محضر مبارک استاد ایازی
سلام علیکم
اینجانب کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق و طلبه پایه هفتم حوزه علمیه قم هستم، از جنابعالی که از محققین و دین پژوهان معاصر می باشید و کم و بیش این حقیر با نظرات و آثار جنابعالی آشنا هستم،، با کسب اجازه از محضرتان، یک سوال کلیدی جهت رفع شبهه پیرامون سب و لعن از دیدگاه اسلام بخصوص مذهب حقه شیعه عرضه می دارم انشاالله. با پاسخ حضرتعالی، بنده حقیر را به نکاتی که از ذهن نویسنده نامه مغفول مانده است متوجه نمایید. در پایان از خداوند منان توفیقات روز افزون شما را خواستارم
محمد حسن دولتشاهی
پرسش بنده:
یکم: بالوجدان هر انسانی در می یابد که عقیده هر شخصی برای معتقد به آن ارزشمند و توهین و دشنام به آن عقیده را غیر قابل پذیرش و شخص اهانت کننده را هرچند که بر مدار حق و عدالت هم باشند، محکوم می نمایند و اهانت کننده را فاقد منطق و استدلال تصور می کنند. پس از حصول حکم عقل ما با نمونه های در آیات و روایات اسلامی مواجه می شویم که در نگاه نخستین با این حکم در تعارض می باشد. ابتدا به بررسی آیات و سپس روایاتی همراه با پاره ای از نظرات فقها جهت تبیین هر چه بیشتر سوال اینجانب خدمتتان ارسال می گردد .
1- آیات
الف) در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) که در سوره انبیاء آمده است« وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكمُ بَعْدَ أَن تُوَلُّواْ مُدْبِرِينَ(57) فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60) به خدا سوگند پس از آنكه پشت كنيد و برويد، در كار بتهايتان حيلهاى مىكنم و بتان را قطعه قطعه كرده، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند، گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده كه هر كه بوده از ستمگران بوده است. گفتند شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او بتها را به بدى ياد مىكند
در این آیه از قرآن کریم تنها حضرات ابراهیم خلیل اقدام به اهانت عملی به عقیده مشرکین می کنند که شدیدا هم مورد اعتراض مشرکین قرار گرفت.
پاسخ:
با عرض معذرت از عدم امکان این بحث در پاسخ به این اشکال که حضرت ابراهیم خلیل چرا اقدام به اهانت عملی به عقیده مشرکین می کند که شدیدا هم مورد اعتراض مشرکین قرار گرفت. باید گفته شود، سخن این است که اهانت چیست؟ آیا شکستن چوب و سنگ اهانت به انسان و بر خلاف رامت است؟ و آیا چه چیزی اهانت است و آیا سخن زشت و فحاشی با رفتاری که به بیداری آنان منجر می شود، تفاوت نمی کند؟
در باره این داستان به دو گونه می توان تحلیل کرد. یکی این که ابراهیم به مقدسات بت پرستان توهین کرد. یکی آنکه به خود آنان اهانت کرد. تردیدی نیست که ابراهیم به آنان اهانت کرد و آنان هم چنین تلقی از کار ابراهیم پیدا نکردند. آنچه در آن عصر برای ابراهيم اهمیت دارد آگاه ساختن مردم است که تبر بر دوش آن بت نهاد تا بار ديگر آنها را به تفكر وادارد و دريابند كه خداى سنگى نه سودى در بردارد و نه زيانى. و در آن عصر البته مخالفت با بتها سخت و سنگین بود، اما تخریب بتها توهین تلقی نمی شود. تعبیر «تاللّه» «تا» بدل از «واو» است كه آن نيز، عوض از «با» مىباشد و در «تا» معناى تعجّب نيز وجود دارد، گويا ابراهيم، از اين كه درهم شكستن بتها به دست او واقع شود، تعجّب مىكند، زيرا اين كار در زمان حكومت نمرودِ مستكبرِ سركش، بسيار سخت بلكه غير ممكن شمرده مىشد. ابراهيم آن بت را باقى گذاشت و تبر بر دوش آن نهاد تا چون به او بازگردند و از او يارى جويند و بدو پناه برند، ضعف و ناتوانى آن بتها روشن شود و بت پرستان را حجتى در دست نماند. چنانچه حضرت موسى عليه السلام گوساله طلايى را آتش زد و پيامبر گرامى اسلام صلى اللَّه عليه و آله مسجد ضرار پايگاه منافقان را تخريب كرد.
احتمال آنست كه اين سخن را ابراهیم علنی نگفته باشد، زيرا اولاً چنين خطابى بر آنها در آن روز، مشكل و دور از احتياط بود و ثانیاً، از عبارت: «سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ» نيز استفاده مىشود که پنهانی بوده، با قرائن حدس می زنند کسی که از بتها مذمت می گردد، شکننده این بتها باشد و گرنه چنین تعبیری معنا ندارد.
همچنین تعبیر: «لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُون»، فلسفه کار ابراهیم را بیان می کند که با این روش می خواست بفهماند که بتان حتی قدرت دفاع از خود را ندارند، تا چه برسد به این که حاجت دیگران را اجابت کنند. لفظ «لَعَل» به معنى «تا» است، نه به معناى «شايد». ضمير «إِلَيْهِ» راجع به «كبيرهم» است، نه به ابراهيم، منظور آن حضرت اين بود كه بت بزرگ را متهم كنند كه او اينها را تكه پاره كرده است. شاهد بر این معنا که هدف، ایجاد بیداری بوده، واکنش منفعلانه مردم در برابر این کار بود و نه تحریک احساسات: فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» ؛ زیرا اين فراز اشاره به تأثر آنها از جواب آن حضرت است و اين كلام در درون آنها بوده که گفتهاند، ابراهيم در اينكارش ظالم نيست، بلكه ستمگر مائيم كه اين موجودات بي جان را پرستش مىكنيم.
تعبیر به ظلم و ظالم از سوی مردم آن عصر، نسبت به ابراهیم به این دلیل است كه به خدايان توهين و حق آنها را كه همان تعظيم است پامال، و هم به مردم ظلم كرده و حرمت خدايان ايشان را رعايت ننموده و هم به مقدسات آنان و هم به خودش ظلم كرده، چون به كسانى تعدى كرده كه نبايد مىكرد، و عملى مرتكب شده كه نبايد مىشد. اما توهین عملی در آن عصر که تحریک احساسات را به دنبال دارد،
اشکال:
1- در سوره مبارکه انعام آیه 108 چنین آمده است: «َلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم». ٍشما مؤمنان به آنان كه غير خدا را مىخوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها از روى دشمنى و نادانى خدا را دشنام گويند. در این آیه علت حرمت دشنام به معتقدات مشرکین را مقابله به مثل مشرکین نسبت به خداوند جل و علا ذکر شده است، یعنی با ارتفاع علت، سب کردن اعتقادات مشرکین اشکالی ندارد.
پاسخ:
در این آیه که خطاب به مسلمین است و نه پیامبر- که شأن او اجل از ناسزا گفتن است- دلالت صریح بر ممنوعیت دشنام دادن رسیده، حتی به مشرکین و غیر خداپرستان. سخن در نگرانی از مقابله به مثل نیست. سخن از ضرورت ادب مسلمانان است و جمله: «فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم»، علت نیست، بلکه غایت حکم است. زیرا سَبّ، از ماده سَبَبَ است. شخصى كه بدگويى مىكند، سبب بدگويى ديگران مي شود . در نفس این ماده چنین اقتضایی نهفته است؛ لذا از این جمله استفاده نمی شود که اگر آنان ناسزا نگفتند، شما می توانید ناسزا بگویید. جمله شرطیه نیست که اگر ترسیدید که دشنام دهند، شما فحش ندهید. تا مفهوم مخالف نتیجه گیری شود که اگر نترسیدید می توانید دشنام دهید. «فا» بر سر مضارع در قرآن جزای قطعی نیست، مثل فَيَسْتَحْيي در آیه: «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُمْ». (الأحزاب: 53) که به این معنا نیست که اگر پیامبر حیا نکرد در آن صورت می توانند پس از طعام هرچه می خواهند بنشینند. نمونه دیگر آیه: «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً». (نور: 33) که می گوید: و كنيزان خود را- در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند- براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد و معنایش این نیست که در صورتی که تمایل به پاکدامنی ندارند، می توانید مجبور به زنا کنید.
قرطبي از برخی مفسران نقل کرده: که این حكم سب به هر حال باقی است، اما چون ممکن است که عده ای سبّ اسلام و یا پیامبر و یا خدا را بکند، این حکم آمده است: فمتى كان الكافر في منعة و خيف أنّه إن سبّ المسلمون أصنامه أو أمور شريعته، أن يسبّ هو الإسلام أو النّبيء- عليه الصّلاة و السّلام- أو اللّه عزّ و جلّ لم يحلّ للمسلم أن يسبّ صلبانهم و لا كنائسهم، زیرا چنین کاری به منزلة تحریک بر معصيت، و زيادت بر كفر است . اما نگفته که حال اگر خوف از سب نباشد، باز جایز است، در صورتی که استدلال بر منع سبّ بر بی اثر بودن آن در هر صورت است، چون فحش دادن موجب تحریک احساسات آنان می گردد: أنّ سبّ آلهتهم لمّا كان يحمي غيظهم و يزيد تصلّبهم قد عاد منافيا لمراد اللّه من الدّعوة. فتمحّض هذا السبّ للمفسدة و لم يكن مشوبا بمصلحة. و از قبیل تغيير منكر نیست، در جایی که ترس از ایجاد مفسده شود؛ چون تغيير منكر خود در ذات دارای مصلحت و منجر به مفسده بالعرض است.
از طرف دیگر غایت حکم، حکمتِ حکم است و نه علت و سبب. به این معنا لازم نیست که همیشه موجب تحریک احساسات بشود. از بعضى روايات استفاده مىشود، بستر نزول این آیه، رفتار جمعى از مؤمنان بوده که بر اثر ناراحتى شديد از مساله بت پرستى، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مىدادند، قرآن صريحا رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى و بدترين اديان را، لازم شمرد. دليل اين موضوع، روشن است، زيرا با دشنام و ناسزا نمىتوان كسى را از مسير غلط باز داشت، بلكه به عكس، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد، سبب مىشود كه به اصطلاح روى لجاجت افتاده، زبان به بدگويى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد . حتی به تعبیر علامه طباطبایی از ذیل این آیه استفاده می شود که تنها ناسزا گفتن ممنوع نیست، بلکه از عموم تعليلى كه در جمله" كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ" ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم، آمده، نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى استفاده مىشود.
بنابراین، آیه در مقام بیان این اصل است که دشنام دادن به حل مشکل نمی انجامد، بلکه به تشدید و تقویت تعصب می انجامد. و در مقام ارتفاع سبب نیست که بگوید چون آنان فحش ندهند، شما می توانید فحش بدهید. در نتیجه این آیه می گوید که احساسات خود را نسبت به مخالفان باید كنترل كرد و از هر گونه بد دهنى و ناسزا باید پرهيز کرد: «لا تَسُبُّوا» همچنین به بازتاب برخوردهاى توجّه كرد. «لا تَسُبُّوا»، «فَيَسُبُّوا اللَّهَ» زیرا با فحش و ناسزا، نمىتوان مردم را از مسير غلط باز داشت. «لا تَسُبُّوا» و در نهایت ناسزاگويى، عامل بروز دشمنى و كينه و ناسزا شنيدن و ادامه گفتن و شنیدن سخنان زشت است.
1- روایات
الف) در روایت صحیحه دیگری از پیامبر (ص) به این صورت وارد شده است: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ عليه السلام، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله: إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي، فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ، وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ، وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ، وَ بَاهِتُوهُمْ كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ، وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ، وَ لَايَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ؛ يَكْتُبِ اللّٰهُ لَكُمْ بِذٰلِكَ الْحَسَنَاتِ، وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ ». هرگاه بعد از من اهل شک و بدعت را دیدید، نفرت و انزجار از آنها را نمایان کنید و سب آنها و حرف و طعن در مورد آنها را زیاد کنید. با آنها این طور معامله کنید تا به فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آنها پرهیز کنند و از بدعتهای آنان چیزی نیاموزند.
پاسخ
به عنوان مقدمه در پاسخ به روایات، لازم است به این نکته اشاره شود که معیار صحت روایات عرضه بر کتاب و موافق با معارف قرآن است و اگر دستور مخالف با کتاب بود، هر چند حدیث صحیحه هم باشد، قابل قبول نیست. از طرف دیگر دانستن حقیقت معارف دین و فهمیدن شیوه بر خورد با مخالف، در صورتی ممکن است که شرایط و احوال مخاطبان عصر صدور روایات شناخته شود. مرز میان حقیقت و واقعیت معارف و تعصبها و عکس العملها و حرکت های آزار دهنده و تحریک آمیز مذهبی در همه ملل و نحل روشن شود. از این راه است که دانسته می شود، چه چیزهایی از دین و گوهر تعالیم دینی است و چه چیزهایی برساخته تعصبات و خرافات و در فضای نزاع های مذهبی و احیانا سیاسی و یا ستم قدرتها بر مردم بوده و در واکنش به نزاع ها ساخته شده و در قالب روایات به متون حدیثی و کلامی و تفسیری وارد شده است. اگر پذیرفته شود که اخلاق و ادب در دین اصل است ، و فحاشی در دین نه جایگاهی دارد و نه تأثیری، این اصل در باره افراط و تفریط های زبانی طرفین روشن می شود و معیاری برای تشخیص و پالایش؛ می گردد. از این رو، می توان به دنبال کشف عوارضی رفت که در طول تاریخ به اسم دین وارد جوامع مذهبی شده و زمینه های تقابل را فراهم کرده و جبهه بندی های مخرب را حتی در قالب شهر و منطقه و زبان در روایات و تفسیر آیات به وجود آورده است.
از سوی دیگر اگر چنین باشد که عده ای لازمه دین ورزی و دفاع از عقاید خود را این می دانند که با مخالفان برخورد کنند و از بین بردن مخالف را شعار خود قرار می دهند، و بر طبل دشنام و فحاشی و هر گونه سخن ناشایست بکوبند، گمان می کنند، این نزاع تمام می شود، در آن صورت هریک از ادیان و مذاهب به خود حق می دهند که با دیگران همان کنند که دیگری در جبهه مخالف می کند.
آیا لازمه دین ورزی و حمیت دینی، این است که دیگران را طرد و نفی کند؟ آیا حق دارند که آنان را طرد و نفرین کنند؟ آیا حق دارند که به مقدسات آنان توهین کند. آیا می توان با این روشها ایمان مذهبی جامعه را تقویت کرد. اگر کسی خود را در جبهه مقابل فرض کند، و خود را حق و دیگری را باطل می داند و می خواهد که مخالف خود را طرد و بسا نابود کند. نتیجه چنین برداشتی این می شود که هریک از طریق با فحاشی به مقابله بر خیزد و آن وقت است که جنگ پایان نا پذیر مذهبی جوامع را تهدید می کند.
تعبیری در وصیت امام علی به فرزندش حسن آمده که مؤید این ارزش است که فرمود: يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا. (نهج البلاغه، نامه 31، ص310). و از سفارش اوست به حسن بن على عليهما السلام: پسركم! خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار، پس آنچه براى خود دوست مىدارى براى جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار.
حساب لعن و نفرين و برائت، از حساب دشنام و ناسزا جداست. لعن و برائت كه در آيات ديگر قرآن از سوى خداوند اعلام شده، در واقع بيانگر اظهار موضعِ ما در برابر ستمگران و مشركان و نوعی دعا و ابراز موضع مخالف است كه بيزارى خود را از راه آنان اعلام مىكنيم. مانند: «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ»، «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ».
در پاسخ خاص به این روایت، ابراز برائت از اهل ریب و صاحبان بدعت طبیعی است. اما تعبیر: «و اکثروا مِن سبهّم» اگر به معنای ناسزا گفتن و دشنام دادن باشد، اشکال وارد است، اما به قرینه و سیاق جمله های بعدی، به این معنا نیست و به معنای بیان استدلال و اقناع و اسکات این گروه و ابراز برائت است، زیرا در جمله بعد آمده: «وَ بَاهِتُوهُمْ» که برخی از مفسران حدیث، آن را به بهتان و نسبت خلاف معنا کرده اند، در صورتی که لغت: و بَهَته بَهْتاً: گرفتن و أخذ بغتةً آمده است. و بُهِت: به معنای دَهَشَ و تَحيّر است. بدین جهت گفته می شود: تَحَيّر؛ لانقطاع حجّته. والبُهتان: الكذب يَبْهَت سامعه لفظاعته. دروغ شنونده خود را به شگفتی وا می دارد، به دلیل زشتی آن. بنابراین «باهتوهم»: به معنای تهمت در معنای متأخر و مصطلح در زبان امروز نیست، بلکه کاری بکنید که موجب مبهوت و مات شدن آنان بشود: چنانکه باز در لغت آمده: «جادلوهم وأسكتوهم واقطعوا الكلام عليهم». با آنان چنان جدال و به سکوت وادارشان کنید که کلام آنان قطع شود، که دیگر جایی برای ترویج بدعت باقی نگذارد.
یا چنانکه برخی از اهل لغت گفته اند، مراد: «إلزامهم بالحجج البالغة؛ لينقطعوا ويبهتوا وجعلهم متحيّرين»، که با بیان برهان آشکار چنان ملزم کنند که نتوانند جواب بدهند: لا يحيرون جواباً، همانطور که این کلمه در قرآن در محاجّة جضرت إبراهيم عليه السلام اتفاق افتاد: ِفَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ. (بقره:258) و این معنا در نزد مجلسي در تفسیر روایت بهتر و ظاهر تر است. پس از این که احتمال می دهد مراد از آن، به معنای تهمت زدن به معنای عامیانه آن باشد به خاطر وجود مصلحت؛ زیرا بسیاری از زشتی های را بیشتر مردم محاسن می دانند، خصوصاً عقائد باطلة .
از این رو، موضوع طرح اشکال و اقناع و ابراز مخالفت و جبهه گیری در برابر اهل بدعت در کنار سب نمی تواند به معنای دشنام دادن باشد، زیرا این کلمه در کنار بیان قاطع و براهین متقن، آمده که هیچ سنخیتی با فحاشی ندارد. وانگهی اگر گفته شود که منظور از سب، به معنای دشنام دادن است، با بسیاری از آیات قرآن سازگار نیست از آن جمله آیه: «َو لاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ» که در قرآن به صراحت سب کفار و مشرکین، منع شده است، تا چه رسد به اهل بدعت (انعام: 108) و اگر چنین معنایی مراد باشد، مخالف با قرآن و حدیث و از دلالت و اعتبار خارج می شود. زیرا حدیث در صورتی معتبر است که مخالف با قرآن نباشد.
اما این که برخی گفته اند، در سب و بهتان بسا مطابق با مصلحت است، به دو جهت دارای اشکال است. اولاً، در ترویج دین و دعوت مردم به معنویت و اخلاق هیچگاه خلاف واقع و دروغ که بعد احتمال آشکار شدن آن می رود، مصلحت نیست و لذا نه تنها مصلحت نیست که مفسده است و با چنین کاری تبلیغ دین نشده و با توجه مردم آن باطل محبوب و بهتان زننده مبغوض می شود . در عالم سیاست و منکوب کردن مخالف در نظام هایی که اخلاق جایی ندارد و یا دین وسیله مقاصد آنان قرار می گیرد، از این روش استفاده می کنند، اما در نظام های اخلاقی جایی برای این روشها نیست.
ثانیاً، منطق و دلیل با راستگویی و صداقت در بیان است. دروغ و تهمت از آن انسانهای ضعیف و بی منطق است. چه مصلحتی در بهتان زدن و دروغ بستن به مخالف است که جای احتمال آن داده بشود و چگونه این چنین رفتاری اخلاقی و سازگار با فرهنگ قرآن خواهد بود که به وسیله خلاف، هدف توجیه و انجام بگیرد و مسلما در فرهنگ اخلاقی قرآن هدف وسیله باطل را توجیه نمی کند و با آیات روشن الهی که دعوت به بیان حکمت می کند (نحل: 125) همخوانی ندارد.
اشکال دیگر:
ب) حضرت امیر المومنین در نهج البلاغه خطبه 197 می فرماید: «انِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ....».
من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید; ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید، به گفتار صحیح نزدیک تر و براى اتمام حجّت رساتر است. شما باید به جاى دشنام چنین مى گفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن (و آتش جنگ را خاموش فرما) میان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانى که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مى ورزند از آن دست بردارند و (به راه راست) باز گردند.
آنچه در این کلام آمده، دستور مهم اخلاقى و اجتماعى است که مى تواند آثار زیادى داشته باشد و آن نهى از بدگویى به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینه ها را عمیق تر سازد. اما نکته ای که حائز اهمیت است متن روایت است:
1- جمله «أَکْرَهُ لَکُمْ» صراحت در کراهت دارد،، نه حرمت.
2- سباب نباشید که بر وزن فعال، یعنی زیاد دشنام دهنده نباشید، یعنی اگر کم فحش بدهید، شاید اشکالی هم نداشته باشد. هم چنانکه برخی از علما شیعه به این نکته اشاره کرده اند .
این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه، هر چند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فى الارض بودند، باز امام(علیه السلام) اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهى فرمود، زیرا در آنجا شرایط خاصّى بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعله ورتر سازد.
پاسخ:
این جمله: «انِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ» که نهی از فحاشی است، از افتخارات معارف اهل بیت است. و «أَکْرَهُ» یعنی بَدَم می آید. متنفرم، که به معنای فقهی آن نیست، به معنای اخلاقی آن است. مانند این که چقدر زشت است. وانگهی در بسیاری از روایات فقهی تعبیر به کراهت آمده و از آن تعبیر به حرمت شده است، مثل: «وَ لَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ تَلْبَسَ مَا يَشْهَرُكَ بِهِ النَّاسُ . که فقها لباس شهرت را حرام دانسته اند، یا در صورتی که استلام حجر موجب اذیت شود: اسْتَلَمَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ مَا أَرَاكَ اسْتَلَمْتَهُ قَالَ أَكْرَهُ أَنْ أُوذِيَ ضَعِيفاً أَوْ أَتَأَذَّى». یا در ریختن آبجو در غذا «أَكْرَهُ أَنْ آكُلَهُ إِذَا قَطَرَ فِي شَيْءٍ مِنْ طَعَامِي .
اما استعمال صیغه مبالغه در کلام مفهوم مخالف ندارد، و به این معنا نیست که فحش کم اشکالی ندارد. مثلا در قرآن آمده: ْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (آل عمران: 182، انفال: 51، حج: 10، فصلت: 46)معنای آن این نیست که خدا زیاد ظلم نمی کند، ولی کم ظلم می کند. این مسئله در روایات بسیاری در مذمت سب در کنار حقد، حسد و دروغ آمده که به معنای مبالغی آن نیست، مثلا اگر از کذاب مذمت شده معنایش این نیست که کم دروغ گفتن اشکالی ندارد. به عنوان نمونه به چند روایت اشاره می شود که با صیغه مبالغه این کلمه استعمال شده و مطلق سب مراد بوده است: «لَا حَقُودٌ وَ لَا حَسُودٌ وَ لَا وَثَّابٌ وَ لَا سَبَّابٌ وَ لَا عَيَّابٌ وَ لَا مُغْتَابٌ يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ». قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ كَالْمُشْرِفِ عَلَى الْهَلَكَةِ. يَا أَبَا ذَرٍّ، سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ، وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مِنْ مَعَاصِي اللَّهِ».
بنابراین، سب حرام است، مؤمن باشد و یا مسلمان و یا غیر مسلمان. فحاشی و دشنام دادن در فرهنگ دینی ممنوع است. افشاکردن ستمگران جز دشنام دادن است و از آیات قرآن و این روایات استفاده می شود که در این جهت فرقی ندارد.
2- فقه اسلامی
اصولا با تتبع در فقه اسلامی فقها برای غیر مومن اصلا حرمتی قائل نیستند و حتی در این زمینه سب کردن و لعن کردن گنهکار را جایز شمرده اند. شیخ اعظم در کتاب مکاسب درمساله سب کردن مومن و در مساله غیبت می فرمایند: «ثم إنّه يستثني من «المؤمن» المظاهر بالفسق، لما سيجيء في الغيبة من أنّه لا حرمة له. اکثر فقهای که بر مکاسب حاشیه زده اند قریب باتفاق این مسآله را پذیرفته اند .
زمانی که شخصی نظیر ما مسلمان است و لیکن گنهکار است، حرمتی ندارد پس کسانی که مسلمان و یا شیعه نیستند، برخورد اسلام با این افراد چگونه خواهد بود!!!
برای اثبات عدم حرمت غیر مومن به آیه وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ استناد می کنند در صورتی که این آیه دال بر عدم حرمت غیر هم کیشان باشد آیا تعارضی میان مقام تکوین(بیان این نکته که خداوند بشر را مختار آفریده) و تشریع (همین آیات و روایاتی که خدمتتان عرض کردم) پیش نمی آید ؟
پاسخ
باید میان لعن و سب تفاوت قائل شد، مگر این که کلمه لعن در عرف رایج به معنای سب تلقی شود، در آن صورت دیگر نمی توان همان معنای حدیثی را با زبان امروز بکار گرفت. اما آنچه فقهای عظام رحمة الله علیهم فرموده اند بر مبنای استنباط و فهم خود از این روایات بوده و اگر کسی بگوید که این روایات چنین دلالتی ندارد، هر چند این فقها فرموده باشند، دیگر کلام فقها حجت نیست. به همین دلیل فقهای عظامی مانند آیت الله منتظری در بحث مکاسب محرمه خود به صراحت این نظر فقها رد کرد و سب انسان را مخالف با کرامت انسان دانسته و مناقشه در ادله و فهم این دسته از روایات کرده است.