نمایش گزینه ها بر اساس برچسب: ناکارآمدی احزاب در ایران
چرا احزاب در ایران کارایی لازم را ندارند؟
در دوره مشروطه در جامعه ایران این تردید وجود داشت که حکومت باید بهصورت فدرالی اداره شود یا ملی؟ و سرانجام به سمت «دولت ملی» حرکت کرد. در این فضا، اولین موتوری که میتوانست دموکراسی ملی را پیش برد، انجمنهای ایالتی و ولایتی بودند. بنابراین این انجمنها نسل اول تشکلهای سازنده دموکراسی در ایران هستند.
تفاوت حزب با انجمن
تفاوت حزب با انجمن در این است که حزب، در یک شهر مشخص، یک دفتر مرکزی دارد و در شهرهای دیگر دفاتر منطقهای ایجاد میکند. اما انجمنها در هر شهر به صورتی مستقل عمل میکردند؛ یعنی، انجمن مشهد، تبریز، رشت و اصفهان هر یک مستقل بوده و فعالیت منطقهای خاص خود را انجام میدادند. بنابراین، انجمن تهران فقط برای تهران فعالیت میکرد.
با این حال، درسال 1360 بعد از انقلاب، که اولین قانون احزاب تصویب شد و احزاب در کنار انجمنهای معلمان و مهندسان قرار داده شدند نخستین نسل فعالیتهای سیاسی ما را انجمنها انجام دادند تا آنجا که مرحوم آیتالله نائینی در کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» گفتند بدون انجمنهای صحیح، دموکراسی شکل نخواهد گرفت. به این ترتیب اولین و دومین انتخابات ما را انجمنهای ایالتی برعهده گرفتند و نمایندگان محلی را به تهران فرستادند و در واقع از درون نمایندگان این انجمنها بود که احزاب سیاسی ظاهر شدند و کوشش کردند به جای اینکه سیستم انجمنی را پیش برند، سیستم حزبی را راه بیندازند. این اقدامات، تحولات بسیار بزرگی در ایران بود. اما با این حال، نه انجمنها و نه احزاب هیچ یک موفق نشدند؛ اما چرا؟
چرا در جامعه ما، احزاب کارکرد موفقی نداشتند؟
در بحث احزاب، در ایران دو مناقشه جدی وجود دارد. چون در دوره مشروطه درک روشنی از دولت مدرن وجود نداشت برخی همچون مرحوم نائینی معتقد بودند که دولت قدیم «دولت مالکانه» بود؛ یعنی، مردم، سرزمین و دارایی های سرزمین، ملک پادشاه بود. اما دولت جدید «دولت امانتیه» است؛ یعنی دولت، امانتدار ملک مردم است؛ بنابراین، دولت وکیل مردم است. رهبران مذهبی همیشه در اصطلاحات فقهیشان از دو نوع امانت سخن میگویند؛ یک عده امانت را امانت ملی میگویند به این معنا که افراد کسانی را وکیل میگیرند تا در آنجاهایی که نیستند به جای آنان تصمیم بگیرند و عمل کنند. اما تعدادی از علما معتقد بودند حکومت امانت شرعی است نه امانت ملی. از این رو، کسانی که صاحب صلاحیتهای شرعی هستند باید آن را به عهد بگیرند. افرادی مثل شیخ فضلالله نوری از جمله این عالمان بودند که معتقد بودند حکومت یک چنین امانتی است و به همین دلیل به همه تعلق ندارد بلکه تصدی آن برعهده کسانی است که شرایط شرعی دارند مثل دانستن فقه، عدالت و...
حزب در ایران از مسائل تئوریک رنج میبرد
«آیا دولت امانت ملی از طرف ملت به حاکم است یا حکومت امانت شرعی از طرف شارع به حاکم است؟» این مناقشهاست که تا به امروز ادامه پیدا کرده است. این دو دیدگاه، حزب در ایران را هم متأثر کردهاند و به همین دلیل است که حزب در ایران از مسائل تئوریک رنج میبرد.
در خصوص این مناقشه، سه فرض مترتب است؛ فرض نخست این است که یا همه حکومت امانت شرعی است؛ یعنی، مردم نقشی ندارند. بهعنوان مثال، مرحوم آیتالله مؤمن معتقد بود که همه حکومت امانت شرعی است و نمایندگان مجلس قبل از اینکه وکیل مردم باشند، دست قانونگذار فقیهاند. به این دلیل است که شورای نگهبان حق دارد که برای انتخاب نمایندگان شرط بگذارد.
فرض دوم که امثال آیتالله نائینی آن را دنبال میکردند این بود که حکومت اساساً «امانتی ملی» است. به این معنا که دولت را میتوان به هر کسی بهعنوان وکیل واگذار کرد. وکیل صلاحیت ویژهای نمیخواهد، فقط باید امانتدار و درستکار باشد و اطلاعاتی را در خصوص حوزه نمایندگیاش داشته باشد. به این ترتیب برای وکیل شرط مذهب هم قائل نبودند.
فرض سوم، برخی بر این باور بودند که بخشی از حکومت امانت شرعیه است و برخی امانت ملی است.
آنچه بسیار اهمیت دارد این است که این مناقشه همچنان ادامه دارد و به طور کامل در ایران حل نشده است، به همین خاطر وقتی فعالیتهای حزبی شروع میشود نیروهای مذهبی و نیروهای سیاسی گروهبندی میشوند و مثلاً حزب الف و حزب ب اتوماتیک به طرفداری از تئوری «حاکمیت مردم» و «حاکمیت شرعی» میپردازند. به نظر میرسد، حل نشدن این مناقشه و این پرسش که «آیا دولت امانت ملی از طرف ملت به حاکم است یا حکومت امانت شرعی از طرف شارع به حاکم است؟» زمینهساز شکلگیری یک تقابل تئوریک در ایران شده است. این از ویژگیهای جامعه ایران است و حل آن به گفتوگوهای تئوریک در جامعه نیازمند است.
چهار پیشرفت چشمگیر احزاب در ایران
چون در مباحث تئوریک حزب، وفاقی صورت نگرفته است، طبیعتاً احزاب در جامعه ایران هم نتوانستهاند پایگاه اجتماعی قابل تأملی پیدا کنند. واقعیت این است که رقابتهای حزبی نیازمند مبنای مشترک است. در ایران احزاب هنوز نتوانستهاند به این مبنای مشترک برسند و چون به این مبنا نرسیدهاند، ما آنچنان که باید تکامل حزبی چندانی نداشتهایم. البته با وجود این موانع، احزاب در ایران پیشرفتهایی هم در کارنامه خود دارند.
۱. انتقال از سیستم انجمنی به سیستمهای حزبی است که طی آن احزاب میتوانند به جای فعالیتهای منطقهای که وحدتشکن تلقی میشد، فعالیتهای کشوری انجام دهند.
۲. دومین مشکلی که در جامعه ایران حل شد این بود که تقریباً همه نیروها پذیرفتهاند که وجود احزاب در جامعه ضرورت دارد. آخرین نیروهایی که ضرورت وجود احزاب را نفی میکردند، بخشی از جبهه پایداری بود. این گروه در دولت نهم و دهم براین باور بودند که احزاب کارایی ندارند و ما باید به سازمانهای هیأتی بازگردیم. ولی با این حال، این بخش از جبهه پایداری هم امروز به این باور رسیدهاند که اصل حزب را باید به رسمیت بشناسند. بنابراین، تقریباً میتوان گفت که اگر ما کسانی راکه ذهن سیاسی ندارند استثنا کنیم، تقریباً همه فعالان سیاسی معترف هستند که حزب یک ضرورت مهم برای جامعه ایران است به گونهای که اگر آن را از در، بیرون کنیم از پنجره وارد خواهد شد. اگر حزب الف را سرکوب کنیم، حزب ب خواهد آمد. واقعیت این است که این انحلالها اتفاقاً احزاب را قویتر میکند.
۳. سومین پیشرفت این بود که بتدریج ما چیزی بهنام «قانون احزاب» پیدا کردیم. قانون احزاب 1395 قانون خوبی نیست اما نفس شکلگیری قانون برای احزاب امر مبارکی است؛ چون با شکلگیری قانون و تشکیلات برای احزاب میتوان پیرامون خوب یا بد بودن قوانین گفتوگو کرد و برای اصلاح آنها وارد عمل شد.
۴. پیشرفت آخر در فرهنگ حزبی در حال رخدادن است، احزاب بتدریج احساس میکنند که نه تنها رقیبشان، دشمنشان نیست بلکه شرط لازم بازی آنان است. از این رو، به جای اینکه رقبا را تکفیر کنند، از حقوق حزبی احزاب رقیب دفاع میکنند. این نشان میدهد که ما در آستانه تأسیس نظام حقوقی احزاب هستیم.
احزاب ما 4 پیشرفت چشمگیر را داشتهاند اما با این حال، هنوز بنیاد حزب به خوبی شکل نگرفته است چون نظریه آن چندان روشن نیست و باید گفتوگویی جدی برای حل این مناقشه که «دولت امانت ملی از طرف ملت به حاکم است یا حکومت امانت شرعی از طرف شارع به حاکم است؟» را در دستور کار قرار دهیم تا احزاب به مبنایی مشترک برسند.
علل ناکارآمدی احزاب در ایران
گزارش سخنرانی دکتر محمدجواد حقشناس استاد دانشگاه در سلسله جلسات نشستهای اجتماعی ـ فرهنگی با موضوع بررسی علل ناکامی احزاب در ایران با تأکید بر دوران بعد از انقلاب
بسمهتعالی
قبل از بررسی علل ناکامی احزاب در ایران بابیان مختصری از تاریخچه حزب در ایران و غرب و شناخت مسیری که احزاب در این دوران طی کردهاند، بهتر میتوان به شناسایی این علل پرداخت.
تاریخچه حزب بهعنوان یک پدیده نوین به دنیای غرب و اروپا برمیگردد. اولین نهاد و مجموعهای که از آن میتوان به مادر و خاستگاه حزب نام برد، نهادی به نام مجلس در انگلستان است که در قرن 13 میلادی کنار سلطنت ایجاد شد و بخشی از آحاد جامعه را نمایندگی میکرد؛ اگرچه فقط امکان حضور نخبگان و اشراف و فئودالها در آن وجود داشت و عموم مردم در آن حضور نداشتند. این روند در دوران سرمایهداری تکامل پیدا کرد و کسانی که صاحب ثروت بودند به فکر حضور در مجلس افتادند و مجلس از نقش مشورتی خود به حوزه تقنینی ارتقا پیدا کرد.
این نهاد از سال 1789 بهعنوان یکنهاد برآمده از انقلاب کبیر فرانسه ایجاد و بیشتر از متن جامعه برخاست و همزمان با انقلاب امریکا اولین قانون اساسی مدون شکل گرفت و نقش نهادهای انتخابی (کنگره) در آنجا اوج گرفت. این روند با تشکیل مجلس و ایجاد دو جبهه در مجلس (مخالفین و موافقین) به شکلگیری تشکلهای انتخابی و ساماندهی آنها منجر شد و تاکنون نیز ادامه داشته است (در این مجلس احزاب مخالف در سمت چپ مجلس مینشستند و احزاب موافق در سمت راست و افراد خارج از این دو جناح در میانه مجلس قرار میگرفتند و از همان زمان اصطلاحهای چپی، راستی و میانهرو ایجاد شد.) و بهمرور با پدیده جدید حزب مواجه میشویم که هدف آن تأثیر بر افکار عمومی و متقاعد کردن مردم به رأیدهی به آنها و کسب جایگاه نمایندگی بود.
در ادامه ما شاهد تولد متفکرینی هستیم که با تقویت محور آزادی و جایگاه مردم و مجلس به حکمرانی خوب کمک شایانی کرد. ازجمله متفکرینی که در این فرآیند میتوان از آن نام برد منتسکیو است که بحث تفکیک قوا را مطرح کرد و حوزههای حکومتی را که قبلاً در اختیار یک شخص بود در اختیار نهادهای مختلف قرار میداد. با طرح بحث تفکیک قوا این نگاه شکل گرفت که مجلس بالاترین مرجع در جامعه است.
از ابتدای قرن 20 گستره حق رأی به زنان و اقلیتها گسترده شد و بیشتر آحاد جامعه دخیل شدند و شأن حزب در اینجا جدیتر شد و بهمرور عملکردهای دیگری مانند آموزش، تربیت و پاسخگویی نیز به مسئولیتهای احزاب اضافه شد.
این روند با انقلاب مشروطه وارد کشور ما میشود و شاهد پایان دوره استبداد هستیم و دوره جدید متولد میشود و مهمترین نماد آن عدالتخانه و مجلس شورای ملی است که انجمنها در آن حضور داشتند؛ البته چند سال قبل از مشروطه احزابی تشکیلشده بود ولی تبلور آن در مشروطه بود. این دوره عمر زیادی نداشت و با حضور محمدعلی شاه آغاز درگیری میان مجلس و نهاد سلطنت بود با به توپ بستن مجلس دوران استبداد صغیر شروع شد. با فرار محمدعلی شاه مجلس احیا شد ولی با آغاز جنگ جهانی اول و اتفاقات ناخوشایند در ایران، مجلس در تبعید شکل گرفت. در این مقطع ما شاهد ظهور رضاخان به همراه سید ضیا هستیم که به کودتای سوم اسفند منجر شد.
