Please make sure that, your allow_url_fopen or cURL is enabled. Also, make sure your API key and location is correct. Verify your location from here https://openweathermap.org/find

آیت الله موسوی تبریزی : امام به دنبال جذب حداکثری نبود ، بلکه همه را جذب می کرد

آیت الله موسوی تبریزی : امام به دنبال جذب حداکثری نبود ، بلکه همه را جذب می کرد

مصاحبه با نسیم بیداری
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: در ابتدای بحث بفرمایید ، مبارزه با ظلم و شیوه های مبارزه با آن ، تا چه حد ریشه در اعتقادات مذهبی دارد ؟ به عبارت دیگر قران چه روش ها و استراتژی هایی را برای مبارز با ظلم پیشنهاد کرده است ؟
پاسخ: کیفیت مبارزه با ظلم متفاوت است و باید شیوه مبارزه متناسب با زمان را شناخت و تمامی انبیاء و خاتم انبیاء و ائمه معصومین و خود حضرت امام خمینی (ره) شیوه مبارزه را میشناختند.

. حضرت رسول نیز در ابتدای امر به ابوسفیان نفرمود که می خواهیم حکومت اسلامی تشکیل بدهیم، زیرا امکان نداشت که بشود چنین کاری انجام داد. بلکه ابتدا فرمودند:"قولوا لا اله الا الله تفلحوا" یعنی در وهله اول تنها ارباب خداست و در وهله دوم یاد دادن به انسان های نا آگاه یا مظلوم که همه با هم برابریم و حقوق یکسان داریم. پس روش سیاسی پیامبران این است که بدترین آدمها را به انسانیت و خداپرستی دعوت کنند. قران خطاب به موسی می گوید: "اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى"
یعنی ای موسی، به سوی فرعون برو و با او صحبت کن، در حال حاضر او از طبیعت انسانیت خارج شده است، دچار غرور شده و طغیان کرده است اما او نیز انسان است و قابل برگشت است. با او به زیبایی وآرامی صحبت کن، شاید برگردد. پس اولین درخواست موسی از فرعون این نبود که حکومت نکن، بلکه این بود که قوم و قبیله من یعنی بنی اسراییل را که برده خود کرده ای رها کن. فرعون نیز در جواب گفت که من همه شما را بزرگ کرده ام و خورد و خوراک و زندکی شما با من است. و حضرت موسی گفت" وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ ". این منتی است که برما میگذاری که بنی اسرائیل را نوکر و برده خود کرده ای؟ البته هر فردی که طغیان کند و مانعی در برابر خود نبیند اینچنین می اندیشد. منطق فرعون این است که همه شما برده و عبد من هستید و اگر کمی با آنها با مماشات برخورد کنی، رویشان باز میشود و طغیان می کنند. یعنی باید برسر مردم زد. در آن زمان با شلاق می زدند، حالا با تبلیغات میزنند. تا باور کنند که شهروند درجه چندم هستند و باید به حرف درجه اولها گوش کنند. اینجاست که قرآن میگوید" فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ " فرعون آن چنان قوم خود را کوچک کرد تا از او اطاعت کردند. بنابراین راه پیامبران برگرداندن انسانها به سوی فطرت شان با تبلیغ و ارشاد است.
یک مسلمان می بایست زیر بار ظلم نرود، وجود ظلم در جامعه را دوست نداشته باشد و بخواهد که جامعه براساس عدالت اداره بشود. کسی که این سه عنوان را داشته باشد، امکان ندارد سیاسی نباشد.سیاست الهی یعنی مدیریت جامعه براساس عدالت و مبارزه با ظلم. هدف تمام انبیا نیز در این دو کلمه خلاصه میشود. در قران نیز امده است:" وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ ". یعنی ما پیامبرانمان رابر مبنای دو هدف فرستادیم. اطاعت و پرستش پروردگار و جز زیر بار پروردگار خالق نرفتن و مبارزه با طاغوت و اجتناب از او. طاغوت به معنای طغیانگر است؛ یعنی کسی که به حقوق دیگران تجاوز می کند. تمام پیامبران دارای اندیشه سیاسی بوده اند یعنی با ظلم و طغیان و شرک مبارزه میکردند. شرک هم یک انحراف در خداجویی انسانها بود که حاکمان ظالم برای اینکه مردم را به اطاعت خودشان دربیاورند، ایجاد کرده بودند. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، انبیا هیچ وقت نیامدند که مردم را به سوی خدا دعوت کنند، زیرا مردم فطرتا خداجو هستند. انبیا آمدند تا مردم را به توحید دعوت کنند، زیرا مردم خدا را قبول دارند. در قرآن نیز آمده که اگر از اینها بپرسی زمین و آسمان را چه کسی آفریده است؟ می گویند خدا آفریده است. به مرور زمان هرکسی با توجه به منافع خود یک الهه و واسطه درست کرده بود. انبیا امدند که این واسطه ها و شرک را از بین ببرند نه اینکه بگویند خداپرست باشید. مردم به وسیله حکومت ها در شناخت خدا به انحراف رفته بودند. خوب کسی که به سوی خدابرود سیاسی است. حضرت رسول(ص) از سوی خدا مامور میشود تا اهل کتاب را دعوت کند. " قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ ." " أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا " با توجه به اینکه همه اهل کتاب های الهی خدا را می پرستیدند و قبول داشته و این نکته مشترک میان اسلام و آنان بود میفرمود همه زیر پرچم خدا برویم و ارباب بودن بر همدیگر را نپذیریم " وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ " یعنی ارباب همه ما خداست و ما نباید کسی را به عنوان ارباب قبول کنیم. اسلام سیاسی یعنی زیر بار غیر خدا نرفتن.
