سعید اللهبداشتی: حجت الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی از روحانیون مبارزی است که سال ها همراهی با حضرت امام در قم ونجف را در کارنامه دارد.این روحانی سیاسی بعد از دستگیری توسط ساواک با انتقال به تهران با بسیاری از علمای زندان هم بند بوده است.بعد از آزادی مجبور به ترک ایران و حضور در عراق می شود. وی پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی از امام در کشورهای حاشیه خلیج فارس به نشر اسلام و اندیشه های امام در این کشور عربی می پردازد و بعد از رحلت امام بار دیگر به شهر علم و اجتهاد -قم- برمیگردد و تا به امروز به درس و بحث مشغول است. این مدرس حوزه هم اکنون عضو مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم است.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در سالگرد پیروزی انقلاب با وی به گفت و گو نشسته است. آنچه در پی می آید مشروح این گفت و گو است:
با توجه به تنوع گروهها و سلایق سیاسی که قبل ار انقلاب وجود داشت، مهمترین فاکتوری که باعث شد گفتمان امام در بین همه گروههای سیاسی محوریت پیدا کند و افکار عمومی هم حول این گفتمان جمع شوند، چه بود؟
قبل از بیان و معرفی شخصیت امام و چند محور از اندیشههای ایشان که در سالهای پایانی حکومت پهلوی مورد توجه قرار گرفت، باید مدتی قبل از آن سالها را مورد کنکاش قرار دهیم و آنچه که در نهایت به محوریت شخص امام منتهی شد. ملت ایران از دوران قاجاریه در شرایط تنگنای سیاسی قرار داشتند. این تنگنا به دلیل خصلتهای بسیار متنوع سلاطین قاجار بود. از جمله خوشگذارنی، فرنگ رفتن های تفریحی، داشتن حرمسرا، شعر و شاعری و نداشتن مدیریت. بعضیها از شاهان هم کم سن، نوجوان و بیتجربه و بعضیها نیز مریض بودند. ایران به ملوکالطوایفی دچار شده بود تا اینکه سردار سپه یا همان رضاخان آمد و یک مدیریت قوی تری را بر ایران استوار کرد که متأسفانه او هم به دلیل کمسوادی و همچنین بعد از مواجهه با فرهنگ غرب و دیدار از ترکیه، یک باره حرکت ضد مذهبی را در ایران شروع کرد و باعث شد مراکز دینی درفشار وعلمای دینی نسبت به فعالیت های تبلیغی و مذهبی در محدودیت قرار گیرند و همچنین عموم مردم مذهبی ایران در مقابله با برگزاری برنامه های عزاداری در تنگنا های شدید واقع شوند و بالاتر از آن یعنی افکار عمومی مردم با تحمیل بیحجابی از طرف رضا شاه مواجه شدند. برخورد با علما، ممانعت از مراسم مذهبی و عزادرای امام حسین و تحمیل بدحجابی بعد از سفر ترکیه در دستور کار قرار گرفت. مردم تحت فشار قرار گرفتند و به خاطر رعب و وحشت اعتراضی صورت نمیگرفت تا اینکه جریان 20 شهریور پیش آمد. رضاهشاه به وسیله کسانی که مورد حمایت قرار گرفته بود، تضعیف شد و در وضعیت تسلیم از ایران رفت و سلطنت در خاندان پهلوی ماند. کشورهای غربی بخصوص انگلستان با سلطنت محمدرضا موافقت کردند و او سرکار آمد. این را برای این گفتم که بنیاد فکری امام این بود که نباید با خاندان پهلوی کنار آمد. امام از این تاریخ که یک متفکر اسلامی و آشنا به مسائل سیاسی زمان بود و در عین حال به خاطر رفتار رضاشاه به شدت نسبت به این خاندان بدبین بود.