ما عملاً در دوره رضاشاه شاهد چیزی به نام حزب نیستیم و مجلس هم نقش خاصی ندارد. در این دوران تکچهرهها مانند مرحوم مدرس در مجلس حضور داشتند ولی با برخوردهای خشن همین تکچهرهها هم منکوب میشوند.
بعد از اتفاقات 1320 و استعفای رضاشاه تا 1332 و کودتای 28 مرداد، طی 12 سال دوران طلایی احزاب را در ایران داریم. شخصیتهای سیاسی مانند دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از انجماد سیاسی خارج شدند و حزب توده هم فعال شد. در این دوران فدائیان اسلام هم فعالیتهای خود را شروع کردند و چند گرایش در میانه سیاست ایران شکل میگیرد. یک: احزاب ملی به رهبری دکتر مصدق و همچنین حزب ایران. دو: احزاب مذهبی با محوریت فدائیان اسلام و آقای کاشانی. سه: احزاب چپ به رهبری حزب توده و تلاشهای آقای اسکندری؛ که نتیجه این دوران طلایی به ثمر نشستن ملی شدن صنعت نفت بود و اوج این دوران هم بین سالهای 30 تا 32 بود.
از سال 32 به بعد باز دوران خمودگی احزاب فرامیرسد در این زمان احزاب غیرقانونی اعلام میشود و اعضای اصلی آنها هم اعدام میشوند و تا چند سال هم این روند ادامه پیدا میکند. با نخستوزیر دکتر اقبال وضع دگرگون میشود و نظام دوحزبی برای ایران شناسایی میشود و دو حزب "مردم" به دبیر کلی علم و "ملیون" به رهبری دکتر اقبال در ایران شکل میگیرد ولی با تقلبهای شکلگرفته در انتخابات با نظام حزبی دچار مشکل میشود.
در دهه چهل با شکلگیری حزب ملی سوم نسل نوینی از احزاب در ایران ایجاد میشود. نهضت آزادی نیز به حمایت آقای طالقانی و بازرگان شکل میگیرد و حزب توده هم با نیروهای جدید احیا میگردد. همچنین جبهه مذهبی برخاسته از فدائیان اسلام تحت عنوان احزاب موتلفه شروع به فعالیت میکنند و درنهایت سازمان مجاهدین خلق از نهضت آزادی جدا میشود و روشهای چریکی را در رأس کارهای خود قرار میدهد. این فعالیتها در حالی شکل میگیرد که فضا بهشدت امنیتی است و ساواک در اوج قدرت خود خفقان مهیبی را ایجاد کرده و فضا را بسته بود.
اواسط دهه 50 با افزایش درآمدهای نفتی شاه به فکر سیستم تکحزبی افتاد و با تشکیل حزب رستاخیز پایان نظام دوحزبی را اعلام کرد. این اتفاق را میتوان خودکشی سیاسی شاه دانست، سیستمی که نظام حزبی را نیز در ایران کشت.
در جریان پیروزی انقلاب در سالهای 56 و 57 ما شاهد دوران طلایی دیگری برای احزاب هستیم و دوران 12 ساله بین سالهای 20 تا 32 در این دو سال تکرار شد و احزاب و تشکلها دارای نشریات نیز شدند و رکورد تیراژ نیز در این دوران شکسته شد به صورتی که روزنامه کیهان در آن سالها به یکمیلیون تیراژ رسید. در این دوران ما شاهد شکلگیری 200 تشکل سیاسی بودیم ولی بازهم به دلیل نداشتن فرهنگ حزبی موجی از تخریبها و عملیات مسلحانه شکل گرفت و تقابل حکومت انقلابی با احزاب را در پی داشت و منجر صدور اطلاعیه دادستانی مبنی بر غیرقانونی اعلام شدن احزاب در سال 60 گردید. در این سال قانون احزاب تصویب میشود و ما شاهد تولد ماده 10 احزاب هستیم که 5 عضو داشت و با این وضعیت وارد دوران جدید میشویم.
حال با توجه به این تاریخچه مختصر میتوان بعضی از علل ناکارآمدی احزاب را در ایران موردبررسی قرارداد و چند دلیل برای آن بیانشده است:
استبداد و ساختار مطلقه حکومت
حضور تاریخی ایلات در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگ ایلیاتی
فقدان امنیت
نبود شکلپذیری اجتماعی
تقابل سنت و مدرنیسم
ضعف جامعه مدنی
وجود احزاب دستوری
وابستگی برخی احزاب به بیگانگان
تأثیرات جنگهای جهانی و داخلی
به نظر من به شکل ساده دو عامل را میتوان بهعنوان عوامل ناکارآمدی مطرح کرد:
نگاه حاکمیت به حزب
نگاه مردم به حزب
اگر وضعیت حزب را از ابتدای انقلاب تا به امروز که 38 سال از آن گذشته مرور کنیم کارنامه قابل قبولی وجود نخواهد داشت. ما نه یک حزب قوی و تأثیرگذار و فراگیر داریم و نه یک انتخابات حزبی برگزار کردهایم. معمولاً روسای جمهور که میآیند به دلیل نگاه منفی به حزب خود را فراجناحی و حزبی میبینند. حال چرایی این وضعیت را باید بررسی کرد.
درباره نقش و نگاه حاکمیت به حزب و جایگاه آن باید گفت: حاکمیت به حزب و جایگاه آن بهایی نمیدهد و حتی عملاً به حزب بدبین است و آن را مخل اداره کشور تلقی میکند به همین دلیل اجازه شکلگیری نظام حزبی قوی را نمیدهد درحالیکه این با قانون ناسازگار است و از طرف دیگر این تقابل دولت با احزاب موجب افراط در سمت دیگر شده و احزاب و تشکلهای زیادی که حتی بعضی خانوادگی است شکلگرفته است و این یعنی لوث شدن نظام حزبی. نظام ما برای خیلی از امور هزینه میکند ولی برای ایجاد فرهنگ و نظام حزبی هیچ هزینهای پرداخت نمیکند و نتیجه آن عدم وجود آگاهیهای حزبی است.
از طرف دیگر مردم و نخبگان نیز بهنظام حزبی نگاه مثبتی ندارند و برای آن هزینه نمیکنند. چرا؟ یکی از دلایل آن روانشناختی است چراکه مردم ایران بیشتر به حوزههای فردی توجه دارند و از حوزههای اجتماعی غافل هستند.
ایران را جامعه کوتاهمدت تعریف کردهاند به این معنا که در این جامعه سرمایهگذاریهای بلندمدت شکل نمیگیرد و مردم فقط به فکر منافع کوتاهمدت خود هستند. مردم در حوزه اجتماعی سهم دیگران را موردتوجه قرار نمیدهند.
وجود روحیه استبدادی در جامعه ایرانی و عدم توجه به نقش و جایگاه دیگران را نیز میتوان از علل این نوع نگاه محسوب کرد.
عدم توجه به مشورت و نظر دیگران، عدم سازمان پذیری افراد جامعه و عدم مشارکت مردم در کارهای مدنی و به عبارتی ضعف جامعه مدنی، خواستن جایگاه بالا در حزب و عدم قناعت به اینکه عضو عادی حزب باشیم (و به همین دلیل شاهد تشکلهای زیادی هستیم) ازجمله دلایل ناکارآمدی احزاب در جامعه ایران است. لذا با نگاه منفی حاکمیت و مردم ساختار حزبی در جامعه ما با مشکلات عدیدهای مواجه است.
نکتهای که باید به آن توجه کرد کمبود فرصت برای اصلاح سیستم حزبی است زیرا با سرعت حیرتآور تکنولوژی و جذب افراد در حوزههای دیگر اگر تعلل کنیم این فرآیندهای جهانیسازی هویت جامعه ما را به سمت و سویی که میخواهد سوق خواهد داد.
درنهایت از مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم که از اولین پیشگامان سیستم تشکیلاتی و حزبی در حوزه علمیه قم هستند و در این راه تلاشهای زیادی انجام دادهاند تشکر میکنم و امیدوارم این اقدامات در حوزههای دیگر نیز ادامه پیدا کند. به نظر من در ایران باید تحت دو عنوان اصلاحطلبی و اصولگرایی احزاب متحد شوند و از این بیسامانی در تشکلهای سیاسی کاسته شود.