سه شنبه, 20 آذر 1397 08:25
گفتگوی امیرمؤمنان (ع) با خوارج
محمود صلواتی (پژوهشگر دینی)
سرآغاز
امیرمؤمنان(ع) خود اهل خرد و منطق و همواره در تلاش است با روشنگری و گفتگو مشکلات و مسائل مورد مناقشه را با دیگران حل و فصل نماید. او هیچگاه باب مذاکره با مخالفان و دشمنان را نمی بندد و همواره جنگ و توسل به قوه قهریه را آخرین راه حل می داند: «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ». آن حضرت از هرگونه روزنه امیدی برای گفتگو استفاده می کند. در زمان خلفا راه مذاکره و گفتگو حتی در زمان عثمان خلیفه سوم، از سوی آن حضرت گشوده بوده و با دشمن سرسختی چون معاویه در همه مراحل با مکاتبه و گفتگو بر باز بودن راه گفتگو تأکید ورزیده است که تعداد پرشمار نامه های مبادله شده بین آن بزرگوار و حکومت شام، گواه این مدعا است.
مذاکره با طلحه و زبیر و عایشه پیش از وقوع جنگ جمل و پیک هایی که بین آنان رد و بدل می شد و تلاش حضرت برای پیشگیری از یک برخورد نظامی گواه دیگری بر همین مدعی است.
اما لجوج ترین و کم خردترین دشمنان امام(ع) خوارج هستند که امام(ع) با آنان نیز باب مذاکره و گفتگو را می گشاید و تلاش می کند با روشنگری از فتنه آنان پیشگیری کند و از تعداد پرشمار آنان بکاهد. که در اینجا ما به ریز گفتگو و مطالب ردوبدل شده میان آن حضرت و خوارج بر پایه خطبه های نهج البلاغه و کتاب های تاریخ می پردازیم.
اعزام ابن عباس برای مذاکره با خوارج
امیرالمؤمنین(ع) برای مذاکره و شنیدن نظرهای خوارج، ابن عباس را به حرورا مرکزی در نزدیکی کوفه که خوارج پس از بازگشت از جنگ صفین در آنجا منتظر شدند، می فرستد و هنگام عزیمت به او چنین سفارش می کند: «به قرآن بر آنان حجت میاور که قرآن تاب معنی های گونه گون دارد. تو چیزی از آیه ای می گویی و خصم تو چیزی از آیه دیگر لیکن به سنت، با آنان گفتگو کن که ایشان را راهی جز پذیرفتن آن نیست.»[1]
دلایل و شبهات خوارج
ابن عباس به حرورا می رود و با خوارج به مذاکره می نشیند. خوارج دلایل خود را به این شکل بازگو می کنند: «ای ابن عباس! ما برای رد صاحب و مولای تو دلایلی داریم که ثابت می کند او کافر و از اهل آتش است، بدین ترتیب که:
1. او هنگام نوشتن قرارداد، لقب امیرالمؤمنین را از خود برداشت و قرارداد را بین خود و معاویه نوشت و هنگامی که او خود را امیرالمؤمنین نداند، ما که مؤمن هستیم چگونه او را امیر خود بدانیم!
2. وقتی او به حکمین گفت که دقت کنید تا اگر معاویه بر حق است او را و اگر من بر حقم مرا تأیید کنید، در حقانیت خود شک کرد. پس هنگامی که او در ولایت و خلافت خود شک داشته باشد، ما برای تردید در خلافت و حقانیت او سزاوارتریم.
3. او حکمیت را به غیر خودش واگذار کرد و حال آنکه در نزد ما او به حکمیت از همه سزاوارتر بود.
4. او افراد را در دین خدا حکم قرار داد و حال آنکه حق دخالت در دین خدا را نداشت!
5. او پس از پیروزی در جنگ بصره، سلاح ها و چهار پایان را بین ما تقسیم کرد، اما زنها و کودکان اسیر را بین ما تقسیم نکرد.
6. او وصی رسول خدا بود، لیکن خود وصایتش را ضایع و خود را از آن مقام خلع کرد.
7. در ارتباط با اعلام نتیجه حکمیت و تعیین مدت قرارداد (از ماه صفر، تاریخ نوشته شدن قرارداد تا آخر ماه رمضان تاریخ اعلان نتایج حکمیت.
البته شبهه هفتم جزو دلایلی که خوارج برای ابن عباس آوردند، نیامده است، اما از گفتار دیگر آنان و پاسخ هایی که امام به آنها می دهند، برمی آید که این هم یکی از مواردی است که آنها به آن اعتراض داشته و امام را در مورد آن مقصر دانسته اند.
پاسخ امام(ع) به شبهات خوارج توسط ابن عباس
ابن عباس پس از جمع آوری دلایل خوارج خدمت امام رسید و گفته های آنان را برای امام بازگو و اضافه کرد که شما به پاسخگویی به اینها سزاوارترید. امیرالمؤمنین(ع) فرمود که برو و در پاسخ آنان بگو:
پاسخ شبهه اول: من هنگام صلح حدیبیه همراه رسول خدا(ص) بودم و صورت قرارداد صلح را بین رسول اکرم(ص) و ابوسفیان و سهیل بن عمرو می نوشتم. هنگامی که این جمله را نوشتم که «بسم الله الرحمن الرحیم این صلح نامه ای است میان محمد رسول الله و ابوسفيان بن حرب و سهيل بن عمر و... » ناگهان سهيل بن عمرو گفت: ما رحمان و رحیم را نمی شناسیم و اقرار به رسالت محمد نداریم. پیامبر(ص) به من دستور داد که به جای بسم الله الرحمن الرحیم، باسمك اللهم بنویسم و لقب رسول الله را بردارم و جای آن محمد بن عبدالله بنویسم. من هم در قرارداد صلح حکمیت، از همان سنت پیروی کردم.
پاسخ شبهه دوم: سخن من به حکمین که به آنان گفتم: بررسی کنید آیا من بر حقم یا معاویه، این به معنی شک در حقانیت و خلافت من نیست، زیرا خداوند تبارک و تعالی نیز در قرآن کریم هنگام بیان محاجّه پیامبر(ص) با مشرکان از قول پیامبر(ص) می فرماید: «وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»[2] ما [پیامبر و مسلمانان] یا شما [مشرکان] بر هدایتیم یا در گمراهی آشکار. حال آنکه خداوند مسلماً می دانست که پیامبرش بر حق است.
پاسخ شبهه سوم: اینکه حکمیت را به غیر خود واگذار کردم و حال آنکه در نزد شما از دیگران به حکمیت سزاوارتر بودم، پیامبر(ص) هم در اختلاف با بنی قریظه، حکمیت و قضاوت را به سعد واگذار کرد و حال آنکه پیامبر(ص) احكم الناس بود.
پاسخ شبهه چهارم: در مورد واگذاری حکمیت دین خدا به افراد، اولاً من حکمیت را به افراد واگذار نکردم، بلکه حکمیت را به کتاب خدا واگذار نمودم و ثانیاً هنگامی که خداوند داوری در مورد یک پرنده را به افراد واگذار کرده است و در آیه شریفه می فرماید: «وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ.»[3] هرکس در حال احرام در ایام حج عمداً شکاری را بکشد، باید همانند آن را از حيوانات قربانی کند و باید همانند بودنش را دو نفر عادل گواهی دهند، چرا نمی شود افراد را داور قرار داد و حال آنکه سرنوشت امور مسلمانان از خون یک پرنده و شکار بزرگ تر و بالاتر است.
پاسخ شبهه پنجم: در مورد غنایم جنگ جمل، اولاً من بر اهل بصره منت نهادم و زن و فرزندان آنها را آزاد کردم، همانند منت نهادن پیامبر بر اهل مکه و ثانیا کدام یک از شما حاضر بود «عایشه» را از جمله سهمیه بپذیرد؟
پاسخ شبهه ششم: اینکه گفتید من وصایت را ضایع کردم، در واقع شما بودید که از فرمان من سرپیچی کردید و جلو افتادید و کار را از دست من گرفتید. این اوصیا نیستند که مردم را به طرف خود دعوت می کنند، بلکه پیامبران مردم را به رسالت خود و به پیروی از وصی خود دعوت می نمایند و کسانی که به خدا و رسول او ایمان دارند، از وصی رسول الله نیز پیروی می کنند و خداوند تبارک و تعالی فرمود: «وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.» و برای خدا بر عهده مردم است آنان که استطاعت دارند حج خانه خدا را انجام دهند. اگر مردم حج را ترک کنند، خانه خدا کافر نمی شود، بلکه این مردم اند که با ترک حج کافر می شوند. خداوند خانه اش را عَلَم و محور قرار داده است تا مردم به گرد آن جمع شوند و همچنین من را. پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! تو نسبت به من به منزله هارون هستی نسبت به موسی. تو به منزله كعبه هستی که دیگران باید نزد تو بیایند، نه اینکه تو به دنبال آنان حرکت کنی.»[4]
پاسخ امام(ع) به شبهات در خطبه ها
علاوه بر پاسخ های مستند و مستدل فوق که توسط ابن عباس به خوارج داده شد، امام(ع) در سخنرانی ها و گفتگوهایی که شخصاً با خوارج داشتند، به پاسخگویی شبهات آنان می پرداختند که متن تعدادی از خطبه های آن حضرت در اینجا آورده شده و بقیه نیز نشانی داده شده است تا در پژوهشی گسترده تر به آنها مراجعه شود.
امام(ع) در خطبه ۱۲۵ ضمن احتجاجی که با خوارج داشتند با برشمردن پاره ای از خصلت های آنان و تأکید بر ضرورت جنگ با معاویه به دو شبهه حکمیت و تعیین مدت پاسخ گفته اند. متن کامل خطبه بدین گونه است:
«ما مردمان را به حکومت نگماردیم، بلکه قرآن را داور قرار دادیم و این قرآن، خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آید، ناچار آن را ترجمانی باید و ترجمانش آن مردان اند که معنی دانند. چون این مردم ما را خواندند تا قرآن را میان خویش داور گردانیم، ما گروهی نبودیم که از کتاب خدا روی برگردانیم. همانا، خدای سبحان گفته است: اگر در چیزی خصومت کردید، آن را به خدا و رسول بازگردانید. پس بازگرداندن به رسول این است که سنت او را بگیریم. پس اگر از روی راستی به کتاب خدا داوری کنند. ما از دیگر مردمان بدان سزاوارتریم و اگر به سنت رسول(ص) گردن نهند، ما بدان اولی تریم. اما سخن شما که چرا میان خود و آنان، برای داوری، مدت نهادی؟ من این کار را کردم تا نادان خطای خود را آشکارا بداند و دانا بر عقیدت خویش استوار ماند و اینکه شاید در این مدت که آشتی برقرار است، خدا کار این امت را سازواری دهد، تا از سختی و فشار برهد و ناچار نشود با شتاب جستجوی حق را واگذارد و از آغاز به گمراهی گردن درآرد. همانا، فاضل ترین مردم نزد خدا کسی است که کار حق را از باطل دوست تر دارد، هر چند کار حق از قدر او بکاهد و او را بیازارد و باطل بدو سود رساند و رتبت او را بالاتر گرداند. سرگردان تا به کجا می روید؟ و بدین راه باطل چگونه در می شوید؟ آماده رفتن به سوی مردمی باشید که در شناخت حق حیرانند و آن را نمی بینند و پیرو ستمند و از پای نمی نشینند. از کتاب خدا گریزان و از راه راست رویگردان. شما نه چون حلقه ای استوارید که بتوان بدان در آویخت و برجای ماند و نه بارانی نیرومند که چنگ بدانان زد و رخت به سایه شان توان کشاند. شما کجا آتش کارزار را توانید افروخت! آن بر شما که از پس آزارتان سینه ام سوخت. روزی به آواز بلندتان می خوانم و روز دیگر در گوشتان سخن می رانم. نه آزادگان راستینید هنگام خواندنتان به آواز و نه برادران یکرنگ در نگهداری راز.»[5]
آن حضرت در خطبه ۱۲۱ ضمن یادآوری فریب خوردن آنها و هشدارهای خود در جریان بالا بردن قرآنها و نیز یادآوری پایداری و صداقت خود و اصحاب رسول خدا(ص) در صدر اسلام در مقابل مشرکان و بیان انحراف فعلی خوارج، به شبهه ششم آنها که تضييع وصایت باشد، پاسخ می دهند و دین گریزی آنان را ثابت می کنند و می فرمایند:
«گرفتاری و سردرگمی شما نتیجه اطاعت نکردن از امامتان است؛ این شما بودید که رشته پیوند را قطع کردید و به جای اینکه دردی را درمان کنید خود درد جدیدی شدید.»[6]
هنگامی که آن حضرت شعار «لاحکم الا لله» خوارج را می شنود، پرده از روی این شعار فریبنده بر می دارد و می فرماید: «بله چه کسی می گوید که حکم برای خدا نیست؟ این حرف درست و حق است، حکم مخصوص خداست، لیکن شما با این شعار می خواهید امامت را نفی کنید و حال آنکه هر اجتماعی نیاز به امیر و حاکم دارد چه خوب باشد، چه بد؛ چه عادل باشد و چه ظالم. نیاز به امامت لازمه هر اجتماعی است که عده ای از انسان ها کنار یکدیگر زندگی می کنند. فرمایش امام(ع) بدین گونه است:
« سخنی است حق که بدان باطلی را می خواهند. آری حکم جز از آنِ خدا نیست، لیكن اینان گویند فرمانروایی را جز خدا روا نیست؛ در حالی که مردم را حاکمی باید نیکو کردار یا تبهکار تا در حکومت او مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد تا آن گاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد. در سایه حکومت او مال دیوانی را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند و راه ها را ایمن سازند و به نیروی او حتی ناتوان را از توانا بستانند تا نیکو کردار روز را به آسودگی به شب رساند و از گزند تبهکار در امان ماند. [و در روایت دیگری است که چون آن حضرت سخن آنان را درباره حکمیت شنید فرمود:] انتظار حکم خدا را درباره شما دارم [و فرمود:] اما حکومتی که بر پایه کردار نیک باشد، پرهیزگار در آن کار خود کند و در حکومتی که براساس تبهکاری است، بدکردار بهره خویش برد تا آن گاه که اجلش سر رسد و مرگش در رسد.»[7]
تفصیل این گفتگو در کتاب «جمود و خشونت»، شاخصه های جریان خوارج در نهج البلاغه آمده است و علاقمندان در این زمینه می توانند به کتاب مذکور که توسط نشر ذکر به چاپ رسیده مراجعه فرمایند.
