محمد تقي خلجي
مدد خواهي از خدا براي نگهداشت از انحراف
«الَّلهم وفِّر بِلطفِک نيتّي، و صَحِّح بِما عِندکَ يَقيني، وَ استَصلِح بِقُدرتِکَ ما فَسَدَ مِنّي. بار خدايا! به لطف خويش، نيتم را از هر عيب و نقصي خالص گردان، و يقينم را به آن چه نزد توست، ثبات و پايداري بخش، و به قدرت خود، آن چه از من تباه گرديده، اصلاح فرما.»
واژه «وفِّر» در لغت، گاهي به معناي لازم است: وفَّر الشَّيء وُفوراً، تَمَّ و کَمُلَ؛ يعني تمام و کامل شد؛ «فاِنَّ جَهَنَّمَ جَزاءً مَوفُوراً؛(1) (بي گمان دوزخ کيفر شماست ـ يعني شيطان و پيروان او از نسل آدم ـ کيفري تمام و کامل». و گاهي متعدي است: وَفَّرتُهُ، اَتمَمتُه وَ اَکمَلتُه؛ يعني آن چيز، يا آن کار را تمام و کامل کردم.
لَطَفَ لُطفاً بِهِ وَ لَهُ: با او مهرباني کرد و همدلي نمود. لَطَفَ اللهُ بِهِ وَ لَهُ: خداوند به او لطف و مهرباني فرمود و او را از خطا و بلا نگهداشت، به معناي توفيق خدايي نيز آمده است؛ توفيقي که بنده را به فرمانبرداري از خدا نزديک و از نافرماني او دور کند و به اضطرار منجر نشود.« اللهُ لَطيفٌ بِعِبادِهِ؛(2) خدا به بندگان خويش مهربان و نيکوکار يا در کارشان دقيق و باريکدان است.»
خواجه عبدالله انصاري در توصيف لطف خداي لطيف چنين گويد:« لطف وي بود که تو را توفيق داد تا او را پرستيدي، توفيق کرد، تا از او خواستي دل معدن نور کرد تا ناديده دوست داشتي و نادريافته بشناختي. لطف وي بود که از تو طاعات موقت خواست و مَثوُبات موَّبد (پاداش هاي جاودانه) بداد:« عَطاءً غَيرُ مَجذُوذٍ؛(3) دهشي پايدار». لطف وي بود که بنده را توفيق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستايش بر سر نهاد که: «التّائِبونَ العابِدوُن الحامِدوُنََ السّائِحُونَ؛(4) توبه کنندگان، پرستشگران، ستايشگران، نمازگزاران.» لطف وي بود که به وقت گناه تو را جاهل خواند تا عفو کند:« اِنَّهُ مَن عَمِل مِنکُم سُوءاً بِجِهالَةٍ؛(5) چنان چه هر يک از شما از سر ناداني کار بدي انجام دهد.» به وقت شهادت عالم خوانَد تا گواهيت بپذيرد:« اِلّا مَن شَهِد بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُونَ(6)؛ مگر آنان که با دانايي به حق گواهي دهند.» به وقت تقصير، ضعيف خواند، تا تقصيرت محو کند:« وَ خُلِقَ الانسانُ ضَعيفاً؛(7) آدمي را ناتوان آفريده اند.» آن درويش گويد، از سر سوز و نياز در آن خلوت راز: الهي تو ما را ضعيف خواندي، از ضعيف چه آيد جز از خطا، و ما را جاهل خواندي و از جاهل چه آيد جز از جفا، و تو خداوندي کريم و لطيف، از کريم و لطيف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشيدن عطا. سزاي بنده آن است که چون لطف و رفق او ـ جلَّ جلالُه ـ بر خود بشناخت دامن از کونين (هر دو جهان) درچيند، بساط هوس در نوردد، مگر عبوديت بر ميان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گردد، ديده از نظر اغيار بردوزد، خِرمن اطماع (طمع ورزي هاي) خلق بسوزد، با دلي بي غبار و سينه اي بي بار، منتظر الطاف و مَبارّ (بخشش هاي) الهي بنشيند تا حقّ ـ جلَّ جلاله ـ به لطف خودکار وي مي سازد و دل وي در مهد عهد مي نوازد: «اللهُ لطيفٌ بِعِبادِهِ». خداي را جلَّ جلاله ـ هم لطف است و هم مهر. به لطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، به قهر او کليساها و بتکده ها برآورند توفيق را فرستاد تا طليعه لشکر لطف بود، خِذلان (خواري درماندگي) را بر انگيخت تا مقدمه لشگر عدل بود. مسکين آدمي بيچاره که او را گذر بر لشگر لطف و مهر آمد، نداند که طليعه لشگر لطف او را دربرگيرد به ناز، يا مقدمه لشگر عدل او را به پاي فرو گيرد، زار و خوار.»(8)
امام سجاد (ع) در فراز نخست اين نيايش، از بارگاه ربوي کامل ترين ايمان، و سپس برترين يقين و آن گاه بهترين نيت، و در پايان نيکوترين عمل را در خواست کرد. و اما در اين فراز، از خداي لطيف و پرمهر مي خواهد، در پرتو لطف سرشار و مداراي بي دريغش نيتش را کامل و تمام گرداند و به يقين او ثبات و پايداري بخشد و کاستي هاي آن چه را که انجام داده است، تدارک کند و آنها را، به سامان رساند؛ « اللّهُمَّ وَفِّر بِلطفکَ نِيَّتي ... » چرا که کمال هر کاري، در گرو نيت است، و تا آن گاه که نيت از اغراض فرومايه و انگيزه هايي هم چون ريا، شهرت طلبي، جاه و مال خواهي و دوستداري ثنا و ستايش، بدور نباشد، ناقص و بي محتوا است، کالبدي بي جان است و به تعبير قرآن کريم: چون توده خاکستري است که در روزي باد خيز و طوفاني، باد بر آن بوزد، از آن چه آدمي به چنگ آورده، چيزي در کف ندارد؛« کَرَمادٍ اشتَّدَّت بِهِ الريحُ في يَومٍ عاصِفٍ لا يَقدِروُنَ مِمّا کَسَبُوا عَلي شَئٍ»(9) و چون سرابي است در بياباني خشک که تشنه، آن را آب مي پندارد تا چون بدان رسد، آن را چيزي نيابد؛« کَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمأنُ ماءً حَتي اِذا جاءَهُ لَم يَجدهُ شَيئاً.»(10)
جوهره کارهاي آدمي
جوهره و حقيقت کارهاي آدمي، بستگي دارد به ماندگاري و جاودانگي آنها، هم چنان که پيامبر بزرگوار (ص) فرمود:« الامُورُ بِتَمامِها وَ الأعمالُ بِخَواتِيمِها؛(11) کارها به تمام شدن آنهاست، و اعمال به پايان هاي آنها.» بنابراين، آدمي ناگزير است که کارهايش را ـ از قبيل ايمان، انفاق، جهاد و ايثار ـ به امري جاودانه و ماندگار گره بزند. و اين جاودانگي و ماندگاري، جز از دستان پر مهر و لطف خداوند، نصيب آدمي نخواهد شد. از همين روست که گفته اند: انگيزه الهي داشتن به کارهايي که انجام مي گيرد، رنگ خدايي مي بخشد؛ رنگي که بي زوال و ماندگار است:« صِبغَةَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَةً؛(12) رنگ و نگار خداوند را بگزينيد و خوش رنگ و نگارتر از خداوند کيست». و به راستي چه رنگي پاياتر و ماندگارتر از رنگ خدايي است؟! « ما عِندَکُم يَنفَدُ وَ ما عِندَاللهِ باقٍ؛(13) آن چه نزد شماست پايان مي پذيرد و آن چه نزد خداوند است، پاياست.»
عشق هايي کز پي رنگي بود عشق نبود، عاقبت ننگي بود
زآنک عشق مردگان پاينده نيست ز آنک مرده سوي ما آينده نيست
عشق زنده در روان و در بصر هر دمي باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گزين، کو باقيست کز شراب جان فزايت ساقيست
عشق آن بگزين که جمله انبيا يافتند از عشق او کار و کيا
تو مگو ما را بدان شه بار نيست با کريمان کارها دشوار نيست.(14)
به همين دليل است که عارفان مي گويند: اگر وجود خداوند را از اين جهان حذف کنيم، ديگر جهان جاي زندگي نيست، و هرگز براي کارهايي که انجام مي دهيم، انگيزه و دليل عقلاني نخواهيم داشت. و اساساً زيستن در غياب خداوند ملال انگيز و ناخوشايند خواهد بود:« مَن اَعرَضَ عَن ذِکري فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنکاً؛(15) و هر که از ياد من روي برتابد، بي گمان، او را زيستن تنگ خواهد بود.»
زندگي بي دوست جان فرسودن است مرگ حاضر غايب از حق بودن است
عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود بي خدا آب حيات آتش بود(16)
و به همين دليل است که اولياي بزرگ خداوند، هيچ کاري را ـ چه فکري، چه بدني، چه مالي ـ جز براي رضاي خداوند انجام نمي دادند. نه تنها خواستار پاداشي نبودند، حتي انتظار شکر زباني را نيز، نداشتند:« وَ يُطعِموُنَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسکيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً. اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لا نُريدُ مُنکُم جَزاءً وَ لا شَکُوراً؛(17) و خوراک را با دوست داشتنش، به بينوا و يتيم و اسير مي دهند. [با خود مي گويند:] شما را تنها براي خشنودي خدواند خوراک مي دهيم، نه پاداش از شما خواهانيم و نه سپاسي.» و اين بي اعتنايي، حتي به سپاسگزاري زباني، براي اين بود که مي دانستند آدمي هرگز، به حقيقت اخلاص دست نمي يابد مگر آن که در انجام کارهايش، جز خدا را منظور نکند و اين تعليم بزرگ انساني را از پيامبر اکرم (ص) آموخته بودند که فرموده بود:« اِنّ لِکلّ حَقٍّ حَقيقَةً وَ ما بَلَغَ عَبدٌ حقيقةَ الِاخلاصِ، حَتّي لا يُحِبَّ اَن يُحمَدَ عَلي شَئٍ مِن عَمَلٍ؛(18) هر حقي را حقيقتي است؛ و هيچ بنده اي به حقيقت اخلاص نمي رسد مگر هنگامي که دوستار آن نباشد که براي عملي که کرده است او را ستايش کنند.» آري، بندگان خالص خداوند چنين اند، خوش ندارند که در برابر نيکي هايي که به مردمان مي کنند، حتي اين پندار در ذهن شان راه يابد که به چاپلوسي گراييده اند و شنيدن ثناي خويش را دوست مي دارند. آن ها چنان خاکسار بودند که خود را در برابر خداوند هيچ هيچ مي دانستند. براي همين، از تحسين و ثناي مردمان به خاطر کاري که انجام داده بودند و گره فرو بسته اي که گشوده بودند، هرگز کام جان شان شيرين نمي شد. علي(ع) در «صفين» آن گاه که پاره اي از اصول فلسفه سياسي خود را بازگو مي کرد فرمود:« اِنَّ مِن حقِّ مَن عَظُمَ جَلالُ اللهِ في نَفسِهِ، وَ جَلَّ مَوضِعُهُ مِن قَلبِهِ اَن يَصغُرَ عِندَهُ ـ لِعِظمَ ذلِکَ ـ کُلُّ ماسِواهُ، وَ اِنّ اَحقَّ مَن کانَ کَذلِکَ لَمَن عَظُمت نِعمَةُ اللهِ عَلَيهِ، وَ لَطُف اَحسانُه اِليهِ، فاِنَّه لَم تَعظُم نِعمةُ اللهِ علي احدٍ الا ازدادَ حَقَّ اللهِ عَلَيهِ عِظَماً؛(19) بي گمان ناچيز ديدن همه چيز در برابر بزرگي خداوند، بخشي از حقوق اوست بر هر آن که شکوه خداي را در ژرفاي جان پذيرا باشد و او را در قلب جايگاهي شکوهمند دهد، و بي شک سزاوارترين کس به اين ويژگي هم او است که نعمت خداوند بر دوشش بيش تر سنگيني مي کند و از نيکي هاي سراسر لطف حق بهره اي افزون تر دارد، که بي ترديد نعمت خداوند بر دوش هر کس سنگيني کند، حق الهي نيز، بر وي بزرگي گيرد.»
اين که امام سجاد (ع) پس از درخواست ايمان و يقين و نيت و عمل و البته کامل ترين، برترين، بهترين و نيکوترين آنها را وفور نيّت؛ يعني کامل و تمام آن را طلبيد، براي اين که در نگاه او، هر چه جز خداست، حقير و ناچيز است. وجودش سرشار از ايمان است و يقين؛ يقيني که ميوه شيرين ايمان اوست و گرد و غبار شبهه ها و ترديد ها چهر ه آن را نپوشانده است. براي همين، به دنبال خواسته هايش، تصحيح يقين اش خواستار شد؛ يعني اصلاح و ثبات آن را؛ حالت و روحيه اي که اگر در جان آدمي نشست، همه وجود او را ـ سر تا قدم ـ نسبت به مقام پروردگارش خاضع مي کند؛ تا آنجا که جز خدا را نمي بيند و جز او را نمي خواهد:« اللهم وفِّر بِلطفکَ نيَّتي، و صَحِّح بِما عِندکَ يَقيني، و استَصلِح بِقُدرَتِکَ ما فَسَدَ مِنّي.» و مي سزد ما خاک نشينان که به پيروي از اين امام همام، و اين زينت پرستدگان، با او هم آوا شده از بارگاه عزت ربوبي بخواهيم، آن چه را که براي نگهباني و حراست از ايمان و يقينش، نيت و عملش خواست: بار خدايا! به لطف و مهر خويش، نيت مان را کامل فرما و از جانب خود، يقين مان را درست گردان و تباهي هاي اعمال مان را با توانمندي خويش به سامان آور.
دست گير از دست ما، ما را بخر پرده را بردار و پرده ما مدر
باز خر ما را از اين نفس پليد کاروش تا استخوان ما رسيد
از چو ما بيچارگان اين بند سخت کي گشايد اي شه بي تاج و تخت؟
اين چنين قفل گران را اي ودود کي تواند جز که فضل تو گشود؟
ما ز خود سوي تو گردانيم سر چون تويي از ما به ما نزديک تر
اين دعا هم بخشش و تعليم تست گرنه در گلخن گلستان از چه رست؟
يا ربّ اين بخشش نه حد کار ماست لطف تو لطف خفي را خود سزاست(20)
----------------------------------------------
پانوشت ها :
1. اسرا، آيه 63.
2. شوري، آيه 19.
3. هود، آيه 108.
4. توبه، آيه112.
5. انعام، آيه54.
6. زخرف، آيه 86.
7. نساء، آيه28.
8. کشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 9، ص 31.
9. ابراهيم، آيه 18.
10. نور، آيه 39.
11. بحار الانوار، ج 77، ص 165.
12. بقره، آيه138.
13. نحل،آيه 96.
14. مثنوي، دفتر يکم، بيت 221 ـ 217 ـ 205.
15. طه، آيه124.
16. مثنوي، دفتر پنجم، بيت771،770.
17. انسان، آيه 8 و 9. جمهور مفسران اهل تسنن و شيعه به اتفاق بر آن اند که اين آيات درباره علي و فاطمه نازل شده است. هنگامي که پيامبر(ص) به خانه ايشان آمد و حسن و حسين (ع) را بيمار ديد، علي و فاطمه(س) را فرمود: نذري کنيد تا فرزندان شما صحت يابند. ايشان نذر کردند که سه روز روزه بگيرند. خداي تعالي حسن و حسين را شفا بخشيد و ايشان روزه گرفتند و مقداري جو به وام گرفته يا به مزد کاري به دست آورده آرد کردند، و سپس نان پختند و هنگام مغرب که خواستند افطار کنند مسکيني به در خانه آمد و درخواست طعام کرد؛ طعام خود را به او دادند و با آب روزه گشاده و شب را گذرانيدند. روز ديگر روزه گرفتند يتيمي به در خانه آمد، نيز هم چنان کردند؛ شب سوم اسيري سر رسيد، خوردني خود را به وي دادند و حق سبحان و تعالي اين آيت فرستاد که: «يُوفون بِالنذرِ وَ يَخافُون يوماً کانَ شَرُّه مُستطيراً وَ يُطعِموُن الطَّعامَ؛ به پيمان خود وفا مي کنند و از روزي مي هراسند که شر آن همه گير است و خوراک را ...». رجوع شود به تفسير کشاف، ج 4، ص 196.
18. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 120.
19. نهج البلاغه، خورشيد بي غروب، ص 246، خطبه207.
20. مثنوي، دفتر دوم، بيت 2449- 2443.