سوال: بر مبنای این منطق و روش قرآنی که شما بیان کردید ، سیر حرکتی نهضت حضرت امام از شروع تا به ثمر رسیدن و پیروزی انقلاب به چه صورت بوده است . آیا حضرت امام به نیت تشکیل یک حکومت اسلامی وارد مبارزه با شاه پهلوی شد ؟
حضرت امام حداقل یک بار از طرف آیه الله بروجردی با شاه ملاقات داشته و سفارشات اکید آیه الله بروجردی را به شاه گفته است. زمانی شما مطلبی را با عزت و بزرگی منتقل می کنی و زمانی با ذلت بیان میکنی. علت انتخاب حضرت امام از سوی آیه الله بروجردی، بزرگی و عزت نفس ایشان بود که با کوچکی و ذلت، سفارشات را منتقل نمیکرد. شاه، پس از رحلت آیه الله بروجردی در سال 1340 انجمن های ایالتی و ولایتی را طرح کرد که با مخالفت امام و دیگر مراجع مواجه شد و مبارزه از همین جا شروع شد. که در نهایت در این ماجرا، شاه عقب نشینی کرد. در اینجا حضرت امام مانند انبیا رفتار کرد. امام نگفت می خواهم حکومت کنم بلکه حتی در نامه های خود به شاه بر مبنای ادبیات مرسوم آن زمان، عنوان اعلی حضرت همایونی را به کار میبرد و یا در روز عاشورا و پس از حمله نیروهای گارد به فیضیه در سالروز شهادت امام صادق(ع)، شاه را نصیحت کرد که "من تو را نصیحت می کنم، کاری نکن که منفور بشوی و مردم تو را مانند پدرت بیرون کنند." روش امام، روش انبیا بود. امام از نصیحت و تبلیغ شروع کرد تا جایی که دید شاه اصلاح پذیر نیست و گفت دیگر باید برود.
سوال: بسیاری بر این عقیده اند که بین مشی سیاسی ایت الله بروجردی و حضرت امام تفاوت های بارزی وجود دارد .حتی برخی نیز این جمله را بیان می کنند به نقل از امام که ایشان می فرمودند: " آیه الله بروجردی سید حسنی است و من سید حسینی هستم". نظر شما در این باره چیست ؟
جواب: اولا مشخص نیست این حرف درست باشد، اما اگر هم باشد بستگی به تحلیل شرایط دارد. روزی امام به شاه نامه مینویسد و تعبیر اعلی حضرت را به کار میبرد با این امید که تاثیرگذار باشد و روزی میگوید شاه باید برود و به دیگر مراجع هم اخطار میکند که هر کس جنایت را به غیر از شاه نسبت بدهد خیانت کرده است.
تحلیل از شرایط متفاوت است. به عنوان مثال در همین اختلافات اخیر، برخی مراجع، قربه الی الله، می گویند در شرایط حاضر نباید چیزی گفت، زیرا اگر حرفی بزنیم اوضاع پیچیده تر و بدتر می شود و از هیچ طرفی از درگیریها حمایت نمی کنیم، این مسئله به این معنا نیست که بگویند ما با ظلم کاری نداریم. عده ای دیگر هم تحلیل دیگری دارند و باز قربه الی الله می گویند به عده ای باید کمک کرد.