-----------
پانوشت ها:
[1] و من وصیة له (ع) لعبدالله بن عبّاس، لما بعثه للاحتجاج علی الخوارج لا تخاصمهم بالقرآنِ، فأنَّ القرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ، تقول و یقولون، ولکن حاججهم بالسُّنَّة، فإنَّهم لن یجدوا عنها محیصاً (نهج البلاغه، نامه 77).
[2] سبا/ 24.
[3] مائده/ 95.
[4] شرح نهج البلاغه خویی، 8 / 173.
[5] و من كلام له (ع) في التحكيم وذلك بعد سماعه لأمر الحكمين إنا لم نحكم الرّجال، وأنّما حكمنا القرآن. هذا القرآن إنّما هو خطٌّ مستورٌ بین الدَّفَّتین، لاينطق بلسان، و لا بدّله من ترجمان. وإنّما ينطق عنه الرجال. ولمّا دعانا القوم إلى أن نحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّى عن كتاب الله سبحانه وتعالى، وقد قال الله سبحانه: «فإن تنازعتم فی شی فردُّوه إلى الله و الرّسول» فردُّه إلى الله أن نحكم بكتابه، وردُّه إلى الرّسول أن نأخذ بسنّة، فإذا حکم بالصّدق في كتاب الله، فنحن أحقّ النّاس به. و إن حكم بسنّة رسول الله (ص)، فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها. و أمّا قولكم: لم جعلت بينك وبينهم أجلاً في التّحكيم؟ فانّما فعلت ذلك ليتبیّن الجاهل، و يتثبّت العالم، ولعلّ الله أن يصلح في هذه الهدنة أمر هذه الأمة؛ و لا تؤخذ بأكظامها، فتعجل عن تبیّن الحقّ، وتنفاد لأوّل الغيّ. إنّ أفضل النّاس عند الله من كان العمل بالحقّ أحبّ إليه وإن نقصه وكرثه، من الباطل وإن جرَّ إليه فائدة وزاده. فأین یتاه بكم! و من أين أتيتم! استعدّوا للمسير إلى قوم حيارى عن الحقّ لايبصرونه، وموزعين بالجور لايعدلون به، جفاة عن الكتاب، نكب عن الطريق. ما أنتم بوثیقة يعلق بها، ولا زوافر عزّ يعتصم إليها. لبئس حشّاش نار الحرب أنتم! أفّ لكم! لقد لقيت منكم برحاً، یوما أناجيكم، فلا أحرار صدقٍ عند النّداء، ولا إخوان ثقة عند النّجاء!
[6] این خطبه در فصل «پیدایش خوارج» ذکر شد، بدان مراجعه شود.
[7] ومن كلام له (ع) في الخوارج لما سمع قولهم: «لاحكم إلا لله» قال (ع): كلمة حق يراد بها باطل! نعم إنّه لاحكم إلّا الله، ولكنّ هؤلاء يقولون: لا إمرة إلّا الله، و إنّه لابدّ للنّاس من أمير برٍّ أو فاجر يعمل في إمرته المؤمن، ويستمتع فيها الكافر، و يبلّغ الله فيها الأجل، ويجمع به الفیءُ، و يقاتل به العدوّ، و تأمن به السّبل، ويؤخذ به للضّعيف من القوىّ، حتى يستريح برٌّ، ویستراح من فاجرٍ.
منبع: سفیر حیات
سرآغاز
امیرمؤمنان(ع) خود اهل خرد و منطق و همواره در تلاش است با روشنگری و گفتگو مشکلات و مسائل مورد مناقشه را با دیگران حل و فصل نماید. او هیچگاه باب مذاکره با مخالفان و دشمنان را نمی بندد و همواره جنگ و توسل به قوه قهریه را آخرین راه حل می داند: «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ». آن حضرت از هرگونه روزنه امیدی برای گفتگو استفاده می کند. در زمان خلفا راه مذاکره و گفتگو حتی در زمان عثمان خلیفه سوم، از سوی آن حضرت گشوده بوده و با دشمن سرسختی چون معاویه در همه مراحل با مکاتبه و گفتگو بر باز بودن راه گفتگو تأکید ورزیده است که تعداد پرشمار نامه های مبادله شده بین آن بزرگوار و حکومت شام، گواه این مدعا است.
مذاکره با طلحه و زبیر و عایشه پیش از وقوع جنگ جمل و پیک هایی که بین آنان رد و بدل می شد و تلاش حضرت برای پیشگیری از یک برخورد نظامی گواه دیگری بر همین مدعی است.
اما لجوج ترین و کم خردترین دشمنان امام(ع) خوارج هستند که امام(ع) با آنان نیز باب مذاکره و گفتگو را می گشاید و تلاش می کند با روشنگری از فتنه آنان پیشگیری کند و از تعداد پرشمار آنان بکاهد. که در اینجا ما به ریز گفتگو و مطالب ردوبدل شده میان آن حضرت و خوارج بر پایه خطبه های نهج البلاغه و کتاب های تاریخ می پردازیم.
اعزام ابن عباس برای مذاکره با خوارج
امیرالمؤمنین(ع) برای مذاکره و شنیدن نظرهای خوارج، ابن عباس را به حرورا مرکزی در نزدیکی کوفه که خوارج پس از بازگشت از جنگ صفین در آنجا منتظر شدند، می فرستد و هنگام عزیمت به او چنین سفارش می کند: «به قرآن بر آنان حجت میاور که قرآن تاب معنی های گونه گون دارد. تو چیزی از آیه ای می گویی و خصم تو چیزی از آیه دیگر لیکن به سنت، با آنان گفتگو کن که ایشان را راهی جز پذیرفتن آن نیست.»[1]
دلایل و شبهات خوارج
ابن عباس به حرورا می رود و با خوارج به مذاکره می نشیند. خوارج دلایل خود را به این شکل بازگو می کنند: «ای ابن عباس! ما برای رد صاحب و مولای تو دلایلی داریم که ثابت می کند او کافر و از اهل آتش است، بدین ترتیب که:
1. او هنگام نوشتن قرارداد، لقب امیرالمؤمنین را از خود برداشت و قرارداد را بین خود و معاویه نوشت و هنگامی که او خود را امیرالمؤمنین نداند، ما که مؤمن هستیم چگونه او را امیر خود بدانیم!
2. وقتی او به حکمین گفت که دقت کنید تا اگر معاویه بر حق است او را و اگر من بر حقم مرا تأیید کنید، در حقانیت خود شک کرد. پس هنگامی که او در ولایت و خلافت خود شک داشته باشد، ما برای تردید در خلافت و حقانیت او سزاوارتریم.
3. او حکمیت را به غیر خودش واگذار کرد و حال آنکه در نزد ما او به حکمیت از همه سزاوارتر بود.
4. او افراد را در دین خدا حکم قرار داد و حال آنکه حق دخالت در دین خدا را نداشت!
5. او پس از پیروزی در جنگ بصره، سلاح ها و چهار پایان را بین ما تقسیم کرد، اما زنها و کودکان اسیر را بین ما تقسیم نکرد.
6. او وصی رسول خدا بود، لیکن خود وصایتش را ضایع و خود را از آن مقام خلع کرد.
7. در ارتباط با اعلام نتیجه حکمیت و تعیین مدت قرارداد (از ماه صفر، تاریخ نوشته شدن قرارداد تا آخر ماه رمضان تاریخ اعلان نتایج حکمیت.
البته شبهه هفتم جزو دلایلی که خوارج برای ابن عباس آوردند، نیامده است، اما از گفتار دیگر آنان و پاسخ هایی که امام به آنها می دهند، برمی آید که این هم یکی از مواردی است که آنها به آن اعتراض داشته و امام را در مورد آن مقصر دانسته اند.
پاسخ امام(ع) به شبهات خوارج توسط ابن عباس
ابن عباس پس از جمع آوری دلایل خوارج خدمت امام رسید و گفته های آنان را برای امام بازگو و اضافه کرد که شما به پاسخگویی به اینها سزاوارترید. امیرالمؤمنین(ع) فرمود که برو و در پاسخ آنان بگو:
پاسخ شبهه اول: من هنگام صلح حدیبیه همراه رسول خدا(ص) بودم و صورت قرارداد صلح را بین رسول اکرم(ص) و ابوسفیان و سهیل بن عمرو می نوشتم. هنگامی که این جمله را نوشتم که «بسم الله الرحمن الرحیم این صلح نامه ای است میان محمد رسول الله و ابوسفيان بن حرب و سهيل بن عمر و... » ناگهان سهيل بن عمرو گفت: ما رحمان و رحیم را نمی شناسیم و اقرار به رسالت محمد نداریم. پیامبر(ص) به من دستور داد که به جای بسم الله الرحمن الرحیم، باسمك اللهم بنویسم و لقب رسول الله را بردارم و جای آن محمد بن عبدالله بنویسم. من هم در قرارداد صلح حکمیت، از همان سنت پیروی کردم.
پاسخ شبهه دوم: سخن من به حکمین که به آنان گفتم: بررسی کنید آیا من بر حقم یا معاویه، این به معنی شک در حقانیت و خلافت من نیست، زیرا خداوند تبارک و تعالی نیز در قرآن کریم هنگام بیان محاجّه پیامبر(ص) با مشرکان از قول پیامبر(ص) می فرماید: «وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»[2] ما [پیامبر و مسلمانان] یا شما [مشرکان] بر هدایتیم یا در گمراهی آشکار. حال آنکه خداوند مسلماً می دانست که پیامبرش بر حق است.
پاسخ شبهه سوم: اینکه حکمیت را به غیر خود واگذار کردم و حال آنکه در نزد شما از دیگران به حکمیت سزاوارتر بودم، پیامبر(ص) هم در اختلاف با بنی قریظه، حکمیت و قضاوت را به سعد واگذار کرد و حال آنکه پیامبر(ص) احكم الناس بود.
پاسخ شبهه چهارم: در مورد واگذاری حکمیت دین خدا به افراد، اولاً من حکمیت را به افراد واگذار نکردم، بلکه حکمیت را به کتاب خدا واگذار نمودم و ثانیاً هنگامی که خداوند داوری در مورد یک پرنده را به افراد واگذار کرده است و در آیه شریفه می فرماید: «وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ.»[3] هرکس در حال احرام در ایام حج عمداً شکاری را بکشد، باید همانند آن را از حيوانات قربانی کند و باید همانند بودنش را دو نفر عادل گواهی دهند، چرا نمی شود افراد را داور قرار داد و حال آنکه سرنوشت امور مسلمانان از خون یک پرنده و شکار بزرگ تر و بالاتر است.
پاسخ شبهه پنجم: در مورد غنایم جنگ جمل، اولاً من بر اهل بصره منت نهادم و زن و فرزندان آنها را آزاد کردم، همانند منت نهادن پیامبر بر اهل مکه و ثانیا کدام یک از شما حاضر بود «عایشه» را از جمله سهمیه بپذیرد؟
پاسخ شبهه ششم: اینکه گفتید من وصایت را ضایع کردم، در واقع شما بودید که از فرمان من سرپیچی کردید و جلو افتادید و کار را از دست من گرفتید. این اوصیا نیستند که مردم را به طرف خود دعوت می کنند، بلکه پیامبران مردم را به رسالت خود و به پیروی از وصی خود دعوت می نمایند و کسانی که به خدا و رسول او ایمان دارند، از وصی رسول الله نیز پیروی می کنند و خداوند تبارک و تعالی فرمود: «وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.» و برای خدا بر عهده مردم است آنان که استطاعت دارند حج خانه خدا را انجام دهند. اگر مردم حج را ترک کنند، خانه خدا کافر نمی شود، بلکه این مردم اند که با ترک حج کافر می شوند. خداوند خانه اش را عَلَم و محور قرار داده است تا مردم به گرد آن جمع شوند و همچنین من را. پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! تو نسبت به من به منزله هارون هستی نسبت به موسی. تو به منزله كعبه هستی که دیگران باید نزد تو بیایند، نه اینکه تو به دنبال آنان حرکت کنی.»[4]
پاسخ امام(ع) به شبهات در خطبه ها
علاوه بر پاسخ های مستند و مستدل فوق که توسط ابن عباس به خوارج داده شد، امام(ع) در سخنرانی ها و گفتگوهایی که شخصاً با خوارج داشتند، به پاسخگویی شبهات آنان می پرداختند که متن تعدادی از خطبه های آن حضرت در اینجا آورده شده و بقیه نیز نشانی داده شده است تا در پژوهشی گسترده تر به آنها مراجعه شود.
