونى كه چنان از آن نفرت داشتم و چندشم مىشد كه گويى با لعاب دهان يا پس آوردههاى مار خميرش كردهاند به نزد من آمد :وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا: (نکته محوری این است که امام(ع) بااین که انگیزه اورا می دانست وبااین که نیمه شب بودو کس ازاین موضوع مطلع نمی شد نه باصرف انگیزه خوانی رد کرد ونه باتسامح ومدارا قبول کرد بلکه با طرح یک گفتمان پرسشی از اشعس اقرار گرفت وبعدا درکلامی درمحضرعام مردم بدون این که اسم ازاشعث بیاورد شفاف سازی کرد تا برای همیشه عبرتی باشد برای حاکمان وکارگزاران که دراین گونه دام ها گرفتار نشوند)وسپس می فرماید او را گفتم: {اين صلهى رحم است يا زكات يا صدقه، كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است؟}: فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ: او گفت: {نه اين است و نه آن،بلكه هديه است} :فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ: پس گفتم: زنان فرزند مرده به سوگت بنشينند، آيا با توجيه دينى براى فريب من آمدهاى؟ :فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي:آيا تو مخبطى يا ديوانه يا هذيان مىگويى؟ : أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ: به خدا سوگند كه اگر اقليمهاى هفتگانه را با هر چه در زير آسمانهاى آنها است مرا دهند كه خداى را حتى در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى كنم، نخواهم كرد :وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ: چرا كه اين دنياى شما در نزد من از برگ نيم جويدهاى در دهان ملخى ناچيزتر است :وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا: على را با نعمتهاى فنا پذير و لذتهاى گذرا و ناپايدار چه كار؟ :مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى: از خواب آلودگى خرد و زشتى لغزشها به خدا پناه مىبريم و از او يارى مىجوييم.« نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ»
:نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ:
یکی ازمهمترین فراز های کلام امام همین است پناه می برم به خداوند از به خواب رفتن عقل. درفرهنگ نهج البلاغه عقل وجهل دربرابرهم هستند و جهل فقط در برابر علم نیست که دربرابر عقل زیاد به کار رفته است واصولا فرهنگ روائی ما این گونه است که کتاب العقل والجهل اصول کافی دلیل براین مدعاا است ونکته اصلی آن هم این است که خرد واندیشه مهمترین امتیاز وتفاوت انسان ازسائر موجودات است وعقل راهنمای انسان برای رسیدن به کمال حقیقی قرب الی الله است وپیامبران طبق سخن امام علی(ع) برای بیدار کردن عقل انسان آمده اند :فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ: (نهج البلاغه خطبه1) و دوزخیان در پاسخ فرشتگان چنین می گویند: اگر ما گوش شنوا داشتيم و عقل خود را به كار مىگرفتيم، هرگز از دوزخيان نبوديم"! (وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ:مُلک(67)آیه:10). حرکت های احساسی بدون راهنمای عقل وخردورزی مشکلات زیادی برای امام علی(ع) ایجاد کردند، که خوارج جاهلان متنسک – نادانان مناسک گرا- مهمترین مشکل جهان اسلام بودند که بابه شهادت رساندن امام علی(ع) مسیر تاریخ اسلام را عوض کردند وزمینه را برای به قدرت رسیدن معاویه واموی ها فراهم کردند
نظارت برخویش، حاکمان و اعلام برائت از ظلم در کلام 224 نهج البلاغه
و من كلام له ع يتبرأ من الظلم
وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى- نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ
تاریخ و زمینه صدور کلام امام علی(ع)
1-هنگامی که علی (ع) زمام امور خلافت را در کوفه در دست داشت و اموال بسیار از بیت المال در اختیار آن حضرت بود، روزی برادرش عقیل، به محضرش آمد و گفت: «مقروض هستم و از ادای آن عاجز می باشم، قرض مرا ادا کن .» علی (ع) فرمود: «قرض تو چه اندازه است؟» عقیل گفت: صد هزار درهم . علی (ع) فرمود: «سوگند به خدا آنقدر ندارم که بتوانم قرض تو را ادا کنم، صبر کن تا سهم شخصی من ازبیت المال به من برسد، تا آخرین حد توان، به تو کمک می کنم . عقیل گفت: بیت المال در اختیار تو است، آیا با این حال، مرا به سهم خود وعده می دهی؟ مگر سهم تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهی، دردی را دوا نمی کند . علی (ع) به او فرمود: ای برادر! هر کدام از من و تو نسبت به بیت المال به منزله یک نفر هستیم در این هنگام علی (ع) با برادرش در طبقه بالای دارالاماره که مشرف به بازار کوفه بود، گفتگو می کردند علی (ع) به عقیل فرمود: «اگر گفتار من تو را قانع نمی کند، به کنار این صندوق ها که در بازار پیدا است و پول های تاجران در میانشان ا ست برو، و آنها را بشکن و از پول آنها بردار .» عقیل عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا به من امر می کنی که صندوق های عده ای را که توکل به خدا نموده و مقداری پول اندوخته اند را بشکنم؟ علی (ع) فرمود: آیا تو به من دستور می دهی که در بیت المال را که از آن مسلمانان است بگشایم، با این که توکل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر می خواهی، شمشیرت را بردار، من نیز شمشیرم را برمی دارم و با هم به شهر «حیره » می رویم; در آنجا، بازرگانان ثروتمند زیاد هستند، به خانه یکی از آنها یورش می بریم و مالش را غارت می کنیم . عقیل عرض کرد: آیا دزدی کنم؟ علی (ع) فرمود: اگر از مال یک نفر دزدی کنی، بهتر از آن است که از اموال همه مسلمانان دزدی کنی، چرا که بیت المال، مال همه مسلمین است در روایت دیگر آمده، روزی عقیل از برادرش علی (ع) درخواست کمک از بیت المال کرد، علی (ع) فرمود: «صبر کن تا روز جمعه فرا رسد; عقیل تا روز جمعه صبر کرد، پس از اقامه نماز جمعه، علی (ع) به عقیل فرمود: «درباره کسی که به همه این مسلمانان (که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند) خیانت کند چه می گویی؟» عقیل گفت: «چنین کسی، شخص بسیار بدی است » علی (ع) فرمود: «تو با درخواست کمک (زیادتر از حقت) از بیت المال، به من، دستور می دهی که به این مسلمانان خیانت کنم (منهاجالبراعة في شرح نهجالبلاغة (الخوئي)، ج 14، صفحهى 294) و کلام 224 روایتی صادقانه ازاین واقعه است
عقیل کیست:
عقیل بن ابیطالب در سال دهم عام الفیل ۵۹۰ میلادی در مکه زاده شد. عقیل، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد و از تبار بنیهاشم به شمار میآید. ابوطالب دارای چهار پسر به ترتیب به نامهای طالب، عقیل، جعفر و علی بود که فاصله سنی هر یک ده سال بود. بنابر این عقیل بیست سال از علی بزرگتر بودهاست. گویند عقیل در نزد ابوطالب بسیار محبوب بود و از این روحضرت محمد(ص) نیز به وی علاقه داشت.عقیل وعباس بن عبدالمطلب با اکراه و اجبار قریش در جنگ بدر شرکت کردند و هر دو به دست مسلمانان اسیر شدند و چون خود چیزی نداشت، با فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت. عقیل قبل از صلح حدیبیه با میل خود به مدینه هجرت کرد و در جنگ موته و حنین شرکت کرد واز خود استقامت فوقالعاده نشان داد.وی آگاهی گستردهای از قبایل عرب و تاریخ و وقایع گذشته آنان داشت و به علم انساب مسلط بود. به هنگام اقامت امام علی در کوفه به آن شهر سفر کرد؛ ولی به علت کهولت سن در هیچ یک از جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت نکرد. گویند عقیل در اواخر عمر نابینا شد و در سال پنجاه هجری در مدینه درگذشت و در داخل خانه خود، که در کنار بقیع قرار داشت به خاک سپرده شد
2-بخشی ازکلام 224 روایت شخصی است که با کاری که انجام داده باعث شگفتی امام شده واورا توبیخ فرموده است اشعث ابن قیس ازفرصت طلبان قدرت پرست نیمه های شب با بسته ای از حلواها وغذای چرب وشیرین به درب خانه علی می رود تاشاید دراراده عدالت طلبانه امام ایجاد کند وبرای خود درکنار امام جایگاهی ایجاد کندوامام باروایت واقعه ازچگونگی برخورد عدالت طلبانه باتوجه به قرآن وسنت خویش با اشعث سخن می گوید
اشعث کیست:
اَشْعَثِ بْنِ قَیسِ كِنْدی، ابومحمد از مردان مشهور در تاریخ نیمة نخست سدة 1ق ، وی بزرگ قبیلة پر نفوذ كنده ، از آغاز مسلمانى تا هنگام مرگ در بسیاری حوادث نقش عمده داشت و مىتوان گفت كه حضور او در پارهای مواقع خود حادثه ساز بود.نام اصلى او « معدیكرب » ، لقبش « اشعث » است و اشعث به معناى ژولیدهمو مىباشد پدر اشعث ، قیس ، جدّ اولش معدیكرب ، جدّ دومش معاویة بن جبله و كنیهاش ابومحمد است. در سال دهم هجرت كه همهى قبایل و طوایف عرب ، دین اسلام را پذیرفتند ، طایفهى كِنده هم كه طایفه اشعث بن قیس است ، اسلام آورد . هیئتى از طایفهى كِنده به ریاست اشعث بن قیس در مدینه نزد پیامبر آمد و مسلمان بودن طایفه كنده را اعلام كردند و اشعث در آن روز مسلمان شد .پس از وفات پیامبر، طایفه كِنده و خود اشعث بن قیس مرتدّ شدند و از اسلام برگشتند. اشعث از سوی عثمان ولایت آذربایجان را عهدهدار بود و عثمان سالی صد هزار درهم از خراج آن دیار را به او میداد . در زمان عثمان والی آذربایجان بود و پس از قتل وی و پیوستن مردم به علی ( ع ( وی نیز به آن حضرت پیوست و در جنگ صفین نیز شرکت کرد ؛ ولی خود خواهی اش او را به مخالفت با آن حضرت کشاند . در یکی از شبهای جنگ که اعراب بسیاری کشته شده بودند افراد قبیله خویش را جمع کرد و بدانها گفت : امروز دیدید که چقدر از جمعیت عرب کشته شد ؟! به خدا سوگند که در عمرم چنین کشتاری به چشم ندیدهام .اگر بنا باشد جنگ به این صورت ادامه یابد ، عرب نابود گردد ،و با این سخنان خود در آنها ایجاد تزلزل کرد . این خبر به گوش معاویه رسید و همین امر انگیزه او شد که قرآنها را بر نیزه کند و امیرالمؤمنین را به حکمین بخواند. پس از نیرنگِ بر سر نیزه كردن قرآنها از سوى معاویه ، به شدت از ادامه جنگ جلوگیرى كرد و على(ع) را واداشت تا مالك اشتر را از صف مقدّم جنگ به عقب بازگرداند . پس از آن در انتخاب ابنعبّاس و مالكاشتر بهصورت نماینده سپاه عراق براى داورى ، با امیرمؤمنان ، على(ع)مخالفت ورزید و سرانجام امام را واداشت تا به داورى ابوموسى اشعرى تن در دهد ، بالاخره گروه خوارج در همان جا نشأت گرفت ، و تا امیرالمومنین در حیات بود ، به ایشان آزار میرساندند . علىبنابىطالب(ع) پس از جنگ جمل ، یعنى حدود 6 ماه پس از آغاز خلافتش ، او را از ولایت آذربایجان عزل كرد و از وى خواست تا اموال حكومتى را در كوفه به حضرت تحویل دهد این تصمیم بر اشعث ناگوار آمد ، بهطورى كه بر آن شد تا به معاویه بپیوندد؛ ولى قومش او را بازداشتند ، زیرا ترك شهر و قوم و پیوستن به معاویه را سزاوار نمىدانستند.امام صادق(ع) میفرمایند : اشعث خود در خون امیرالمؤمنین دست داشت. برخى از فرزندان او نیز در مسائل سیاسى زمان خود نقش آفریدند؛ جَعْدَه دختر او همسر خود ، امام حسن(ع) را با زهر به شهادت رساند. محمدبناشعث پس از صلح امام حسن(ع) ، حُجربن عَدِىّ را دستگیر و به زیادبن ابیه تحویلداد و پس از قیام امام حسین(ع) و پیش از حادثه كربلا ، مسلمبنعقیل را نیز دستگیر و به عبیداللهبنزیاد تحویل داد و در كربلا با برادرش قَیْسبناشعث در میان فرماندهان عمر سعد بود. اشعث، سرانجام در سال 42 قمری درگذشت .
محورهای مطرح شده درکلام224 نهج البلاغه درباره نظارت برخویش حاکمان واعلام برائت از ظلم
1-اعلام برائت و بیزاری از ظلم با ذکر سوگند به خداوند این گونه: به خدا سوگند كه اگر شبها را بر بستر خارهاى پر گزند سعدان- گياهى است داراى خار سر تيزبا خارهای سه شعبه که خوراک شتران است وسخت گزنده است - به صبح آرم : وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً : و دست و پايم به غل و زنجير كشيده شود :أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً: تحملش برايم بسى دلپذيرتر از آن است كه در قيامت خدا و رسولش را در حالتى ملاقات كنم :أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: كه به بندهاى از بندگانش ستم روا داشته :ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ: يا پشيزى از مال مردم را به غصب گرفته باشم :وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ» آخر براى اين تن خاكى كه بندبند آن به پوسيدگى مىشتابد« .« وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا: و دورانى بس دراز در زير تودههاى خاك مىماند چه گونه كسى را ستم روا دارم :وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا:
2- منطق قدرت از نظر امام (ع) عدالت بود و حتی عواطف برادرى و خويشاوندى در مورد عقيل على (ع) را از اجراى عدالت و تقسيم بيت المال بر اساس مساوات باز نداشت. وداستان برادرش عقیل را امام(ع) این گونه روایت می کند: به خدا سوگند عقيل را در نهايت بينوايى ديدم :وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ:از من خواست تا يك صاع- سه کیلو- از گندم شما مردم را به او ببخشم :حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً:در حالى كه، فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهرهاى نيلين مىديدم :وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ: چند بار نزد من آمد و خواهش خود مكرر كرد :وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً: و من، همچنان، به او گوش مىدادم :فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي: و او پنداشت كه دينم را به او مىفروشم :فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي: و شيوه خويش وامىگذارم و از پى هواى او مىروم :وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي: پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گيرد، به تنش نزديك كردم:فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا: عقيل همانند بيمارى که ازشدت درد فریاد می زند ناله سر داد و بيم آن بود كه از حرارتش بسوزد :فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا: گفتم: اى عقيل نوحهگران در عزايت بگريند :فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ: آيا از حرارت آهنى كه انسانى به بازيچه گداخته است ناله فریاد گونه مى زنی « أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ» و مرا از آتشى كه خداوند جبار به خشم خود افروخته بيمى نباشد؟ :وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ: آيا تو از اين رنج (اندك) مىنالى و من از آتش دوزخ ننالم :أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى:
۳- تطميع و رشوه ى هديه نماى مردى - اشعث بن قيس- كه در ظاهر، يال و كوپالى داشت، آن حضرت را از اجراى عدالت منحرف نساخت و با كوبنده ترين انتقاد دست رد بر سينه او زد وروایت امام ازاین واقعه درکلام 224 چنین است: شگفتتر از اين داستان آن شخص ديگرى است:وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا : كه با ظرفى دربسته ِ:مَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا: و پر از معجونى كه چنان از آن نفرت داشتم و چندشم مىشد كه گويى با لعاب دهان يا پس آوردههاى مار خميرش كردهاند به نزد من آمد :وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا: (نکته محوری این است که امام(ع) بااین که انگیزه اورا می دانست وبااین که نیمه شب بودو کس ازاین موضوع مطلع نمی شد نه باصرف انگیزه خوانی رد کرد ونه باتسامح ومدارا قبول کرد بلکه با طرح یک گفتمان پرسشی از اشعس اقرار گرفت وبعدا درکلامی درمحضرعام مردم بدون این که اسم ازاشعث بیاورد شفاف سازی کرد تا برای همیشه عبرتی باشد برای حاکمان وکارگزاران که دراین گونه دام ها گرفتار نشوند)وسپس می فرماید او را گفتم: {اين صلهى رحم است يا زكات يا صدقه، كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است؟}: فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ: او گفت: {نه اين است و نه آن،بلكه هديه است} :فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ: پس گفتم: زنان فرزند مرده به سوگت بنشينند، آيا با توجيه دينى براى فريب من آمدهاى؟ :فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي:آيا تو مخبطى يا ديوانه يا هذيان مىگويى؟ : أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ: به خدا سوگند كه اگر اقليمهاى هفتگانه را با هر چه در زير آسمانهاى آنها است مرا دهند كه خداى را حتى در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى كنم، نخواهم كرد :وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ: چرا كه اين دنياى شما در نزد من از برگ نيم جويدهاى در دهان ملخى ناچيزتر است :وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا: على را با نعمتهاى فنا پذير و لذتهاى گذرا و ناپايدار چه كار؟ :مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى: از خواب آلودگى خرد و زشتى لغزشها به خدا پناه مىبريم و از او يارى مىجوييم.« نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ»
:نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ:
یکی ازمهمترین فراز های کلام امام همین است پناه می برم به خداوند از به خواب رفتن عقل. درفرهنگ نهج البلاغه عقل وجهل دربرابرهم هستند و جهل فقط در برابر علم نیست که دربرابر عقل زیاد به کار رفته است واصولا فرهنگ روائی ما این گونه است که کتاب العقل والجهل اصول کافی دلیل براین مدعاا است ونکته اصلی آن هم این است که خرد واندیشه مهمترین امتیاز وتفاوت انسان ازسائر موجودات است وعقل راهنمای انسان برای رسیدن به کمال حقیقی قرب الی الله است وپیامبران طبق سخن امام علی(ع) برای بیدار کردن عقل انسان آمده اند :فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ: (نهج البلاغه خطبه1) و دوزخیان در پاسخ فرشتگان چنین می گویند: اگر ما گوش شنوا داشتيم و عقل خود را به كار مىگرفتيم، هرگز از دوزخيان نبوديم"! (وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ:مُلک(67)آیه:10). حرکت های احساسی بدون راهنمای عقل وخردورزی مشکلات زیادی برای امام علی(ع) ایجاد کردند، که خوارج جاهلان متنسک – نادانان مناسک گرا- مهمترین مشکل جهان اسلام بودند که بابه شهادت رساندن امام علی(ع) مسیر تاریخ اسلام را عوض کردند وزمینه را برای به قدرت رسیدن معاویه واموی ها فراهم کردند