فکر میکنید همان موقع مهمترین دغدغه امام چه بود و برداشتی که امام از سلطنت داشتند، چه نکات منفی از سلطنت را در بر داشت؟
در آن مقطع امام حرفی نگفتند که به آن استناد کنیم. فقط رفتار بوده و رفتار ایشان خود حرف های بسیاری دارد و آن رفتار ضدیت با خاندان پهلوی است. این رفتار به دلیل پیشینه بدی بود که پهلوی از خود نشان داد. البته علاوه بر رفتار و کرداری که امام داشت، ایشان در دوران جوانی به شدت تحت تأثیر آیت الله مدرس بود. شهید مدرس، رضاهشاه را به عنوان عنصری خطرناک میشناخت و همین طور هم بوده تا اینکه رضاشاه او را به شهادت رساند. اساساً پس از مدتی از آغاز نهضت ایشان با بنیاد سلطنت مخالف بود و میگفت این خاندان نباشند. این تحلیل که گرگزاده عاقبت گرگ میشود امام در این باره به کار برد و اینکه نمیتوان به این خاندان اعتماد کرد. قدرت هم دست امام نبود هر چند فهم آن را داشت. محمد رضا در سال 57 سقوط کرد و رضا شاه هم در سال 20 سقوط کرد. در این 37 سال که محمدرضا سلطنت کرد در آن دوران که رضا شاه رفت، امام حول و حوش 40 سال سن داشت. کاملا به عنوان یک فهیم مسائل سیاسی توانایی داشت، اما نیروی مردمی نداشت و مردم هم از دولت میترسیدند. وقتی رضاشاه رفت و محمدرضا آمد و برخی موانع و سختیها را برداشت ، مردم خوشحال از این تغییر بودند، اما امام میدانست که ورق برمیگردد. مردم می توانستند آزادانه عزاداری کنند. فشار بر روحانیت را کم کرد. اموالی را که به زور از مردم گرفته شدهبود، پس داد. محمد رضا دانش روز داشت و تحصیل کرده بود و ارتباطات جهانی خوبی هم داشت. امام هم در آن مقطع نمیتوانست کاری کند. امام آیندهنگر بود و هیچ حرکتی را بدون برنامهریزی قبلی انجام نمیداد و همه کارهای زندگی امام از جمله تحصیل و عرفان و حرکتهای زندگی روزمره طبق برنامه بود. امام را بانظمترین شخصیتی میدانم که در زندگی دیدهام. در نتیجه امام از همان روز شروع به کاری سازنده و اساسی کرد. امام شاگردان ارزشمند بسیاری تربیت کرد. با اینکه امام خود تصمیم نداشت که به صحنه مرجعیت بیاید، اما آن زمان که برخی علما محکم ایستادند تا امام را برای مرجعیت راضی کنند یعنی بعد از رحلت آیت الله بروجردی، تا چند ماه طول کشید تا ایشان به این مساله راضی شوند. اما وقتی مرجعیت امام مطرح شد خیلی سریع در نقاط مختلف ایران جا افتاد چرا که امام شاگردان بسیار خوب و باسواد داشت که در تعمیم مرجعیت امام موثر بودند. در راس آن افرادی مانند آیتالله منتظری و آیت الله مطهری و دکتر بهشتی در سطح عالی بودند. در درجه بعدی حضرات آیات صانعی و سبحانی و مکارم بودند. حضرات آیات آقایان طاهری اصفهانی ، اشرفی اصفهانی ، صدوقی و دستغیب نیز افرادی بودند که از نظر معنوی امام کاملا ایشان را قبول داشت و در پرورش شخصیت سیاسی آنها امام خیلی نقش داشت. بعضی از آنها در دوره آیت الله العظمی بروجردی هم بودند و درس ایشان را هم درک کرده بودند، اما امام در ساختار شخصیت اجتماعی وسیاسی آنها نقش داشت. نتیجه اینکه وقتی در سال 40 آیتالله بروجردی رحلت کردند مرجعیت در بین مراجع قم و نجف و شهرهای دیگر بین حدود 15مجتهد بزرگ تقسیم شد که یکی از آنها هم امام بود. پیشبینی که رژیم نسبت به امام داشت، نمایان شد برای اینکه شاه به صورت خزنده و موذیانه شروع به پیشبرد مقاصد ضد مذهبی اش کرد. به ایجاد محدودیت در مراسم مذهبی و فعالیت حوزههای علمیه دست زد. بیحجابی را گسترش داد. اجرای لوایح ششگانه و انقلاب سفید را که از قبل برنامهریزی کرده بود و بعد از رحلت آیت الله العظمی بروجردی شروع کرد. این جا نقطهای است که تشخیص امام درست و با