امام(ع) در خطبه ۱۲۵ ضمن احتجاجی که با خوارج داشتند با برشمردن پاره ای از خصلت های آنان و تأکید بر ضرورت جنگ با معاویه به دو شبهه حکمیت و تعیین مدت پاسخ گفته اند. متن کامل خطبه بدین گونه است:
«ما مردمان را به حکومت نگماردیم، بلکه قرآن را داور قرار دادیم و این قرآن، خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آید، ناچار آن را ترجمانی باید و ترجمانش آن مردان اند که معنی دانند. چون این مردم ما را خواندند تا قرآن را میان خویش داور گردانیم، ما گروهی نبودیم که از کتاب خدا روی برگردانیم. همانا، خدای سبحان گفته است: اگر در چیزی خصومت کردید، آن را به خدا و رسول بازگردانید. پس بازگرداندن به رسول این است که سنت او را بگیریم. پس اگر از روی راستی به کتاب خدا داوری کنند. ما از دیگر مردمان بدان سزاوارتریم و اگر به سنت رسول(ص) گردن نهند، ما بدان اولی تریم. اما سخن شما که چرا میان خود و آنان، برای داوری، مدت نهادی؟ من این کار را کردم تا نادان خطای خود را آشکارا بداند و دانا بر عقیدت خویش استوار ماند و اینکه شاید در این مدت که آشتی برقرار است، خدا کار این امت را سازواری دهد، تا از سختی و فشار برهد و ناچار نشود با شتاب جستجوی حق را واگذارد و از آغاز به گمراهی گردن درآرد. همانا، فاضل ترین مردم نزد خدا کسی است که کار حق را از باطل دوست تر دارد، هر چند کار حق از قدر او بکاهد و او را بیازارد و باطل بدو سود رساند و رتبت او را بالاتر گرداند. سرگردان تا به کجا می روید؟ و بدین راه باطل چگونه در می شوید؟ آماده رفتن به سوی مردمی باشید که در شناخت حق حیرانند و آن را نمی بینند و پیرو ستمند و از پای نمی نشینند. از کتاب خدا گریزان و از راه راست رویگردان. شما نه چون حلقه ای استوارید که بتوان بدان در آویخت و برجای ماند و نه بارانی نیرومند که چنگ بدانان زد و رخت به سایه شان توان کشاند. شما کجا آتش کارزار را توانید افروخت! آن بر شما که از پس آزارتان سینه ام سوخت. روزی به آواز بلندتان می خوانم و روز دیگر در گوشتان سخن می رانم. نه آزادگان راستینید هنگام خواندنتان به آواز و نه برادران یکرنگ در نگهداری راز.»[5]
آن حضرت در خطبه ۱۲۱ ضمن یادآوری فریب خوردن آنها و هشدارهای خود در جریان بالا بردن قرآنها و نیز یادآوری پایداری و صداقت خود و اصحاب رسول خدا(ص) در صدر اسلام در مقابل مشرکان و بیان انحراف فعلی خوارج، به شبهه ششم آنها که تضييع وصایت باشد، پاسخ می دهند و دین گریزی آنان را ثابت می کنند و می فرمایند:
«گرفتاری و سردرگمی شما نتیجه اطاعت نکردن از امامتان است؛ این شما بودید که رشته پیوند را قطع کردید و به جای اینکه دردی را درمان کنید خود درد جدیدی شدید.»[6]
هنگامی که آن حضرت شعار «لاحکم الا لله» خوارج را می شنود، پرده از روی این شعار فریبنده بر می دارد و می فرماید: «بله چه کسی می گوید که حکم برای خدا نیست؟ این حرف درست و حق است، حکم مخصوص خداست، لیکن شما با این شعار می خواهید امامت را نفی کنید و حال آنکه هر اجتماعی نیاز به امیر و حاکم دارد چه خوب باشد، چه بد؛ چه عادل باشد و چه ظالم. نیاز به امامت لازمه هر اجتماعی است که عده ای از انسان ها کنار یکدیگر زندگی می کنند. فرمایش امام(ع) بدین گونه است:
« سخنی است حق که بدان باطلی را می خواهند. آری حکم جز از آنِ خدا نیست، لیكن اینان گویند فرمانروایی را جز خدا روا نیست؛ در حالی که مردم را حاکمی باید نیکو کردار یا تبهکار تا در حکومت او مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد تا آن گاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد. در سایه حکومت او مال دیوانی را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند و راه ها را ایمن سازند و به نیروی او حتی ناتوان را از توانا بستانند تا نیکو کردار روز را به آسودگی به شب رساند و از گزند تبهکار در امان ماند. [و در روایت دیگری است که چون آن حضرت سخن آنان را درباره حکمیت شنید فرمود:] انتظار حکم خدا را درباره شما دارم [و فرمود:] اما حکومتی که بر پایه کردار نیک باشد، پرهیزگار در آن کار خود کند و در حکومتی که براساس تبهکاری است، بدکردار بهره خویش برد تا آن گاه که اجلش سر رسد و مرگش در رسد.»[7]
تفصیل این گفتگو در کتاب «جمود و خشونت»، شاخصه های جریان خوارج در نهج البلاغه آمده است و علاقمندان در این زمینه می توانند به کتاب مذکور که توسط نشر ذکر به چاپ رسیده مراجعه فرمایند.
-----------
پانوشت ها:
[1] و من وصیة له (ع) لعبدالله بن عبّاس، لما بعثه للاحتجاج علی الخوارج لا تخاصمهم بالقرآنِ، فأنَّ القرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ، تقول و یقولون، ولکن حاججهم بالسُّنَّة، فإنَّهم لن یجدوا عنها محیصاً (نهج البلاغه، نامه 77).
[2] سبا/ 24.
[3] مائده/ 95.
[4] شرح نهج البلاغه خویی، 8 / 173.
[5] و من كلام له (ع) في التحكيم وذلك بعد سماعه لأمر الحكمين إنا لم نحكم الرّجال، وأنّما حكمنا القرآن. هذا القرآن إنّما هو خطٌّ مستورٌ بین الدَّفَّتین، لاينطق بلسان، و لا بدّله من ترجمان. وإنّما ينطق عنه الرجال. ولمّا دعانا القوم إلى أن نحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّى عن كتاب الله سبحانه وتعالى، وقد قال الله سبحانه: «فإن تنازعتم فی شی فردُّوه إلى الله و الرّسول» فردُّه إلى الله أن نحكم بكتابه، وردُّه إلى الرّسول أن نأخذ بسنّة، فإذا حکم بالصّدق في كتاب الله، فنحن أحقّ النّاس به. و إن حكم بسنّة رسول الله (ص)، فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها. و أمّا قولكم: لم جعلت بينك وبينهم أجلاً في التّحكيم؟ فانّما فعلت ذلك ليتبیّن الجاهل، و يتثبّت العالم، ولعلّ الله أن يصلح في هذه الهدنة أمر هذه الأمة؛ و لا تؤخذ بأكظامها، فتعجل عن تبیّن الحقّ، وتنفاد لأوّل الغيّ. إنّ أفضل النّاس عند الله من كان العمل بالحقّ أحبّ إليه وإن نقصه وكرثه، من الباطل وإن جرَّ إليه فائدة وزاده. فأین یتاه بكم! و من أين أتيتم! استعدّوا للمسير إلى قوم حيارى عن الحقّ لايبصرونه، وموزعين بالجور لايعدلون به، جفاة عن الكتاب، نكب عن الطريق. ما أنتم بوثیقة يعلق بها، ولا زوافر عزّ يعتصم إليها. لبئس حشّاش نار الحرب أنتم! أفّ لكم! لقد لقيت منكم برحاً، یوما أناجيكم، فلا أحرار صدقٍ عند النّداء، ولا إخوان ثقة عند النّجاء!
[6] این خطبه در فصل «پیدایش خوارج» ذکر شد، بدان مراجعه شود.
[7] ومن كلام له (ع) في الخوارج لما سمع قولهم: «لاحكم إلا لله» قال (ع): كلمة حق يراد بها باطل! نعم إنّه لاحكم إلّا الله، ولكنّ هؤلاء يقولون: لا إمرة إلّا الله، و إنّه لابدّ للنّاس من أمير برٍّ أو فاجر يعمل في إمرته المؤمن، ويستمتع فيها الكافر، و يبلّغ الله فيها الأجل، ويجمع به الفیءُ، و يقاتل به العدوّ، و تأمن به السّبل، ويؤخذ به للضّعيف من القوىّ، حتى يستريح برٌّ، ویستراح من فاجرٍ.
منبع: سفیر حیات
منتشر شده در
اندیشه
یکشنبه, 15 مهر 1397 06:44
دین گریزی و دین ستیزی نتیجه استبدادی است که به نام دین بر جامعه حاکم میشود
حجت الاسلام صلواتی: «صحیفه درحوزه غریب است». امام سجاد(ع) بر اصل عدالت و مبارزه با ظلم تأکید کرد.
محمد علی خرمی؛ به گواه تاریخ نویسان، در زمانه امام سجاد علیه السلام دست قدرت حاکمان مستبد و فقر اجتماعی و فرهنگی افراد جامعه دست در دست هم داده بود و اصل دین اسلام را به شدت تهدید میکرد. حجت الاسلام و المسلمین «محمود صلواتی» مترجم کتاب صحیفه سجادیه و مجموعه «دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه» و مؤلف کتاب «نهج العباده» می گوید: در یک شرایطی که مردم گرفتار استبداد دینی هستند و به مردم ستم میشود افرادِ جامعه یا حالت عرفانی به خود میگیرند و به دین غیرسیاسی پناه برده و صرفا ارتباط با خدا و در لاک خود فرو رفتن را برمیگزینند و یا اینکه دین گریز میشوند؛ یعنی کل دین را کنار میگذارند؛ دین گریزی و دین ستیزی نتیجه استبدادی است که به نام دین بر جامعه حاکم میشود؛ امام سجاد(ع) با بیان دعاهای مختلف تلاش کرد تا فرهنگ ظلم ستیزی را در جامعه احیا کند؛ امام همچون علی بن ابی طالب علیه السلام از بیان مسائل مورد اختلاف شیعه و سنی اجتناب کرد و تمام تلاش خود را در ظلم ستیزی معطوف ساخته بود.
او معتقد است که اگر یک جریانی بخواهد بماند لازمهاش این است که فرهنگسازی لازم را داشته باشد و این فرهنگ در عمق جامعه رواج پیدا کند و به اصطلاح اثر خودش را بگذارد. مردم باید با فرهنگ دین آگاه شوند و فریب کسی را نخورند، در صحیفه سجادیه این فرهنگ غنی تشییع موج می زند که اساسش بر عدالت خواهی است.
متن کامل گفت وگوی شفقنا با حجت الاسلام صلواتی درباره روش امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه و نقش دعاهای آن حضرت در حل مشکلات جامعه را می خوانید:
در میان صاحب نظران، کسانی وجود دارند که بر اعتبار سند صحیفه خدشه وارد کرده باشند؟
صحیفه سجادیه در حقیقت تنها کتابی است که از ائمه معصومین برای ما به یادگار مانده است؛ این در حالی است که نهج البلاغه تالیف حضرت علی (ع) نیست، خطبهها و سخنرانیها و نامههایی را که حضرت نوشتهاند توسط سید رضی در قرن چهارم هجری گردآوری و تنظیم شده و به صورت نهج البلاغه به ثبت رسیده است. یا امام صادق (ع) یا امام باقر (ع) یا دیگر ائمه معصومین شاگردهایی داشتند و مطالبی را بیان میکردند و بعد شاگردها اینها را نقل میکردند؛ ولی تنها کتابی که به صورت کتاب یک مجموعه از پیشوایان دین برای ما مانده است صحیفه سجادیه است. صحیفه سجادیه را امام زین العابدین (ع) بیان میفرمودند و زید ابن علی پسرشان مینوشته و بعد به خاطر اینکه شرایط خفقان و فشار بوده سعی میکردند که آن را از دسترس دشمنان دور نگه دارند. صحیفه مخفیانه در چند نسخه تهیه شده و در جاهای مختلف گذاشته شده بوده تا از بین نرود و به عنوان یک میراث باقی بماند.
در سندی که برای صحیفه سجادیه در مقدمه این کتاب آمده، از یحیی بن زید پسر زید بن علی بیان میشود که همه به شهادت رسیدند و این نسخه را من نگهداری کردم بعد عرضه میکند به امام باقر (ع) و امام این نسخه را با نسخهای که خدمت خودشان بوده تطبیق می دهد و میگوید که اینها همان چیزی است که امام سجاد بیان فرموده و می بوسد و آن را به روی چشمش میگذارد و میفرماید این همان املای جدم حضرت امام سجاد (ع) است و انشای عمویم زید است؛ یعنی در حقیقت این صحیفه سجادیه که موجود است را امام (ع) بیان میفرموده و زید بن علی مکتوب میکرده است.
یعنی کسی راجع به سند اشکالی وارد نکرده است؟
هیچ اشکالی وارد نیست؛ خود مضامین دعاهای صحیفهی سجادیه هم نشان میدهد که اینها از امام است. مضامین بسیار عالی و بالایی دارد و مسائل تفرقه انگیز و اختلاف انگیز هم در صحیفهی سجادیه نیست و مطالب عرفانی و اخلاقی و فلسفی و کلامی و در زمینههای مختلف وجود دارد و متن بیانگر صحت این کلمه هست.
