در گفتگو با سید محمد علی ایازی
نواندیشی دینی قائل به انتقال مباحث علمی به عرصه سیاسی نیست
حامد زارع
سید محمد علی ایازی یکی از کوشندگان مسیر نواندیشی دینی است. او از آن دسته محققینی است که بدون نادیده انگاری توانایی فقه و بدون اعراض از سنت فقهی، پای در عرصه رصد تحولات معرفتی مدرن و امکان سنجی معارف قدمایی در پذیرش مفاهیم جدید می گذارد پرپیدا است که زحمت نواندیشانی نظیر ایازی بیش از آن دسته روشنفکرانی است که از همان ابتدا با سنت فقهی تسویه حساب نکرده، اما همه آن را نپذبرفته و بی ملاحظه دنیایی که در آن زیسته اند، خیال هوای تازه میکنند و آغوش خویش را به روی اندیشه جدید می گشایند. او دغدغه حقوق انسان را دارد و حقمداری را بر تکلیف مداری مقدم میدارد. البته ثمره کوشش جریان نواندیشی دینی نیز بیش از روشنفکری دینی است. چه اینکه آنان با آشنایی جدی که با سنت فقهی و معرفتی دارند، حرکتی تدریجی به سمت باز اندیشی دینی و ایجاد منطقه الفراغ های نو در عرصه دیانت اسلامی آغاز میکنند و در این مسیر از دو آفت سیاست زدگی و عوام گرایی در امان میمانند. گفتگوی من با سید محمد علی ایازی را میتوانید به مثابه گفتگویی با یکی از چهرههای جدی جریان نواندیشی دینی مطالعه کنید و از جدیت پروژه و رویکردهای عالمانه آنان مطلع شوید.
***
*جناب آقای ایازی از دیدگاه شما اگر یک سپهر کلی برای روشنفکری دینی قائل شویم...
اگر اجازه بدهید در همین ابتدا مایل هستم در این بحث از عنوان نواندیشی دینی استفاده کنیم تا اینکه از روشنفکری دینی..
* من متوجه دقت نظر شما در اتخاذ واژه نواندیشی دینی هستم؛ اما در پرسش نخست می خواستم به جنبه عامتری از جریان روشنفکری دینی اشاره کنم که...
البته در مقام استدلال میتوانم به شما بگویم که چرا واژه نواندیشی دینی را به روشنفکری دینی ترجیح می دهم. یا حتی بگویم این واژه را بهتر میدانم.
*استدلال شما چیست؟
من فکر میکنم در نواندیشی دینی، نوعی شأن اصلاح گریانه همراه با واقعبيني نهفته است. نواندیشی دینی در مسیر بازنگرش در متون دینی است که این بازنگری در تعامل با شرایط اجتماعی و فرهنگی مخاطبان صورت میگیرد.زیرا از یک سو به نیازها و مشکلات و ضعفها و کاستیهای جامعه دینی میاندیشد و از سوی دیگر به سیر روند حرکت حوزهها و دستگاهی که مسئول پاسخگویی به مسائل دینی جامعه و راه حل های اصلاحی آن. بيگمان خطر انحراف و تقویت تحجرگرایی و رشد جریانات ظاهراگریانه از سویی جامعه ديني پس از انقلاب را تهديد ميكند و از سويي با رسانههاي حكومتي كه مشروعيت خود را با اين امور به محك ميزند، ترويج ميگردد. با اين واقعيات عمل كردن و نقش انتقادي و اصلاحي داشتن و مؤثر واقع شدن از دغدغههاي اين جريان است.
*یعنی شما نواندیشی دینی را انضمامیتر و کاربردی تر از روشنفکری دینی میدانید؟
بله! شاید بتوان گفت کار روشنفکر دینی این است که فقط به مشکلات و ضعفها بپردازد و اصولا وظیفه خود میداند که مباحثی را که به آن میاندیشد، بیان میکند و تنها به ضرورت طرح بحث خویش توجه دارد، اما آیا به پیآمدهای آن هم توجه دارد، آیا این طرح چه آثار و نتایجی ببار میآورد، چه چیزی جایگزین میکند، چه آثاری طرح آنان بوجود میآورد و یا بدفهمی ایجاد میکند، به آن توجهی ندارند. اما نواندیش دینی علاوه بر طرح مباحث خود، دغدغههایی دیگر نیز دارد. این دغدغهها حتی گاهی موجب می شود که نواندیش دینی سخن خود را بیان برای مخاطبان خاص بیان کند و یا با ادبیات مخصوص ارائه دهند و یا اصلا در آن موقعیت اولویت آنان نباشد، و مسائل اصلاحی را اولویت بندی کنند و طرح بحث نکنند. زیرا ممکن است بیان برخی مباحث بدیع در منظر عمومی پیامد منفی داشته باشد. من در جلسه مشترکی که با برخی از دوستان و روشنفکران دینی نظیر آقای دکتر سروش، سروش دباغ و فراستخواه داشتم، نگرانی خودم را بابت عواقب و نتایج طرح یک سری مباحث علمی در عرصه عمومی و سیاسی بیان داشتم و اینجا مجالی برای طرح دوباره آنها نیست. به هر حال اینجانب کار خودم را بیشتر در زمینه نواندیشی دینی قابل تعریف می دانم تا روشنفکری دینی.
*پس شما در همین ابتدای امر تفکیکی را میان نواندیش دینی و روشنفکر دینی قائل می شوید و معتقدید که نواندیشان بیشتر از روشنفکران دینی بر سنت اصلاح دینی ابتنا دارند.
این نکته را هم از یاد نبریم که نواندیشان دینی در عین حالیکه به سنت دینی پایبندی دارند و به فکر اصلاح دینی هستند، با واقعیات جامعه خویش نیز بیگانه نیستند و بر اساس همین واقعیات است که به اولویت مباحث، شیوه طرح مباحث به دغدغههای خود در قالب نواندیشی دینی طرح و نسخه ارائه میدهد.
*به نظر شما جوهر و امر مقوم روشنفکری دینی چیست که اینگونه تفاوت و تفارق با نواندیشی دینی پیدا می کند؟
ببینید! منشا مباحث روشنفکران دینی برخاسته از یک بینش و آگاهی است. آنان خطری را که احساس میکنند، به جامعه گزارش میدهند. اما آثار و پيآمد طرح آن چيست و زبان و ادبيات بيان آن چگونه بايد باشد، روشنفكر ديني مسئوليتي براي ملاحظات آن احساس نميكند. اما نواندیشان دینی علاوه بر آگاهی و نگرانی که دارند، در پی راه حل نیز هستند. به همين دليل آنان به بازسازی اندیشه دینی و اصلاحگری در قالب نواندیشی دینی، ميانديشند و یکی از تلاشهای مصلحان دوره معاصر پس از حرکتهای نوآفرین قرن چهاردهم بوده است. مصلحان دینی برای پویایی و تحرک جامعه دینی با چالشی بس بزرگ مواجه بودند. زیرا از سویی انحطاط و عقب ماندگی را شاهدند، و از سویی تحجر، رفتارهای غلط و انحرافی و غلو و تحریف در دین را. این جریان در قالب نواندیشی دینی به تبیینِ دین مناسب با اين مخاطبان ميپردازد و مبارزه با خرافات و کاستیهای فکری جامعه دینی را از اهداف اصلی خود بر ميشمرد. نواندیش دینی همانند روشنفکر دینی تنها درصدد طرح مشکل و بسط مسئله نیست، بلکه درصدد تدوین پاسخ و ارائه راه حل نیز هست. بنابراین نواندیشی دینی به دنبال روشهایی میگردد که بتواند با کاربست آن جامعه را به سمت اصلاح ببرد.
*جدا از این تفاوت روش شناختی، آیا میتوان گفت ابتناء نواندیشی دینی در سنت و اتخاذ موضع روشنفکری دینی در تجدد به عنوان یک تفاوت معرفت شناسی قابل طرح است؟
بله؛ همینطور است! نواندیشی وابستگی به آموزههای دینی دارد و به دنبال ریشههای خویش میگردد و همانند اسلافاش در پی مبارزه با خرافات، بدعتها و هر آن چیزی است که دیانت را از کاربرد حقیقیاش دور میکند. نواندیش دینی نگران تبدیل شدن دین به ابزاری برای حفظ و گسترش قدرت قدرتمندان در خلاف معنویت و اخلاق است و راه مبارزه این بدعت را نیز از درون آموزههای دینی میجوید،. چه اینکه مبارزه با این بدعت همواره وجود داشته است. نکتهای که امیرالمومنین (ع) نیز در به تصویر کشیدن جامعه دینی در دوران پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) به آن اشاره دارد و می فرماید: «لُبس الاسلام لُبس الفرو مغلوبه». اسلام لباس پوشیده مانند پوستین وارونه شده. حضرت در این کلام در توصیف جامعه زمان خویش است که صرفا استفاده ابزاری از دین رواج داشت، به سوء استفاده کنندگان تذکر میداد که اسلام را مانند پوستینی که وارونه بر روی دوش میاندازند، البته پوستین پوشیدهاند که دیگر فایده گرم کنندگی خود را ندارد که هیچ آبکش و مضحک هم شده است.
باز تأكيد ميكنم کار نواندیش دینی این است که این وضعیت را ترسیم کند و نشان دهد که کارکرد دین چگونه دگرگون شده و نه تنها جامعه دینی آن خاصیت معنویت گرایی و اخلاق گرایی داشته باشد، که از انحراف آگاه سازد، بلکه برای عدم ایجاد انحراف در دین به دنبال راه حل باشد تا دیانت از کاربرد حقیقیاش دور نشود. به عنوان نمونه در این دوره به نام دین امور سطحی و شعاری رواج پیدا کرده، اعتقادات عجیب و غریب، کشف و شهودهای آن چنانی دامن زده میشود، به نام گزینش نوعی تفتیش عقیده شده است. هر نوع تفسیری غیر از قرائت رسمی را بر نمیتابد. بدتر از همه به نام دین، بیعدالتیها رخ میداد و کارهایی انجام میشود که هیچ تناسبی با حکومت دینی ندارد، البته با دین حکومتی تناسب دارد.
*شما به کار ویژه اختصاصی نواندیشی دینی در مبارزه با خرافات و بدعت ها با استناد به آموزههای دینی اشاره کردید. اما به نظر میرسد که شما به عنوان یک نواندیش دینی برای مبارزه با بدعت، باید مسائل مستحدثه را رصد کنید. این توجه به امور جدید و مستحدثه را میتوان به عنوان امر مشترکی میان جریان نواندیشی دینی و روشنفکری دینی مطرح کرد. نظر شما چیست؟
مسلما یک وجه مشترک میان نواندیشی دینی و روشنفکری دینی وجود دارد، ولی این اشتراک وجه مانع افتراق وجه نمیتواند باشد. چه اینکه در کار نواندیشان دینی مولفهها و مبناهایی وجود دارد که در کار روشنفکران دینی ناپیدا است. به عنوان مثال یک نواندیش دینی در مواجهه با چالشهای اجتماعی و یا یک مسئله فکری به گونهای طرح بحث میکند که پیامد منفی نداشته باشد و جامعه دچار سوء برداشت نشود. نواندیش دینی این ملاحظه را دارد که مسائل علمی را در عرصه عمومی و سیاسی جامعه مطرح نکند که موجبات پیش آمدن پو شک در بدیهیات دینی شود.
*تصور می کنم شما با انتشار عمومی مباحثی نظیر رؤیای سولانه و یا قرائت نبوی از جهان توافق ندارید.
ببینید! همانگونه که در کتاب «آزادی در قرآن» هم نوشتهام، همواره معتقد بوده و هستم که هر محققی آزاد است و حق دارد که نظریات و مباحث خود را مطرح کند. ولی فرق است میان حق و مصلحت. ممکن است پیشنهاد ما این باشد که این مباحث- هرچند از نظر ما درست نباشد- اما ميتواند در جایگاه ویژه و با ملاحظات خاص و در محيط و مخاطبانش مطرح شود. یک نواندیش دینی پیش از ارائه بحث خود، به فضایی که در آن فضا قرار است، میاندیشد. نواندیش دینی پیش از طرح بحث، مخاطبان خود را مشخص میکند و اگر حس کند بحثاش ممکن است برای عرصه عمومی و مخاطب عام مسئله آفرین باشد، آن را در فضاهای پژوهشی و برای مخاطب خاص مطرح میکند.
*تفاوت دیگری که میان جریان نواندیشی دینی و روشنفکری دینی قابل اشاره است ناظر به نسبت این دو با سنت فقهی است. اگر نواندیشان دینی نگرشی احیاءگرانه به فقه دارند، روشنفکران دینی ظرفیتهای فقه را تمام شده ارزیابی کرده و آن را همانند طبیعیات قدیم بلا استفاده میدانند.
من دقیقا نمیدانم که آیا همه آنان درباره فقه اینگونه سخن گفتهاند یا خیر. اما ما اعتقاد داریم که فقه میتواند و چنین ظرفیتی دارد، که به نیازهای انسان معاصر و حقوق انسانی انسانها توجه کند و درک اصول و قواعد عام به بازسازی بهپردازد و با اصلاحات اساسی، پویایی های خودش را داشته باشد و به جای تکلیف مداری به دنبال حق مداری باشد. نواندیشان دینی به دنبال احیاء و بازنگری در فقهی هستند که بتواند از انسان از آن جهت که انسان است در جامعه دفاع کند. روش اندیش دینی نشان دادن ملاکات احکام به جای پاک کردن صورت مسئله احکام است. ما معتقدیم فقه نباید در انحصار یک عده قرار بگیرد و تفسیر مورد نظر آنان مبنای اجرا باشد. بلکه فقه باید در خدمت همه اندیشوران و صاحبنظران و نقادان است. این نقد که سنت دینی حوزهها بوده، باید زمینه تحمل آرا و نقد جریانهای فقهی و مکاتب را فراهم سازد، تا زمینه نقد بهتر را فراهم سازد و بایستهای هر عصر را فراهم سازد. نواندیشی دینی به دنبال فعال کردن ظرفیتی در فقه است که در آن حقوق انسانهای مخالف ما نیز محترم باشد و این ظرفیت در فقه وجود دارد. متاسفانه روشنفکران دینی فقه را به گونهای تاریخمند تفسیر میکنند که زمان آن را از دست رفته نشان دهند. ممکن است زمان یک مسئله فقهی گذشته باشد، اما منابع و مصادر و ملاکات فقه که میتواند گوهر احکام را نشان دهد، تفسیر کند و می تواند از آن به نحوی استنباط به عمل آورد که پاسخگوی پرسشهای زمان معاصر ما نیز باشد.
*آیا میتوان با توجه به مباحث معطوف به حقوق بشر و حق الناسی که آیت الله العظمی منتظری مطرح کردند، ایشان را نقطه آغاز گذار فقه از تکلیف محوری به حق محوری و فصل مهمی در نواندیشی دینی به حساب آورد؟
بله! بدون تردید کسی که توانسته است یک نقطه عطف تاریخی در جریان نواندیشی دینی ایجاد کند، آیت الله العظمی منتظری بوده است. ایشان با رساله ها و نوشتارهایی که در دفاع از حقوق بشر و حق انسانی دارند و همچنین با تفسیر و توضیحی که بر رساله حقوق امام سجاد (ع) ارائه کردند، فضایی حق مدارانهای را در عرصه فقه در برابر فضای تکلیف مدارانه گشودند و از این جهت کمک بسیار مهمی به جریان نواندیشی دینی کردند. آیت الله العظمی منتظری معتقد هستند اگر تکلیفی نیز وجود دارد، در راستای حق انسانی است. حال اگر این انسان مومن به اسلام باشد، از یکسری حقوق برخوردار است. اما اگر مومن نباشد، همچنان از حق انسانی خود برخوردار است. در این فضا ما نمیتوانیم شهروندان جامعه اسلامی را به درجه یک و درجه دو تقسیم کنیم. آیت الله العظمی منتظری با مراجعه به متون و منابع سعی میکنند تا دفاع از حقوق انسانی غیرمسلمانان را تبیین کنند. ایشان معتقدند وقتی امیرالمومنین(ع) از حق زن یهودی صحبت میکند، ما نیز میتوانیم در فقه خویش از حق غیرمسلمانان سخن به میان آوریم و بر حقوق انسانی آنان صحه بگذاریم.
*یکی از توفیقات جریان نواندیشی دینی این است که توانسته است مباحث خود را در سطح یک مرجع تقلید بیان کند. البته در این جریان با محققین حوزوی فراوانی نیز مواجهیم.
ببینید! من معتقدم که آیت الله العظمی منتظری پایه گذار جریان بودند و شاگردانی را تربیت کردند که با شیوه های مختلف در مورد مباحث متعددی به بحث و بررسی پرداختند. به عنوان مثال برخی از شاگردان ایشان اعلامیه30 ماده ای حقوق بشر را از این بابت بررسی کردند که ببینند آیا منافاتی با آموزههای ديني دارد، یا اینکه مشکل در جایی بروز میکند که تفاسیر قشری يا تاريخي از فقه به دست داده میشود. به مرور زمان این جریان وسعت پیدا کرد و تحقیقات متنوعی در این زمینه صورت پذیرفت و در نتیجه ادبیات پژوهشی منحصر به فردی تدوین یافت. این مسئله تاثیر آیت الله العظمی منتظری را در حوزه علمیه قم و پایه گذاری جریان نواندیشی دینی در این شهر را نشان میدهد.
*آیا می توان با حفظ جایگاه خاص آیت الله آقای منتظری در این جریان، از آقای مطهری به عنوان فردی که در زمینه نواندیشی دینی گام هایی را برداشته است نام ببریم؟
من در بحثی که تحت عنوان «مکتب اجتهادی قم» مطرح کردم، به جایگاه آیت الله العظمی بروجردی پرداختم و گفتم که پایههای اینگونه تفکر در حوزه علمیه قم توسط ایشان فراهم آمده است. دو شاگرد بزرگ آیت الله العظمی بروجردی، یعنی آیت الله العظمی منتظری و مرحوم استاد آيت الله مطهری ادامه دهندگان راه و جریان ایشان هستند. این دو بزرگوار اندیشه اجتماعی را وارد فقه کردند. پیش از این فقه ما صورتی فردگرایانه داشت. مرحوم امام خمینی نیز همانند آیت الله العظمی منتظری و مرحوم استاد مطهری، شاگرد آیت الله العظمی بروجردی بود و از روش و مشی فقهی ایشان تاثیر پذیرفته بود و بنابراین نگاهی مبتنی بر اندیشه اجتماعی به فقه داشتند. اما در مورد مرحوم استاد مطهری که نام بردید، باید بگویم ایشان پيش از اين مباحث خود را به صورت تحليلي مطرح كردند، به عنوان نمونه وقتی به بحث عدالت میپردازد، کاملا روش و منش خویش را مشخص میسازد. ایشان معتقدند که عدالت سرسلسله علل احکام و ماقبل دين است، بنابراین احکام باید با عدالت مطابقت داشته باشند و اگر حکمی مخالف با عدالت باشد، حکمی اسلامی نیست. البته یک نکته ظریف در اینجا وجود دارد که باید به آن اذعان کرد. اگر استاد مطهری فرمودند که قواعد فقهی باید با اصول عدالت هماهنگ باشد و اگر نباشند، اسلامی نیستند؛ آیت الله العظمی منتظری میفرمایند قواعد فقهی باید با اصول کرامت انسانی مطابقت داشته باشد و چنانچه یک قاعده فقهی در تضاد با کرامت انسانی باشد، آن قاعده را نمی توان اسلامی دانست. ایشان در دوره پایانی تدریسی که داشتند به این مسئله توجه جدی نشان می دهند. به عنوان مثال در آنجا میگویند کسی حق ندارد به انسان ناسزا بگوید و یا تهمت بزند. می بینید که ایشان نمی گوید کسی حق ندارد به فرد مسلمان ناسزا بگوید، بلکه انسان از آن جهت كه انسان است، جايگاه دارد و كسي حق توهين و تحقير و سب ندارد. ايشان معقدند انسان از آن رو که حریم و حرمت دارد، نمی تواند مورد بی احترامی و تمسخر و تهمت قرار بگیرد. این مسئله جزء حقوق انسانی اوست و ربطی به مسلمان بودن یا نبودن او ندارد. همانطور که میبینید طرح این مسائل توسط آیت الله العظمی منتظری نشان میدهد که ایشان فصل نوینی را در فقه ما باز کردهاند.
*شما بستر تاسیسی جریان نواندیشی دینی را مستند کردن آن به تفکر اجتهادی به دوران زعامت آیت الله العظمی بروجردی بازگرداندید. اما به نظر می رسد از آن زمان تا کنون گسست ها و چرخش هایی نیز در این جریان به وجود آمده باشد. یکی از این نقاط چرخش را باید در پژوهش های احمد قابل ذیل طرح نامه شریعت عقلانی ارزیابی کرد. از دیدگاه شما چه تفاوتی میان آيت الله منتظری و شاگرد ايشان مرحوم قابل وجود دارد؟ آیا می توان برجستگی نقش عقلانیت در دیدگاه ايشان را به عنوان فصل تمیز او از آيت الله منتظری دانست؟ نظر شما چیست؟
ببینید! ما در فقه یک سری منابع داریم که عقل پس از قرآن و سنت جایگاه سوم را دارد. اما در نگاهی دیگر وقتی شما میخواهید از منبع نخست که همانا قرآن باشد استفاده کنید، بدون خردگرايي قابل تفسير نيست. اگر عقل را در تفسیر قرآن دخالت ندهید، نمی توانید نسبت میان دو آیه را از جهت موافقت، مخالفت، تعارض و تضاد نشان دهید، یا اینکه منظور و مقصود شارع در دو آیه را با یکدیگر تجمیع کنید. در مورد منبع دوم فقه نیز همینگونه است. وقتی شما می خواهید از روایت استفاده کنید، پای معیار عقل به میان می آید. رجوع بهكتاب در صورتي است كه با عقل موافقت و مخالفت تشخيص دهيد. از سوي ديگر بخشي از كاركرد عقل تشخيص آثار و نتايج حكم و نسبت سنجي آن با عدالت، حق اراده، و كرامت انسان و اصول مسلم عقلايي است. بنابراین زمینه های عقلانیت در فرهنگ دینی و منابع فقهی و استناد به خرد، از قرن چهارم هجری به این سو همواره وجود داشته و ميان قبول داشتن و بكارگرفتن تفاوت جدي است. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و آیت الله العظمی منتظری از چهرههایی هستند که در استنادهای روایی و فقهی به عقلانیت توجه ویژهای داشتند. اما اين شاگردان ايشان هستند كه آن بايد را بسط دهند و شايد مرحوم قابل اين بحث را از منظر ديگري نشان داده و نقاط تعارض و توافق را از ديدگاه خود بررسي كرده است.
*آیا این عقلانیتی که به آن اشاره می کنید، مبتنی بر عقل فردی است؟
همیشه منظورمان عقل فردی نیست. بسته به موضوع حكم است. گاهی هم بحث عقل جمعی و سیره عقلا مطرح می شود. اما از نقاطي كه اينجانب تأكيد دارم و آيت الله منتظري در اواخر به آن توجه داشتند، شوراي فتوا و استفاده از عقل جمعي براي استنباط و تشخيص حكم و استفاده از كارشناسان براي تعيين موضوع است.
*سیره عقلا چه مرزبندی با عرف دارد؟
ممکن است سیره عقلا یک مسئله و روش را رد کند. در این صورت عرف نمی تواند آن را تایید کند. زيرا که عرف مستند استدلالی ندارد. سیره عقلا بر اساس یک مصلحت و دفع یک مفسده به اندیشه می پردازد و با در نظر گرفتن پیامدها حکم میدهد. به عنوان مثال حکم سنگسار را در نظر آورید. بحث هایی داریم نظیر اینکه حکم سنگسار در نص قرآن وجود ندارد. یا اینکه متعلق به سنت ادیان ابراهیمی بوده و آنچه در روایات آمده، ناظر به اجرای سنتهای یهودی بوده يا امضاي همان سيره در آن عهد بوده است. اما بحث دیگری که وجود دارد، این است که امروزه سنگسار روشی برای پیشگیری از جرم و حتی مجازات نمیتواند باشد. عقلای امروز سنگسار را به مثابه روشی برای مجازات نمیپسندند و ما نمیتوانیم بدون توجه به سیره عقلا همچنان این حکم را اجرا کنیم. اهمیت سیره عقلا و همچنین تفاوتی که با مسئله عرف دارد در اینگونه مصادیق خود را نشان میدهد.
*اما از همه این مسائل و مباحث که بگذریم، خود شما نیز به عنوان یکی از دلبستگان جریان نواندیشی دینی در ایران معاصر مطرح هستید. با توجه شان نواندیشانه ای که از شما سراغ داریم، چه نکته یا بحثی را می توانید در اینجا با مخاطبان ما در میان بگذارید که نه تنها تازه و بدیع باشد، بلکه دلالتی بر نگرش جریان نواندیشی دینی در حوزه علمیه قم باشد.
ببینید! ما یک دستهای اصول داریم که میتوانند حاكم بر تفسیر ما از عقايد، احكام و ظواهر نصوص باشد. اين اصول همانگونه كه در تفسير عقلي ظاهر را تأويل ميبرد و مراد از يد، عرش و كرسي و صفات خبري را از معاني ظاهري به معاني مناسب با عقل ميبرد در تفسير احكام نيز اين اصول حاكم بر فقه است. یکی از آن اصولی که من در اینجا مایل هستم بر آن تکیه و تاکید کنم و بحث خود را بر محور آن توضیح دهم، اصل کرامت انسانی است. همانطور که میدانید خداوند میفرماید: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» (اسراء:70 ) در اینجا قرآن به صراحت سخن از کرامت انسانی به میان میآورد و نه کرامت موحدین، مسلمین و یا مؤمنین. حتی آیه از کرامت انسان هم نام نمیبرد، بلکه از کرامت بنی آدم سخن به میان میآورد. موجودی که روی زمین زندگی میکند و از سلسله آدم است، هر کسی که باشد، دارای جایگاه ویژهای است و حقوق غیرقابل کتمانی دارد. بدین ترتیب نوع برخورد با این موجود و نوع مواجهه با آن باید با دیگر موجودات متفاوت باشد. چه اینکه خداوند درباره جان آدمیزاد نیز همین اهمیت و حساسیت را نشان میدهد و در آیه 32 سوره مائده میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» خداوند در اين آيه به صراحت میفرماید اگر انسانی را بکشید، گویی اینکه جامعهای را کشتهاید. وقتی اینچنین نگرشی به انسان در قرآن وجود دارد، باید به عنوان یک اصل و یک جهانبینی در نظر گرفته شود و در نتیجه در احکام جزئی نیز ساری و جاری و هر حكمي كه در جهت تحقير و توهين و خوار شمردن انسان ميگردد به نفع آن تأويل ميشود. اين اصل اختصاص به احكام ندارد، در عقايد نيز چنين است. در این صورت اگر در عقاید، اصول اخلاقی به گونهای تفسیر دهیم که مغایر با کرامت انسانی نباشد، و گرنه مخالف قرآن عمل کردهایم. شما اگر خداشناسی عرضه کنید که در آن معنا و مفهومی در مسیر تحقیر انسانیت وجود داشته باشد، اگر اخلاقی را عرضه کنید که نتیجهاش خوارشمردن انسان باشد و اگر احکامی استنباط کنید که در جهت تبعیض گذاشتن میان انسانها باشد؛ با اصل کرامت انسانی سازگار نیست و بر خلاف دستور قرآن کریم عمل کردهاید.
*پس شما بحث مرحوم مطهری که عدالت را حاکم بر همه قوانین میداند را ارتقاء میدهید و در الگوی خود به جای عنصر عدالت از ایده کرامت بهره می برید.
بله؛ همینطور است! من میخواهم بگویم مسئله کرامت انسان پیش از عدالت و ماقبل از آن وجود دارد و باید به آن عنایت بیشتری شود. چه اینکه وقتی ما میگوئیم عدالت در سرسلسله علل احکام قرار دارد، و کرامت مقدم بر اصل عدالت است. بنابراین دفاع ما از عدالت نیز به خاطر کرامت داشتن انسان است. همانگونه که استاد مطهری میگوید تفسیر عدلیه از توحید، نبوت و معاد به نحوی است که بايد با عدالت سازگار باشد، اينجانب این را به بحث کرامت انسانی ارتقاء میدهم و میگویم تفسیر ما از اصول و فروع دین باید به نحوی باشد که با اصل کرامت انسانی و در مرحلهاي حق اراده و انتخاب انسان سازگار باشد. بدین ترتیب هر نوع تفسیری از توحید، معاد، نبوت، امامت و عدالت سازگار با کرامت انسانی باشد. به این دلیل که مسئله انسان ماقبل دین است و انبیاء به خاطر خدمت به انسانها و تعالی بخشیدن به آنها مبعوث میشوند. آموزه و یا تفسیر آموزه پیامبری که برای خدمت و تعالی انسان برگزیده شده است، نمیتواند مخالف با کرامت انسانی باشد.
*یک پرسش در اینجا مطرح میشود. وقتی شما میگوئید کرامت انسان ماقبل از عدالت و دیانت است، این پیشفرض را به مثابه یکی از بدیهیات عقلی مفروض می گیرید که برای تصدیق آن نیازی به حجت ندارید، یا اینکه برای اثبات کرامت انسانی به قرآن به مثابه منبع نقلی استناد می کنید؟ به عبارت دیگر کرامت انسانی مورد نظر شما از عقل مشروب می شود یا از نقل؟
ببینید! من می خواهم بگویم که بحث کرامت که قرآن مطرح کرده است، همانند بحث عدالت، یک امر ارشادی به حكم عقلی است. وقتی در قرآن می خوانیم «قل أمر ربي بالقسط» و یا «إن الله يأمر بالعدل والإحسان» توصیه های ارشادی و عقلی را از نظر میگذرانیم. در چگونگي پرداخت قرآن به عدالت نیز همینگونه است. مسلم است که عدالت ماقبل دین است و کرامت نیز همانند عدالت ماقبل دين است، هر چند كه در قرآن افزون بر اين آيه به نكات ديگري در جهت جايگاه ويژه انسان اشاره كرده است. اگر در قرآن کریم آیاتی درباره کرامت انسانی آمده است، بیان حکم عقل است. همه عقلا میدانند که انسان دارای کرامت است و این کرامت پیش از دیانت نیز وجود داشته است. به هر حال ما با مجموعهای از آیات روبرو هستیم که به صراحت و یا به صورت غیر مستقیم به کرامت انسانی اشاره میکنند. آیه «ولقد کرمنا بنی آدم» به طور صریح و آیه « مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ» به طور تلویحی ناظر به کرامت انسان است. وقتی در قرآن میخوانیم که انسان خلیفه خداوند بر روی زمین است(بقره: 30)، انسان تنها موجودی بوده است که توانایی دریافت امانت را داشته است(احزاب: 73)، تمام موجودات عالم در تسخیر انسان است(ابراهيم: 33، لقمان: 20) و خداوند زمین را برای انسان آفریده است(بقره: 29)، به اهمیت کرامت انسانی پی می بریم.
*اکنون که تازه ترین نظریه خود را برای ما بازگو کردید، چالش های پیش روی آن را چگونه ارزیابی می کنید؟ به عبارت دیگر چه موانعی روبروی بسط ایده کرامت انسانی در اصول عقاید، اخلاق و احکام ما وجود دارد؟
اولین چالش این است که مفهوم کرامت انسانی همانند مفاهیم عدالت و آزادی در قرآن کریم تعریف نشده است. البته آیههایی در قرآن وجود دارد که دلالت مثلا بر مفهوم آزادی داشته باشد. از جمله آنها می توان به آیات: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي»، (بقره: 256). كه به صورت كلي در دين نفي اكراه ميكند. يا ميگويد مشيت الهي بر مؤمنان شدن همه تعلق نگرفته پس اي پيامبر تو ميخواهي مردم را اكراه كني: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (يونس: 99)، يا به پيامبر خطاب ميكند كه تو بر مردم جبار نيستي: «وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ» (ق: 45) و تو اي پيامبر چيرهگر نيستي: «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ» (غاشيه: 22). با دقت در این آیات متوجه میشویم که مفهوم عدم اجبار در دين و حق انتخاب و آزادی در عقيده مطرح شده، اما آزادی تعریف نشده است. همانطور که گفتم مفهوم عدالت و کرامت انسانی نیز همانند مفهوم آزادی در قرآن تعریف نشده است. دلیل عدم ارائه تعریف از اینگونه مفاهیم در قرآن کریم این است که تعریف آن بر عهده فهم عرف و فهم عقلا در طي زمانها گذاشته شده است. و البته همان گونه كه عدالت و معيارهاي آن در طول زمانها تغيير پيدا ميكند، آزادي نيز چنين است.
بدین تریب یکی از چالشهای پیش روی فقیه این است که وقتی سخن از کرامت انسانی به میان میآید، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ این کرامت انسانی چه لوازم و نتایجی خواهد داشت؟ اما بلاخره امروزه شرایطی به وجود آمده که نمیتوانیم از مخالف خود و یا غیر هم کیش خود سلب حقوق کرد. ما حق نداریم که یک فرد را به خاطر مخالف از هر مذهب و عقيده از حقوق شهروندي محروم كنيم اين شهروند هر كسي كه ميخواهد باشد، موحد باشد و يا نباشد. من نميدانم چرا برخي از اقليتها، مانند بهایی بودن اين گونه برخورد ميشود و يا مورد تمسخر، تحقیر و یا آزار قرار دهیم. چرا که این کار با کرامت انسانی سازگار نیست. اما به دلیل اینکه در فقه ما اینگونه مباحث طرح نشده است و سابقه ای بر آن مترتب نیست، برای فقیه ما نیز یک چالش به حساب میآید که در برابر تضییع حقوق انسانهای غیرمسلمانان موضع بگیرد و کرامت انسانی آنها را مورد تاکید قرار دهد.
*آیا جریان های بیرون از دایره فقه تشیع نیز میتوانند در گسترش دادن به اینگونه مباحث به یاری فقه ما بشتابند؟ به عنوان مثال آیا سنت گرایان با آموزه وحدت ادیان خویش این پتانسیل را دارا نیستند که در شناسایی حقوق همه انسانها به ما یاری فکری رسانند؟
ببینید! فقیه می تواند از همه سرمایههای دینی، علمی و عقلی خویش در جهت پذیرش مبنای کرامت انسان در استنباط احکام خویش استفاده کند. اما در مورد این پرسش شما باید بگویم که سنت گرایان در صورتی میتوانند در این مسیر همگام فقه شیعی شوند که به اندیشههای اجتماعی اهمیت دهند. همانگونه که میدانید آنان صرفا یک نگاه معرفتی و عرفانی به جهان و دیانت دارند و از ورود به مباحث انضمامی خودداری میکنند. ارزش و اهمیت کاری که آیت الله العظمی منتظری در ورود به مباحث اجتماعی در همینجا مشخص میشود. ایشان نشان میدهند كه فقه تشیع تنها متوقف بر جنبههای شخصی و فردی نیست و در اجتهادات خویش به مسائلی توجه کردند که هم جنبه اجتماعی زندگی انسانی را در برمی گیرد و هم اینکه به مسائل و موقعیت های معاصر عنایت دارد.