تدبیر بوده است. تا اینکه اوضاع به تخریب مدرسه فیضیه و کشتار طلاب و بعد واقعه 15 خرداد منجر شد. مردمی هم که همراه مرجعیت بودند، سرکوب شدند. علما هم باورشان شد که نمیتوانند کاری کنند وسکوت و خفقان کاملا ملموسی بر مراجع دینی و مردم متدین و مبارزان حاکم شد. ملی – مذهبیها هم در آن مقطع تاریخی در میدان حضور داشتند. در دوران 10 تا 15 سال که آیتالله بروجردی مرجع بودند، تلاش داشتند تا حکومت از راه اصلاح طلبی و به گونهای که فروپاشی رخ ندهد اصلاح شود، حکومت تن به مشروطیت، انتخابات و پارلمان دهد. در عین حال که شاه در حاکمیت است، کشور هم با نیروی مردم و فرهیختگان و تحصیلکردهها اداره شود. اما بعد از رحلت آیت الله بروجردی رژیم تغییر علنی می کند. دادگاه دادرسی ارتش نهضت آزادی و جبهه ملی و تمام شخصیتهای ملی و مذهبی را محکوم به زندانهای طولانی کرده وبه اصطلاح سرجای خود نشاندند. قبلا هم توده ایها را سرجایشان نشاندند و سرکوب کردند. در حالی که درهای اصلاح حاکمیت پهلوی میتوانست باز باشد اما رژیم شاه به وسیله ساواک و نیروهای امنیتی که در اختیار داشت در ها را بست. 15 خرداد هم اوج خشونت بود و همه فعالان در لاک خود فرورفتند. امام هم کوتاه نیامده و تبعید شدند. اکثریت قریب به اتفاق مردم فارغ از10 درصدی که در ناز و نعمت بودند، از وضعیت اقتصادی ناراضی بودند. امکانات رفاهی و بهداشتی و آنچه جامعه برای ادامه حیات نیاز داشت، آبرومند و ارزشمند نبود، اما امید مردم به سیاسیونی بود که سرکوب شده بودند. مرجعیت هم سرکوب شده بود. امام بعد از اینکه یک سال در ترکیه بود، بعد به نجف آمد و ارتباطات را دوباره تجدید کرد و بین علما رفت و آمد و ارتباط برقرار شد. رژیم هم دنبال سرکوب مردم بود و مواجه با پدیده ای شد که مرحوم بازرگان هم پیشبینی میکرد. او در آخرین دفاع خود به رئیس دادگاه گفت که ما آخرین گروهی بودیم که با شما با زبان منطق حرف زدیم و بعد از ما کسی با منطق حرف نخواهد زد و با مشکلات بزرگی مواجه میشوید. به این ترتیب گروههای مسلح و چپ و راست و مجاهدین خلق شکل گرفت. در سال 54 و 55 ساواک توانست در بین آنها نفود کند و گروههای مسلحانه و چریکی را از درون بپاشند. رژیم از هر کدام از این پیروزهای ظاهری، غافل از درون ناراحت و ناراضی مردم بر غرورش افزوده میشد و کار به جشنهای 2500 ساله و عوض کردن تاریخ رسید. شاه به مرور همان کارهایی که پدرش با روش قلدری انجام داد را با فرمولهای امروزی و ابزار مدرن پیاده میکرد. اما آنچنان جامعه مستعد انفجار بود که با یک حرکت خیلی قابل توجه در جامعه انفجارها شروع میشد. ساواک علیرغم برنامهریزی های گسترده و ارتباطی که با سیا و موساد و انگلیس داشت و با همه امکاناتی که برای سرکوب مردم به کار برده بود، نمیتوانست حقیقت و متن جامعه را بفهمد. تا اینکه ثروت قابل توجه به طرف ایران سرازیر شد. رژیم ضمن اینکه سلاح خرید و خود را به عنوان ژاندارم منطقه تقویت میکرد سرریزهایی هم داشت که در جامعه مقداری وضعیت اقتصادی مردم را تقویت کرد و درصد بیشتری از مردم به امکانات رسیدند. به نظر من تمام زمینههای انفجار در جامعه وجود داشت و از دید امنیتیها و ساواکیها که این مسائل را کشف می کنند و چاره ای می اندیشند، غافل بود تا این که جریان رحلت حاج آقا مصطفی پیش آمد. به این دلیل که مسئله احساسی بود و علاقه پنهان مردم به امام بر روی ریل احساسات قرار گرفت و بخش عظیمی از جامعه احساسات خود را به امام بروز دادند. رژیم متوجه شد که امام در بین مردم جایگاه دارد و مردم قدرت ابراز وجود ندارند و گر نه موقعیت امام در بین مردم مستحکم است.