با توجه به اینکه گفتید مطلب اختلافانگیزی در صحیفه نیست پس چه نیاز به پنهان کاری در این زمینه وجود داشته و چرا علنی در همان زمان برای مردم بیان نشده است؟
شرایط به گونهای بود که نمیخواستند اثری ماندگار از ائمه معصومین باقی باشد. شرایط امام سجاد را اگر انسان بررسی کند میبیند تاریکترین و سختترین دوران، دوران امام سجاد (ع) است. در تاریخ امامت شیعه، بعد از شهادت امام حسین (ع) اوج استبداد بنی امیه نمود پیدا میکند. بنی امیه وقتی امام حسین را به شهادت رساند و سلطه خودش را به همه جا گسترش داد و لذا شرایط بسیار اختناقآمیزی را در جامعه به وجود آوردند. در چنین شرایطی امام سجاد تنها راه را در این میبیند که به صورت دعا دیدگاهها و مطالب خودش را بیان کند؛ یعنی چارچوبه و قالب دعا را انتخاب می کند چون در شرایطی قرار دارد که راجع به ظلم و جنایتهای بنی امیه نمیشود چیزی گفت؛ ولی به تدریج می بینیم که با روشنگریهایی که امام سجاد دارد و آگاهی که مردم پیدا میکنند زمینهای فراهم میشود که پایههای حاکمیت بنی امیه سست شود. زمینهای برای بروز بنی عباس به وجود میآید که آن اواخر عمر شریف امام سجاد است. ولی آن وقتی که صحیفه را بیان میفرمودند در حقیقت شرایطی بود که اوج خفقان بود و میبینیم که در همین زمان است که زیدبن علی فرزند امام سجاد به شهادت میرسد و بعد یحیی بن زید یعنی پسر زید هم شهید میشود. در حقیقت اوج اختناق و فشار بنیامیه در همین زمان امام سجاد و زمانهای بعد از امام سجاد است تا کم کم زمان امام صادق فرا میرسد که بنی عباس میآید و در این زمان جابه جایی قدر یک مقدار گشایش فراهم میشود.
صحیفه چه نیازی از نیازهای جامعه آن روز را پاسخ داده است؟
در یک شرایطی که مردم گرفتار استبداد دینی هستند و به مردم ستم میشود افرادِ جامعه یا حالت عرفانی به خود میگیرند و به دین غیرسیاسی پناه برده و صرفا ارتباط با خدا و در لاک خود فرو رفتن را برمیگزینند و یا اینکه دین گریز میشوند؛ یعنی کل دین را کنار میگذارند؛ دین گریزی و دین ستیزی نتیجه استبدادی است که به نام دین بر جامعه حاکم میشود.
در زمان امام سجاد شرایط اینچنین بود یعنی مردم میدیدند که فرزند پیغمبر خدا به نام دین شهید میشود و خانوادهاش اسیر میشوند و آنها را شهر به شهر میبرند، میبینیم که یک دینگریزی عجیبی در جامعه به وجود میآید. اصلا جوانها دیگر نماز را کنار گذاشته بودند. مرحومه شهیدی مینویسد مردم مدینه کلا دین گریز شده بودند و زن های مغنیه، آوازه خوان و رقاصه را از مدینه به جاهای دیگر میبردند؛ یعنی مدینهای که مرکز اسلام است و مرکز شهدای بدر و احد ،خانوادهی شهدا و پیشتازان اسلام است در اثر استبدادی که به وجود آمده دین گریز میشود. آن وقت در یک چنین شرایطی امام (ع) تشخیص میدهد که باید اصل دین را حفظ بکند و ارتباط مردم را با خدا محکم کند وشرایطی را به وجود بیاورد که مردم از خدا نبرند و اگر از حکومت ناراضی نیستند از خدا ناراضی نباشید و از خدا نبرید. امام سجاد تلاش کرد تا مردم کارهایی را حکومت که به نام دین و به عنوان خلیفهی رسول خدا انجام داد به پای دین ننویسند. امام سجاد (ع) در مناسبتهای مختلف مردم را جمع میکند و این دعاها را برای مردم بیان میکند که یک بخشی از آنها در کتاب صحیفه آمده است. صحیفه سجادیه مجموعه دعاها و مناجات های امام سجاد نیست یک بخش کوچکی از دعاها و مناجاتهای امام سجاد است؛ یعنی صحیفهای که الان ۵۴ تا دعا و مناجات از امام سجاد است؛ طبق آن چیزی که مینویسند حدود ۷۵ الی ۸۰ دعا بوده و در روایتهای مختلف دعا و مناجات بوده که یک تعدادیاش افتاده است آن چیزی که در دست ما است ۵۴ دعا و مناجات از امام سجاد است البته ما دعاهای زیادی از امام سجاد داریم ولی در صحیفهی سجادیه نیامده؛ مثل دعای ابوحمزه ثمالی این را امام سجاد به ابوحمزه یاد می دهد و مضامین بسیار زیبایی در آن است یا دعای روزهای هفته که در مفاتیح آمده یا مناجات خمس عشر.
چه ویژگی هایی در دعاهایی که در صحیفه نقل شده وجود دارد که امام میخواستند آن را به عنوان یک کتاب و به صورت ویژه حفظ کند؟
امام همه دیدگاههایش را در قالب دعا بیان کرده است؛ اگر یک جریانی بخواهد بماند لازمهاش این است که فرهنگسازی لازم را داشته باشد و این فرهنگ در عمق جامعه رواج پیدا کند و به اصطلاح اثر خودش را بگذارد. مردم باید با فرهنگ دین آگاه بشوند و فریب کسی را نخورند. اگر مثل بنیامیه یا بنیعباس یا افراد مستبدی بر جامعه اسلامی حاکم میشوند به دلیل ناآگاهی مردم است. چون مردم ناآگاهند جکومت مستبدان را میپذیرند. یک مستبد که خودش مستبد نیست دیگران هستند که او را مستبد میکنند یعنی وقتی در اثر ناآگاهی از او پیروی میکنند او در خود قدرت تسلط پیدا میکند و هرطوری که میخواهد با مردم رفتار میکند و لذا در مرحلهی اول روشن کردن و آگاه کردن مردم و نهادینه کردن فرهنگ ظلم ستیزی و استکبار ستیزی و عدالت طلبی و فرهنگ امامتِ پیشوای عادل اهمیت پیدا میکند. امام سجاد در این شرایط خفقان در قالب دعا فرهنگسازی میکند و بعد ارتباط انسانها را با خدا محکم میکند؛ اگر کسی ارتباطش با خدا محکم شد دیگر زیر بار ظلم نمی رود؛ به کسی ستم نمیکند؛ دست بیچارهای را می گیرد؛ در صحیفه سجادیه این فرهنگ غنی تشیع موج می زند که اساسش بر عدالت خواهی است.
مضامین دعاهایی که در صحیفه نقل شده با مضامین سایر دعاهای امام سجاد چه تفاوتی دارد؟
همه دعاها یک روال مشترک دارد و دلالت میکند که همه اینها از یک نفر صادر شده است. از ویژگیهای خاصی که صحیفه دارد این است که مسائل اختلافانگیز در آن نیست؛ یعنی بحثهای سنی و شیعه و این خط کشی هایی که شده در این کتاب نیست اما مبارزه با ظلم در آن فراوان دیده میشود. اساس صحیفه بر مبارزه با ظلم است . در صحیفه ما نمیبینیم که یک بخشی از جامعه اسلامی علیه یک بخش دیگرش موضع بگیرند اما مقابله با ظلم و ظلم ستیزی در آن بسیار قوی است و به نظر من این مشخصه ی شیعه است؛ یعنی شیعه باید همین الگو را از امام سجاد بگیرد که ظلم ستیز باشد و با ستم مقابله کند و یاور بیچاره ها و ستمدیدگان باشد.
آیا بیان این پرهیز از مسائل اختلافی در سایر دعاها هم دیده می شود؟
در دعاهای دیگر هم نیست. اینکه من عرض کردم صحیفه، به خاطر اینکه یک کتابی است که از یک معصوم مانده است.
اگر صحیفه را دست یک سنی هم بدهیم از آن استفاده میبرد و هیچ زدگی ایجاد نمیکند. حتی به نظر من در یک جایی که مسیحی باشند و خدا پرست از صحیفه میتوانند استفاده کنند.
پس چه ویژگی در این ۵۴ دعا وجود دارد که امام آن را از سایر دعاهایش جدا کرده و اهتمام جدی بر حفظ آن نشان داده است؟
صرفا امتیاز صحیفه این است که به صورت یک کتاب مکتوب که سلسله و زنجیره سند دارد باقی مانده است. فرض کنید که یک نویسنده یک کتابی را مینویسد و ارائه میدهد. ممکن است سخنرانی و مطلبی در جاهای دیگر هم داشته باشد و در کتابهای دیگر آن سخنرانیها یا مطلوباتش را جمع آوری بکنند.
چرا امام مسائلی که مربوط به صدر اسلام می شود و آن اختلافاتی که بین مسلمین وجود داشته را در آن دعاها ذکر نمیکند؟
در صدر اسلام شرایط جامعه یک شرایط شکنندهای است. دوران حضرت علی (ع) و لذا میبینیم که خود حضرت علی هم بعد از جریان سقیفه می رود یک گوشهای و مشغول کشاورزی می شود. می گوید که اگر به من ظلم بشود اشکالی ندارد و تا وقتی که به من ظلم بشود من ظلم را تحمل می کنم اما اگر به جامعه ظلم بشود و یک شرایطی بشود که من احساس کنم اصل دین در خطر است آن حسابش فرق میکند. حضرت علی هم در زمان خودش به این مسائل نمی پردازد. روحیهی مبارزه با ظلم ستیزی را دارد، با خلاف مبارزه میکند، با حیف و میل بیت المال مبارزه میکند، حتی در زمان عثمان حضرت صحبتهایی دارد و یکی از آنها مبارزه با فساد اقتصادی است، ولی نه به عنوان سنی بلکه به عنوان کسی که فساد اقتصادی دارد با عثمان روبرو میشود. وقتی ابوذر در مقابل عثمان میایستد تبعیدش میکنند. در هنگام تبعید حضرت او را همراهی میکند. این همراهی به خاطر شیعه بودن ابوذر نیست بلکه به عنوان این است که عثمان و دارودستهی او و مروان حکم و دیگران به مردم ظلم میکنند؛ این یک نکتهی اساسی است که ما در زندگی حضرت علی هم میبینیم، امام سجاد(ع) به این نقاط اصلی، اصل عدالت و مبارزه با ظلم ستیزی تکیه میکنند.
پرداختن به مسائل فرقهای باعث تکه تکه شدن جامعه میشود و اختلافاتی ایجاد میشود که دشمنان اسلام سود میبرند و لذا حضرت تأکید دارد که آن وحدت جامعه ی اسلامی در مقابل دشمن حفظ بشود.
حضرت علی (ع) خطبه شقشقیه را دارد که صراحتا روی این مسائل اختلافی اشاره می کند و گلایه میکند.
اولا حضرت علی در خطبهی شقشقیه اسم نمیآورد. بعد هم می گوید که یک شقشقهای و یک سوز و آه دلی بود که گذشت، نه به عنوان یک روال کلی. وقتی شما تاریخ شقشقیه را و شأن بیانش را بررسی کنید میبینید حضرت در یک جمعی که بنی هاشم بودند مطرح میکند؛ حضرت به خلفا مشورت میداد.
چقدر صحیفه و دعاهای امام سجاد توانسته بحث ظلم ستیزی را در جامعه آن زمان نهادینه کند؟
به نظر من دعاهای امام سجاد اثر بسیار مثبتی داشت یعنی شما می بینید بعد از زمان امام سجاد به تدریج جامعه روشن و آگاه می شود و زمینهی قیام توابین را در حقیقت همین موضع گیریهای درست امام سجاد گذاشت.
توابین قبل از صحیفه بود یا بعد از صحیفه؟
توابین همان بعد از حادثه عاشورا بود و میبینیم که با روشنگریهای امام سجاد و دعاهای ایشان و مطالبی که داشت این به صورت یک فرهنگ در شیعه درآمد. یعنی شیعه متمایز شد با دیگر فرقهها و به عنوان مذهب ظلم ستیز شناخته شد.
همانطور که اشاره کردید قیام توابین قبل از صحیفه و سایر دعاهای امام سجاد شکل گرفت. این دعاها چه تأثیر و اثری را در ظلم ستیزی برای جامعه گذاشته است؟
توابین بعد از شهادت امام حسین شروع شد، صحیفه هم در همان زمان؛ یعنی بعد از شهادت امام حسین که امام سجاد به مدینه برمی گردد صحیفه را شروع می کند. ما نداریم جایی که امام سجاد آخر عمرش صحیفه را نوشته باشد. من در تاریخ دعاهای صحیفه بررسی می کردم دیدم که امام روزهای جمعه مردم را در مسجد جمع میکردند و برایشان هر روز یکی از دعاهایی که در صحیفه آمده است را بیان میکرد، یعنی روال برنامهی تبلیغی امام این بوده است که بعد از حادثهی عاشورا ارتباط خودش را با مردم قطع نکرد، نرفت خانه نشین بشود و یک گوشه ای بنشیند بلکه آمد در صحنه و مردم را جمع میکرد و فرهنگسازی میکرد. مجموعه ی اینها در روشن شدن جامعه منجر میشد. البته من نمی خواهم بگویم که فقط منحصر به توابین بود. امام سجاد به آگاه شدن مردم بعد از جریان شهادت امام حسین (ع) کمک زیادی کرد. این دعاها یک فرهنگ غنی را برای شیعیان در طول تاریخ گذاشت که البته زمان حیات حضرت هم از این دعاها بهره مند می شدند.