آیه الله بروجردی برمبنای تحلیلی که داشت انگونه عمل میکرد و موفق هم بود. یعنی تا ایشان زنده بود، شاه خیلی با احتیاط قدم برمی داشت. زمانی شاه گفته بود که کشورهای اروپایی پیشرفت کرده اند و ما بعضی وقتها مجبوریم بعضی کارها را انجام بدهیم. آیه الله بروجردی فقط یک کلمه گفته بود که: "بله! یکی از پیشرفت ها هم این است که باید سلطنت از بین رفته و نظام جمهوری پیدا کرده اند."
با همین یک جمله پرونده بحث بسته شده بود. یا در زمانی دیگر فرموده بود که "اگر این کارها انجام شود ما عصای خودمان را بر می داریم و از قم می رویم."
اما با فوت آیه الله بروجردی به عنوان یک مرجع تقلید بزرگ و باعظمت که همه از ایشان تقلید می کردند، حکومت بدلیل خساراتی که از مرجعیت واحد دیده بودند، تلاش کرد تا چند مرجعی جا بیافتد و در این کار موفق هم شدند. البته مرجع درست نکردند اما چندمرجعی را تبلیغ و ترویج کردند. پس از فوت ایشان، شاه میخواست از فضای بوجود آمده استفاده کند که با مقابله و مبارزه امام مواجه شد. البته چون درآن زمان مرجعیت امام تثبیت نشده بود، می خواستد امام را محاکمه کنند که با واکنش مراجع تثبیت شده مانند آیه الله گلپایگانی، آیه الله شریعتمداری، آیه الله میلانی، آیه الله مرعشی نجفی، آیه الله خوانساری مواجه شدند که ایشان امام را به عنوان مرجع معرفی کردند.
سوال: در همان زمان بین امام و برخی دیگر از مراجع اختلاف دیدگاه در نحوه برخورد با رژیم پهلوی وجود داشت. به عنوان مثال استقبال از مبارزه با فرقه بهائیت ویا تشکیل دارالتبلیغ و مواردی از این... دلیل و ریشه این اختلاف دیدگاه در چه بود؟
جواب: همان طور که عرض کردم تحلیل از شرایط در ان زمان متفاوت بود. بعضی از مراجع معتقد بودند زمینه های مبارزه وجود ندارد. زمانی در حدود سال 53-54 من خدمت آیه الله مرعشی بودم و ایشان می دانست که من طرفدار امام هستم. ایشان به من گفت: آقای موسوی شما فکر می کنید ما انقلاب اسلامی و مبارزه با شاه و رفتن شاه را دوست نداریم؟ ما نیز دوست داریم اما امکان ندارد. دنیا به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده است. حتی اگر ما کشته بدهیم و موفق بشویم شاه را از ایران بیرون کنیم، ابرقدرتها دست از سر بر نمی دارند و نمی گذرانند ما مسیر را ادامه دهیم ، چون منافعشان به خطر می افتد. بعضی دیگر مانند آیه الله شریعتمداری به تحلیلی شبیه نهضت آزادی و جبه ملی معتقد بوند و می گفتند، به جای مبارزه با شاه باید از طریق پارلمان عمل کنیم لذا از شاه میخواست تا مجلسین آزاد باشند. حتی در زمان آقای مصدق از آذربایجان برای مجلس شورای ملی کاندیدا کرده بودند ولی ایشان منصرف شد و چند تا از روحانیون دیگر تبریز مانند آقای شبستری، آقای میلانی و آفای انگجی وکیل شدند و به مجلس رفتند. و یا در سال 57 که فضا انقلابی شده بود وقتی از ایشان تقاضا شد که ایشان هم همراهی کنند واکنش نشان داد و گفت: من نمی دانم، چه گورا هم انقلابی بود. یعنی خواست بگوید هرانقلابی را ما قبول نداریم. و یا در خاطرات آقای انصاری فامیل فرح دیدم نوشته بود که حتی زمانی که انقلاب اوج گرفته بود، آیت الله شریعتمداری به شاه پیام داده بود که ایران را ترک نکن. چون معتقد بود ایران به ایرانستان تبدیل میشود و هر قومیت و منطقه ای ادعای استقلال میکند؛ که البته تاحدودی این اتفاق داشت می افتاد که مدیریت امام مانع آن شد.
برخی آیه الله گلپایگانی را از این می ترساندند که شاه ساواک جهنمی دارد و اگر حرکتی بشود، انسانهای زیادی کشته میشوند و خونشان گردن شما خواهد بود که ایشان هم به اندازه ای که کسی کشته نشود حرکت های محدودی می کرد.