به نظر شما حکومتهای دیکتاتوری چگونه میتوانند از نظر ودیدگاه مردم باخبر شوند،آیا شاه چنین ابزاری داشت؟
هر حکومتی که به سرکوب مردم دست بزند، بخواهد یا نخواهد عقاید جامعه برایش مخفی میشود. در مورد فوت حاج آقا مصطفی این موضوع یعنی میزان نفود امام در بین ملت بروز کرد و نارضایتی مردم سوار بر ریل احساسات شد. در تمام این مدت طولانی نیروهای امام که در جامعه و بین روحانیت و حوزه های علمیه حضور داشتند بیکار نبوده و به هر جا میرفتند روشنگری میکردند و در گستردگی و روشن شدن مردم نقش داشتند و نارضایتی پنهان مردم در روزهای بعد از رحلت حاج آقا مصطفی خود را نشان داد. حاکمیت مغرور به اصطلاح خود به فکر افتاد تا امامی که بین مردم جایگاه پیدا کرده چهرهاش را مخدوش و تخریب کند. دولت به خاطر حاکمیت نمیتوانست از راه منطق عمل کند لذا با ابزار سرکوب برخورد میکرد. حتی قبل از فوت حاج آقا مصطفی هم خیزشهای دانشجویی اتفاق افتاد و روحانیون فعال هم حرکت هایی داشتند.
در قضیه رحلت مرموز دکتر شریعتی و عناصر فعال سیاسی دیگر مرحوم حاج آقا مصطفی به من گفتند که ساواک، موساد و سیا وسایر کارشناسان مربوط به ایران جمع شدند و با هم فکر کردهاند که چگونه جلوی خیزش دانشگاه و مراکز حوزوی را بگیرند و لیست 63 نفر را تهیه کردند تا ترور شوند تا خیزش فروکش کند. اولین کسانی که این طرح درباره آنها اجرا شده دکتر شریعتی و چند نفر دیگر بودند. حاج آقامصطفی میگفتند من و امام هم در آن لیست هستیم تا اینکه او به شهادت رسید. من حدس می زنم آقایان مطهری، بهشتی و منتظری و برخی شخصیتهای دانشگاهی در آن لیست بودند. در آن مقطع رژیم که میخواست پیشگیری کند، به فکر آدمکشی بود تا افراد محرک از بین بروند و موضوع حل شود. در قضیه فوت حاج آقا مصطفی با بروز احساسات مردم، رژیم غافلگیر شد و خواست جلوگیری کند. نام "خمینی" که سالها مردم به ندرت و با ترس میتوانستند بگویند، روی زبانها جاری شد و سخنرانیها با نام امام عجین شد و مردم با شنیدن اسم ایشان صلوات میفرستادند. شاه میخواست جلوی این محبوبیت امام را بگیرد، تا چهره امام را تخریب و ذهنیت مردم را از او منصرف کند.
در مقاله 19 دی ماه شخصی به نام مستعار احمد رشیدی مطلق این کار را کرد و وزیر فرهنگ و معارف که داریوش همایون بود آن را به مطبوعات داد. همایون بعدا گفت که این مقاله را دربار به من داده است، جالب است که برای اینکه روزنامه اطلاعات جرات انتشار این مطلب را داشته باشد، شخص قدرتمندی از خود دربار اقدام کرد. بعد از آن کم کم روحانیت سیاسی و دانشگاهها مشاهده کردند که حرکت زشتی صورت گرفته لذا تصمیم گرفته شد که خودی نشان دهند و این خود نشان دادن در حوزه قم به این شکل شروع شد که به منزل مراجع بروند و از این مقاله ابراز انزجار کنند. به منزل برخی علما همچون آیت الله نوری رفتند. فاجعه 19 دی ماه رخ داد و باز هم احساسات مردم که در فوت حاج آقامصطفی فوران کرده بود و به صحنه آمده بود،تحریک شد. به دنبال آن چهلم شهدای قم در تبریز رقم خورد. رژیم فکر میکرد که باید به وسیله سرکوب با مردم به پاخاسته برخورد کند.لذا چهلم ها پیدرپی شد و باعث شد که رعب مردم بریزد و دیگر از حکومت وحشت نداشته باشد. این احساسات که فوران کرد، شخصیتی در حد گسترده نبود که مدیریت کند. ،هدایت و رهبری امام به این احساسات به خروش آمده تمرکز و جهت میداد. دانشگاهها زیر سلطه حکومت بودند و شخصیتی که به خود جرات دهد و به صحنه بیاید نبود و راهی جز اینکه مرکزیتی که روحانیت دنبال میکردند نداشتند. گروههای سرکوب شده مجاهدین خلق و فدایی و پارتیزانی نمیتوانستند حرکتی کنند چون سرکوب میشدند. این جریانها خودشان را بین مردم آوردند. تودهها و چپیها و مجاهدین و بقیه جریانات مسلحانه باطمع و باهدف کسب قدرت خود را در بین مردم آوردند و سهم میخواستند. بعد از سرکوب خود را دوباره سازماندهی کرده و تبلیغات و پرچم خود را به صحنه آورده بودند، اما آنقدر نیروی مردم متراکم شد که آنها در کل جامعه مستهلک شدند. قابل درک است که چرا امام تمام امور را در دست گرفت برای اینکه تمام کسانی که میتوانستند جریان انقلاب را بر بخشهای جامعه رهبری کنند آنها اکثریت قاطع مخلصانه و صمیمانه نیروی خود را در اختیار امام گذاشتند و میلیونی به طرف امام سوق پیدا کردند. تمام شخصیتهای مبارز امام را قبول داشتند. گروهها و گروهکها هم ناچار خود را وفق دادند به این امید که بعدا وقتی انقلاب به نتیجه رسید، بتوانند سهمخواهی کنند. بعد از پیروزی انقلاب، هوشیاری امام و شناختی که نیروهای طرفدار امام و شخصیتهای طرفدار ایشان که در غیاب امام مردم را اداره می کردند و به مسائل آگاه بودند این مجال را از گروههای دیگر گرفتند. این مراحل اولیه انقلاب و پیش از سقوط رژیم بود و بعد از پیروزی انقلاب امام به راحتی زمام امور را در اختیار گرفتند، بطوری که مراجع قبل او به خود جرات به صحنه آمدن نمیدادند، هم آمدند. حداقل کار آنها تایید امام بود اگرچه در خودشان نیازی به فعالیت سیاسی نمیدیدند. کسی در بین مراجع و حوزویان نبود که امام را تایید نکرده باشد.
به اعتقاد شما مهمترین وجه رفتار فردی و سیاسی امام قبل و بعد از پیروزی انقلاب چه بود؟ امروز بر کدام یک از وجوه مطالبات مردم نسبت به سالهای 56 و 57 باید بیشتر تاکید شود؟
بزرگترین چیزی که آن روزها لازم بود صداقت بود، هم توسط امام و هم مردم. من حرکتی غیرصادقانه از امام سراغ ندارم و امام با تمام وجود صادقانه به این صحنه آمدند، اما شخصیتهای بعد از ایشان هم صادقانه با مردم بودند. آیت الله منتظری که به عنوان شخصیت دوم انقلاب بود. آقایان مطهری و بهشتی و سایر شخصیت های انقلاب با ملت صادق بودند. ما هر چه بلا بر سرمان آمد بعد از کرسی قدرت برایمان پیش آمد. آنهایی که انگشتشمار باقی مانده اند و بعضا درباره آنها صحبت می شود همه صادقان آن روز بودند. امروز هم به صداقت نیاز است و هر کس بخواهد جامعه را اصلاح کند باید اول این روحیه و باور را در قدرتمندان و مدیریت کلان و ریز جامعه تزریق کند که صداقت داشته باشند. اگر فردی بر سر کار می آید، باید این باور را داشته باشد که فقط صداقت با این ملت کارساز است. نکته دوم که حضرت امام کاشف آن در سدههای اخیر بود این بود که ایشان تاکید داشتند جز با نیروی مردم نمیتوان کاری کرد. لذا تمام تلاش خود را در جهت به صحنه آوردن کل جامعه به کار می بردند. امام نمیخواست تفکری غیر از تفکر اسلامی شکل بگیرد اما نه با سرکوب، بلکه با مفاهمه. من قبول ندارم که امام نسبت به مجاهدین خلق خشونت ورزید. امام تا آخرین نفس نظر اصلاحی داشت و درباره بنیصدر همین طور. اگر بعدا قضایای خشنی پیش آمد از سوی خود مجاهدین خلق و نیروهای طرفدار ایشان بروز کرد. متاسفانه کسانی که از خود آنها جدا شده بودند و به انقلاب پیوسته بودند هم دست پرورده همان تفکر بودند و خشونت متقابلی به وجود آوردند . مگر میشود آیت الله منتظری و شهید مطهری چهل سال با امام باشند و یک تفکر طرفدار خشونت باشد و دیگری نباشد و با هم کار کنند. هیچکدام طرفدار خشونت نبودند. این خشونت از درون مجاهدین خلق و نیروهایی که از آنها جدا شده بودند، وجود داشت. آنها رودررو خشونت را نهادینه کرده بودند. محور سوم این موضوع بود که مجموعههای دست پرورده امام و یاران ایشان به استعانت و یاری خداوند متعال باور داشتند، معتقد بودند تنها چیزی که میتواند این مردم را نجات دهد، دین است اما نه دین خرافه و منحرف و دروغین. اگر امام به جنگ تحمیلی و به پدیده نفاق مجاهدین خلق گرفتار نمیشدند یقینا به گسترش این باورها در جامعه بیش از این همت می گماردند. متاسفانه این ده سال عمر امام همه در این درگیری ها سپری شد.
آیا می توان این تفسیر را از اندیشه امام داشت که امام هم از روی هوشمندی سیاسی و هم به لحاظ اعتقاد دینی به مردم باور داشتند. یعنی هم بر اساس متون دینی مردم اعتقاد داشتند و هم از روی سیاست ورزی تاکید داشتند که دوام حکومت بر خواست و رضایت مردم استوار است؟
دقیقا. به نظر من سلولهای مغزی امام، سلولهای خداباوری و مردم باوری و پرورش یافته صداقت است و با این ابزار میخواست کار پیش برود. آسیبهای بعدی را نمیتوان به گردن امام انداخت و باید جریانات بعد از پیروی انقلاب کالبد شکافی شود. امام در دوران نهضت و در حوزه نجف یک جملهای میفرمود که من مستقیما شنیدم. ایشان بدین مضمون می فرمود که باقیمانده عمرم را برای این مردم و انقلاب گذاشتهام. عشق ایشان علم و تحقیق بود اما برای مردم آن را کنار گذاشتند و مانند سرباز در صحنه اجرا قرار گرفتند برای اینکه میخواستند این جریان اساس تحول باشد. امام در دوران حکومت برخی مسائل فقهی را به آیت الله منتظری ارجاع میدادند برای اینکه اگر میخواستند به فقه بپردازند باید روی آن کار می کردند و وقت صرف می کردند و اگر این کار را میکردند، مسایل اجرایی کشور لنگ میماند و نمیتوانستند به امورجامعه برسند. این چند موضوع باعث پیروزی انقلاب و گرایش مردم به ایشان شد. اگر این ویژگی ها و رفتارها حفظ میشد انقلاب این همه آسیب نمیدید. الآن هم اگر بخواهند تحولی مثبت در جامعه پیش آید نیاز به در پیش گرفتن این الگوها است. دیدگاه سیاسی و دینی امام که اشاره کردید دقیق است. مبنای قرآن هم همین است. فی سبیل الله قرآن چیزی جز مردم نیست. یعنی برای مردم جاده و حمام و مسجد و پل بسازید.برای ارتقای فرهنگ مردم، مدرسه و دانشگاه بنا شود. اصلا سبیل خدا یعنی سبیل مردم. این حقیقتی است که در یک انسان دین آشنا و دین باورنهادینه شده است.