از صحیفه به عنوان اخت القران، زبور آل محمد و انجیل اهل بیت نام برده می شود. وجه شباهت صحیفه با این کتب مقدس چیست؟
اخت القرآن بودناش به خاطر این است که همان مسائل قرآن را در کلمات امام میبینیم. صحیفه تبیین و تفسیر وحی است
زبور آل محمد است چون کتاب زبور حضرت داوود هم مناجات بوده، با خدا راز و نیاز میکرده، با یک صدای خوشی این رازونیازها و دعاها را بیان میکرده است. دعا نیاز هر انسان است. ارتباط درونی انسان را با خدا و خالق خودش برقرار می کند.صحیفه چنین حالتی را دارد. یعنی فریاد درون هر انسانی است که خودش را بنده خدا و آفریدهی خدا میداند و میخواهد با خالق خودش و جهان هستی ارتباط برقرار بکند. در صحیفهی سجادیه این رازها و نیازها و آن گفتوگوهایی را که انسان میتواند در درون خودش با خالق خودش و با جهان هستی که اطرافش هست داشته باشد آمده است و لذا صحیفه یک جایگاه ویژهای در میان بقیهی کتابهای دعا پیدا کرده است.
اگر کتاب صحیفه نبود ما امروز با چه خلأیی روبه رو بودیم. یعنی چه خلأیی را در جامعه توانسته است پر کند؟
انسان نیایشگر است. اگر به صورت صحیح ارائه نشود به صورت غلط به راههای غلط میرود. چون میخواهد آن نیایشگری خودش را تأمین بکند ممکن است به راههای انحرافی برود. کاری که صحیفه سجادیه کرد این بود که آن معارف حقیقی و درستی را که انسان باید در جهان بینی خود جای دهد را بیان کرد. صحیفهی سجادیه جهان بینی امام سجاد است که بر اساس جهان شناسی آن بزرگوار ارائه شده است. یعنی شناخت درستی که از جهان هستی امام سجاد دارد در قالب دعا بیان کرده است.
امام میگوید انسان با خدا چگونه راز و نیاز بکنید. نیازهای واقعی انسان را نشان میدهد.
چرا با توجه به جایگاهی که صحیفه در بین کتب مذهبی ما دارد هنوز نتوانسته جای خودش را در جامعه پیدا کند؟
اول باید بگویم متاسفانه صحیفه سجادیه و کتابهای مشابه آن در بین علماء ما هم غریب واقع شدهاند. الان در حوزه آنقدر که به بحث اصول و فقه پرداخته میشود به این بحثها که بحث های اصلی است پرداخته نمیشود. خب طبیعتا مردم ما هم دین خود را از همین روحانیون میگیرند. از طرفی دیگر ترجمههایی که ما از صحیفه ارائه کردیم ترجمه های مناسبی نیست. صحیفهی سجادیه یک آهنگ زیبایی دارد، مسجع و موزون است مثل دعای کمیل. در ترجمه های ما هم الزاما باید این ویژگیهای هنری بیاید تا جذاب بشود که خواننده وقتی میخواهد بخواند آن جذابیت اینها را درک بکند. اگر ما بتوانیم صحیفه را به شکل زیبا ارائه بدهیم جوانها را جذب میکند.
چه تفاوتی بین جامعهای که صحیفه در آن جاری است و جامعهای که صحیفه در آن متروک است وجود دارد؟
اگر واقعا صحیفه در جامعه جاری بشود جامعه را احیا میکند. مشکل ما این است که قرآن در میان ما هست ولی به قرآن عمل نمی کنیم. نهج البلاغه هست ولی به آن عمل نمی کنیم. صحیفه را داریم ولی با آن بیگانه هستیم. اگر صحیفه در جامعه جاری شود جامعه گلستان میشود. انسانها شایستهای تربیت می شوند. ارتباطها خوب می شود. آن موقع میشود مسلمانی را دید.
محمد علی خرمی؛ به گواه تاریخ نویسان، در زمانه امام سجاد علیه السلام دست قدرت حاکمان مستبد و فقر اجتماعی و فرهنگی افراد جامعه دست در دست هم داده بود و اصل دین اسلام را به شدت تهدید میکرد. حجت الاسلام و المسلمین «محمود صلواتی» مترجم کتاب صحیفه سجادیه و مجموعه «دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه» و مؤلف کتاب «نهج العباده» می گوید: در یک شرایطی که مردم گرفتار استبداد دینی هستند و به مردم ستم میشود افرادِ جامعه یا حالت عرفانی به خود میگیرند و به دین غیرسیاسی پناه برده و صرفا ارتباط با خدا و در لاک خود فرو رفتن را برمیگزینند و یا اینکه دین گریز میشوند؛ یعنی کل دین را کنار میگذارند؛ دین گریزی و دین ستیزی نتیجه استبدادی است که به نام دین بر جامعه حاکم میشود؛ امام سجاد(ع) با بیان دعاهای مختلف تلاش کرد تا فرهنگ ظلم ستیزی را در جامعه احیا کند؛ امام همچون علی بن ابی طالب علیه السلام از بیان مسائل مورد اختلاف شیعه و سنی اجتناب کرد و تمام تلاش خود را در ظلم ستیزی معطوف ساخته بود.
او معتقد است که اگر یک جریانی بخواهد بماند لازمهاش این است که فرهنگسازی لازم را داشته باشد و این فرهنگ در عمق جامعه رواج پیدا کند و به اصطلاح اثر خودش را بگذارد. مردم باید با فرهنگ دین آگاه شوند و فریب کسی را نخورند، در صحیفه سجادیه این فرهنگ غنی تشییع موج می زند که اساسش بر عدالت خواهی است.
متن کامل گفت وگوی شفقنا با حجت الاسلام صلواتی درباره روش امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه و نقش دعاهای آن حضرت در حل مشکلات جامعه را می خوانید:
در میان صاحب نظران، کسانی وجود دارند که بر اعتبار سند صحیفه خدشه وارد کرده باشند؟
صحیفه سجادیه در حقیقت تنها کتابی است که از ائمه معصومین برای ما به یادگار مانده است؛ این در حالی است که نهج البلاغه تالیف حضرت علی (ع) نیست، خطبهها و سخنرانیها و نامههایی را که حضرت نوشتهاند توسط سید رضی در قرن چهارم هجری گردآوری و تنظیم شده و به صورت نهج البلاغه به ثبت رسیده است. یا امام صادق (ع) یا امام باقر (ع) یا دیگر ائمه معصومین شاگردهایی داشتند و مطالبی را بیان میکردند و بعد شاگردها اینها را نقل میکردند؛ ولی تنها کتابی که به صورت کتاب یک مجموعه از پیشوایان دین برای ما مانده است صحیفه سجادیه است. صحیفه سجادیه را امام زین العابدین (ع) بیان میفرمودند و زید ابن علی پسرشان مینوشته و بعد به خاطر اینکه شرایط خفقان و فشار بوده سعی میکردند که آن را از دسترس دشمنان دور نگه دارند. صحیفه مخفیانه در چند نسخه تهیه شده و در جاهای مختلف گذاشته شده بوده تا از بین نرود و به عنوان یک میراث باقی بماند.
در سندی که برای صحیفه سجادیه در مقدمه این کتاب آمده، از یحیی بن زید پسر زید بن علی بیان میشود که همه به شهادت رسیدند و این نسخه را من نگهداری کردم بعد عرضه میکند به امام باقر (ع) و امام این نسخه را با نسخهای که خدمت خودشان بوده تطبیق می دهد و میگوید که اینها همان چیزی است که امام سجاد بیان فرموده و می بوسد و آن را به روی چشمش میگذارد و میفرماید این همان املای جدم حضرت امام سجاد (ع) است و انشای عمویم زید است؛ یعنی در حقیقت این صحیفه سجادیه که موجود است را امام (ع) بیان میفرموده و زید بن علی مکتوب میکرده است.
یعنی کسی راجع به سند اشکالی وارد نکرده است؟
هیچ اشکالی وارد نیست؛ خود مضامین دعاهای صحیفهی سجادیه هم نشان میدهد که اینها از امام است. مضامین بسیار عالی و بالایی دارد و مسائل تفرقه انگیز و اختلاف انگیز هم در صحیفهی سجادیه نیست و مطالب عرفانی و اخلاقی و فلسفی و کلامی و در زمینههای مختلف وجود دارد و متن بیانگر صحت این کلمه هست.
با توجه به اینکه گفتید مطلب اختلافانگیزی در صحیفه نیست پس چه نیاز به پنهان کاری در این زمینه وجود داشته و چرا علنی در همان زمان برای مردم بیان نشده است؟
شرایط به گونهای بود که نمیخواستند اثری ماندگار از ائمه معصومین باقی باشد. شرایط امام سجاد را اگر انسان بررسی کند میبیند تاریکترین و سختترین دوران، دوران امام سجاد (ع) است. در تاریخ امامت شیعه، بعد از شهادت امام حسین (ع) اوج استبداد بنی امیه نمود پیدا میکند. بنی امیه وقتی امام حسین را به شهادت رساند و سلطه خودش را به همه جا گسترش داد و لذا شرایط بسیار اختناقآمیزی را در جامعه به وجود آوردند. در چنین شرایطی امام سجاد تنها راه را در این میبیند که به صورت دعا دیدگاهها و مطالب خودش را بیان کند؛ یعنی چارچوبه و قالب دعا را انتخاب می کند چون در شرایطی قرار دارد که راجع به ظلم و جنایتهای بنی امیه نمیشود چیزی گفت؛ ولی به تدریج می بینیم که با روشنگریهایی که امام سجاد دارد و آگاهی که مردم پیدا میکنند زمینهای فراهم میشود که پایههای حاکمیت بنی امیه سست شود. زمینهای برای بروز بنی عباس به وجود میآید که آن اواخر عمر شریف امام سجاد است. ولی آن وقتی که صحیفه را بیان میفرمودند در حقیقت شرایطی بود که اوج خفقان بود و میبینیم که در همین زمان است که زیدبن علی فرزند امام سجاد به شهادت میرسد و بعد یحیی بن زید یعنی پسر زید هم شهید میشود. در حقیقت اوج اختناق و فشار بنیامیه در همین زمان امام سجاد و زمانهای بعد از امام سجاد است تا کم کم زمان امام صادق فرا میرسد که بنی عباس میآید و در این زمان جابه جایی قدر یک مقدار گشایش فراهم میشود.
صحیفه چه نیازی از نیازهای جامعه آن روز را پاسخ داده است؟
در یک شرایطی که مردم گرفتار استبداد دینی هستند و به مردم ستم میشود افرادِ جامعه یا حالت عرفانی به خود میگیرند و به دین غیرسیاسی پناه برده و صرفا ارتباط با خدا و در لاک خود فرو رفتن را برمیگزینند و یا اینکه دین گریز میشوند؛ یعنی کل دین را کنار میگذارند؛ دین گریزی و دین ستیزی نتیجه استبدادی است که به نام دین بر جامعه حاکم میشود.
در زمان امام سجاد شرایط اینچنین بود یعنی مردم میدیدند که فرزند پیغمبر خدا به نام دین شهید میشود و خانوادهاش اسیر میشوند و آنها را شهر به شهر میبرند، میبینیم که یک دینگریزی عجیبی در جامعه به وجود میآید. اصلا جوانها دیگر نماز را کنار گذاشته بودند. مرحومه شهیدی مینویسد مردم مدینه کلا دین گریز شده بودند و زن های مغنیه، آوازه خوان و رقاصه را از مدینه به جاهای دیگر میبردند؛ یعنی مدینهای که مرکز اسلام است و مرکز شهدای بدر و احد ،خانوادهی شهدا و پیشتازان اسلام است در اثر استبدادی که به وجود آمده دین گریز میشود. آن وقت در یک چنین شرایطی امام (ع) تشخیص میدهد که باید اصل دین را حفظ بکند و ارتباط مردم را با خدا محکم کند وشرایطی را به وجود بیاورد که مردم از خدا نبرند و اگر از حکومت ناراضی نیستند از خدا ناراضی نباشید و از خدا نبرید. امام سجاد تلاش کرد تا مردم کارهایی را حکومت که به نام دین و به عنوان خلیفهی رسول خدا انجام داد به پای دین ننویسند. امام سجاد (ع) در مناسبتهای مختلف مردم را جمع میکند و این دعاها را برای مردم بیان میکند که یک بخشی از آنها در کتاب صحیفه آمده است. صحیفه سجادیه مجموعه دعاها و مناجات های امام سجاد نیست یک بخش کوچکی از دعاها و مناجاتهای امام سجاد است؛ یعنی صحیفهای که الان ۵۴ تا دعا و مناجات از امام سجاد است؛ طبق آن چیزی که مینویسند حدود ۷۵ الی ۸۰ دعا بوده و در روایتهای مختلف دعا و مناجات بوده که یک تعدادیاش افتاده است آن چیزی که در دست ما است ۵۴ دعا و مناجات از امام سجاد است البته ما دعاهای زیادی از امام سجاد داریم ولی در صحیفهی سجادیه نیامده؛ مثل دعای ابوحمزه ثمالی این را امام سجاد به ابوحمزه یاد می دهد و مضامین بسیار زیبایی در آن است یا دعای روزهای هفته که در مفاتیح آمده یا مناجات خمس عشر.
چه ویژگی هایی در دعاهایی که در صحیفه نقل شده وجود دارد که امام میخواستند آن را به عنوان یک کتاب و به صورت ویژه حفظ کند؟
امام همه دیدگاههایش را در قالب دعا بیان کرده است؛ اگر یک جریانی بخواهد بماند لازمهاش این است که فرهنگسازی لازم را داشته باشد و این فرهنگ در عمق جامعه رواج پیدا کند و به اصطلاح اثر خودش را بگذارد. مردم باید با فرهنگ دین آگاه بشوند و فریب کسی را نخورند. اگر مثل بنیامیه یا بنیعباس یا افراد مستبدی بر جامعه اسلامی حاکم میشوند به دلیل ناآگاهی مردم است. چون مردم ناآگاهند جکومت مستبدان را میپذیرند. یک مستبد که خودش مستبد نیست دیگران هستند که او را مستبد میکنند یعنی وقتی در اثر ناآگاهی از او پیروی میکنند او در خود قدرت تسلط پیدا میکند و هرطوری که میخواهد با مردم رفتار میکند و لذا در مرحلهی اول روشن کردن و آگاه کردن مردم و نهادینه کردن فرهنگ ظلم ستیزی و استکبار ستیزی و عدالت طلبی و فرهنگ امامتِ پیشوای عادل اهمیت پیدا میکند. امام سجاد در این شرایط خفقان در قالب دعا فرهنگسازی میکند و بعد ارتباط انسانها را با خدا محکم میکند؛ اگر کسی ارتباطش با خدا محکم شد دیگر زیر بار ظلم نمی رود؛ به کسی ستم نمیکند؛ دست بیچارهای را می گیرد؛ در صحیفه سجادیه این فرهنگ غنی تشیع موج می زند که اساسش بر عدالت خواهی است.
مضامین دعاهایی که در صحیفه نقل شده با مضامین سایر دعاهای امام سجاد چه تفاوتی دارد؟
همه دعاها یک روال مشترک دارد و دلالت میکند که همه اینها از یک نفر صادر شده است. از ویژگیهای خاصی که صحیفه دارد این است که مسائل اختلافانگیز در آن نیست؛ یعنی بحثهای سنی و شیعه و این خط کشی هایی که شده در این کتاب نیست اما مبارزه با ظلم در آن فراوان دیده میشود. اساس صحیفه بر مبارزه با ظلم است . در صحیفه ما نمیبینیم که یک بخشی از جامعه اسلامی علیه یک بخش دیگرش موضع بگیرند اما مقابله با ظلم و ظلم ستیزی در آن بسیار قوی است و به نظر من این مشخصه ی شیعه است؛ یعنی شیعه باید همین الگو را از امام سجاد بگیرد که ظلم ستیز باشد و با ستم مقابله کند و یاور بیچاره ها و ستمدیدگان باشد.
آیا بیان این پرهیز از مسائل اختلافی در سایر دعاها هم دیده می شود؟
در دعاهای دیگر هم نیست. اینکه من عرض کردم صحیفه، به خاطر اینکه یک کتابی است که از یک معصوم مانده است.
اگر صحیفه را دست یک سنی هم بدهیم از آن استفاده میبرد و هیچ زدگی ایجاد نمیکند. حتی به نظر من در یک جایی که مسیحی باشند و خدا پرست از صحیفه میتوانند استفاده کنند.
پس چه ویژگی در این ۵۴ دعا وجود دارد که امام آن را از سایر دعاهایش جدا کرده و اهتمام جدی بر حفظ آن نشان داده است؟
صرفا امتیاز صحیفه این است که به صورت یک کتاب مکتوب که سلسله و زنجیره سند دارد باقی مانده است. فرض کنید که یک نویسنده یک کتابی را مینویسد و ارائه میدهد. ممکن است سخنرانی و مطلبی در جاهای دیگر هم داشته باشد و در کتابهای دیگر آن سخنرانیها یا مطلوباتش را جمع آوری بکنند.
چرا امام مسائلی که مربوط به صدر اسلام می شود و آن اختلافاتی که بین مسلمین وجود داشته را در آن دعاها ذکر نمیکند؟
در صدر اسلام شرایط جامعه یک شرایط شکنندهای است. دوران حضرت علی (ع) و لذا میبینیم که خود حضرت علی هم بعد از جریان سقیفه می رود یک گوشهای و مشغول کشاورزی می شود. می گوید که اگر به من ظلم بشود اشکالی ندارد و تا وقتی که به من ظلم بشود من ظلم را تحمل می کنم اما اگر به جامعه ظلم بشود و یک شرایطی بشود که من احساس کنم اصل دین در خطر است آن حسابش فرق میکند. حضرت علی هم در زمان خودش به این مسائل نمی پردازد. روحیهی مبارزه با ظلم ستیزی را دارد، با خلاف مبارزه میکند، با حیف و میل بیت المال مبارزه میکند، حتی در زمان عثمان حضرت صحبتهایی دارد و یکی از آنها مبارزه با فساد اقتصادی است، ولی نه به عنوان سنی بلکه به عنوان کسی که فساد اقتصادی دارد با عثمان روبرو میشود. وقتی ابوذر در مقابل عثمان میایستد تبعیدش میکنند. در هنگام تبعید حضرت او را همراهی میکند. این همراهی به خاطر شیعه بودن ابوذر نیست بلکه به عنوان این است که عثمان و دارودستهی او و مروان حکم و دیگران به مردم ظلم میکنند؛ این یک نکتهی اساسی است که ما در زندگی حضرت علی هم میبینیم، امام سجاد(ع) به این نقاط اصلی، اصل عدالت و مبارزه با ظلم ستیزی تکیه میکنند.
پرداختن به مسائل فرقهای باعث تکه تکه شدن جامعه میشود و اختلافاتی ایجاد میشود که دشمنان اسلام سود میبرند و لذا حضرت تأکید دارد که آن وحدت جامعه ی اسلامی در مقابل دشمن حفظ بشود.
حضرت علی (ع) خطبه شقشقیه را دارد که صراحتا روی این مسائل اختلافی اشاره می کند و گلایه میکند.
اولا حضرت علی در خطبهی شقشقیه اسم نمیآورد. بعد هم می گوید که یک شقشقهای و یک سوز و آه دلی بود که گذشت، نه به عنوان یک روال کلی. وقتی شما تاریخ شقشقیه را و شأن بیانش را بررسی کنید میبینید حضرت در یک جمعی که بنی هاشم بودند مطرح میکند؛ حضرت به خلفا مشورت میداد.
چقدر صحیفه و دعاهای امام سجاد توانسته بحث ظلم ستیزی را در جامعه آن زمان نهادینه کند؟
به نظر من دعاهای امام سجاد اثر بسیار مثبتی داشت یعنی شما می بینید بعد از زمان امام سجاد به تدریج جامعه روشن و آگاه می شود و زمینهی قیام توابین را در حقیقت همین موضع گیریهای درست امام سجاد گذاشت.
توابین قبل از صحیفه بود یا بعد از صحیفه؟
توابین همان بعد از حادثه عاشورا بود و میبینیم که با روشنگریهای امام سجاد و دعاهای ایشان و مطالبی که داشت این به صورت یک فرهنگ در شیعه درآمد. یعنی شیعه متمایز شد با دیگر فرقهها و به عنوان مذهب ظلم ستیز شناخته شد.
همانطور که اشاره کردید قیام توابین قبل از صحیفه و سایر دعاهای امام سجاد شکل گرفت. این دعاها چه تأثیر و اثری را در ظلم ستیزی برای جامعه گذاشته است؟
توابین بعد از شهادت امام حسین شروع شد، صحیفه هم در همان زمان؛ یعنی بعد از شهادت امام حسین که امام سجاد به مدینه برمی گردد صحیفه را شروع می کند. ما نداریم جایی که امام سجاد آخر عمرش صحیفه را نوشته باشد. من در تاریخ دعاهای صحیفه بررسی می کردم دیدم که امام روزهای جمعه مردم را در مسجد جمع میکردند و برایشان هر روز یکی از دعاهایی که در صحیفه آمده است را بیان میکرد، یعنی روال برنامهی تبلیغی امام این بوده است که بعد از حادثهی عاشورا ارتباط خودش را با مردم قطع نکرد، نرفت خانه نشین بشود و یک گوشه ای بنشیند بلکه آمد در صحنه و مردم را جمع میکرد و فرهنگسازی میکرد. مجموعه ی اینها در روشن شدن جامعه منجر میشد. البته من نمی خواهم بگویم که فقط منحصر به توابین بود. امام سجاد به آگاه شدن مردم بعد از جریان شهادت امام حسین (ع) کمک زیادی کرد. این دعاها یک فرهنگ غنی را برای شیعیان در طول تاریخ گذاشت که البته زمان حیات حضرت هم از این دعاها بهره مند می شدند.
از صحیفه به عنوان اخت القران، زبور آل محمد و انجیل اهل بیت نام برده می شود. وجه شباهت صحیفه با این کتب مقدس چیست؟
اخت القرآن بودناش به خاطر این است که همان مسائل قرآن را در کلمات امام میبینیم. صحیفه تبیین و تفسیر وحی است
زبور آل محمد است چون کتاب زبور حضرت داوود هم مناجات بوده، با خدا راز و نیاز میکرده، با یک صدای خوشی این رازونیازها و دعاها را بیان میکرده است. دعا نیاز هر انسان است. ارتباط درونی انسان را با خدا و خالق خودش برقرار می کند.صحیفه چنین حالتی را دارد. یعنی فریاد درون هر انسانی است که خودش را بنده خدا و آفریدهی خدا میداند و میخواهد با خالق خودش و جهان هستی ارتباط برقرار بکند. در صحیفهی سجادیه این رازها و نیازها و آن گفتوگوهایی را که انسان میتواند در درون خودش با خالق خودش و با جهان هستی که اطرافش هست داشته باشد آمده است و لذا صحیفه یک جایگاه ویژهای در میان بقیهی کتابهای دعا پیدا کرده است.
اگر کتاب صحیفه نبود ما امروز با چه خلأیی روبه رو بودیم. یعنی چه خلأیی را در جامعه توانسته است پر کند؟
انسان نیایشگر است. اگر به صورت صحیح ارائه نشود به صورت غلط به راههای غلط میرود. چون میخواهد آن نیایشگری خودش را تأمین بکند ممکن است به راههای انحرافی برود. کاری که صحیفه سجادیه کرد این بود که آن معارف حقیقی و درستی را که انسان باید در جهان بینی خود جای دهد را بیان کرد. صحیفهی سجادیه جهان بینی امام سجاد است که بر اساس جهان شناسی آن بزرگوار ارائه شده است. یعنی شناخت درستی که از جهان هستی امام سجاد دارد در قالب دعا بیان کرده است.
امام میگوید انسان با خدا چگونه راز و نیاز بکنید. نیازهای واقعی انسان را نشان میدهد.
چرا با توجه به جایگاهی که صحیفه در بین کتب مذهبی ما دارد هنوز نتوانسته جای خودش را در جامعه پیدا کند؟
اول باید بگویم متاسفانه صحیفه سجادیه و کتابهای مشابه آن در بین علماء ما هم غریب واقع شدهاند. الان در حوزه آنقدر که به بحث اصول و فقه پرداخته میشود به این بحثها که بحث های اصلی است پرداخته نمیشود. خب طبیعتا مردم ما هم دین خود را از همین روحانیون میگیرند. از طرفی دیگر ترجمههایی که ما از صحیفه ارائه کردیم ترجمه های مناسبی نیست. صحیفهی سجادیه یک آهنگ زیبایی دارد، مسجع و موزون است مثل دعای کمیل. در ترجمه های ما هم الزاما باید این ویژگیهای هنری بیاید تا جذاب بشود که خواننده وقتی میخواهد بخواند آن جذابیت اینها را درک بکند. اگر ما بتوانیم صحیفه را به شکل زیبا ارائه بدهیم جوانها را جذب میکند.
چه تفاوتی بین جامعهای که صحیفه در آن جاری است و جامعهای که صحیفه در آن متروک است وجود دارد؟
اگر واقعا صحیفه در جامعه جاری بشود جامعه را احیا میکند. مشکل ما این است که قرآن در میان ما هست ولی به قرآن عمل نمی کنیم. نهج البلاغه هست ولی به آن عمل نمی کنیم. صحیفه را داریم ولی با آن بیگانه هستیم. اگر صحیفه در جامعه جاری شود جامعه گلستان میشود. انسانها شایستهای تربیت می شوند. ارتباطها خوب می شود. آن موقع میشود مسلمانی را دید.
منتشر شده در
گفتار
چهارشنبه, 23 خرداد 1397 14:52
توشه گیری از دعای ابوحمزه ثمالی ۵۹-۶۰
محمود صلواتی
توشه پنجاه و نهم: تقرب به حضرت حق
«اللهم تقبّل منّی واعلِ ذکری و ارفع درجتی و حُطّ ورزی و لا تذکرنی بخطیئتی؛ بار خدایا، کردارم را بپذیر، یادم را فرابر، درجه ام را بالا بیار و گناهم را فرو گذار، و مرا با خطاهایم به یاد میار،»
علیرغم همه شکسته نفسی ها و تکیه نکردن به اعمال و کردار، آرزوی همۀ عارفان و عاشقان این است که پیوسته مقام و جایگاهشان در پیشگاه پروردگار بالا رود و اعمال و کردارشان مورد توجه آن یار دل آرام قرار گیرد. انسان به دنبال جاودانگی است و جاودانگی حقیقی پیوستن به آن جاودانه مطلق است و این هنگامی است که انسان از خود بی خود شود و همه او گردد و میان خود و دلدار جدایی نبیند و از اکسیر عشق بی بهره نماند.