سوال: در اینکه بسیاری از مراجع مخالف مبارزه با پهلوی به سبک و سیاق امام بودند شکی نیست ، اما به هر حال بودند کسانی که طرفدار مبارزه با شاه بودند و با نهضت امام همراهی می کردند. این افراد چه کسانی بودند ؟
بله، به جز مراجع بزرگ تقلید بعضی از آقایان مانند آیه الله قمی در مشهد، آیه الله سیدصادق روحانی ،آیه الله منتظری، آیه الله ربانی شیرازی، آیه الله شیخ مرتضی حایری، آیه الله اراکی، آیه الله میرزا هاشم آملی نیز در قم از مجتهدین بودند که مرجع نبودند اما با امام و نهضت همراهی می کردند؛ البته آنچنان که ایه الله منتظری یا آیه الله ربانی شیرازی وایه الله مفتح و بعد از آنها آیت الله نوری همدانی و آیت الله مشکینی در قم وارد می شدند و فعالیت می کردند، آیه الله سبحانی و یا آیه الله مکارم شیرازی فعالیت نمیکردند. به عنوان مثال یک بار یکی از طرفداران آیه الله شریعتمداری در جامعه مدرسین اعتراض کرد که چرا همیشه شما ایشان را بعد از امام ذکر می کنید؟ آیه الله راستی کاشانی که ان شا الله خدا بیماری ایشان را شفابدهد. گفت: فرق آنها این است که همه ما را امام به جلو حرکت می دهد ولی همه ما باید خدمت آقا برویم تا ایشان یک اطلاعیه بدهد.
سوال: حضرت ایت الله بیایید به اتفاقات بعد از انقلاب بپردازیم ، انقلاب پیروز شد و شاه از ایران رفت و حکومت جمهوری اسلامی در کشور ایران برپا شد . اما به موازات پیروزی انقلاب اختلاف فکری و عملی گسترده ای بین شاگردان حضرت امام به وجود امد تا جایی که در نهایت با انشعاب و تشکیل مجمع ها و جامعه ها در صحنه سیاسی کشور مواجه می شویم. مجمع روحانیون، مجمع محقین و مدرسین از سویی و جامعه روحانیت و جامعه مدرسین از سوی دیگر. با نگاهی به ان دوران به نظر می رسد که حضرت امام نوعی نقش پدری را بین شاگردان خود ایفا می کنندو سعی در حفظ وجذب نیروهای انقلابی و اصیل دارند . شما تا چه حد با این مضوع که بیان شد هم عقیده هستید وان را روایت صحیحی از مناسبات بین شاگردان و خود حضرت امام می دانید ؟
جواب: مدیریت حضرت امام بسیار بسیار ممتاز بود. حضرت امام میخواست از تمام کسانی که سابقه خوبی داشتند، مدیریت بلد بودند و حاضر بودند در کشور خدمت کنند، استفاده کند. در طرز فکر امام، دفع یک نفر جایی نداشت. این مسئله مبالغه نیست. ما به چشم خود میدیدیم که امام همه را می خواست. امام تنها به دنبال جذب حداکثری نیز قانع نبود، بلکه به دنبال جذب همه بود. متاسفانه امروز حرکات برخی تازه به دوران رسیده باعث شده که جامعه فکر کند دوران امام نیز به همین صورت بوده و حتی برخی از آنها مطالب نادرستی مطرح کنند. امام می گفت من به ایران می روم، کار را به دست مدیران جامعه میدهم و خودم به قم میروم و کار علمی خود را میکنم. وقتی هم برگشت همین کار را کرد. یک ماه در تهران ماند و به قم آمد و یک سال ماند. بعد از آن هم بدلیل بیماری و با آمبولانس به تهران رفت. امام می خواست کار دست همه مردم باشد. شما به کیفیت تشکیل شورای انقلاب توجه کنید. چهار، پنج نفر را مشخص میکند و می گوید بنشینید مشورت کنید و دیگران را نیز دعوت کنید تا از طیفهای مختلف بیایند. سپس آقای مهندس بازرگان را مامور تشکیل دولت میکند و سفارش میکند که فقط از نهضت آزادی نباشند؛ از همه گروههای خدمتگذار بیایند. به عنوان مثال بازرگان مایل به حضور داریوش فروهر نبود اما با سفارش امام می آید و وزیر کار می شود. یا آقای حسن نزیه که رییس کانون وکلا بود؛ مذهبی بود اما به عنوان چهره مذهبی مشهور نبود، به عنوان رییس شرکت نفت منصوب شد و تا زمانی که نگفت احکام اسلام به درد امروز نمی خورد سرکار بود. آقای بازرگان حداقل سه بار بدلیل اختلاف با دادگاه های انقلاب و کمیته ها و ... استعفا داد اما امام موافقت نکرد تا دفعه آخر که بجهت جریان های سفارت آمریکا و حمله دانشجویان خط اما به سفارت استعفا داد و عملا کنار رفت اما امام آقای بازرگان را کنار نگذاشت. در رابطه با آقای بین صدر آن چنان برخورد کرده بود که حتی ما که از نزدیکان امام بودیم فکر میکردیم امام به بنی صدر رای داده است. حتی فرماندهی کل قوا را نیز به او داد و در مقابل مخالفین او که حزب جموری اسلامی به رهبری حضرات آیات اقایان خامنه ای، بهشتی، هاشمی، اردبیلی و جمعی زیادی از مردم بودند از او حمایت میکرد تا زمانی که بنی صدر خود را به عنوان رییس اپوزیسون غیر منصف تعریف کرد و در حالی که رییس جمهور بود میگفت قوای مملکت مانند قوه مقننه، قوه قضاییه و شورای نگهبان را قبول ندارم. حتی امام به او نوشت که بگو من اینها را قبول دارم تا تو را از فرماندهی کل قوا عزل نکنم. او در جواب نوشت که من قبول ندارم. روزی که نوشته بنی صدر آمد، امام آن چیزی را که داده بود پس گرفت و او را از فرماندهی کل قوا حذف کرد. و سپس همه مجلس به جز2،3 نفر به عدم کفایت او رای دادند.
جامعه روحانیت نیز از طیف های مختلف انقلابی تشکیل شده بود، در ان زمان به جایی رسیدند که دیگر نمی توانستند با هم کار کنند، پس جدا شدند. امام از هر دو طیف و به طور یکسان حمایت میکرد. و یا در انتخابات مجلس سوم آقای یزدی از تهران رای نیاورد و اکثریت مجلس در اختیار نیروهای چپ و خط امامی قرار گرفت. امام، او را به عضویت شورای نگهبان درآورد. حتی اعضای شورای نگهبان از طیف های فکری مختلف تشکیل میداد که بعضی از آنها با نظر خود امام نیز مخالف بودند. آیه الله صافی که عضو شورای نگهبان بود با نظر حکم حکومتی امام مخالف بود و استعفا کرد و از شورا رفت. امام همان گونه که از آقای میرحسین موسوی حمایت می کرد، از آیه الله خامنه ای که رییس جمهور بود نیز حمایت میکرد و یا اگر از آقای محتشمی پور حمایت میکرد از آقای ناطق هم حمایت میکرد. اگر حمایت های حضرت امام نبود گروهی از جوان انقلابی که ابتدا تحت عنوان دانشجویان پیرو خط امام وارد فضای سیاسی شدند نمی توانستند فعالیت کنند و لیست بدهندعده ای را وارد مجلس سوم کنند.
امام برای رفع اختلاف بین نیروهای انقلابی نیز ساعتها وقت می گذاشت. به عنوان مثال بین شورای عالی قضایی که متشکل از اقایان موسوی اردبیلی، جوادی آملی، ربانی املشی و مقتدایی و... بودند و بنده که دادستان کل انقلاب بودم، اختلافی ایجاد شده بود که حضرت امام برای رفع اختلاف چندین جلسه برگزار کرد.
سوال: روش امام در برخود با اختلافات چگونه بود ؟
جواب: امام به شدت به تضارب آرا، اختلاف تفکرو تکثر نیروها معتقد بودند. میگفتند اگر تنها یک تفکر در مجلس باشد، آن مجلس مرده است و یا هنگام جداشدن مجمع روحانیون از جامعه روحانیت مبارز میگوید 2 تفکر باید باشد. و یا در نامه قطعنامه که در موسم حج از سوی امام صادر شده بود، به علما هشدار میدهد؛ الان که نظام اسلامی برپاشده و فرصتی فراهم شده تا جوانان صحبت کنند وسخن بگویند، روحانیون و علما کاری نکنند که اینها را از خودشان برانند. این نعمت الهی است که جوانان، زمینه ای را پیدا کردند که افکار خودشان را بیان کنند. تهمت التقاطی و چپ و کمونیست بودن به انها نزنید؛ با آغوش باز انها را بپذیرید و به حرفهایشان گوش بدهید و منطقی جواب سوال ها و ابهامات انها را بدهید.
امام پیش از آنکه فقیه باشد، یک فیلسوف و عارف است. یک فیلسوف عارف اولین برخوردهایی که دارد با کسانی است که خدا را منکر هستند. من دو بار شاهد بودم که عده ای از افراد تند نزد حضرت امام آمده بودند و علیه یک عالم شیرازی و یک بار علیه یک عالم اصفهانی صحبت می کردند. اما به شدت نهیشان کرد که غیبت نکنید. گفتند: آخر علیه شما صحبت می کنند. امام گفتند: خوب بزنند. افراد علیه خدا و پیغمبرخدا هم حرف می زنند. حالا اینها علیه من حرف بزنند، چه اشکالی دارد؟ شما اگر جواب دارید، جواب بدهید و اگر جوابی ندارید رها کنید. امام چون با فلسفه و عرفان شروع کرده بود حتی ملحد را نیز در راه خدا و کمال می دید، حال اگر خودش درک نمیکند، بحث دیگری است. راه خدا را به آنها باید نشان بدهیم. کسی که این گونه فکر کند، حذف در قاموس او نیست. وقتی حذف نیست، به جذب همه می رسیم. الگوی ما کسی است که بر سرش خاکستر داغ می ریزند و زیر پایش خار می گذارند، وقتی میشنود که همان فردی که بر سرش خاکستر ریخته مریض شده است به عیادت او می رود و او را جذب میکند. این منش پیامبر ماست. جذب همه، مگر اینکه مصداق " خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ " شده باشد و جذب او دیگر امکان نداشته باشد.
امام خطاهای کوچک را اغماض میکرد و نادیده می گرفت. گاهی میدیدیم که به فردی بابت خطایی تشر میزد و بعد دلجویی می کرد. حتی گاهی که اختلافاتی بین دوستان پیش می آمد تا زمانی که منجر به حذف کسی یا گروهی نشود و منجر به رشد میشد، امام استقبال میکرد و اگر کار به تهمت آمریکایی بودن و انگلیسی بودن و کافر بودن و... می رسید امام تشر می زد و برخورد می کرد.
سوال: شاگردان حضرت امام علاوه بر علم، تقوا و مواردی از این قبیل؛ همگی دارای یک ویژگی مشترک منحصر به فرد هستند و آن دارا بودن روحیه شجاعت و ظلم ستیزی به خصوصی است که ریشه در تعلمیات خود حضرت امام دارد. اما سوال این است که حدود و ثقور این شجاعت تا کجا بوده است ؟ یعنی می شد در مقابل خود حضرت امام با شجاعت و صراحت حرف زد و بحث کرد ؟
بله! یک نکته این است که شاگردان قدیمی امام که از سال 1342 به دنبال امام بودند دارای روحیه ظلم ستیزی و شجاعت بودند که به دنبال امام بودند، و البته با تبعیت از امام این روحیه پرورش پیدا میکرد. وقتی امام به عراق تبعید شد، اولین بار جوان 19 ساله ای بودم که به دلیل اینکه در فعالیت مبارزاتی بودم و سربازی هم نرفته بودم، به صورت قاچاق به عراق میرفتم، 2-3 بار به این صورت رفتم و برگشتم. برای بازگشت باید به کنسولگری ایران در کربلا می رفتیم و برگه برگشت به ایران می گرفتیم و از مرز بر میگشتیم. بسیاری از علما و روحانیون عراق هم از رژیم و مسئولین می ترسیدند. سرکنسول ایران به من گفت: "گذرنامه که نداری، شناسنامه بده." شناسنامه هم نبرده بودم چون نمی خواستیم اسم واقعی ما معلوم شود . با بی ادبی و لحن تند به من گفت:" تو نمی دانی هرجا بروی، از تو شناسنامه می خواهند؟ جهنم هم بروی از تو شناسنامه می خواهند؟ "،. بدون مقدمه و با همان لحن به او گفتم:" نه! من جهنم کاری ندارم که بروم. حالا شاید برای ملاقات شما به آنجا بیایم ولی کار خاصی ندارم." در مقابل همه آدمهایی که انجا آمده بودند، به قول جوانها کاملا خیط شد. به سرعت برگه من را امضا کرد و تحویل من داد و من خارج شدم. یکی دو روز بعد دیدم همه طلبه های نجف برای هم نقل می کنند که فلانی چقدر نترس است. من تعجب کردم. کار خاصی انجام نداده بودم. این برخوردها برای ما عادی بود. شاگردان حضرت امام چنین برخوردها و شجاعتهایی داشتند اما همراه با امام و در راستای مکتب امام این روحیه روز به روز تقویت میشد. خانواده هایمان نیز اینچنین بودند. زمانی پیش آمد بود که ما 4برادر و 2تا از دامادهایمان در زندان بودیم، اما خانواده ها ومادران ما نیز شجاعت بخصوصی داشتند و صبورانه برخورد می کردند.
نکته مهم اینجاست که شاگردان امام در مقابل امام نیز دارای چنین روحیه ای بودند. در یکی از همان جلسات شورای عالی قضایی که گفتم خدمت امام بودیم. نسبت به یکی از مخالفان، تند شدم و گفتم آنچه میگویید درست نیست. آن بنده خدا خواست از فضا استفاده کند و به امام گفت: "آقا، ایشان در حضور شما و با شما این گونه برخورد می کند، ببینید شما که نیستید با ما چه می کند!؟ " امام در پاسخ گفت: "اینها که تند صحبت میکنند سالم ترند، ریا نمی کنند. هرچه هستند همین هستند."
وقتی امام اینگونه برخورد می کردد باعث میشد. که هیچ گاه به امام دروغ نگوییم، ریا و تملق نکنیم و همواره واقعیت را بگوییم.
از ویژگی های امام این بود که هیچ گاه نترسید. در اوج بمباران در دوران جنگ، وارد پناهگاهی که در جماران ساخته بودند، نشد. سال 60 خدمت امام بودم. من از صدای ضد هوایی های جماران که برای اولین بار می شنیدم، وحشت کردم اما امام به آرامی نشسته بودند. چرا؟ به این دلیل که مسئله برای امام حل شده بود.
زمانی که تازه دادستان انقلاب شده بودم، امام درباره تعزیرها و برخی برخوردهای تند در زندان ها که پیش از من بود، از من پرسیدند: "در زندان یک همچینن مواردی را می گویند هست، آیا هست؟ " گفتم:"آقا کم گفتند. بیشتر از اینهاست."
امام تعجب کرد، فکر کردند شوخی میکنم. به ایشان گفتم : "بلکه بیشتر از ان چیزی است که به شما گفته اند. حالا شما بگویید چه کارکنیم." که امام حد و حدود و معیار آنرا تعیین کردند و ما بر همان مبنا عمل کردیم.
با امام رک و صریح میشد صحبت کرد و اگر پیشنهادی می دادیم که از نظر خود ایشان بهتر بود می پذیرفتند.
سوال: پس از مجلس سوم و اتفاقات مجلس چهارم و برخورد هایی با نیروهای خط امامی صورت گرفت که به نظر میرسد که این برخورد ها تا امروز ادامه داشته است .علت برخوردهای تندی با برخی شاگردان حضرت امام(ره) صورت میگیرد چیست و ریشه در چه عواملی دارد ؟
پاسخ: بهتر است برخورد با شاگردان حضرت امام نگوییم. اینها برخوردهای سیاسی است که متاسفانه پیش آمده است. لب ماجرا این است که عده ای تحمل افرادی که سابقه و دانش بیشتری از خودشان دارند را ندارند و جایگاه خودشان را در این میبینند که دیگران را حذف کنند. این افراد، جریان را آنچنان تند می کنند که حتی پای بزرگان را نیز وسط می کشند و با آنها هم برخورد تند می کنند. این برخوردها زمان امام هم بود اما بزرگی، عظمت و مدیریت امام جلوی این رفتارها را تا حد امکان می گرفت. مثالی بزنم ، آیت الله خامنه ای دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و میرحسین موسوی دبیراجرایی حزب بود. بعد از جریان بنی صدر و دفاع مقدس و شهدای حزب و ریاست جمهوری، آیه الله خامنه ای رییس جمهور شد و با پیشنهاد ایشان، مهندس موسوی نخست وزیر شد. یکی از بازاریان حزب موتلفه در جمع پاسداران اوین گفته بود:" ما دو تا خاکریز را فتح کردیم، حالا فقط یک خاکریز مانده است. یک خاکریز منافقین بودند که کنارزدیم، یکی هم طیف ملی گرا از بازرگان تا بنی صدر بود. حالا تنها یک خاکریز مانده و آن هم طیف روشنفکرهای مسلمان هستند که حالا باید آنها را نیز کنار بزنیم. " درحالی این صحبت شده بود که مدت زیادی از نخست وزیری میرحسین موسوی نگذشته بود. عده ای هستند که وجود و حضور و بروزشان در عدم و حذف دیگری است. متاسفانه این حرکت از برخی از اعضای طیف راست سنتی موتلفه شروع شد و به حزب جمهوری هم راه پیدا کرد و باعث انحلال حزب هم شد. زمانی ما فکر می کردیم که حزب جمهوری به دو قسمت تبدیل شده است. در جلسه ای از آیه الله خامنه ای پرسیدم چرا حزب شما به دو قسمت تقسیم شده است. گفت: نه! دو قسمت نیست. سه قسمت است. یک طیف، طیف انقلابی روشنفکر مانند میرحسین موسوی، مسیح مهاجری و پسر شهید بهشتی، یک طیف؛ طیف راست سنتی موتلفه و یک طیف هم تکنوکراتهای ولایتی، جاسبی، میرسلیم و.... ابتدا میرحسین دبیراجرایی حزب شد، بعد جاسبی از طیف تکنوکراتها دبیر اجرایی شدو این طیف ها یک به یک حذف شدند تا نوبت به بادامچیان رسید و او دبیر اجرایی شد. آرام آرام، آنچنان پدیده حذف در حزب پیش رفت تا جایی که در کنگره دوم حزب گفتند: هرکس با مانیست، برماست. و آنجا بود که امام برخورد کرد. ایده حذف از همینجا شروع شد و الان گروه دیگری آمده است که روند حذف به نام دین را از همین افراد یاد گرفته، اما علیه خود ایشان شده است. حال کار به جایی رسیده است که همه می خواهند یکدیگر را حذف کنند و کار به جایی رسیده که می گویند پیغمبران هم مدیریت بلد نیستند!
افراد باید یاد بگیرند، وقتی مسئولند، خدمت کنند و وقتی مسئولیتی ندارند، به خدمتگذاران واقعی کمک کنند. من خودم بعد از حضرت امام و روزی که مجلس سوم تمام شد برگشتم قم و به تدریس مشعول شدم و در کنار آن فعالیت سیاسی هم می کنم. خدا شاهد است که هیچ غصه ای هم نداشتم که مسئولیتی ندارم،بلکه لذت من از همان جا شروع شد که به تدریس مشغول شدم.
سوال: در سیره حضرت امام، استقلال حوزه جایگاه ویژه ای داشته است. به طور مثال حضرت امام مسائل حوزه را به ایت الله گلپایگانی ارجاع می دادند اما یکی از مشکلات امروز وابسته شدن حوزه علمیه به دولت است، به طوریکه عملا حوزه دولتی شده است .با این حال به نظر شما در حال حاضر حوزه، مستقل عمل می کند و به اساسا استقلال حوزه به چه معناست؟
پاسخ: بعد از حضرت امام، برخی از همان انحصارگراها، در جایگاه هایی مانند شورای مدیریت قرار گرفتند که شاید چنین نیتی هم نداشتند، اما حوزه به این سو سوق داده شد که وابسته به حکومت باشد. تلاش شد تا مدرسین، دروس و حتی مراجع مستقل نباشند و تلاششان بر این است که همه وابسته به یک طیف مشخصی باشند. ولی الحمدلله یکی از مسایلی که در طبیعت طلبگی و مرجعیت است، مسئله مستقل بودن است. فکر نمی کنم نه اینها و نه هیچ قدرت دیگری در این خواسته موفق بشوند.2،3 سال اول بعد از فوت حضرت امام در این راه تلاش شد اما می بینیم که 600،700 استاد خوب حوزه با شاگردان زیادی که دارند بوجودامده اند که با وابستگی حوزه به یک طیف خاص مخالفند و طرفدار استقلال حوزه هستند. با نظام اسلامی موافقند اما با بعضی رفتارها و عملکردهای شورای مدیریت مخالفند. با اینکه فلان استاد توسط فلان جا باید تعیین بشود و یا فلان کتاب توسط فلان استاد باید تدریس شود و یا شاگردان باید در کلاس فلان استاد حاضر شوند، مخالفند.
حتی اکثریت قریب به اتفاق مراجع هم در این مسئله متفق القولند که حوزه باید مستقل بشود و کسی برای آن تعیین تکلیف نکند. اکثریت اساتید سطوح بالا و طلاب با وابستگی حوزه به حکومت ولو حکوت جمهوری اسلامی موافق نیستند. استقلال حوزه و مرجعیت است که می تواند از نظام و مردم در مواقع حساس دفاع کند. به نظر من عده ای به طور جدی به دنبال وابسته کردن حوزه بودند اما موفق نشدند

Image

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

 

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم