Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

باز خواني انقلاب اسلامي ايران در سال 57 در هم انديشي با مبارزين و زندانيان سياسي رژيم شاه(قسمت اول)

آيت الله سيد حسين موسوي تبريزي از اساتيد درس خارج فقه و اصول حوزه علميه قم و از مبارزين و فعالين قبل از انقلاب ، دادستان کل انقلاب اسلامي ،نماینده دوره های اول و سوم مجلس از تبریز وعضو نمايندگان ادوار مجلس شوراي اسلامي ،موسس دفتر تبلیغات اسلامی و عضو هیت مدیره دفتر تا سال 1371، رئيس چند دوره ي خانه احزاب و دبير كل مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم
حجت الاسلام و المسلمین محمد جعفر سعيديان از مبارزين وزندانيان قبل از انقلاب (كه محكوم به15 سال زندان گرديده بود)از فرماندهان اوليه سپاه و بنيان گذار سپاه پاسداران قم به همراه شهيد محمد منتظري، نماينده دو دوره مجلس و رد صلاحيت شده دوره هاي اخير مجلس و از اعضاي شوراي مركزي مجمع مي باشد
حجت الاسلام و المسلمین محمود صلواتي از مبارزين قبل از انقلاب كه به زندان ابد و 20 سال محكوم شده بود ، از بنيان گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به همراه شهيد محمد منتظري، نويسنده ، از مترجمين آثار آيت الله العظمي منتظري و مترجم قرآن كريم وصحيفه سجاديه و از اعضا شورای مرکزی مجمع
 

حجت الاسلام و المسلمين دكتر سيد علي ميرموسوي:
_بسم الله الرحمن الرحیم
در آستانه¬ی سالگرد انقلاب اسلامی در حضور جمعی از چهر¬ه¬های فرهیخته¬ی روحانی که در مجمع محققین و مدرسین تشریف دارند هستیم، با توجه به این که در شرائط کنونی از یک طرف ما به دلیل عملکردهایی که در سال-های اخیر توسط برخی از نیروها به نام انقلاب و اسلام صورت گرفته، شاهد گریز نسل جوان از ارزش¬ها و آرامان-های انقلاب هستیم و از طرف دیگر گروهی با مصادره کردن ارزش¬ها و آن فداکاری¬هایی که در جریان انقلاب ¬شد این آرمان¬ها را در معرض تحریف یا دگرگونی قرار دادند، و به نظر ¬رسيد نشستی با برخی از چهر¬ه¬هایی که در انقلاب حضور داشتند و در این جریان متحمل زندان و شکنجه و تبعید شدند و از نزدیک آرمان¬هاي انقلاب را می¬توانند برای ما توضیح بدهند باشیم. در خدمت آیت الله موسوی تبریزی، جناب حجة الاسلام و المسلمین سعیدیان، جناب حجة الاسلام و المسلمین صلواتی، هستیم و سؤالاتی که به نظر می¬رسد در ارتباط با ماهیت انقلاب و اهداف آن است را در ابتدا مطرح می¬کنیم تا اگر فرصت شد به مباحث دیگر هم بپردازیم، به نظر می¬رسد که اولین سؤالی که می¬شود ما مطرح بکنیم در ارتباط با خود ماهیت این انقلاب است برخی تصور می¬کنند که این انقلاب یک ماهیت واپس گرایانه داشته، یعنی در صدد بوده تا جامعه را به وضعیت گذشته برگرداند و جنبه¬ی ارتجاعی داشته، در حالی که برخی هم تصور می¬کنند که این انقلاب یک انقلابی بوده که حتی از تجدد هم سبقت گرفته و حالت پسا تجدد پیدا کرده، برخی هم بیشتر روی جنبه¬های مذهبی انقلاب تأکید می¬کنند. من به عنوان شروع از آیت الله موسوی تبریزی تقاضا می¬کنم که دیدگاه خودشان را در ارتباط با ماهیت این انقلاب و اهداف آن برای ما توضیح بدهند.

آيت الله سيد حسين موسوي تبريزي
بسم الله الرحمن الرحیم
تشکر می¬کنم از دوستان که این جلسه¬ی صمیمانه را گذاشتند و من معتقدم همین مسائل را دور هم صحبت کردن و در خیلی می¬تواند مفید باشد، حالا من بدون مقدمه جواب را شروع می¬کنم. طبیعی است که وقتی ما می¬گفتیم انقلاب ما انقلاب اسلامی است و رهبریت به خصوص بعد از سال 42 رهبریت مرجعیت بود علما و بزرگان بودند، طبیعی است که به آن بگویند انقلاب اسلامی، ولی وقتی بر اساس تحلیل¬های واقعی ما دنبال بکنیم باید برویم دنبال این که ما چه نداشتیم، چه می¬خواستیم، انقلاب کردیم برای این که آنچه را که نداشتیم به دست بیاوریم و آنچه را می¬خواستیم به دست بیاوریم، روشن است كه انقلاب نمی¬کنند تا آنچه را که داریم بدست بیاوریم. واقعیت این بود که رژیم پهلوي بعضي از آزادي هاي اجتماعي و حتي اجازه¬ی فحشاء، منکر، فساد را داده بود و در جامعه، ما نیروهای انقلاب و مردم متدين مسلمان از این فحشاء و منکر ناراحت بودند، ولی مسئله¬ آيا این بود که ما انقلاب کردیم که اسلاممان را پیاده کنیم ما مشکل عمل به اسلام، مشکل رفتن به مسجد، مشکل عزاداری، مشکل منبر، مشکل سخنرانی نداشتيم مشكل اساسي ما آزادی¬های سیاسی بود مشکل ابن بود که در مديریت کشور هیچ گونه مردم دخیل نبودند، آنچه که خودشان يعني حاكمبت حالا بعضی¬ وقت ها با دیکته شده از خارج و بعضاً خودشان استبدادی هر چه می¬خواستند انجام می¬دادند و افراد فرهیخته روشن فکر و متدینین آگاه همه از این جهت ناراحت بودند، انتخابات، انتخابات فرمایشی بود، رفراندوم رفراندوم فرمایشی بود، مردم دنبال دخالت در مديریت بودندو آزادی را براي همين مي خواستند به خاطر همین هم بود که از قشر متدین مذهبیِ آگاه که در رأسش هم مرجعیت و روحانیت باشد تا قشر دانشگاهی که آن¬ها نيز متدین بودند یا این که حتی غیر متدین هم بودندولي دلسوز كشور و آزادي خواه , حتی یک عده کمونیست¬ها بودند و آن¬هایی که مرتبط با خدا نبودند ولی در رابطه با این درخواست و در رابطه با مبارزه هم نوا بودند و دنبال این بودند که آزادی را بدست بیاورند. و من معتقدم وقتی هم که انقلاب اوج گرفت در سال56 و 57 وتا اواخر 57 شعارها باید در برگیرنده¬ی خواسته¬های واقعی ¬مردم می¬شد بر اساس این خواسته¬ها اکثریت مردم ابتدا می-گفتند استقلال، آزادی، حکومت اسلامی، اول می¬گفتند حکومت اسلامی. البته از حکومت اسلامی منظورشان آن واژه-ی تعيين كننده شكل حکومت نبود، بلكه احكام اسلام، استقلال و آزادی را اکثریت مردم در شعارها اعلام مي كردندو امام (ره)به حق ، در موقع بسیار بسیار حساس که انقلاب داشت به اوج خود می¬رسید و چند ماه قبل از پيروزي فرمودند : جمهوري اسلامي و نوع حكومت مطلوب را از نظر اسلام و خودشان بيان كردند و شعار مردم عوض شد به استقلال ، آزادي،جمهوري اسلامي و مشخص کرد معنا و محتواي لفظ حکومت اسلامی را و خود امام پیشنهاد دهنده-ی این مطلب بود که استقلال آزادی و جمهوری اسلامی باشد این معنایش این است که ما اگر اسلام می¬خواهیم یک اسلام سیاسی که بتواند در جامعه از حقوق مردم دفاع كند و سرچشمه حكومت مردم باشد و حکومتی که با منطق روز هم تفاهم داشته باشد. من یادم هست مرحوم آیت الله طالقانی پس از آزادي از زندان كه آیت الله منتظری هم آزاد شده بودند من رفتم دیدن مرحوم آیت الله طالقانی منزل ایشان بودیم در تهران، وعده¬ای هم بود البته حدود 10، 15 نفر بودند، یادم مي آيد پدر رضایی¬ها و آقای داریوش فروهر و چند نفر از بازاري ها و ملي مذهبي ها هم بودند و یادم است، آن وقت یک سؤالی شد در رابطه با همین جمهوری اسلامی ، ایشان فرمودند که این خیلی خیلی برای من جالب بود این شعار ولی یک نگرانی دارم، من نمی¬دانم امام خميني رحمة الله علیه چه طور می¬خواهند این جمهوری و اسلامی را با هم در کنار هم بیان کنند و مشخص کنند یعنی مصداق خارجی بدهند، عینیت بدهند به این جمهوری و اسلامی. یعنی شخصیتی مثل ایشان هم برایش تازگی داشت كه امام مسئله¬ی جمهوری اسلامی را مطرح کردند در عین حال بسیار خوشحال بود اما یک نگرانی‌هایی هم داشت کهچگونه پياده خواهد شد چرا كه اصلاً، جمهوریت یک چیز جدیدی بود و اسلامیت هم یک چیز قدیم، این دو تا را چگونه باید با هم دیگر کنار هم نشاند که امام بارها گفت جمهوریت همان دموکراسی است، همان دموکراسی که شماها دارید در فرانسه وغربی¬ها دارند ميزان رأی مردم است از این چیزها در سخنرانی¬های امام زیاد بود. پس من عقیده¬ام این است که مردم در انقلاب¬شان این که صرفاً بخواهند مثلاً احکام اسلامی پیاده بشود در رابطه با احکام اسلامی زیاد فکر نمی¬کردند، نخبه¬ها را کار ندارم اکثریت مردم عادی که انقلاب کردند، آن¬ها احکام اسلامی را عمل می¬کردند در حدی که قبول داشتندولي اكثريت مردم از این بی¬تدبيري ها در مديريت و از استبداد و نداشتن حق دخالت در حکومت از این¬ها به تنگ آمده¬ بودند، البته مسائل ومشكلات اقتصادی نيز جایگاه خود دارد و رشد امور شهری و شهروندی بعد از جریان به اصطلاح انقلاب سفيد در سال 42 و تقسیم اراضی و هجوم دهات به شهرها و رشد کارخانجات و مسئله¬ی کارگری در شهرهای بزرگ باعث شد که یک نسل جدیدی در جامعه به وجودآمد که این¬ها توانستند آن بافت جامعه¬ی قبلی را عوض کنند و پهلوی با برنامه¬هایی که ریخته بود این رشد شهر نشینی را بیشتر کرد بدون این که بتواند نیازمندی¬های شهر نشینی را و آن چه را که شهر نشین¬ها در خواست دارند آن را بتواند بدست بیاورد، و اين حركت سبب زياد شدن تضاد طبقاتي و تبعيض هاي ناروا و شكاف هاي اجتماعي شد
مير موسوي
_خیلی ممنون در واقع از فرمایش جناب عالی نتیجه می¬گیریم که آنچه عامل اصلی بود برای این انقلاب همین شعارهایی بود که در زبان مردم به عنوان استقلال آزادی و جمهوری اسلامی مطرح شد، ولی برای نسل جدید، نسل جوان همچنان جای اين سؤال هست که چرا در آن شرایط نیروهای مذهبی تصمیم گرفتند که این حکومت را تغییر بدهند؟ آیا راه اصلاحی برای آن حکومت نبود که هزینه¬ی کمتری داشته باشد، از فرمایشات جناب عالی ما برداشت کردیم که به هر حال وضعیت نظام به شکلی استبدادی بود که نمی¬شد، حالا اگر جناب آقای سعیدیان مقداری از آن فضا توضیح بدهند كه چه برخوردی حکومت شاه با مخالفان داشت كه موجب شد انگيزه انقلاب در مردم تقویت بشود خیلی ممنون می شوم

حجت الاسلام و المسلمين سعيديان فر
¬_بسم الله الرحمن الرحیم
من هم تشکر می¬کنم از شما و از این جلسه¬ی صمیمانه البته من قبل از این که توضیح بدهم یک اشاره‌ای قبل از سال 42 بکنم من معتقدم علت این که قیام و انقلابمان مذهبی شد این بود که ما بعد از مشروطه و مخصوصاً بعد از شهریور 20 تسلط چپ فلسفی را در دنیا داشتیم، یعنی علمای ما مجبور شدند مثلاً بروند سراغ روش رئالیسم براي پاسخگويي به منكران خدا آن¬ها كه می¬خواستند اصل دین را انکار بکنند از سوي ديگر رژيم هم می¬آمد مسئله¬ی ملی گرایی را مطرح می¬کرد و بازگشت به تمدن قبل از اسلام را، این دو تا چیز را مطرح می¬کرد تشخیص امام به نظر من این بود (یعنی صحبت¬هایی که چون من خودم در مبارزه بیشتر در دسته¬ی شهید محمد بودم و در واقع اولین صحبت¬هایی که با هم داشتیم) آن موقع نگرانی شدیدی بود از جریان چپی که در کل دنیا مطرح بود آن موقع مبارزه¬ی ضد امپریالیستی مطرح بود و شوروی مرکزش بود و چپ و ادبیات آن¬ها بود همین واپس گرایی که شما الان مطرح می¬کنید این واپس گرایی و ارتجاع ادبیات چپ بود که بعد رژیم هم از آن¬ها گرفته بود اما امام هنرش این بود که آمد مذهب را به عنوان یک الگوی عملی مطرح کرد در مقابل آن¬ها و موفق هم بود. امام به این نتیجه رسید که نشستن در جلسات خاص و بحث فلسفی کردن صرفاً نمی¬تواند پاسخ‌گو و مدافع مذهب باشد، مذهب باید بیاید در میدان به این نیازهایی که هست از نظر عملی پاسخ بگويد، این مسائل از دهه¬ی 40 فقط نیست بلكه قبلش هم بوده یک بخشی از مذهب آمده و مشکلاتي را حل کرده، اما رژیم چه کار کرد من خیلی تعجب می¬کنم که بعضی از دوستان الان مخصوصاً جوانترها بيايند بگویند حالا بدتر شده من خیلی تعجب می¬کنم چون ندیدند البته گناهی هم ندارند ولی ندیدند، چون رژیم اگر 2 تا کار می¬کرد شاید سال¬ها دوام می¬آورد، یکی این که آزادی¬ها، آزادی¬های فردي و جمعی را محترم مي شمردند همان شعاری که خودشان می¬دادند می¬گفتند ما با غرب هستیم و با دنیا هستیم، این¬ها همان حقوق شهروندی انسان¬ها را اگر محترم می¬شمردند در همان حدی که در غرب بود شاید سال¬های سال مقابله نمی¬شد، یعنی اجازه می-داند که افراد در حد خودشان احزاب و مطبوعات آزاد داشته باشند .یکی از علت¬ها همین خفقان ایجاد شده بود، خفقان واقعاً خیلی وحشناک بود به طوری که من یادم است حتی جای درس¬ها را آنها معين مي كردندهمین شهید محمد بعد از زندان قزل قلعه که آزاد شد یک درسی در مسجد اعظم شروع کرد آن¬ها فشار آوردند و نگذاشتند آخرش آمدیم در ایوان آنجا هم آب ریختند و اجازه نداند حتی یک درس اقتصاد اجازه نمی¬داند در حوزه گفته شود یعنی آن-ها سعی و تلاش می¬کردند که به هر حال خفقان ایجاد بکنند .شکنجه و زندان¬ها طویل المدت و هزاران انسانی که بردند به زندان¬ها، ما هم انگیزه¬ی مذهبی داشتیم اصلاً ورود ما به زندان¬ها ورود نسل جوان به زندان¬ها نسلی که شکنجه شده بود شکست چپ بود یعنی وقتی همین آقای صلواتی ما جلوی صف زندانی¬ها می¬دوید ورزش می¬کرد من می¬دیدم چپی¬ها خوشحال نبودند، کمونیست¬ها خوشحال نبودند، چون می¬دیدند یک نسل روحانی آمده هم شکنجه شده هم ایستادگی کرده هم مقاومت کرده، تا لحظه¬ی آخر هم ایستاده از نهج البلاغه هم دارد حرف می¬زند از قرآن دارد حرف می¬زند، از ملائکه حرف می¬زند حالا خلاصه کنم این که استبداد رژیم خیلی شدید بود یعنی نفی حقوق انسان¬ها خیلی زیاد بود آزادی¬ خوا¬هان را عجیب سرکوب کرده بودند، در عوض به مظاهری از آزادي که با سنت¬های ما نمی-خواند روي آورده بودند، مثل آزادی ¬هایی در بي حجابي ومشروبات الكلي و... .من خودم سربازی بودم من را از زندان بردند سربازی در کنار دریاچه¬ اروميه آنجا وضع فجیعی بود من مأمور بودم ،آنجا سرباز بودم واقعاً وضعیت فجیعی بود یعنی اصلاً شرایط عجیبی بود در خود ارومیه در هر خیابانی که می¬رفتیم آن موقع به آن می¬گفتند رضائیه عرق فروشی بود تعداد خیلی زیادی، در عوض کتابخانه اصلاً چندتا بود در تمام ارومیه که مرکز استان بود یک کتاب فروشی بود که گاهي سري به آن مي زديم
مير موسوي:
بحث جناب آقای سعیدیان منتهی شد به نقش روحانیت در جریان مبارزات و در جریان انقلاب، البته روحانیت در ماجرای انقلاب یک دست نبود جریان¬های مختلفی در بین روحانیت بود و این¬ها واکنششان نسبت به مبارزه واکنش یکسانی نبود، از جناب آقای صلواتی تقاضامندیم که توضیح بدهند که اساساً این جریان¬هایی که در درون حوزه بودند و واکنشی که نسبت به انقلاب داشتند چگونه بود.
حجت الاسلام و المسلمين محمود صلواتي
_بسم الله الرحمن الرحیم
من هم به سهم خود تشکر می¬کنم از دوستانی که باعث شدند این جلسه برگزار بشود و انشاء الله که بتوانیم به سهم خودمان بار مسؤلیتی را که به دوش همه¬ی ما است به انجام برسانيم سختی¬هایی پشت سر گذاشته شده است، شهدایی از روحانیت و غیر روحانیت به درجه¬ی شهادت رسیدند تا این که این خط سیر ادامه پیدا کرده و بدست ما رسیده است و بارش بر دوش همه¬ی ما سنگینی می¬کند و یادی از آن فعالیت¬ها و مبارزات و شهادت¬ها بشود، واقعیتش این است که همان گونه که جناب حاج آقای موسوی و حاج آقای سعیدیان مطرح فرمودند در آن شرایط خفقان و استبداد حاکمت رژیم هر کسی که احساس مسؤولیت می¬کرد،و روحیه¬ی آزادگی داشت به خودش اجازه نمی¬داد ساکت بنشیند. شرایط بسیار شرایط سختی بود تا آدم در آن جو و آن شرایط نباشد درک نمی¬کند که استبداد رژیم چه خفقانی را ایجاد کرده بود حاکمیت رژیم مطلقه¬ی شاهنشاهی به پشتیبانی آمریکا و ساواک جهنمی که درست کرده بودند واقعاً وحشتی ایجاد کرده بود که افراد جرأت نمی¬کردند بیایند وارد قضایا بشوند، من یادم است آن وقت¬ها وقتی می¬خواستیم دو نفر با هم در ارتباط با مبارزه حرف بزنيم قبلش یک محملی درست می¬کردیم که اگر ما را گرفتند ما چه با هم می¬گفتیم، چه جلسه¬ای می¬خواستیم بگذاریم، می¬گفتیم فرض کن ما آمدیم تفسیر قرآن ،نهج البلاغه بحث کنیم، معمولاً یک بحثی را می¬گذاشتیم و تحت عنوان آن بحث مطالب سیاسی را مطرح می¬کردیم. من یادم هست من بودم حاج آقای نادی بود آقای حاج سيد محمد علی درچه¬ای که الان امام جمعه¬ی درچه هستند، یک جلساتی گاهی با هم داشتیم عنوانش را گذاشتیم جلسه¬ی تفسیر قرآن تفسیر سور¬ه¬ی قصص مثلاً، البته تفسیر هم بحث می¬کردیم ولی در عین حال در حاشیه¬ی آن مسائل سیاسی را هم مطرح می¬کردیم. شرائط اختناق بسیار سنگین بود،به قول شاعر:
سخن آهسته باید گفت که هر دیوار دارد موش و گوشِ موش¬ها تیز است
سخن آهسته باید گفت بلی آهسته اما می¬توان گفتن
و تازه موش¬ها موشند و ما خود در خیال خویشتن ز آن¬ها پلنگ¬ و اژدها و شیر می¬سازیم .
انقلابیون این طور می¬گفتیند، می¬گفتیند که این¬ها موشند، موش¬ها موشند ما خودمان این موش را پلنگ و اژدها و شیرشان می¬کنیم و وحشت ایجاد می¬کنیم که وارد مبارزه نشویم، یک چنین حالتی بود که همه احساس می¬کردند که ساواک همه جا هست
ساواک همه جا مراقب است کسی کاری انجام ندهد. بعضی وقت¬ها می¬خواستیم برویم از قم اصفهان یک اعلامیه¬ای را می¬خواستیم ببریم جرأت نمی¬کردیم، حتماً باید جا سازی می¬کردیم گاهی در کفشمان گاهی در لباسمان و به عکس اگر از اصفهان می¬خواستیم بیاییم قم در همین دروازه¬ی تهرانِ اصفهان که ماشین¬های عبوری آنجا سوار می¬کردند -چون در آن وقت ما که می¬خواستیم احیاناً چیزی ببریم یا ممکن بود تحت تعقیب ساواک باشیم سعی می¬کردیم ماشین-های عبوری سوار بشویم می¬آمدیم جلوی دروازه¬ی تهران که ماشین¬های عبوری آنجا سوارمي كردند، ساواک اینجا مغازه¬ای داشت به عنوان آب میوه فروشی كه گردانندگانش سواکی¬ها بودند، اگر افرادی مشکوک آنجا مي ديدندصدایش می¬کردند لباس¬هایشان را می¬گشتند وهمانجا بازرسی می¬کردند و بعضی¬ها را همان¬جا دستگیر می¬کردند، و لذا در همین یک اصفهان رفتن و آمدنمان ما احساس نامنی می¬کردیم. بالاخره شرایط بسیار سخت بود و افراد محدودی كه خودشان را آماده می¬کردند برای مشکلات زیاد وارد این صحنه می¬شدند. و لذا در اوایل امر هم تعداد روحانیونمبارز انگشت شمار بود مثلا در مدرسه¬ی فیضیه حجره¬های مشخصی بود که به یک شکلی در جریان¬ها بودند و اعلامیه پخش مي كردند کار و فعالیتی انجام مي دادند ولی اکثریت در آن زمان اکثریت خاموش و مرعوبی بودند، ساواک همه را ترسانده بود بعضی وقت¬ها به یک مناسبتی تظاهرات که می¬شد، مثلا سالگرد 15 خرداد ، علیه مثلاً شاه شعاری داده می¬شد یک دفعه مدرسه¬ی فیضیه خالی می¬شد، یعنی مدرسه¬ی فیضیه که عصرها همه می¬آمدند آنجا می-نشستند و گعده می‌کردند به مجرد این که یک کسی یک شعار يا صلواتي می¬داد يك دفعه تخلیه می¬شد مدرسه، همچنین در آن زمان ما يك استادی را كه احساس می¬کردیم شاگرد امام هست سعی می¬کردیم که درس ایشان برویم که آن درس تقویت بشود از آن طرف هم ساواک روی شاگردهای امام حساس بود و نسبت به کسانی که پیش آن¬ها درس می¬رفتند حساسیت نشان می¬داد. و لذا سعی می¬کردند به یک شکلی جا به ما ندهند جایمان را تعطیل کنند، از سوي ديگراز درون خود حوزه هم با این تفکر مخالفت می¬شد که شما دارید حوزه را بر هم می‌زنید حالا من نمی‌خواهم بگویم آیا درست بود منطقشان یا غلط بود ولی از درون خود حوزه هم با این تفکر مخالفت می‌شد مي گفتند شما دارید کارهای بچه بازی می‌کنید؟ مگر می‌شود با شاه در افتاد؟ مگر می‌شود با شاه مبارزه کرد؟ تفکری را رواج داده بودند که شاه ظل الله است شاه جانشین خدا روی زمین است، آن وقت که به سربازی رفتیم سر باز ها سرود هاي را مي خواندند و پاهايشان را محكم روي زمين مي زدند و مي گفتند «شه در اين سرزمين سايه خداست» و از جانب بخشی از روحانیت هم همین تفکر تأیید می‌شد که بالاخره مگر می‌شود مملکت بی شاه باشد، خرافاتي هم رواج يافته بود كه شاه کمر بسته‌ی امام زمان است .لذا تعداد محدودی حالا چه در سطح طلبه‌ها، چه در سطح فضلای حوزه حاضر بودند از امام یا از انقلاب یا از مبارزه‌ی با شاه دم بزنند و وارد صحنه بشوند و خوب سرنوشتش هم مشخص بود دیگر یا زندان بود یا تبعید یا فشارهاي ديگر، در حقیقت صف نیروهای مبارزه را همين مشكلات مشخص مي كرد ،شخصيت هاي و افرادي گاهي احساساتي وارد قضایا می‌شدند بعد از یکی دو تا اعلامیه می‌دیدیم که در جا می‌زنند تمام می‌شود، وقتی یک بار تبعید می‌شد یک بار زندان می‌رفت بالاخره یک محکی بود ، در هر حال آن شرایط خاصی بود و کم کم رسید به سال 56، 57، و نزدیک پیروزی انقلاب که شد دیگر اصلاً جَو عوض شد یعنی وقتی که ما در زندان بودیم ، شب‌ها مردم الله اکبر می‌گفتند ما می‌آمدیم گوش‌مان را می‌چسباندیم به پنجره‌ها، چون شب‌ها درهای زندان بسته می‌شد، و تعجب می‌کردیم که چه تحولی شده، که به این شکل گسترده مردم آمده‌اند در صحنه و خوب نشان می‌داد که کار شده، حالا من می‌خواهم بگویم که این‌ها هم یک شبه و یک دفعه نمی‌شود، البته عنایت الهی بود ولی در این حال همه‌ی مبارزات، شکنجه‌ها، فعالیت‌هایی که شد چه توسط روحانیت چه خدا رحمتش کند مرحوم دکتر شریعتی كه نقش بسیار مؤثری داشت در تحول دانشگاه‌ها به هر حال هر کسی به سهم خودش نقش داشت تا این که این حرکت فراگیر بشود، یک کسانی از مراحل اولیه بودند، یک کسانی از وسط راه وارد شدند، نكته ديگر در اوائل دهه 50 هر چه دامنه‌ی مبارزه گسترده‌تر مي شد فشار آن‌ها بر مبارزين بیش‌تر می‌شد و همین عامل باعث می‌شد که مبارزه توسعه پیدا بکند یعنی در سال 1350 یک قانونی را بردند مجلس به عنوان قانون تشدید مجازات، و رسماً آن قانون تصویب شد که کسانی که فعالیت‌های مبارزاتی و سیاسی حالا به تعبیر آن‌ها ضد امنیتی بكنند مجازاتشان تشدید بشود، مثلاً کسی تا قبلش 3 سال می‌گرفت برای تبلیغ تا 15 سال تشديد مي شد، ، بعد به همین شکل اعدام و ابد زياد شد در نتیجه زندان‌ها پر شد، یکی از دلایلی که انقلاب را تسريع كرد دستگیری‌های گسترده و زندان‌های طولانی بود و هر کسی که می‌آمد زندان ،افراد زیادی را خواه ناخواه متأثر می‌کرد ومی‌کشاند به صحنه‌ی مبارزه و در نتیجه زمینه‌ای را فراهم کرد که دیگر جا نبود در زندان و رژیم زندان‌های دیگری اضافه کرد، افرادی هم که زندان‌شان تمام می‌شد آزادشان نمی‌کردند این فشارها و سختی‌ها دو اثر داشت یکی این که مبارزه را پالایش می‌کرد به گفته شاعر:هرکه چوبین پاست، هرکه دردش آسان  گو نیاید با ما، مرد می‌خواهد این راه دراز، که سر از پا نشناسد در عشق، آن کسی که چوبین پاست، آن کسی که دردش آسان است، آن که درد و مسئولیتی ندارد خودش صحنه را ترک می‌کرد، ولی آن کسی که در مبارزه مي ماند، در صحنه‌ها آب دیده می‌شد این‌ها می‌ماندند، یعنی اثر این فشار و زندان‌ها این بود که افراد را خالص می‌کرد، نیروهای فدا کارتر می‌ماندند، از آن طرف هم باعث می‌شد که موج قضایا گسترده‌تر بشود و رسوایی رژیم بیشتر و مبارزه را توسعه بدهد،
ميرموسوي :
بسیار ممنون در بین نظریه‌های انقلاب یکی از نظریه‌هایی که مطرح هست و می‌خواهد توضيح بدهد انقلاب را بر همین توسعه‌ی نامتوازن تأکید می‌کند که در عرصه‌ی اقتصاد و شاید در حوزه‌ی اجتماع یک توسعه‌هایی اتفاق افتاده ولی در عرصه‌ی سیاست، نظام بسیار استبدادی است و اختناق و سرکوب را در پیش می‌گیرد، سوالی از آقای موسوی خواستم بپرسم این است که در هر حال ما می‌بینیم در دو سال نزدیک به انقلاب یعنی در سال 56 و 57 رژیم ناگزیر می‌شود مقداری دست از این سرکوب بردارد و در حدی شروع بکند به مدارا کردن و مثلاً عفو بین‌الملل یا سازمان‌هایی از این قبیل بیایند و برخی از زندانی‌ها آزاد می‌شوند، سؤال این است که چرا رژیم در آن سال‌ها به این نتیجه رسید؟ برخی تصور می‌کنند که این بیشتر به دلیل ویژگیهای شخصیتی شاه بوده به این دلیل که آدم قدرتمندی نبوده یا این که دچار بیماری بوده یا تحت فشار خارج به این جا رسیده بوده، سؤال در واقع این است که شما این را چه طوری ارزيابي می‌کنید؟
موسوي تبريزي:
آن چه جناب آقای صلواتی فرمودند اختناق و سرکوب شدیدبود البته در آن سال‌های آخر یک مقداری تلطیف شده و خشونت رژیم کاهش پیدا کرده بود البته قبل از توضيح اين بحث و پاسخ شما، من یک توضیحی درباره‌ی روحانیت دارم و آن این که آقای صلواتی فرمودند در خصوص روحانیت خوشبختانه این طوری نبود که شاه را سایه خدا بدانند البته ممکن است یک عده در جامعه، آن هم نه اكثر اينچنين باشند البته تبلیغات طرفداران شاه این بود که شاه را سایه خدا بدانند،ولي در ميان روحانیت ما واقعاً شخص درباري و وابسته به شاه بسیار نادر بود یعنی آنقدر در جامعه منفور واقع می‌شد که کسی اصلاً آخوند به این معنا نمی‌توانست در ميان مردم دوام بياورد، مثلاً در تبریز ما از سال 35 كه من طلبه شدم روحانیت را می‌شناسم از قبلش هم دو نفر روضه خوان بی‌سواد فقط داشتند که در تمام مراسم می‌توانستند این ها را دعوت بکنند مثلاً یه کسی‌شان مرده بود از این درباری‌ها، فرماندار، استاندار، فاتحه بگیرند یا از روزهایی که می‌خواستند دعا کنند فقط همان شخص بود كه سخنراني مي كرد یک پیش‌نمازی هم به نام امام جمعه داشتند که پیش نماز بدون نماز بود یعنی نه امام جماعت بود و نه مسجد داشت، امام جماعت نبود، يعني اسمش امام جمعه بود، امام جمعه منصوب بود، اسمش امام جمعه بود، طرفداران مرحوم آيت الله شريعتمداري در تبریز زیاد بودند، خیلی هم زیاد بودند، از علماء، از منبری‌ها، اعم از مسن یا جوان، روضه خوان یا حتی علماي بزرگ، مبارزه نمی‌کردند اما این که شاه را حتی در دل‌شان دوست داشته باشند این طور نبود، بدشان می‌آمد شاه را طاغوت می‌دانستند ولی بعضی‌ها به قول‌شان یا می‌ترسیدند اهل مشقت کشیدن و اهل دردسر دیدن نبودند یا این که عقیده‌شان این بود که ما در روایت داریم که مبارزات قبل از ظهور حضرت ولیعصر (سلام الله علیه) منجر به شکست می‌شود، مبارزه کردن وظیفه‌ی ما نیست وظیفه‌ی ما امر به معروف و نهی از منکر در حدی که ضرر به خود و دیگران نزنیم بيشتر علماء این طوری بودند البته همین که ایشان فرمودند افرادي كه اعتقاد به واجب بودن مبارزه داشته باشد و واقعاً تا آخر هم به پایش بایستد زندانش، تبعیدش، اعدامش، تعطیل شدن درسش، رساله‌اش، توقف کتاب‌هایش، همه این‌ها بایستد این واقعاً کم بود بسیار هم کم بود حتی بيشتر شاگردان نمونه‌ی امام(ره) هم پس از تبعيد ايشان در سال 42 دیگر به مرور تا سال 56 و شهادت حاج آقا مصطفي مبارزه را كنار گذاشتند و، سرو صدایی از سال 43 تا 54 در قم نمی‌بینید و جز البته چند روزی در رابطه با آن جشن‌های 2500 ساله‌ی كه امام(ره) اطلاعیه داد و مختصر، فقط شب 15 خرداد، در حرم بود بعد از نماز مرحوم آیت‌الله نجفی مرعشي و یا این که در مسجد فیضیه بعد از نماز طلبه هاي جوان شعاری می‌دادند و متفرق مي شدند تا منجر شد به سال 54 که آن شعارها دو سه روز از 15 تا 17 خرداد ادامه پیدا کرد البته داخل مدرسه فیضیه تا رسید روز 17 دی که حمله کردند و عده‌ی زیادی حدود 200 نفر به بالا را گرفتند بردند زندان کردند حالا این ماجرای 17 خرداد 54 یک مسئله دیگری است و البته این مسئله جريانش مفصل است می‌خواهم این را عرض کنم اگرچه كمي از روحانیت مبارزه بي امان مي كردولي اکثر قريب به اتفاق اگرچه مخالف نظام شاه بودند، ولی مبارزه را یا معتقد نبودند یا معتقد بودند می‌ترسیدند ولی عده‌ای هم بودند که حسابی تا آخر ایستادگی کردند فعالیت کردند تا اينكه سال 54 به بعد جریان فیضیه شکست خورد، فیضیه بسته شد ولی روح مبارزه در میان طلبه‌های جوان زنده شد،و علتش هم این بود ، حرکت‌هایی در دانشگاه‌ها از سال 50 به بعد شروع شد، قبل از 50 هم در سال 49 جنگ‌های مسلحانه ا‌ی هم از جانب کمونیست‌ها كه گروه جنگل می‌گفتند و هم مجاهدین خلق شروع شده بود و ساواك عده اي از آنان رادستگیر کرد چند تا را اعدام کرد و 4 نفر لاقل اصلی‌های مجاهدین خلق که محمد حنيف نژاد رهبرشان بود اعدام شدند و در جامعه یعنی در میان جوان‌ها و دانشگاه‌ها اثر خاصی گذاشت واقعاً یک نوع نفرت در میان روشن فکرها در دانشگاه‌ها زیاد شد با وجود خفقان زياد کارهای زیادی انجام می‌شد که بالاخره شاه نمی‌توانست جلویش را بگیرد خفقان بود، ولی آن مسئله‌ی جنگ مسلحانه آن‌ها را مشغول کرد ساواک و رژيم رفتند سراغ فدائیان خلق بیشتر فکر و ذکرشان با آنان بود و یک عده از روحانیان خیلی خیلی خاص مثل آیت الله منتظری، آیت الله طالقاني، آقای هاشمی رفسنجانی و این‌ها و بعضی از طلبه‌های جوانی که دیگر رویش زوم کرده بودند، چون رژيم مشغول آن‌ها شدند مابقي یک فعالیت خوبی در جامعه شروع كردند من نمونه‌های عینی می‌آورم برای‌تان مثلاً آقای خزعلي در مسجد الجواد خودش شروع کرد یک کارهایی انجام بدهد یا مثلاً در مسجد قبا شهيدمفتح آن‌جا بود كه فعاليت تازه و ريشه داري شروع كرده بود از اینها مهم‌تر مسئله آقای دکتر شریعتی بود که به آن اشاره کردم انصافاً در رشد فکر انقلاب و اندیشه‌ی انقلاب و اساس انقلاب در بین جوان‌ها بسيار موثر بود و دیگر عرض کردم مسئله‌ی زیاد شدن رشد شهر نشینی كه باعث شده بود مردم دنبال دانشگاه بروند و دانشگاه‌ها هم به مرور به همان نسبت جمعیت رشد پیدا کند، علاوه از آن گروه مرجع ما در جامعه ما یک خورده جا به جا شده بود، یعنی تنها روحانیت نبودند که فقط مرجع فکری جامعه باشند، بلكه دانشگاه‌ها نيز به عنوان مرجع فکری برای جامعه ظاهر شده بودند یک عده‌ای از قبل هم بودند ولی کم بودند هنوز جایگاهش را پيدا نكرده بودند، هنوز دهاتی‌ها بچه‌هایشان در دانشگاه نبودند، هنوز مثلاً بازاری‌های سنتی بچه‌هایشان در مغازه خودشان کار می‌کردند در دانشگاه نرفته بودند، طیف خاصی اعیان، اشراف، مديران دولتي، مالکین این‌ها بیشتر درس می‌خواندند و دانشگاه می‌رفتند، خب دانشگاه‌ها زیاد شد جامعه رشد پیدا کرد، علم و آگاهی بیشتر شد، مرحوم شریعتی و امثال آقای شریعتی و کتاب‌های دیگران باعث رشد فكري مردم شد البته حرکت شریعتی بود که قبل از این که کتاب باشد خودش کتاب زنده بود، هر شهری می‌رفت علنی صحبت می‌کرد این که من گفتم استفاده می‌کرده‌اند این طور هم خفقان نبود که حتی یک منبر را مثلاً نگذارند حتی فلان آقا برود یک جایی صحبت بکند نه شریعتی سخنرانی‌های دو سه هزار نفری مثلاً در خرمشهر، در تبریز، در اصفهان، در آبادان، در مشهد، این‌ها که اسم می‌برم می‌دانم حالا جاهای دیگر هم می‌رفت، یعنی نمی‌گفت خرمشهر دور است نمیام فقط تهران باید باشد، حسینیه ارشاد نه میرفت سخنرانی‌های 6 ساعت همه ایستاده در محیط باز انجام می‌داد یا در محیط‌های بسته، حالا فرض محیط بسته که می‌گویم نه 4 دیواری یک خانه بلكه مراكز یک هزار نفری، دو هزار نفری، پانصد نفری، این طور جمع می‌شدند و شما همین کتاب‌هایشان را مي بينيد ایشان هر کدام از کتاب‌شان یک سخنرانیست، شروع کرد درباره مذهب گفتن ولی عناوین مذهبی را پیدا کرد که با آن روش و فکر و اندیشه‌ی جامعه شناختی خودش که داشت تطبیق می‌داد اندیشه‌های اسلامی و تشیع را با مسائلی که می‌توانست بر جوان‌ها خیلی اثر گذار باشد تدوين كرد و یک نوع حرکت و رقابت در همین دانشگاه‌ها بین جوان‌هایی که مسلمان بودند و كساني كه کمونیسم بودند در مبارزه ايجاد كرد در حالي كه قبل از اين در برابر تهاجم کمونیسم بچه‌های جوان مسلمان ما گیر کرده بودند، البته اين مسئله تنها در ايران نبود در مصر هم بود، در عراق هم بود، در جاهای دیگر هم بود، مثلاً در عراق آن چنان بچه مسلمان‌ها در برابر کمونیسم محکوم شده بودند که آقای حکیم (رحمت الله علیه) درخواست می‌کند یا دستور می‌دهد به مرحوم آیت الله سید باقر صدر كه براي اين مسئله فكري بكنندو ايشان كتاب هاي فلسفتنا و اقتصادنا را مي نويسد در برابر تهاجم کمونیستی و می‌گوید در واقع در عراق انقلاب شد ولي انقلاب یک نوع تهاجم کمونیستی بود تعدادي در زمان عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف و عبدالرحمن و بعد صدامی‌ها روي كار بودند یک نوع شیوعیت را که آيت الله آقای حکیم(ره) می‌گوید «الشیوعية کفر و الحاد» آنان بودند كه این‌ها عکس آقای حکیم را بالای سر يك حيوان گذاشتند روی مجله چاپ کردند که تظاهرات کل کشور را گرفت و حرکت‌ها انجام شد که پس از مدت كوتاهي عبدالسلام در هواپيماسقوط کرد و مرد، حالا آن هم خودش اثر خاص خودش را گذاشت، می‌خواهم بگویم در همه‌ی کشورهای اسلامی از یک طرف شوروی کار می‌کرد که نفوذ پیدا بکند و از این استفاده می‌کردند وتبليغ مي كردند که حاکمان اسلامی، آخوندهای اسلامی این‌ها طرفدار سرمایه‌دارها هستند این‌ها طرفدار فئودال هاو آمریکا هستند و این‌ها به نفع بشر مستضعف نمی‌توانند کار کنند آن وقت مرحوم شریعتی با آن بیان خاص خودش خیلی خوب کار کرد باید بگویم با آن بیان شيريني كه حتی صرفاعلمی نیست بیانش بیان جامعه شناختی است که حتی یک آدم کم سواد هم خوب درک می‌کرد شریعتی هر چه می‌گفت انگار نشسته دقت كرده و درد را دیده و چشيده دوا را دارد اعلام مي كند و نسخه را می‌پیچد این طور صحبت می‌کرد، به خصوص در رابطه با تشیع در رابطه با حضرت علی، در رابطه با فاطمه زهرا سلام الله عليها، مثلاً همین كتاب آري اينچنين بود ای برادر از قول مثلاً یک برده‌ای در کنار اهرام مصرسخن مي گفت ، الان ممکن است خیلی جالب به نظر نیاید به آن مقدار که آن روز جالب به نظر می‌رسید یا همان كتاب حجش، یا امثال این‌ها حالا نه تنها ایشان کتاب‌های دیگري هم بود مرحوم آل احمد نيز مؤثر بود ولی شريعتي گفتم کتاب سیار بود، خودش اثر داشت، خیلی اثر گذاشته بود میان جوان‌ها و دانشگاه‌ها، این جامعه در حال یک نوع فورانی بود که هنوز آتش نشانش سر باز نکرده بود، این حالت مواجه شد با یک دیگر گوني در دنیا که در رأس آن آمریکا بود بالاخره دموکرات‌ها آمدند روی کار، و تحولی در دنیا شده بود کمونیسم‌ها در برابر سیاست‌های آمریکا البته بیشتر سیاست‌های دست نشانده‌های آمریکا در منطقه مثل عربستان سعودی، ایران، مصر، ظاهر شاه افغانستان مردم به تنگ آمده بودند شوروی از این جهت خیلی خوب می‌توانست استفاده کند و در اکثر کشورهای عربی هم حسابی پیشرفت کرده بود، در همان حال در مصرجمال عبدالناصر هم نفوذ داشت به قزافی هم در ليبي کمک می‌کردند، بعثی‌های عراق را هم کمک می‌کرد،و با همه ي این‌ها قراردادهای دفاعی محکم داشتند تا آخر هم از صدام حمایت می‌کردند قرار دادهای دفاعی نظامی داشتند و نفوذشان بیشتر می‌شد، ولي در آمریکا دموکرات‌ها که بر سر کار آمدند توجه‌شان به این نقطه جلب شد که این حکومت ها با این که خیلی برای ما مهم است ولی این طور ماندنی نیستند باید یک نوع رفرمی در این جا ایجاد بشود و بر اساس فشاری که کارتر آورد درهای باز سیاسی را به شاه تحمیل کردند و آن ها که تحمیل کردند جامعه ما نيز همان طور كه گفتم آمادگی داشت برای انفجار و شما اگر یکی از اعلامیه‌های حضرت امام هم كه خیلی باهوش زيركانه در هر مناسبت کار می‌کرد یکی از اعلامیه‌های که بعد از کارتر و جریان درهای باز سیاسی صادر كردند امام خطاب به تمام مبارزین و روشن فکران و خطاب به همه ملت می‌کند که شما حالا که این طور شده شما با هم متحد بشوید و با هم مبارزات را ادامه بدهيد یعنی چاره‌ این بود که فعلا ً این چپ است این راست است این تند است،اين كند است این‌ها را بگذاريد کنار و باز از حرکات خوبی که آن موقع انجام گرفت که زیر نظر مرحوم آیت الله طالقانی و آیت الله سيد ابوالفضل زنجانی (رحمت الله علیهما) گروهی را به عنوان مدافعین حقوق بشر يا سازمان دفاع از حقوق بشر در ایران تشكيل دادند از گروه‌های نهضت آزادی، ملی‌گرا و عده‌ای غیر این‌ها كه انقلابی بودند همه با هم به عنوان اولین گروهی بود که در آن موقع حساس به جا راه و فعالیت و تلاش کردند، از خارج كشور نيز صلیب سرخ وارد ایران شد و گفتند باید زندان‌ها را ببینیم و زندانی‌ها را ملاقات کنیم که رفتند با آقای هاشمی رفسنجانی، با آقای منتظری بعضی از زنداني‌ها با همه‌ی آن‌هایی که آن موقع بودند ملاقات کردند صحبت کردند، آیت الله منتظری کلی انگلیسی با آن‌ها حرف زده بود آقای هاشمی نيز گويا شرط کرده بود وقتی که می‌آیند کسی نباشد، یعنی این طور شده بود دیگر، فشار از خارج بود و چون از خارج بود روشن فکرهای داخلی هم با توجه به جریانی که در درون بود آمادگی داشتند استفاده‌ی خیلی خوبی کردند، در این مدت وشرايط دو ماجرا نيز پیش آمد، چون نمی‌خواهم خیلی مفصل صحبت كنم خلاصه مي كنم و یک ماجرا قبلا پیش آمده بود، 1-مسئله‌ی جریان شیراز و جشن‌ها، این جشن‌ خیلی عقده ایجاد کرده بود در تمام جامعه، هم روشن فکری بی‌توجه به دین و هم روشن فکر‌های متدین و هم متدینان عامه مردم، ولی از آن بدتر جریان جشن‌های هنر، در شيراز بود كه فرح پهلوی راه انداخت افتضاحش به قدری بود که حتی توده ای‌ها که اهل قلم بودند مي گفتند این تیر خلاص است که شاه به خودش زده بعد از در خاطرات سفیر انگلیس دیدم یا سفیر آمریکا، که در آن جا همان که نویسنده است می‌گوید: من در کنار سفیر حالا اگر سفیر آمریکا است می‌گوید در کنار سفیر انگلیس بودم یا آن را به آن می‌گوید، می‌گوید: من به آن گفتم که شاه مثل این که مملکت خودش را نمی‌شناسد ما در انگلستان این کارها را نمی‌توانیم بکنیم که این دارد با این فرهنگ این کار را می‌کند این آدم با این حركت با این کار نمی‌تواند بماند، یعنی این باعث شده بود که دیگر، آن موقع مردم در شیراز بازار را بستند و اعتراضاتي كردند وآنان مجبور شدند زود جمع و جورش کنند، آن موقع فرهنگستان هنر خیلی افتضاح بود که توضیحش واقعا شرم آور است، کارهای شرم آوري انجام دادند. آن وقت این هم باعث تبلیغات عليه نظام شد اما از همه‌ی این‌ها مهم‌تر 1. فوت مرحوم شریعتی بود که در میان دانشجوها، جوان‌های عادی حتی طلبه‌های جوان بسیار بسیار موثر و حزن آور بود و جلسات فاتحه‌های خوبی برای آقای شریعتی گرفتند، سخنرانی‌های خوبی شد در جلسات مختلف تهران و رژيم جلویش را نگرفتند و حدود چند ماه بعد که فوت مرحوم حاج آقا مصطفی پيش آمد یعنی قبلا زمینه‌ی فوران مردم، حرکت مردم ایجاد شده بود آگاهیش هم ایجاد شده بود، این دو تا مانند کبریتی بود که آتش زد به جامعه، به حرکت جامعه آگاهی‌های جامعه در مبارزات و عمل تبلور پیدا كرد مرحوم آقای شریعتی در یک بعد ولی در حد محدود اما مسئله‌ی حاج آقا مصطفی کار خدایی بود که تمام علمایی که حتی تا آن موقع من گفتم مخالف شاه بودند ولی می‌ترسیدند ساکت بودند، کار با جامعه نداشتند در رابطه‌ی با فاتحه گرفتن برای حاج آقا مصطفی دیگر هیچ حرفی نداشتند، در این که پسر آقای خمینی فوت شده باید حرکتی بکنیم هیچ حرفی نداشتند، من خودم آن روز تا شنیدم رفتم منزل امام در قم و یخچال قاضی، آن روز روزهايی بود كه مرحوم آقای پسندیده نماینده‌امام در قم بود و هنوز تبعید هم نشده بود، ولی همچنان شب‌ها حداکثر بیست نفر سی نفر براي نمازمی‌آمدند گاهی آن جا کنار هم می‌نشستند از این آقایان و دوستان و رفقا، از این طلبه‌های جوان تا پیرهای مسنی که از اساتید بودند گاهی می‌آمدندو خيلي شلوغ نمي شد، ولی یک وقتی من ساعت ده بود رسیدم آن جا دیدم جمعیتی جلوی در ایستاده بودند، از طرف مراجع از طرف خیلی‌ها، به یاد دارم مرحوم آیت الله آسید صادق لواسانی چهره‌اش هم شبیه امام بود، با یک جمع کثیری که از تهران آمده بودند از همین حرم راه افتادند با گروه کثیری یعنی از دفتر فعلي آيت الله سیستانی تا منزل امام پر بود از افرادی که با ایشان می‌آمدند وقتی ایشان را دیدم یک لحظه فکر کردم خود امام هستند چهره‌اش خیلی شبیه امام بود از رفقای خیلی نزدیک و صمیمی و جوانی امام بودند و نماینده امام در تهران هم بودند، مثلا آقای آل طه آقای برقعی از انقلاب بیرون نبودند بلکه از ولایتیون بودند که در جریان شهید جاوید و... به انقلابیون هم بد می‌گفتند و با آیت الله منتظری هم خوب نبودند، آقای برقعی یک سخنرانی عالی در منزل آیت الله مرعشی نجفی در فاتحه‌ی حاج آقا مصطفی کردند که واقعا من از حرف او اشکم می‌ریخت آنقدر تشبیهات خوب حضرت ابراهیم و اسماعیل و جریانات را چنان قشنگ می‌گفت و تطبیق می‌کرد که مردم آنجا آماده مبارزه شده بودند یا در مسجد اعظم هم آقای آل طه به اندازه‌ای و در چهلم حاج آقا مصطفی مثلا آقای خلخالی، آشیخ محمدجواد حجتی کرمانی صحبت كردند آقای خلخالی خیلی داغ و تند و آشیخ جواد خیلی منطقی و تند صحبت کردند می‌خواهم بگویم که تأثیر صحبت آل طه ولو اینکه به آن تندی نبود ولی چنان قوی بود در میان افراد خاصی و هم چنين آقای برقعی این فاتحه‌ها و این حرکت‌ها به اوج خود رسید با توجه به اینکه رژیم پشتش خالی شده بود و نمی‌توانست خفقان ایجاد کند چون آمریکا دیگر پشت او نبود نسخه‌ی فضای باز را پیچیده بودند مجبور بود فضا را باز کند و نخست وزير و دولت عوض کند دولت آشتی ملی بیاورد، شریف امامی را بیاورد و امثال آنها، دیگر از این جهت و آگاهی‌هایی که بود پشت سر هم و با برنامه ریزی‌های صحيح ،انقلاب سریع پیش رفت، من معتقدم که اینکه شما می‌فرمایید آیا خودش متحول شد؟ نه، خودش متحول نشد، البته از نظر تحلیلی اگر بخواهیم بگوییم خود شخص شاه جلاد قاطعی نبود، ممکن بود که اگر جلاد قاطع بود 10 سال بیشتر می‌توانست عمر کند ولی آن طور نبود سست عنصر بود در اراده ضعیف بود ولی مغرور بود و اینها باعث شد که ضعف جامعه را نفهمد، نقص دور و بری هایش را نفهمد حتی دور و بری هایش به او علاقه نداشتند همین طور که الان مصاحبه می‌کنند و می‌گویند آنها هم به او دروغ می‌گفتند و او هم باور می‌کرد این واقعیتی بود که در آن زمان ایجاد شده بود و می‌تواند عواملی باشد که منجر به سقوط شاه شد.
ميرموسوي:
-بسیار متشکرم.
-اینها اجمال فهرست است و بیشتر از این هم نمی‌توان گفت.
-در بحثی که مطرح شد اشاره شد به نقش چهره‌هایی مانند مرحوم دکتر شریعتی و نقش مرحوم امام در جایگاه رهبری هم که قابل انکار نیست و این برای همه روشن است، اما در بین چهره‌های روحانی یکی از شخصیت‌هایی که به نظر می‌رسد نقش کلیدی در ماجرای انقلاب داشته، مرحوم آیت الله منتظری بوده و ديگر چهره‌هایی که با ایشان مرتبط بودند مانند مرحوم شهید مطهری، مرحوم بهشتی، جناب آقای هاشمی این‌ها بعدا در شورای انقلاب در مجلس خبرگان هم با هم بودند و نقش داشتند از جناب آقای سعیدیان تقاضامندیم که یک مقدار در مورد جایگاه و نقش این چهره‌ها بویژه آیت الله منتظری در ماجرای انقلاب برای ما صحبت کنند.
سعيديان فر:
-البته چهره‌ها بر می‌گردد به بحث روحانیت یعنی آن بحثی که داشتیم نمی‌خواستیم بگوییم که همه‌ی روحانیت شاه را ظل الله می‌دانستند ما می‌گفتیم که موتور حرکتی در روحانیت روی یک سری چهره‌هایی بود که اول از خود امام آغاز شد و دوم آیت الله منتظری واقعا نقش بسیار اساسی داشت به دلیل موقعیت علمی و جایگاه پذیرشی بود که برای ایشان در حوزه وجود داشت یعنی احدی را سراغ نداشتید از افرادی که حتی مخالف بودند که روی جایگاه علمی و برجستگي که ایشان داشت بحثی داشته باشند این نکته‌ای مهم بود و آرامش خاطری بود برای همه‌ی مبارزین .
علمای بلاد وقتی گفته می‌شد که آقای منتظری فلان پیغام را دادند و فلان صحبت را کردند برایشان آرامش خاطر بود که او یک فقیه است دوم ویژگی شخصی ایشان بود غیر از جنبه‌های علمی و فقاهت، بعد انسان گرایی ایشان و شجاعتشان بود، ایشان از اول در فکر تدارک انقلاب بود یعنی جا دارد که بگویم مسئول پشتیبانی کل نهضت همان موقع یادم است که می‌فرمودند وقتی یک مبارز در مبارزه قرار می‌گیرد وقتی خانواده‌اش دچار مشکل شود آن مبارزه آسیب می‌بیند او باید خانواده را تأمین کند در همین رابطه ایشان تلاش شدیدی داشتند که کل مبارزین را پوشش دهند مثلا یک روز منزل ایشان رفته بودم آن زمان من جوان بودم و ایشان تبعید به نجف آباد شده بودند آیت الله طالقانی به بافت کرمان تبعيدشده بودند گفتند ما چند روز است که می‌خواهیم برای آقای طالقانی چیزی بفرستیم موفق نشدیم و کسی را پیدا نکردیم گفتم من می‌برم، گفت حالا بنشین، چون سن من کم بود بعد گفتم که من می‌برم و حاضرم بروم آنوقت یک آقای دیگر خجالت کشید به قول خودش که سنش بیشتر بود گفت من وقتی دیدم تو اصرار می‌کنی گفت من هم با او می‌روم و بعد با هم رفتیم، آن سال 44 -45 بود، با هم رفتیم سن من خیلی کم بود مثلا ایشان اصرار داشت که به آقای طالقانی در آنجا برساند و... یکبار ما رفتیم طبس به مجرد اینکه رسیدیم و وارد آنجا شدیم در آن زمان طبس رفتن کار بسیار سختی بود مانند حالا نبود که ماشین‌ها مرتب باشد اصلا انسان می‌مرد تا به طبس برسد، وقتی ما رسیدیم ایشان گفت تو باید به قم برگردی، گفتم که من تازه آمدم گفتند که شهریه امام درست نشده و باید بروی پیش فلان کس و بگویی که چرا پول درست نکردند و شهریه امام درست شود گفتم اجازه می‌دهید که یک شب اینجا بمانیم؟ گفت نه، دو سه ساعت بعد برو. ما هم که عجیب شیفته بودیم و علاقمند راه افتادیم و گفتیم در مشهد چه کنیم؟ گفتند فقط سلام بده از در صحن و حتی موفق به وارد شدن به حرم هم نشدم، ایشان نسبت به این خانواده‌ها و اینکه این مسأله را اداره کند بسیار مقید بود و آخرین پرونده ایشان هم که خودم شاهد شلاق خوردن ایشان بودم و هیچوقت یادم نمی‌رود در ارتباط با کمک به این خانواده‌ها بود که ایشان مرا محاکمه کردند و زندان رفتند چون یکی از شاخه‌هایی بودند که کمک می‌کردند پول از ایشان می‌گرفتند ما را از کمیته به اوین بردند و با ایشان روبرو کردند چون اعترافاتی از ناحیه بعضی افراد شده بود یکی از طلبه‌هایی که ضعف نشان داده بود و لو داده بود که چه کسانی بودند، ما را با ایشان روبرو کردند و بقیه ماجرا و بعد خودم می‌دیدم که رسولی با شلاق روی دست‌های ایشان می‌زدند که روی دست‌های ایشان جای شلاق سیاه می‌شد و ایشان فقط یا الله می‌گفتند و این در ذهنم مانده و داستانش مفصل است بعد ایشان بیرون به من گفتند من آن موقع آرزو می‌کردم که آقای سعیدی قبول کند تا خودش کتک نخورد، چون من را خیلی کتک زدند چون قبول نکردم می‌گفتند که من با خود می‌گفتم که کاش قبول کند که او را کتک نزنند یعنی در دلشان این بوده که ایشان بپذیرد و این انسان گرایی و این روحیه‌ای که ایشان داشت این است که واقعا ایشان اگر نبود معتقدم که حتی امام آسیب می‌خورد برای اینکه مقید بود شهریه‌ی امام داده شود و نام امام را زنده نگه دارد عجیب بود در زندان وقتی که این اختلافات شدید شده بود، البته ما را نبردند و ایشان می‌گفت که من توصیه کردم که شمارا نبرند، من و آقای صلواتی طلبه‌هایی بودیم که ما را به اوین نبردند همه‌ی طلبه‌ها را در آخر اوین جمع کردند و ما دو نفر را اصلا نبردند بعد آقای منتظری می‌گفت که می‌دانی چرا شما را نبردند؟ چون من گفتم، زیرا شنیده بودم که مریض هستی عضدی یک روز گفت که کاری نداری؟ گفتم که آقای سعیدی را بیاور اینجا چون مریض است و هوای اینجا بهتر است، دیگر تو را نیاوردند این تعبیر خود ایشان بود می‌گفتند من كه گفتم تاثير معكوس داشت و شما را نیاورند، در هر صورت ایشان خدمات و کارهایشان برای انقلاب خیلی عجیب بود بعد از انقلاب هم ایشان همین روحیه‌ای انسان گرایی را داشتند وهیچوقت یادم نمی‌رود آن شب كه حزب جمهوری منفجر شد و شهید محمد هم جزو شهدای حزب بود، من هم فرمانده‌ی سپاه قم بودم آن شب بیهوش شدم و حالت کما پیدا کردم سر رفاقت ما با محمد از سپاه رفتم و دو روز نبودم فردا بود که دیدم دنبال من می‌گشتند و فرستاده بودند دنبال من تا بالاخره من را پیدا کردند و گفتند که آقا شما را کار دارد؟ کجا هستید؟ چرا رفتی؟ بعد ما پیش آقا آمدیم تا رسیدیم آقا گریه کردند گفت می‌دانی چرا تو را خواستم؟ گفتم نه، گفت برای اینکه تو اسلحه در دست داری، الان رفیقت را کشته‌اند یک وقت نشود که سیلی به کسی بزنی، تند شوی؛ با اینکه فرزندش کشته شده بود من را خواست و گفت که الان تو مسلحی و اسلحه داری و فرمانده این قسمت هستی مبادا که نسبت به این متهمي که می‌آورند آنجا کاری کنی و کوچکترین خشونتي انجام دهی در پیشگاه خدا نمی‌توانی پاسخگو باشی، این یک نمونه از بر خوردهاي ايشان بود هر موقع یاد آن حالت می‌افتم اشك در چشمانم جاري مي شود ، اینکه تلویزیون گاهی می‌گوید که ایشان طرفدار منافقین بودند و... ایشان طرفدار انسان بود، طرفدار بشر بود، وقتی فرزند خودش کشته شده بود اینطور صحبت می‌کرد و آن هم بر اساس یک مبنای فقهی صحبت می‌کرد می‌گفت که پاسخگو نمی‌توانی باشی این است که در مجموع فکر می‌کنم نقش کلیدی را ایشان داشتند البته آقای مطهری از نظر پشتیبانی فکری برای انقلاب نیروی بسیار عظیمی بودند ایشان به شدت به آقای منتظری علاقمند بودند، احترام می‌گذاشتند و حتی گاهی که خدمتشان می‌رفتیم سفارش عجیبی می‌کردند مشی‌ها متفاوت بود حتی دار التبلیغ هم می‌آمدند مشی‌ها متفاوت بود شاید آن موقع هم از نظر ما خیلی خوب نبود ولی آقای مطهری هم همان افکار و اعتقادات را داشت، راجع به شهید بهشتی هم خاطره‌ای بگویم که وقتی در کمیته مشترك بودیم دیدیم که یک روز شهید بهشتی را آورده بودند و بازجویی می‌کردند و گفتند که چرا رفتی؟ بعدا فهمیدیم که ماجرا چه بوده، آقای بهشتی و آقای مطهری رفته بودند سقز دیدن آیت الله منتظری در آنجا خواسته بودند که آنها را بگیرند، آقای مطهری آدرس را پرسیده بوده و آقای بهشتی با ماشین فرار کرده بود و نتوانسته بودند آنها را بگیرند، بعد که تهران آمده بودند آنها را گرفته بودند آقای بهشتی را آورده بودند کمیته، من چشمانم بسته بود و فردی كه در کمیته در حال بازجویی بود ، بهار از بازجويان ساواك بود ، می‌گفتند چرا رفتی؟ می‌گفت مگر کجا رفته‌ام که چرا رفتم؟ رفتم دیدن یک عالمی که هم دوره‌ی من است یک عالمی که به این مملکت خدمت کرده می‌گفت جای بدی که نرفتم و با هم بحث می‌کردند این هم خاطره‌ای بود که از ایشان داشتم.
موسوي تبريزي:
-با اجازه دوستان در تأیید فرمایش اول آقای سعیديانفر و با اجازه‌ی آقای صلواتی که ایشان باید صحبت می‌کردند دو کلمه‌ی خیلی لازم را بگویم که دیگر این بحث را جمع می‌کنیم، مسأله‌ی آیت الله منتظری را باید خیلی عمیق تر از اینها دید یعنی باید دید که در تثبيت مرجعیت امام(ره)ا آیت الله منتظری بسيار نقش داشتند، وقتی که آیت الله منتظری پشت سر امام بودند حجت بود یعنی ما در فلان جا می‌گفتیم امام اعلم است چون مثل آقای منتظری می‌گوید، آقای منتظری یک شخصیت تثبیت شده علمي و معنوي در حوزه بود نه بوسیله‌ی امام بلكه خودش تثبیت شده بود ولو استادش هم امام بوده ولی خودش تثبیت شده بود، به طوری تثبیت شده بود که حتی در میان علمای بلاد اكثر یا شاگردش بودند یا به عنوان عالم معنوی خیلی بالا و متقی قبول داشتند، دوم در شروع شهریه‌ی امام هم ايشان فعاليت کردند، شما می‌دانید که مرجعیت با شهریه باید تثبیت شود امام شهریه نمی‌داد و پول هم نداشت سال 42 انقلاب به اصرار از طرف آیت الله منتظری و عده اي از بزرگان که باید شهریه بدهید، امام می‌گفتند من نمی‌توانم بدهم نمی‌توان پول مختصری را بدهم و بعد هم قطع شود چند نفر تضمین کردند؟ مرحوم آیت الله صدوقی از يزد و مرحوم آیت الله لواسانی از تهران بود و یکی هم آیت الله منتظری بود، آن موقع حدود صد هزار تومان کل شهریه امام بود، هر کدام از اینها حدود یک سوم را تضمین کردند . آیت الله منتظری آن موقع خودش به طلبه‌های اصفهان شهریه می‌داد و این مقدار شهریه امام را هم تضمین کرد تا اینکه آقای سعیدی هم به آن مسأله اشاره کرد که اگر وقتی پول شهريه به تأخیر می‌افتاد حتی بیشتر از آن هم اگر نیاز داشتند می‌دادند، این در سال 42 است در سال 49 زمان فوت حضرت آیت الله حکیم هم هم ايشان پيشقدم شدندو دوازده امضا براي معرفي امام (ره)به عنوان مرجع اعلم گرفتند. مسأله‌ی دوم در همین زمینه بگویم سال 43 امام که به ترکیه تبعید شد دوستان خواستند حرکتی انجام دهند بزرگانی مانند آیت الله منتظری و آیت الله ربانی و دبگران راه افتادند و یادم مي آید که اولین جلسه در مدرسه طبقه‌ی همکف حجره‌ای داشتیم جلسه اي گذاشتند که البته من در جلسه نبودم بعد آقایان به ما گفتند که تصمیم گرفتیم که لیستی تهیه کنیم که منزل هر كدام از مراجع آنروز مدرسين حوزه حدود40 نفر یا بيشتر جمع شوند و تحصن کنند تا مراجع برای حضرت امام رحمة الله علیه اقدام کنند یادم نیست که در ترکیه محدودیتی برای امام ایجاد شده بود یا چیز دیگری به هر حال در خانه مراجع تحصن ‌کردند که مراجع اقدامی کنند، آیت الله منتظری و آیت الله مشکینی و آیت الله ربانی شیرازی منزل سه مرجع تقليد آن روز حضرات آيات عظام گلپايگاني ،شريعتمداري و مرعشي مي رفتند و اساتید بزرگ زیاد بودند نامه‌ای نوشتند به مراجع غیر قم که اینجا در خانه‌ها تحصن شده آنها هم بدانند مانند آیت الله خوانساری در تهران و آیت الله العظمی میلانی در مشهد، و اهداف تحصن را بيان كردند در آنجا صحبت شد که من نامه را به مشهد ببرم و نامه را بردم مشهد وقتی وارد شدم مرحوم آیت الله مجتهدی تبريزي از شاگردان آیت الله حائری از علمای بزرگ تبريز پیش آیت الله میلانی بود من هم جوان بودم و آقای میلانی را برای اولین بار می‌دیدم ایشان بلند شد به این معنا که من را كنار خودش جا داد و به آقا هم معرفی کرد وقتی من گفتم این نامه را آوردم و جریان این است ایشان گوش می‌کردند ولی وقتی گفتم که آیت الله منتظری و آیت الله ربانی شیرازی از متحصنين هستند خیلی شگفت زده شدند و گفتند آیا اینها تحصن کردند آن‌جا؟ این‌ها هم آنجا هستند؟ اصلا وقتی اسم آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی را شنیدند آقای ربانی هم از علمای معروف حوزه بودند و در مورد تحقیقات وسائل الشیعه که برای اولین بار آن طور تحقیقات در قم مرسوم می‌شد زحمت کشیدند عالم بزرگی بود، ، و یک آدم نترس حسابی بودند هیچوقت از ساواک نمی‌ترسیدند، وقتی آقای میلانی این را شنیدند گفتند که هر چه از دستم بیاید انجام می‌دهم و به خاطر آن آقایان به ما احترام زيادي گذاشت و جا دادند و فردا که می‌خواست نامه‌ای بنویسد صبح زود رفتیم و جواب نامه را دادند و به یاد دارم که پیشانی من را بوسید وگفت «و لا جعل الله آخر العهد مني لزیارتکم» آقای میلانی شخصيتي بودند که خیلی به دیگران احترام می‌گذاشتند و آداب معاشرت خیلی بالایی داشتند این نکته را به این خاطر گفتم که وقتی شنید که این دو بزرگوار بودند تحت تأثیر قرار گرفت و متوجه شد که این جریان یک جریان اصیل است این تحصنی که انجام شده و اثر هم گذاشت، فشار آوردند و ترکیه هم یک مقدار امام را راحت گذاشت بعد هم که مقدمات فراهم شد و امام تشریف بردند نجف.
-ميرموسوي:
فکر می‌کنم که بحث‌های زیادی بود که هنوز ناتمام مانده و فکر می‌کنم در یک جلسه‌ی دیگر تمام شود از جناب آقای صلواتی هم می‌خواهم در پایان این قسمت تقاضا می‌کنیم اگر نکته‌ای در ارتباط با این مباحث دارند بویژه با بحث اخیر مطرح بفرمایند.
صلواتي:
-مسأله‌ی آیت الله منتظری مطرح شد، به نظر من اين خودش یک جلسه‌ی مستقلی می‌خواهد که راجع به ابعاد شخصیتی ایشان، علمی حوزوی و.. بحث شود ایشان علاوه بر سوابق علمي و مبارزاتی حق بزرگی به گردن ما دارد به عنوان شاگردان ایشان و روحیه‌ی شاگرد پروری که ایشان داشتند، به خصوص مدتی که ما مباني فقهی را می‌نوشتیم خدمت ایشان مکرر می‌رسیدیم و بعد در تنظیم خاطرات ایشان برای ضبط خاطراتشان و تنظیم آن به هر حال به نظر می‌رسد که یک بحث مفصلی باید راجع به شخصیت و روحیات ایشان باشد، ولی نکته‌ای را در تکمیل صحبت‌های جناب آقای سعیدیان عرض کنم که ایشان عنایت داشتند به زندانی‌ها و خانواده‌هایی که گرفتار هستند رسیدگی کنند من این نمونه را عرض کنم در سال 1351 یعنی 17 خرداد سال 51 به مناسبت 15 خرداد قم شلوغ شد، این غیر از سال 54 است سال 51 هم بسیار گسترده بود و حرکت عظیمی در قم به مناسبت 15 خرداد بود، روز 17 خرداد ساواک از منظریه نیرو آوردند، فضای میدان آستانه و مدرسه را محاصره كردند و ساعت 2 یا 3 بعد از ظهر بود که اینها به مدرسه‌ی فیضیه حجوم آوردند ما در حال خوردن ناهار بودیم که اینها ریختند به مدرسه و یکی یکی حجره‌ها و به خصوص حجره‌هایی که روی آنها حساس بودند، چون ساواک این جریان را هدایت می‌کرد بالاخره آمدند و ما را در آنجا دستگیر کردند بعد شهربانی بردند تعداد زیادی از طلبه‌ها را آوردند شاید 300 نفر از طلبه‌ها را دستگیر کردند بعضی‌ها را در مدرسه فیضیه بعضی را هم در خیابان‌ها به صورت نظری و عمومی و مدرسه خان و حجتیه در آن سال رژیم می‌خواست زهر چشمی بگیرد بعد از بین آن افراد 35 یا 36 نفر را که سنشان به سربازی می‌خورد به عنوان اینکه تنبیه کرده باشند به جای بردن به زندان به عنوان سرباز صفر به کازرون شیراز فرستادند که آن سال من هم یکی از آن 35-36 نفر بودم آن سال دانشگاه شیراز هم شلوغ شده بود تعدادی از دانشجوها را هم به عنوان سرباز صفر آورده بودند که آنها هم 17 نفر بودند که از دانشگاه شیراز آورده بودند حالا این نکته را در رابطه با آیت الله منتظری عرض کنم که ایشان فهمیده بودند که ما را به کازرون شیراز بردند و به دنبال یک نفر می‌گشتند که کمکی براي ما بفرستد بعد گفته بودند که چه کسی مناسب است؟ حجت السلام والمسلمين آقای سيد محمد حسیني ارسنجانی را پیدا کرده بودند گفته بودند ایشان اهل ارسنجان ، پسر آیت الله ارسنجانی است، گفته بودند که ایشان با آن منطقه آشنا است و می‌تواند آن کار را انجام دهد وجهی را به ایشان داده بود و گفته بودند که این را به طلبه‌هایی برسان که به کازرون شیراز برای سربازی برده شدند برسان ايشان گفتند دیدم صلاح نیست با لباس طلبگی بیایم، لباس چوپانی پوشیدم به عنوان مال خر به كازران آمدم بالاخره ایشان با لباس چوپانی و با یک چوب دستی چوپانی به عنوان اینکه می‌خواهد گوسفند بخرد به کازرون شیراز آمده بود می‌گفت من آنجا می‌گشتم که یکی از شما را پیدا کنم، ما هم در پادگان در حال دیدن دوره‌ی آموزشی بوديم ایشان هم آمده بودند که کمکی به ما کنند و نمی‌دانستند ما را از کجا پیدا کنند می‌گوید من چند روز در یک قهوه خانه بودم چون معمولا سربازها وقتی به مرخصی می‌روند یکی از پاتوق‌های آنها در قهوه‌خانه است می‌روند چای یا بستنی می‌خورند بالاخره دو ساعت مرخصی می‌دادند هر کسی که می‌خواهد برود یک برگه می‌نوشتند برای مرخصی و دو ساعت باید می‌رفتیم و بر می‌گشتیم ایشان چند روز در این قهوه خانه می‌نشیند به امید اینکه یکی از ما را ببیند در نهایت یکی از دوستان را به نام آقای داوود دستمالچی از دوستانی بود که او هم سرباز بود طلبه‌ی مبارز بود اهل تهران بود و خیلی هم آدم خوش ذوق و مبارزی بود، بالاخره ایشان را در آن قهوه خانه پیدا می‌کند بعد سراغ ما را می‌گیرد و حال ما را می‌پرسد و از ناحیه‌ی ایشان از حال ما با خبر می‌شود و آن وجه را به ایشان می‌دهد بعد می‌گوید این را آقای منتظری فرستاده شما زحمتش را بکش، او می‌گوید که دانشجويان هم هستند ايشان می‌گوید به همه‌ی آنها بده فرقی نمی‌کند بالاخره آنها هم در آنجا گرفتار هستند، ایشان وجه را به سربازخانه پادگان کازرون شیراز آورد بعد به یک شکل به خود ما رساند البته ما خیلی نیازی نداشتیم و انتظاری هم نبود ولی اینکه به فکر ما باشند و کسی را بفرستد و به این شکل سعی کند که به دست افراد برساند یکی از ویژگی‌های ایشان بود
ادامه دارد

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم