مصاحبه نشریه نسیم بیداری با آیت الله سید حسین موسوی تبریزی
زمینه های شکل گیری شخصیت شهید بهشتی و تاثیرات آیت الله بروجردی برایشان را چگونه ارزیابی می فرمایید؟
- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
ابعاد شخصیتی مرحوم آیت الله بهشتی را از چند جهت باید دید، در مرحلهی اوّل شخصیت دینپژوهی ایشان را باید در نظر بگیریم که ابعاد عملی ایشان به دنبال همین دینپژوهی ایشان و برداشتی که از دین داشت میتواند معنا داشته باشد. مرحوم آیت الله بهشتی اوّلاً در دورهای در قم بوده که یک نوع تحوّل در حوزه علمیه قم شروع شده بوده، در زمان مرحوم آیت الله بروجردی از یک جهت اوج عظمت و نفوذ حوزه قم در حوزههای دیگر دینی بوده و از جهت دیگر، در برابر حکومت، شاه و همچنین نفوذ آن در دلهای مردم، البته بیشتر این موفقفیت در سایه مدیریت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی بوده که با آن عظمت خود توانسته بود شخصیتهای بسیار بزرگی را در قم تربیت کند، کیفیت برخورد مرحوم آیت الله بروجردی با طلاب و علما و مخصوصا نسل جوان طوری بوده که تشویق به خوب درس خواندن، ملّا بودن، باسواد بودن میکرده، ایشان افراد ملّا ، باسواد و خوشفکر و خوشفهم را، ولو جوان بودند،خوب تحویل میگرفت و ارج میگذاشت و از این راه تشویق میکرد که طلبهها و آنهایی که استعدادهای پنهان دارند ، استعداد آنان شکوفا بشود. البته بزرگانی بودند که در زمانی که آیت الله بروجردی آمده بودند قم شخصیت آنها شکل گرفته بود، مثل مرحوم حضرت امام و آیت الله گلپایگانی ، امّا یک عده بودند که در کنار آیت الله بروجردی و مدیریت ایشان شخصیت آنها شکل گرفت و با دید وسیع ایشان که دید جهانی داشته، مثلاً آیت الله بروجردی کاری کرد که نه قبل از آن شده بود و نه بعد از آن حتی متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب هم آنطور نشد، آن مسئلهی ارتباط مستقیم بین ایران و حوزههای دینی جهان و حتی مسلمانهای جهان بود ارتباط مستقیم با حوزهی دینی مصر، با دانشگاه الازهر و به ویژه با شیخ الازهر که مرجع بزرگ اهل تسنّن آن زمان بود، آن موقع تنها قدرت فکری، علمی، دینی که در رابطه با سنّیها مورد توجّه بوده الازهر مصر بود و شیخ شلتوت رئیس الازهر به عنوان مرجع دینی بود که مورد احترام حکومتها هم بود.رفت و آمد نمایندهها ایجاد شد ،اینها نقش بسیار بزرگی در روشن شدن اذهان داشت و علاوه بر تقویت وحدت مسلمین، شیعه به عنوان یک مذهب اسلامی رسمی در دانشگاه الازهر شناخته شد و در کنار چهار مذهب رسمی اهل تسنّن؛ شافعی، حنبلی، مالکی و حنفی، مذهب جعفری قرار داده شد ، رفت و آمد علمای بزرگ مانند آیت الله بهشتی و مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله مفتّح، نه درآن زمان بلکه بعد ازآیت الله بروجردی هم رفت و آمد می کردند و اتفاق دیگر در قم ، خواندن کتابهای متفکّرین روشنفکری آن زمان بودکه در برابر استعمار انگلیس و آمریکا و ...نوشته شده بود و در بیداری و روشنفکری مسلمین بسیار موثر بود کتابهای آنها به ایران آمد وترجمه شد، مثل کتابهای سیّد قطب و کتابهای سیّد محمّد رشیدرضا، تفسیر المنار سیّد محمّد رشیدرضا و عبدی، کواکبی حتی کتابهای دیگری که در آنجا چاپ شده بود، از علمای پاکستان، مثل ابو الاعلای مودودی و از نظر روشنفکری دینی باید بگویم که چون انقلاب آنها در برابر استعمارخارجی و استبداد داخلی قرار گرفته بود علمای روشنفکرآنجا از شیعه جلوتر بوده در جریان مشروطه ما متأسفانه بعد از جریان رضاخان یک رکودی در نوشتهها و کتابهای علمای شیعه پیدا شد ولی در زمان مشروطه خیلی شیعه مقدم بوده و حتی آنها از کتابهای ما استفاده کردند، امّا بعد از زمان مشروطه توقف پیدا کرد، مثلاً کتاب مرحوم کاشف الغطاء و سیّد محمّد جواد بلاغی در نجف و مرحوم نائینی، کتابهای این افراد جلوتر از آنها بود، ولی بعد ها آنها ادامه دادند .
مرحوم آیت الله بروجردی با رفتار خود و تربیت فضلا و بزرگان و همچنین رابطهای که با الازهر پیدا کردند، علمایی را به کشورهای دیگر، مانند آلمان ودیگر کشورها فرستادند، اینها باعث شد که روشنفکری دینی رشد کند، به روز باشند، علما تا حدودی در ایران و در حوزهی قم در این زمینه تربیت شدند و خود آنها هم استعداد داشتند و پیش آمدند، هر کدام آنها در یک جهت، مثلاً مرحوم آیت الله حاج آقا مهدی حائری در رابطه با فلسفه یا مرحوم آیت الله العظمی منتظری (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آیت الله بهشتی، آیت الله آقا موسی صدر، آیت الله حاج آقا رضا صدر و دیگران و حتی آقایانی که الان از مراجع قم هستند، آن موقع یک حرکت روشنفکری را انجام دادند، مثل آیت الله نوری همدانی، آیت الله مکارم، آیت الله مشکینی، آیت الله اردبیلی، آیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی، که دست به قلم شدند، قبل از آن بگویم فارسی نویسی در حوزه ها کم بود و برای عالم فقیه خیلی مطلوب نبود، همه باید عربی مینوشتند، بعد هم کتابهای قطور مینوشتند، اینها فقط به درد حوزهها میخورد، ولی وقتی احساس که باید رفت در جامعه و با مردم و در متن جامعه بود، قلم فارسی و حتی مقالهنویسی برای بزرگان قم مرسوم شد، که البته در این رابطه بعد از آیت الله بروجردی حرکت قویتری در مکتب اسلام ،مرحوم آیت الله شریعتمداری شروع کرد، و بزرگانی که در مکتب اسلام قلم می زدند، همه شخصیت آنان در زمان مرحوم آیت الله بروجردی شکل گرفته بود و از آن جهانبینی مرحوم آیت الله بروجردی اینها بهره برده بودند و شما مکتب اسلام را ببینید، در دههی 40، آن زمان به روز هستند و امروز حوزهی ما مثل آن زمان به روز نیست، یعنی به تمام حملات و شبهاتی که از طرف کمونیستها و از طرف سرمایهدارها و حکومتهای کاپیتالیستی مطرح میشد،پاسخگو بودند و از اوّلین نویسندههای آن هم آقای صدر و آقای بهشتی و آقای مکارم و آقای مفتّح و دیگران بودند،اینها زمینه هایی بودند که شخصیت مرحوم آیت الله بهشتی در آن ساخته شد، ولی استعداد بسیار قوی و برداشتهای خاص دینی خود ایشان بود که وی را مافوق همرزمان، همقطارها و همسنهای ایشان کرده بود که همین هم باعث شدعلاقهای در او پیدا بشود که حتی به کشورهای خارج سفر کند ومیشود گفت از اوّلین نمایندهای مرحوم آیت الله بروجردی در کشورهای اروپایی و در آلمان (بعد از مرحوم آیت الله محقق )بودند.
اقدامات و نو آوری های آیت الله بهشتی در امر آموزش و حوزه تحت تاثیر نگرش آیت الله بروجردی چگونه بود؟
آیت الله بهشتی با همان ساختار فکری که در حوزه ساخته شده بودند، با آن فکر و اندیشه، برای تربیت و نظم دادن در حوزه اقدام نمودند با اینکه ایشان از اساتید بزرگ بود و ما در حوزه کسانی داشتیم که زبان انگلیسی خواندن را حرام میدانستند، در مدرسهی فیضیه کلاس درس انگلیسی گذاشتند همچنین در آن زمان میبینیم که مرحوم آیت الله بهشتی دبیرستان دین و دانش را پایهگذاری میکند آنهایی که دبیرستانی بودند جای خود دارد، برای طلبهها، چون در مدرسهی فیضیه با نگاهها و انتقادات بعضیها مواجه میشد که مدرسهی فیضیه وقف شده برای درس دینی و درس زبان انگلیسی خلاف شرع است، در مدرسهی دین و دانش که در خیابان باجک قم بود، شبهای پنجشنبه و جمعه در سه رتبه کلاس انگلیسی گذاشت و خود من دو، سه سال آنجا رفتم، بعد از راهاندازی مدرسه دین ودانش دنبال مدرسهای با نظم و انضباط و آموزش خوب و مفید که وقت طلبهها ضایع نشود، بودند، که با کمک مرحوم آقای حقّانی مدرسهی حقّانی تأسیس شد و علمای روشنفکر آن زمان مثل آیت الله قدوسی و دیگران هم جذب شدند و همکاری کردند، البته پشتیبانی فکری و اندیشهای با مرحوم آیت الله بهشتی بود.
با توجه به آشنایی طولانی مدت شما با شهید بهشتی ویژگی های اخلاقی و شخصیتی وی را چگونه دیدید؟
مرحوم آیت الله بهشتی علاوه بر تربیت حوزوی ،با فکر و اندیشهای قوی به جذب افراد و فضلا و مدیریت کردن آنها در جهت موفقیت در برنامه های خویش پرداختند، من معتقدم بسیار مهم است خیلیها هستند که ملّا و باسواد هم هستند، فهم علوم مختلف را دارند، ولی غالبا دنبالهرو باید باشند، ولی بعضی مدیریت می کنند و دیگران را دنبال خودشان می کشند، ، این هوش و مدیریت خودش یک مسئلهی دیگر است، آقای بهشتی از آنها بود که همیشه میگفت هر کس با من است بیاید، و واقعاً اینطور بود و همه هم دنبال او بودند، یک خاطرهای یادم است برای شما بگویم، شورای عالی قضایی آن موقع پنج نفر بودند، دادستان کلّ کشور آقای اردبیلی بود، سه نفر هم عضو شورای عالی قضایی بودند، که شهیدآیت الله قدوسی ومرحوم آقای ربّانی املشی و آیت الله آقای جوادی آملی و شهید بهشتی، دو نفر آنها را امام انتصاب میکرد با مشورت دیوان عالی کشورو سه نفر را شورای عالی قضایی را باید قضات سرتاسر کشور انتخاب میکردند، هر سال باید خود آن اعضا برای خودشان رئیس انتخاب میکردند، رئیس آن هم انتخابی بود، اینطور نبود که حتماً باید رئیس دیوان عالی کشور رئیس باشد، نه، انتخابی بود. در سال دوم قوه قضائیه یعنی اواخر 59 بود، هنوز من دادستان کل نبودم، نمایندهی مجلس بودم، در عین حال با امر حضرت امام، قضاوت در تبریز داشتم چون استخدام نبودم، قانوناً هم میشد قضاوت بکنیم، در تبریز قضاوت هم میکردم، نه استخدام بودم، نه حقوق میگرفتم، حتی بعد از دادستانی کل ،تا حالا هم استخدام نشدم و همینطور افتخاری کار میکردیم و لذا هیچ منافاتی نبود در مجلس بودن و قاضی بودن، شورای نگهبان هم تصویب کرده بود، یک روزی رفتم جلسات آنها و گاهی ملاقاتهای خصوصی داشتم با مرحوم آقای بهشتی و بعضی از دوستان دیگر، مثل شهید قدوسی و آیت الله اردبیلی احساس کردم که یک نوع حرف و حدیث وجود دارد در رابطه با ریاست، بعضیها مثلاً دلشان میخواست دورهای باشد، شاید هم دیگرانی بودند که دامن میزدند به این مسئله، تازه سال دوم شورای عالی قضایی بود، باز هم آقای بهشتی رئیس شورا شده بود، من خوب به اندازهای خصوصی بودم که بتوانم با آقای بهشتی این حرفها را بزنم، شاید چون خیلی اهل تعارف با کسی نیستم، خیلی رک صحبت میکنم، با خود حضرت امام هم اینچنین بودم، به شهید بهشتی گفتم که: من فکر میکنم یک جریاناتی است بین شما و آقای اردبیلی و دیگران، اختلافی ممکن است ایجاد کنند، باید خیلی مواظب باشید، گفت: چرا؟ گفتم مثلاً مسئلهی ریاست دورهای و اینگونه مسائل، گفت که: آقای موسوی، من چه کار کنم؟ من هیچ قدمی - قسم خورد - هیچ قدمی، هیچ کاری برای اینکه رئیس بشوم برنداشتم، خوب اصلاً رأی هم مخفی است، دوستان خود به خود من را به عنوان رئیس انتخاب میکنند، من چه کار کنم دیگر؟ اینها من را انتخاب میکنند، یعنی ذات آقای بهشتی طوری بود، رفتار او طوری بود، شخصیت او طوری بود که خوب باید رئیس میشد، بعضی از مادر رئیس زاده شدند، آقای بهشتی (رحمة الله علیه) شخصیت ایشان این بود که باید رئیس میشد واقعاً، خوب بعضیها اینطور هستند، غیر رئیس هم نمیتوانند باشند، در مرئوسی خوب کار نمیکنند، در ریاست خوب کار میکنند و حقّ او هم بود، البته من هم اگرآن روز عضو شورای عالی قضایی بودم، با احترام به همهی آنان به آقای بهشتی رأی میدادم تا رئیس بشود، چون هم مدیریت داشت، هم قاطعیت ،هم فکر و اندیشه نو ، هم حوصله ،خیلی حوصله داشت، در مدیریت حوصله میخواهد، این در شخصیت ذاتی ایشان است، یک وقتی، باز این را عیب ندارد در مدیریت ایشان داریم صحبت میکنیم، مرحوم آقای رجایی تازه نخست وزیر شده بود، آقای بهشتی هم که رئیس دیوان عالی کشور بودآن موقع خیلی رئیس جمهور خیلی کارهای نبود، اصل قوّهی مجریه نخست وزیر بود، خوب یک مسئلهای بود آن موقع، فرش دستبافت که از ایران صادر میشد، یک عدهای فرش را از ایران می بردند بعد هم ارز آن را برنمیگردانند یا به قیمت ارزان حساب میکردند، و ارز کم برمیگردانند خوب آن موقع تازه انقلاب شده بود و ارز هم برای ما مهم بود، این مسائل باعث شده بود که در گمرکات یک مقدار فشار بیاید و سخت بگیرند، حالا یک عدهای از فرصت طلبان تجّار هم شیطنت کرده بودند، این را که من میگویم واقعیت دارد، شیطنت کرده بودند که فقط از گمرک تهران فرش صادر بشود، خوب چرا؟ در گمرک تهران دو نفر از بازاریهایی تهران گذاشته بودند، این بازاریهای تهران قیمتی میگذارند روی این فرش که مثلاً این به قیمت هزار دلار است، این فرش که میرود، باید چند ماه دیگر هزار دلار آن برگردد، تعهّد میداد تاجر که هزار دلار برگرداند و به بانک تحویل بدهد و دلار را که به بانک تحویل میداد، دلاری 7 تومان پول آن را میگرفت، خوب این راهی بود، خیلی خوب، این راه را درست عمل میکردند، عیب نداشت، ولی یکی از سوء استفادهای فرصت طلبان این بود، یک عدهای نفوذ کرده بودند در قیمتگذاری فرشها، مثلاً با شخصی رفیق بود، فرشهای خود را میآورد، فرشهای 100 دلاری را 10 دلار قیمت میگذاشت، آقا تعهّد میداد 10 دلار آن را بیاورد، 90 دلار را آنجا در بانکهای خارجی می گذاشت اگر آنجا فرش را میرفت 50 دلار هم میفروخت به نفع او بود، چون دلار در بازار آزاد آن موقع حدود 40 تومان بود، خیلی هم به نفع او بود، ولی اینهایی که تعهّد میدهند فرش 100 دلار، تازه درست هم قیمت بدهند، باید 100 دلار را بیاورند واریز کنند و هر دلار 7 تومان بگیرند، و لذا باعث شد که یک عدهی زیادی فرشفروشها پولدارتر بشوند، یک عدهای بدبخت بشوند، ورشکست بشوند، اصلاً باعث شد که فرش ایران دیگر آنطور نتواند جایگاه خود را در بازار اورپا و امریکاحفظ کند از آن طرف هم یک عدهای خیانت کردند، در چین و هندوستان، نقشههای ایران را دادند، و آنجا بافندگی درست کردند، آن دستبافتهای آنها آمد آرام آرام بازار اروپا و آمریکا را از ایران گرفت، حالا از قدیم الایّام و از قبل از تهران، درتبریز، و از گمرک تبریز فرش صادر میشد و آزاد بود، زمان شاه آزاد بود تا آن سالی که اینها شروع کردند آزاد بود، یک وقتی دیدیم که دو نفر وارد شدند، (من هم نمایندهی تبریز بودم، هم قاضی تبریز)، و رفتند گمرک تبریز را بستند، گفتند دیگر بعد از این از گمرک تبریز فرش صادر نمیشود، باید برود تهران صادر بشود که بازار تبریز بسته شد، بازار تبریز هم مهمترین بازار آن فرشفروشها بود الان هم همینطور است، در آن ماجرا مسائل سیاسی هم میتوانست تحریککننده باشد، من جستجو کردم که چه شده، گفتند دو نفر از طرف مرحوم آیت الله بهشتی و آقای رجایی آمدند، از طرف قوّهی قضاییه و دولت، از بازاریهای تهران بودند، از طرف اینها هم نمایندگی دارند، آمدند گمرک را بستند، فوراً افرادم را فرستادم، گفتم بروید اینها را بگیرید بیاورید اینجا، رفتند گرفتند آوردند در دادگاه، آنجا چند ساعت آنها را نگه داشتم، بعد هم با آنها صحبت کردم، گفتم همین امروز من برای شما ماشین میگیرم چون در آن موقع جنگ شروع شده بود، هواپیما هم نبود، بالاخره ماشین گرفتیم فرستادیم تهران، دو، سه ماه گذشت و در حادثهی 14 اسفند 1359بود که آقای بنیصدر در جریان دانشگاه آن مسائل را پیش آورده بود، آنجا یک سمیناری بود، مرحوم آقای بهشتی و قوّهی قضاییه سمینار را تشکیل داده بودند در رابطه با قضات سراسر کشور، ما هم آنجا بودیم،آقای بهشتی 20 نفر از قضات استانها را انتخاب کرده بود، برای یک جلسهی خصوصی آنجا رفتیم شروع کرد به صحبت، از نظم و انضباط و از اینکه مثلاً باید کارها ترتیب داشته باشد صحبت کرد، تا آن روز در مورد مساله تبریزگلایه نکرده بود و اصلا به روی خود نیاورده بود، در همان روز، که سه ماه گذشته بود از آن ماجرا و فرمودند که بله، مثلاً ما نماینده میفرستیم تبریز جریان فرش را بررسی کنند، آقای موسوی آنها را احضار میکند، میگیرد و میفرستد و بعد هم گمرک را باز میکند و توجّه به تهران و مسائل تهران ندارد، در حالی که باید در مرکز این مسائل تصمیمگیری بشود، خوب،در وسط صحبت خود این را هم مثال زد، دو، سه تا جریان دیگر هم از دیگران نقل کرد، بعد از صحبت ایشان، من وقت گرفتم صحبت کردم، گفتم که آقا میدانند که بهترین نظم این است که مدیر به ابواب جمعیشان توجّه کند و افرادی که در زیر نظر اوست، مصلحتها را هم حدّاقل از آن نمایندههای خاصّ خود بپرسد گفتم آقا من آنجا نمایندهی شما بودم، یک تلفن میزدید در تبریز ما میخواهیم این کار را بکنیم، میشود یا نمیشود؟ شما میخواهید تبریز دوباره بعد از جریانات حزب خلق مسلمان که تازه راحت شده بودیم، درگیر جریانات دیگری شود آخر اینکه نمیشود، شما اینجا اشکال درست کنید، ما بیاییم اشکال را حل کنیم، یادم است که در جریان خلق مسلمان رادیو و تلویزیون تبریز را گرفته بودند،و من به وسیله مردم تبریزپس از یک هفته تحویل گرفته بودم آن موقع آقای بهشتی به من از شورای انقلاب، هنوز شورای انقلاب بود تلفن گفت میخواهید از سپاه تهران بفرستیم تبریز و به شما کمک کنند در رابطه با نگهداری از رادیو و تلوزیون گفتم اگر میخواهید تبریز را به آتش بکشید و تبریز دیگر هیچ وقت تابع انقلاب نباشد، یک نفر سرباز فارس زبان بفرستید تبریز، شما با من کاری نداشته باشید، من خودم حل میکنم و همینطور هم شد، آنجا یادآوری کردم، گفتم ببینید شما آن شب تلفن کردید، اینطور گفتید، من گفتم از شما پاسدار نمیخواهم، حمایت معنوی یک چیز دیگر است، ولی یک پاسدار فارسیزبان وارد تبریز میشد، من که هیچ، صد نفر مثل من هم نمیتوانست کاری بکند، بالاخره ایشان با کمال شهامت آمد گفت: بله، فرمایش آقای موسوی درست است، ما قبلاً باید اطلاع میدادیم، قبلاً باید نظر ایشان را میپرسیدیم منظورم این است که خیلی با سعه صدر با مساله برخورد می کردند، اوّلاً اینکه در این چهار ماه هیچ چیزی نگفت، مثل رئیسهای معمولی از اوّل تلفن میزد: که چرا این کار را کردی و ثانیا در آن جلسه این گونه سخن گفتند این سعهی صدر، این وسعت نظر، این مدیریت خوب میتوانست همه را شیفتهی خود بکند، من تا آن روز که مرید آقای بهشتی بودم و به خاطر همین مدیریت ارادتم بیشتر شد، اصلاً هر آخوندی که خوب بفهمد، خوب مدیریت داشته باشد توأم با ایمان باشد، من حالا هم مرید او هستم، هر کسی میخواهد باشد، ولی آقای بهشتی هم به این دلیل مرید ایشان بودم، خوب میفهمید، خوب مدیریت داشت، آخوندی نبود که مثلاً از زمان خود خیلی دورتر باشد و بیعرضه باشد، خیلی باعرضه بود و ارادت من به خاطر این بود و آن روز دیگر ارادت من بیشتر شد، دیدم که نه، در همین جمعی که به من انتقاد کرده بود، انتقاد را وقتی من به خود ایشان برگرداندم قبول کرد، علاوه بر سعه صدر در مدیریت خیلی به مشورت معتقد بود، برنامهریز بود، به برنامه خیلی علاقهمند بود، حوصله خیلی زیاد داشت و حرف همه را گوش می کرد و تحلیل می کرد و به راحتی در موقعی که حق بود می پذیرفت، در رابطه با حوصلهی ایشان باز مطلبی بگویم، یک روزی که من هنوز قاضی بودم در تبریز، بعد از آنکه جریان حزب خلق مسلمان که دیگر حل شده بود، مرحوم آقای بهشتی از شورای انقلاب من را دعوت کرد که ازاوضاع تبریز گزارش بدهیم، که ببیند دولت و شورای انقلاب ومرحوم آقای بازرگان چه میتوانند بکنند بعد از این ماجرا برای اینکه آن عقدهها، ناراحتیها در تبریز نباشد، احساس نکنند که تبریز را به اندازهی استانهای دیگر تحویل نمیگیرند، میدانید که خود آقای بازرگان هم تبریزی بود، علی ایّ حالٍ خوب ما رفته بودیم آنجا و این گزارش را بدهیم، خواستهها را بگوییم، صحبت بکنیم، نشسته بودم در اتاق بیرونی که آیت الله بهشتی آمد و گفت برویم بنشینیم اطاق من که پاسدار آقای بهشتی آمد، گفت که یک دختری آمده، دختر جوانی است جلوی در، سروصدا میکند، گریه میکند که من باید آقای بهشتی را ببینم و الّا خودم را همینجا میکشم، گفت: خوب بیاورید، آوردند و من هم نشسته بودم، و دختر شروع کرد به داد و قال و هم گریه میکرد، هم انتقاد می کرد؛ تو آقای طالقانی را کشتی، تو سرمایهدار بزرگی هستی، تو آمریکایی هستی، گفت، گفت، گفت، همهی اینها را که گفت، آقای بهشتی آرام گوش میکرد، من در دلم عصبی میشدم، ولی آقای بهشتی خیلی راحت، گوش میکرد، تا یک ربع طول کشید، همهی آن شعارهایی که آن موقع مجاهدین خلق علیه آقای بهشتی میگفتند ایشان گفت، بعد آقای بهشتی شروع کرد، از حرفهای اوّل او، گفت اینکه میگویی من سرمایهدار هستم، نه، من هیچ چیزی ندارم، من حاضر هستم بنویسم، هر جایی به نام من است، بدهم به شما، من هیچ چیزی ندارم، غیر از یک خانه، آن هم 300 هزار تومان به بانک مقروض هستم ، خانهی من قلهک است و غیر از آن من چیزی ندارم، البته این 300 هزار تومان هم واقعیت بود، بعد از شهادت ایشان من متوجّه شدم، یعنی آن گفته یادم رفته بود، متوجّه شدم از یک جایی که این هنوز بدهی وجود دارد، به محضر امام رساندم واز امام من گرفتم و دادم بدهی ایشان را تصفیه کردم و علی ایّ حالٍ خوب این یک مسئله، بعد گفت آقای طالقانی را کسی نکشته، من مرید آقای طالقانی بودم، چقدر ارادت داشتم، چقدر خوب بود، تعریف کرد، بعد هم جریان فوت آقای طالقانی را گفت، سکته بود و اینطور بود و آنطور بود، کسی آقای طالقانی را نکشته، حتی بچّههای ایشان هم مدعی نیستند چنین مسئلهای را، بعد شروع کرد در رابطه با مسائل آمریکا، خیلی صحبت کرد، حدود یک برابر و نیم آن خانم ایشان صحبت کرد، بعد دیدم که همان دختر خانم شروع کرد به گریه دوباره که آقا من را ببخشید، من نفهمیده بودم، خیلی بد گفته بودم، حالا دوباره به گریه بر عکس! واقعاً خیلی منظره خیلی عجیبی بود خوب آقای بهشتی شخصیت بزرگ و رئیس شورای عالی قضایی، رئیس شورای انقلاب بودند، یک دختری از در آمده، من باید صحبت کنم، اینطور صحبت میکرد، قطعاً هم از هواداران مجاهدین بود، خیلی واقعا حوصله داشتند و من هرگز ندیدم در جلسات هر کسی که باشد و هر حرفی بزند عصبانی بشود.
اقدامات شهید بهشتی در جهت بهبود کارایی شورای عالی قضایی چگونه بود ؟
این اخلاق و سعه صدر ومدیریت آقای بهشتی بود که توانست مدیریت قوّهی قضاییه را به خوبی سامان بدهد، شما میدانید که آن روز قوّهی قضاییه دو طیف بیشتر نبود؛ یک طیف آن باقیماندهی قوّهی قضاییهی زمان شاه بودکه با یک اصولی، نظمی عادت کرده بودند و خوب قانونگرا هم بودند، البته من معتقد هستم اکثر آنها هم سالم بودند، هم آن وقت معتقد بودم، هم حالا، اکثر آنها سالم بودند، آدمهای حسابی هم بودند، ولی اکثر آنها آن روحیهای که بیایند مثلاً در رابطه با مسائل انقلاب، در دادگاههای انقلاب، محاکمهی سران گذشته، یا مثلاً ساواکیها یا ضدّ انقلابی که حالا پیش بیاید محاکمه کنند، وارد بشوند، این روحیه را نداشتند، یا آمادگی نداشتند، یا از این طرف، نیروهای انقلاب به آنها به حق یا ناحق اطمینان نداشتند، افراد نادری از آن دادگستری زمان شاه بودند که آمدند همکاری کردند و خوب هم بودند، بد هم نبودند، خود ما هم در تبریز داشتیم کسانی که همکاری کردند، امّا خیلی کم بودند، بالاخره دادگاههای انقلاب در برابر آنها تشکیل شده بود، با روحیهی حفظ انقلاب و مقابله با ضدّ انقلاب و محاکمهی جنایتکاران یا متخلفین زمان شاه، حالا یا متخلفین جانی، مالی، بالاخره دو قوّهی قضاییه داشتیم و لذا دو دادستان کل هم داشت، دادگاههای انقلاب،که دادستان کل انقلاب آن مرحوم آقای قدوسی بود که امام مستقیماً نصب میکرد طبق قانون شورای انقلاب و دادستان کل کشور هم در رابطه با دادسراهای عمومی بود که باز امام مستقیماً نصب میکرد، البته، الان قانون هر دویکی شده، ونوشتند دادگاههای عمومی و انقلاب، یعنی آن موقع دادگاههای انقلاب اصلاً بخشی از دادگستری نبود، قوّهی قضاییهی مستقلی بود، امام تعیین میکرد، رئیس آن هم دادستان کلّ انقلاب بود ودادستانها و دادیارها رااو نصب می کرد و بودجهی آن هم مستقل بود، ولی هرج و مرجهایی در این بخش از قوّهی قضاییه یعنی دادگاه انقلاب پیش میآمد، چون قانون را گاهی نمیدانستند، یا قانون منضبطی اصلاً نبود، فقط قانون مختصری در رابطه باتشکلات و صلاحیتهای دادسراها و دادگاههای انقلاب، شورای انقلاب تصویب کرده بود اسفند ماه سال 57 که دادگاههای انقلاب بر اساس آن قانون عمل می کردند و قانون بدی هم نبود، ولی خوب در حدّ محدود بود، توسعه نداشت و در رابطه با مجازاتها، جرائم و اینها به عهدهی حاکم شرع گذاشته بودند که استنباط کند از احکام شرعی، قانون مجازات اسلامی که الان است آن موقع نبود، قاضیها خودشان بر اساس شرع عمل می کردند وبا برداشت اسلامی که داشتند محاکمه می کردند، در یک اتاقی مثلاً یک مجرمی که شبیه مجرم دیگری است، در یک اتاق 6 سال زندان میگرفت، در یک اتاق دیگر شبیه آن مجرم مثلاً 20 سال زندان میگرفت، در یک اتاق دیگر شاید 6 ماه زندان میگرفت، اینها واقعاً مشکلات اوایل پیروزی انقلاب بود و به قاضی هم نمیتوانستیم بگوییم تو چرا 6 ماه دادی که می گفت من نظرم همین است و لذا بعداً یک دادگاه عالی انقلاب درست شد که نظر امام بود و امام دستور داد که دو سال زندان به بالا و اعدامها همه بروند در دادگاههای عالی حدّاقل بررسی بشود، مثل دیوان عالی کشور حالا یا دادگاههای تجدید نظر حالا، خوب این اختلافها و این مسائل بود مصادرههایی که میشد، چگونه باید جمعآوری بشود، کجا باید داده بشوند، اینها مسائل و مشکلات بود، خوب آقای بهشتی (رحمة الله علیه)تا حدودی مدیریت می کردند شهید قدوسی دادستان کل انقلاب بود، با تمام خوبیهای خود که در مدیریت خود در مدرسهی حقّانی داشتندو خوب هم مدیریت میکرد، متأسفانه در دادگاههای انقلاب، در دادستانی انقلاب، در رابطه با انضباط قضات و دادسراها خوب نتوانستند اقدام کنند البته اوایل انقلاب بود، مشکلات هم زیاد بود، خیلی زیاد، بالخصوص در رابطه با انضباط مالی آن، هیچ کاری، حتی در خود دادستانی کل انقلاب هم انضباط مالی، تا موقعیکه من تحویل گرفتم نداشت، میدانید که بعد از آقای قدوسی من دادستان کل انقلاب شدم و خوب ما دیگر از همان روز اوّل حساب و کتاب و برنامهی معاونت مالی درست کردیم که اخوی خودم را آوردم، در سپاه امور مالی کار میکرد، من گفتم، موقتاً مأموریت گرفتم آمد، مسائل مالی دادستانی را یک انضباطی داد که همه تعریف میکردند، در عین حال شهید بهشتی با اینکه وقت ایشان کم بود و فرصت کم داشت، حدود دو سال و نیم در رأس قضا بودند ولی تا حدود زیادی در منضبط کردن قوه قضائیه نقش داشتند، همین که گاهی سمینارها میگذاشتند و توضیحاتی میدادند و نظرات خودشان را میگفتند، دوستان میآمدند نظر خود را میگفتند، این یک نوع هماهنگیها ایجاد میشد، با توجّه به اینکه آن سالها هم بالاخره مشکلات زیاد بود، حالا علاوه از اینکه دادگاههای انقلاب مشکلات داشتند با ضدّانقلابهای سابق، در کردستان مشکل داشتیم، آذربایجان مشکل داشتیم، ترکمنستان بود، خلق عرب در خوزستان بود، در بلوچستان بود، همه جا مشکل بود، علاوه بر آن جریان آقای بنیصدر و خلع ریاست جمهوری، دوباره یک مشکلاتی ایجاد شده بود و دادگاههای انقلاب ، مشکلات زیادی داشتند، امّا در عین حال آن نظمی که آقای بهشتی میداد، برنامههای کلی، البته در برنامههای کلی آقای قدوسی هم انصافاً با آقای بهشتی همراه بود و همفکر بود و بالاخره با هم نظم مطلوبی در قوه قضائیه دنبال کردند
شهید آیت الله بهشتی در رابطه با تقویت انقلاب چه اقداماتی انجام دادند؟
شهید بهشتی معتقد بودند که بدون تشکل نمی شود مملکت را چه در مورد مدیریت جامعه و چه برای مقابله با توطئه های مختلف اداره کرد به همین دلیل برای تربیت نیروی انسانی مدیر و متعهد فعالیت زیادی در حزب جمهوری اسلامی داشت و کمتر از شورای عالی قضایی در حزب جمهوری اسلامی وقت نمی گذاشت. چون ما در ابتدای انقلاب خلاء جدی در رابطه با نیروی مدیر و تشکیلاتی کاربلد داشتیم و به همین دلیل بود که در ابتدای انقلاب، حضرت امام دولت را به نهضت آزادی و آقای مهندس بازرگان سپرد که تنها گروهی بودند که هم متدین بودند و هم سابقه خوبی در مدیریت کشور در زمان مصدق و در مبارزات سیاسی و انقلابی داشتند. سایر گروههای موجود در آن زمان توان انجام چنین کاری را نداشتند. شهید بهشتی معتقد بود اصل اساسی در نظام، نظم است و برای مدیریت نظام به نظم و تعقل و مدیریت نیاز داریم و طبعا باید نمایندها و افرادی را تربیت کنیم که توان انجام چنین کاری را داشته باشند.جناب آقای هاشمی نیز در موقع تشکیل حزب جمهوری اسلامی وقتی از امام (ره)اجازه گرفته بودند که حزب جمهوری اسلامی را تشکیل بشود همین دلیل را ارائه کرده بودند و امام هم قانع شده بود .