به گفته سعدی:
از عشق بی نصیب نمان، که بنده را نخرد کس به قید بی هنری.
من که امروزم بهشت نقس حاصل می شود
با بهشت وعدۀ فردای زاهد چون کنم
حضرت ابراهیم و اسماعیل چون کعبه را تجدید بنا کردند دست به دعا بلند کردند که «ربّنا تقبّل منّا - خدایا از ما بپذیر» و این آرزوی هر عاشق دلداده ای است که رفتارش موردپسند او قرار گیرد و نامش به
نیکی بر سر زبانها افتد، قرآن کریم درخواست حضرت ابراهیم را اینگونه بازگو می کند که «واجعل لی لسان صدق فی الاخرین واجعلنی من ورثۀ جنۀ النعیم » بار خدایا برای من در میان دیگران آوازۀ نیکو گذار و مرا در میان وارثان بهشت برین در آر. و خداوند سبحان ابراهیم و اسحاق و یعقوب را مورد عنایت قرار می دهد و می فرماید «و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علیّا - ما از رحمت خویش بدانان بخشیدیم و نامی نیک برایشان نهادیم.»
امام سجاد7 از خداوند می خواهد که درجۀ او را بالا ببرد. «وارفع درجتی – درجه ام را بالا بیار» و خداوند سبحان در قرآن کریم می-فرماید: «و من یأته مؤمنأ قد عمل الصالحات فاولئک لهم درجات العُلی جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذالک جزاء من تزکّی - هر که با ایمان به نزد او رود و کارهای شایسته انجام داده باشد، برای آنان درجاتی بالاست بهشت هایی که زیر درختانش جویباران جاری است جاودانه در آن ماند و این پاداش کسی است که پاکی جوید.»
و در مذهب عارفان و عاشقان همه اینها جز به عنایت و تفضل الهی حاصل نمی آید و کردار و درخواست بهانه ای بیش نیست.
پیر هرات گوید:
دانی که نه به خود به این روزم
و نه به کفایت خود شمع هدایت می افروزم
از من چه آید؟ و از کردار من چه گشاید؟
طاعت من به توفیق تو!
خدمت من به هدایت تو!
توبه من، به رعایت تو!
شکر من، به انعام تو!
ذکر من، به الهام تو!
همه تویی!!
من کیم؟1
اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟!
توشه شصتم: آمیختگی ایمان و جان و رضا به قضای خدای سبحان
اللهم انّی اسئلک ایمانأ تباشر به قلبی و یقینأ صادقأ حتّی اعلم انّه لن یصیبنی الّا ماکتبت لی ور ضنّی من العیش بما قسمت لی یا ارحم الراحمین؛ بار خدایا، از تو درخواست می کنم ایمانی را که در قلبم جایگزین گردد. و باورِ راستینی را که بدانم جز آنچه برایم نوشته ای به من نرسد و مرا از زندگی بدانچه برایم مقدر فرموده ای خرسند گردان، ای مهربانترین مهربانان.
جمعی از طایفه ی بنی اسد در سالهای قحطی و خشکسالی در مدینه بر پیامبر خدا(ص) وارد شدند و به امید گرفتن کمک و آذوقه، شهادتین بر زبان راندند و بدین وسیله می خواستند بر پیامبر منت گذارند؛ آیه شریفه نازل شد «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» - عربهای بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم اما هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است.
از این آیه شریفه استفاده می شود که ایمان مفهومی است فراتر از اسلام، با گفتن شهادتین هرکسی مسلمان می شود. اما مؤمن باید اسلام را با دلوجان پذیرفته باشد نه به امید به دست آوردن لقمه ی نان!
از امام صادق(ع) روایت است که فرمود «ایمان چیزی است که در دل استقرار پیدا کرده باشد » از سوی دیگر باید توجه داشت که ایمان دارای مراتب و درجاتی است و برخی از مؤمنان از درجات بالاتری از ایمان برخوردارند تا به مرتبه ی «عین الیقین» و بالاتر از آن «حقیقی» برسند و آنگاه است که مصیبت های دنیا بر آنان آسان می شود و به نفس مطمئنه می رسند و به مقام رضا دست می یابند و همهچیز و هر چه از دوست می رسد را نیکو می بینند. شاعر می گوید:
تأمل در آیینه ی دل کنی
بدرّد یقین پرده های خیال صفایی به تدریج حاصل کنی
نماند سراپرده الّا جمال
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه ی «مارمیت اذرمیت و لکن الله رمی» این تو نبودی که تیر انداختی بلکه این خدا بود که تیر انداخت. گوید: این آیت اشارت به حقیقت افراد و طریقت اتحاد است، می گوید: مردان و دیگران را واگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار!
ای محمد!
به کردار خود بر ما منت منه، توفیق ما ببین!
به یاد خود مناز، تلقین ما ببین!
از نشان خود بگریز، مهر ما ببین!
طریق اتحاد، یگانگی است و با خود بیگانگی!
از من و ما نشان دادن، دوگانگی است.
و دوگانگی نشان بیگانگی است.
دوگانگی آنجاست که امروز و فرداست،
موحّد از امروز و فردا جداست.
تا موحّد سایه ی خورشید وجود نیافت، از خود وانرست
و تا از خود وانرست، حق را نیافت.
والسلام
پایان
توشه پنجاه و نهم: تقرب به حضرت حق
«اللهم تقبّل منّی واعلِ ذکری و ارفع درجتی و حُطّ ورزی و لا تذکرنی بخطیئتی؛ بار خدایا، کردارم را بپذیر، یادم را فرابر، درجه ام را بالا بیار و گناهم را فرو گذار، و مرا با خطاهایم به یاد میار،»
علیرغم همه شکسته نفسی ها و تکیه نکردن به اعمال و کردار، آرزوی همۀ عارفان و عاشقان این است که پیوسته مقام و جایگاهشان در پیشگاه پروردگار بالا رود و اعمال و کردارشان مورد توجه آن یار دل آرام قرار گیرد. انسان به دنبال جاودانگی است و جاودانگی حقیقی پیوستن به آن جاودانه مطلق است و این هنگامی است که انسان از خود بی خود شود و همه او گردد و میان خود و دلدار جدایی نبیند و از اکسیر عشق بی بهره نماند.
به گفته سعدی:
از عشق بی نصیب نمان، که بنده را نخرد کس به قید بی هنری.
من که امروزم بهشت نقس حاصل می شود
با بهشت وعدۀ فردای زاهد چون کنم
حضرت ابراهیم و اسماعیل چون کعبه را تجدید بنا کردند دست به دعا بلند کردند که «ربّنا تقبّل منّا - خدایا از ما بپذیر» و این آرزوی هر عاشق دلداده ای است که رفتارش موردپسند او قرار گیرد و نامش به
نیکی بر سر زبانها افتد، قرآن کریم درخواست حضرت ابراهیم را اینگونه بازگو می کند که «واجعل لی لسان صدق فی الاخرین واجعلنی من ورثۀ جنۀ النعیم » بار خدایا برای من در میان دیگران آوازۀ نیکو گذار و مرا در میان وارثان بهشت برین در آر. و خداوند سبحان ابراهیم و اسحاق و یعقوب را مورد عنایت قرار می دهد و می فرماید «و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علیّا - ما از رحمت خویش بدانان بخشیدیم و نامی نیک برایشان نهادیم.»
امام سجاد7 از خداوند می خواهد که درجۀ او را بالا ببرد. «وارفع درجتی – درجه ام را بالا بیار» و خداوند سبحان در قرآن کریم می-فرماید: «و من یأته مؤمنأ قد عمل الصالحات فاولئک لهم درجات العُلی جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذالک جزاء من تزکّی - هر که با ایمان به نزد او رود و کارهای شایسته انجام داده باشد، برای آنان درجاتی بالاست بهشت هایی که زیر درختانش جویباران جاری است جاودانه در آن ماند و این پاداش کسی است که پاکی جوید.»
و در مذهب عارفان و عاشقان همه اینها جز به عنایت و تفضل الهی حاصل نمی آید و کردار و درخواست بهانه ای بیش نیست.
پیر هرات گوید:
دانی که نه به خود به این روزم
و نه به کفایت خود شمع هدایت می افروزم
از من چه آید؟ و از کردار من چه گشاید؟
طاعت من به توفیق تو!
خدمت من به هدایت تو!
توبه من، به رعایت تو!
شکر من، به انعام تو!
ذکر من، به الهام تو!
همه تویی!!
من کیم؟1
اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟!
توشه شصتم: آمیختگی ایمان و جان و رضا به قضای خدای سبحان
اللهم انّی اسئلک ایمانأ تباشر به قلبی و یقینأ صادقأ حتّی اعلم انّه لن یصیبنی الّا ماکتبت لی ور ضنّی من العیش بما قسمت لی یا ارحم الراحمین؛ بار خدایا، از تو درخواست می کنم ایمانی را که در قلبم جایگزین گردد. و باورِ راستینی را که بدانم جز آنچه برایم نوشته ای به من نرسد و مرا از زندگی بدانچه برایم مقدر فرموده ای خرسند گردان، ای مهربانترین مهربانان.
جمعی از طایفه ی بنی اسد در سالهای قحطی و خشکسالی در مدینه بر پیامبر خدا(ص) وارد شدند و به امید گرفتن کمک و آذوقه، شهادتین بر زبان راندند و بدین وسیله می خواستند بر پیامبر منت گذارند؛ آیه شریفه نازل شد «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» - عربهای بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم اما هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است.
از این آیه شریفه استفاده می شود که ایمان مفهومی است فراتر از اسلام، با گفتن شهادتین هرکسی مسلمان می شود. اما مؤمن باید اسلام را با دلوجان پذیرفته باشد نه به امید به دست آوردن لقمه ی نان!
از امام صادق(ع) روایت است که فرمود «ایمان چیزی است که در دل استقرار پیدا کرده باشد » از سوی دیگر باید توجه داشت که ایمان دارای مراتب و درجاتی است و برخی از مؤمنان از درجات بالاتری از ایمان برخوردارند تا به مرتبه ی «عین الیقین» و بالاتر از آن «حقیقی» برسند و آنگاه است که مصیبت های دنیا بر آنان آسان می شود و به نفس مطمئنه می رسند و به مقام رضا دست می یابند و همهچیز و هر چه از دوست می رسد را نیکو می بینند. شاعر می گوید:
تأمل در آیینه ی دل کنی
بدرّد یقین پرده های خیال صفایی به تدریج حاصل کنی
نماند سراپرده الّا جمال
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه ی «مارمیت اذرمیت و لکن الله رمی» این تو نبودی که تیر انداختی بلکه این خدا بود که تیر انداخت. گوید: این آیت اشارت به حقیقت افراد و طریقت اتحاد است، می گوید: مردان و دیگران را واگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار!
ای محمد!
به کردار خود بر ما منت منه، توفیق ما ببین!
به یاد خود مناز، تلقین ما ببین!
از نشان خود بگریز، مهر ما ببین!
طریق اتحاد، یگانگی است و با خود بیگانگی!
از من و ما نشان دادن، دوگانگی است.
و دوگانگی نشان بیگانگی است.
دوگانگی آنجاست که امروز و فرداست،
موحّد از امروز و فردا جداست.
تا موحّد سایه ی خورشید وجود نیافت، از خود وانرست
و تا از خود وانرست، حق را نیافت.
والسلام
پایان
منتشر شده در
ویژه نامه ماه مبارک رمضان
یکشنبه, 20 خرداد 1397 13:10
توشه گیری از دعای ابوحمزه ثمالی ۵۷-۵۸
محمود صلواتی
توشه پنجاه وهفتم
پناه بردن به خدا از خصلتهای ناپسند
«اللهم انی اعوذ بک من الکسل والفشل و الهمّ والحزن و الجبن والبخل و الغفلۀ والقسوه؛ بار خدایا، به تو پناه میبرم از سستی و گسیختگی، و اندوه، غصهخواری، و ترس و بخالت ورزی و غفلت و سنگدلی، و خواری و بیچارگی، و نیازمندی و بیخبری، و از هر بلا و هر زشتی،»
یکی از عوامل بازدارنده انسان از تعالی و تکامل و دستیابی به جایگاههای بلند و مقامات ارزشمند، اخلاق نکوهیده و کردار ناپسندیده است که امام(ع) در این فرازهای آخر دعا از آنها به خدا پناه می برد، خصلت های نکوهیده ای همانند سستی و ازهمگسیختگی، اندوه و غصه خواری و ترس و بخالت ورزی و نیز از شکمی که سیر نشود، از قلبی که خاشع نگردد و دیگر اخلاق و کردار ناپسند که در آیات و روایات و در کتابهای اخلاق و در اشعار و ادبیات فراوان در نکوهش آنها مطلب آمده است و حکیمان و عارفان و دردآشنایان بنی آدم را از آلودگی بدان اندرز داده اند.
بخش عمده ای از کتابهای آسمانی در ارتباط با مطالب اخلاقی و تصفیه درون انسانهاست و چه بسیار آیات و روایاتی که در مذمت کبر و
ریا و دروغ و تهمت و غیبت و خودخواهی و خودبزرگ بینی است به طور کلی دانشمندان و فقیهان دین و شریعت را دارای سه رکن دانسته اند – اعتقادات، احکام، اخلاق و بخش اخلاق را مهمتر از همه برشمرده اند چراکه در همه عمر انسان با مشکلات اخلاقی دست بگریبان است. پیامبر اسلام صلوات الله و سلامه علیه هدف بعثت خود را به کمال رساندن اخلاق برشمرده است و می فرماید انّی بعثت لاتممّم مکارم الاخلاق، من برای به کمال رساندن اخلاق مبعوث گردیدم و بخش عمدهای از دعاهای معصومین نیز دربرگیرنده مضامین اخلاقی است.
صحیفه سجادیه و دیگر دعاهای ارزشمند امام سجاد(ع) و دعاهای رسیده از دیگر پیشوایان دینی نیز تزکیه نفس و پالایش درون و پیراستن از صفات رذیله و آراسته شدن به اخلاق پسندیده را در سرلوحه درخواست های خود از خدا دارند.
عارفان نیز برای رهایی از آلودگیهای دنیا و رسیدن به مقامات والا از صدمیدان نام برده و تا هزار منزل و مقام را برشمرده اند که سالک برای رسیدن به مقام قرب و دستیابی به مقام جمع باید بپیماید.
خواجه عبدالله در مقدمه صدمیدان گوید: و مقصد این علم [علم اخلاق] «یافتن» است و نشان درستی آن «سرانجام» آن. و آن هزار مقام را از شش چیز چاره نیست: تعظیم امر ، بیم مکر، لزوم عذر، خدمت به سنت، زیستن به رفاقت، و با خلق به شفقت. و هرچند که شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت و شریعت بیحقیقت بیکار است و حقیقت بی شریعت بیکار و کار کنندگان جز از این دو بیکار.
اما شرط هر منزل از این هزار منزل آنست که: به توبه در شوی و به توبه بیرون آیی که ربّ العزه فرمود: و توبوا الی الله جمیعأ ایّهاالمؤمنون.
مصطفی صلوات الله علیه توبه را صیقل نیازمندی و عذر تقصیرات گردانید که گفت: اتوب الیک من ذنوبی کلها. و لاحول ولاقوة الّا بالله العلّی العظیم.
از آشنایی تا دوستداری هزار مقام است و از آگاهی تا گستاخی هزار منزل و این جمله در صدمیدان نهاده آمد والله المستعان.[1]
توشه پنجاه و هشتم
گریز از خشم خدا به مهر وی
اللهم انه لایجیرونی منک احدولا اجد من دونک ملتحدأ فلا تجعل نفسی فی شیئ من عذابک ولا تردّنی بهلکۀٍ ولا تردّنی بعذاب الیم؛ بار خدایا، کسی در برابرت پناهم نمیدهد، و جز تو پناهگاهی نمییابم، پس مرا در چیزی از عذابت قرار مده، و باز مگردانم تباه گردیده، و باز مگردانم به عذاب دردناک گرفتار آمده.»
خداوند متعال سراسر مهر و رحمت است اما گاه انسان با کردار ناپسند خود زمینهساز خشم خدا میگردد و با ضایع کردن نعمتها و آزار رساندن به دیگر انسانها و آفریدگان خدا، شعلههای عذاب را بهسوی خود میکشاند دراین شرایط باز زمینه بازگشت و توبه باز است و انسان میتواند با توجه به خطا و اشتباه خود از قهر خدا به مهر خدا پناهنده بشود.
امام سجاد(ع) در این فراز از دعای خود گویا به این آیه شریفه نظر دارند که خداوند متعال در برابر اشرار جن و انس به پیامبرش یادآور می شود و می فرماید:
«قل انّی لن یجیرنی من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدأ [2]- بگو هرگز کسی از خدا مرا پناه ندهد و جز او پناهگاهی نمی یابم» و این درخواستی است که همه بندگان خدا از درگاه او دارند و پیوسته با صد زبان می گویند «الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» بار خدایا با گذشت و افزون بخشیت با ما رفتار کن و با فضلت با ما رفتار مکن». و این نکته ای است که عارفان از آن به مقام و منزل «فرار» یاد می کنند، خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه «ففرّوالی الله [3]- به کافران بگو به سوی خدا بگریزید» می گوید:فرار مقامی است از مقامهای روندگان و منزلی است از منزلهای دوستان، کسی که این مقام وی را حاصل شود، نشانش آن است که:
همه نفس خود غرامت بیند
همه سخن خود شکایت نهد
همه کردار خود جنایت بیند
امید از کردار خود ببرد و بر اخلاص خود تهمت نهد.
اگر دوستی در راه او آید، از فضل حق بیند، نه از جهد و کوشش خویش.[4]و در کتاب صدمیدان گوید: میدان چهل و دوم فرار است. از میدن هیبت میدان فرار زاید: قوله تعالی «ففرواالی الله» فرار به مولی گریختن است و درِ تفرّق بر خویش بستن و از دوجهان رهایی جستن.
1 - گریختن به مولا را سه نشان است:
امید از کردار خود بریدن
بر اخلاص خود تهمت نهادن
و از دیدن طاعت خود توبه کردن
2 – و در بستن تفرّق را سه نشان است:
همت یگانه کردن
از تدبیر خود بیرون شدن
و حکم را با تسلیم گردن نهادن.
3 – و رهایی جستن از دوجهان را سه نشان است:
از بیمها، بر بیم قطعیت اختصار کردن
از کوشیدنها، بر کوشیدن وقت اختصار کردن
و از امیدها بر امید دیدار بیارمیدن.[5]
یادداشت ها:
[1]. شرح منازل السائرین /246 – به نقل از صد میدان خواجه عبدالله انصاری.
[2]. جن /22.
[3]. الذاریات /50
[4]. تفسیر کشفالاسرار، سوره ذاریات تفسیر آیه فوق.
[5]. شرح منازلالسائرین /270 به نقل از کتاب صدمیدن خواجه عبدالله انصاری.
توشه پنجاه وهفتم
پناه بردن به خدا از خصلتهای ناپسند
«اللهم انی اعوذ بک من الکسل والفشل و الهمّ والحزن و الجبن والبخل و الغفلۀ والقسوه؛ بار خدایا، به تو پناه میبرم از سستی و گسیختگی، و اندوه، غصهخواری، و ترس و بخالت ورزی و غفلت و سنگدلی، و خواری و بیچارگی، و نیازمندی و بیخبری، و از هر بلا و هر زشتی،»
یکی از عوامل بازدارنده انسان از تعالی و تکامل و دستیابی به جایگاههای بلند و مقامات ارزشمند، اخلاق نکوهیده و کردار ناپسندیده است که امام(ع) در این فرازهای آخر دعا از آنها به خدا پناه می برد، خصلت های نکوهیده ای همانند سستی و ازهمگسیختگی، اندوه و غصه خواری و ترس و بخالت ورزی و نیز از شکمی که سیر نشود، از قلبی که خاشع نگردد و دیگر اخلاق و کردار ناپسند که در آیات و روایات و در کتابهای اخلاق و در اشعار و ادبیات فراوان در نکوهش آنها مطلب آمده است و حکیمان و عارفان و دردآشنایان بنی آدم را از آلودگی بدان اندرز داده اند.
بخش عمده ای از کتابهای آسمانی در ارتباط با مطالب اخلاقی و تصفیه درون انسانهاست و چه بسیار آیات و روایاتی که در مذمت کبر و
ریا و دروغ و تهمت و غیبت و خودخواهی و خودبزرگ بینی است به طور کلی دانشمندان و فقیهان دین و شریعت را دارای سه رکن دانسته اند – اعتقادات، احکام، اخلاق و بخش اخلاق را مهمتر از همه برشمرده اند چراکه در همه عمر انسان با مشکلات اخلاقی دست بگریبان است. پیامبر اسلام صلوات الله و سلامه علیه هدف بعثت خود را به کمال رساندن اخلاق برشمرده است و می فرماید انّی بعثت لاتممّم مکارم الاخلاق، من برای به کمال رساندن اخلاق مبعوث گردیدم و بخش عمدهای از دعاهای معصومین نیز دربرگیرنده مضامین اخلاقی است.
صحیفه سجادیه و دیگر دعاهای ارزشمند امام سجاد(ع) و دعاهای رسیده از دیگر پیشوایان دینی نیز تزکیه نفس و پالایش درون و پیراستن از صفات رذیله و آراسته شدن به اخلاق پسندیده را در سرلوحه درخواست های خود از خدا دارند.
عارفان نیز برای رهایی از آلودگیهای دنیا و رسیدن به مقامات والا از صدمیدان نام برده و تا هزار منزل و مقام را برشمرده اند که سالک برای رسیدن به مقام قرب و دستیابی به مقام جمع باید بپیماید.
خواجه عبدالله در مقدمه صدمیدان گوید: و مقصد این علم [علم اخلاق] «یافتن» است و نشان درستی آن «سرانجام» آن. و آن هزار مقام را از شش چیز چاره نیست: تعظیم امر ، بیم مکر، لزوم عذر، خدمت به سنت، زیستن به رفاقت، و با خلق به شفقت. و هرچند که شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت و شریعت بیحقیقت بیکار است و حقیقت بی شریعت بیکار و کار کنندگان جز از این دو بیکار.
اما شرط هر منزل از این هزار منزل آنست که: به توبه در شوی و به توبه بیرون آیی که ربّ العزه فرمود: و توبوا الی الله جمیعأ ایّهاالمؤمنون.
مصطفی صلوات الله علیه توبه را صیقل نیازمندی و عذر تقصیرات گردانید که گفت: اتوب الیک من ذنوبی کلها. و لاحول ولاقوة الّا بالله العلّی العظیم.
از آشنایی تا دوستداری هزار مقام است و از آگاهی تا گستاخی هزار منزل و این جمله در صدمیدان نهاده آمد والله المستعان.[1]
توشه پنجاه و هشتم
گریز از خشم خدا به مهر وی
اللهم انه لایجیرونی منک احدولا اجد من دونک ملتحدأ فلا تجعل نفسی فی شیئ من عذابک ولا تردّنی بهلکۀٍ ولا تردّنی بعذاب الیم؛ بار خدایا، کسی در برابرت پناهم نمیدهد، و جز تو پناهگاهی نمییابم، پس مرا در چیزی از عذابت قرار مده، و باز مگردانم تباه گردیده، و باز مگردانم به عذاب دردناک گرفتار آمده.»
خداوند متعال سراسر مهر و رحمت است اما گاه انسان با کردار ناپسند خود زمینهساز خشم خدا میگردد و با ضایع کردن نعمتها و آزار رساندن به دیگر انسانها و آفریدگان خدا، شعلههای عذاب را بهسوی خود میکشاند دراین شرایط باز زمینه بازگشت و توبه باز است و انسان میتواند با توجه به خطا و اشتباه خود از قهر خدا به مهر خدا پناهنده بشود.
امام سجاد(ع) در این فراز از دعای خود گویا به این آیه شریفه نظر دارند که خداوند متعال در برابر اشرار جن و انس به پیامبرش یادآور می شود و می فرماید:
«قل انّی لن یجیرنی من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدأ [2]- بگو هرگز کسی از خدا مرا پناه ندهد و جز او پناهگاهی نمی یابم» و این درخواستی است که همه بندگان خدا از درگاه او دارند و پیوسته با صد زبان می گویند «الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» بار خدایا با گذشت و افزون بخشیت با ما رفتار کن و با فضلت با ما رفتار مکن». و این نکته ای است که عارفان از آن به مقام و منزل «فرار» یاد می کنند، خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه «ففرّوالی الله [3]- به کافران بگو به سوی خدا بگریزید» می گوید:فرار مقامی است از مقامهای روندگان و منزلی است از منزلهای دوستان، کسی که این مقام وی را حاصل شود، نشانش آن است که:
همه نفس خود غرامت بیند
همه سخن خود شکایت نهد
همه کردار خود جنایت بیند
امید از کردار خود ببرد و بر اخلاص خود تهمت نهد.
اگر دوستی در راه او آید، از فضل حق بیند، نه از جهد و کوشش خویش.[4]و در کتاب صدمیدان گوید: میدان چهل و دوم فرار است. از میدن هیبت میدان فرار زاید: قوله تعالی «ففرواالی الله» فرار به مولی گریختن است و درِ تفرّق بر خویش بستن و از دوجهان رهایی جستن.
1 - گریختن به مولا را سه نشان است:
امید از کردار خود بریدن
بر اخلاص خود تهمت نهادن
و از دیدن طاعت خود توبه کردن
2 – و در بستن تفرّق را سه نشان است:
همت یگانه کردن
از تدبیر خود بیرون شدن
و حکم را با تسلیم گردن نهادن.
3 – و رهایی جستن از دوجهان را سه نشان است:
از بیمها، بر بیم قطعیت اختصار کردن
از کوشیدنها، بر کوشیدن وقت اختصار کردن
و از امیدها بر امید دیدار بیارمیدن.[5]
یادداشت ها:
[1]. شرح منازل السائرین /246 – به نقل از صد میدان خواجه عبدالله انصاری.
[2]. جن /22.
[3]. الذاریات /50
[4]. تفسیر کشفالاسرار، سوره ذاریات تفسیر آیه فوق.
[5]. شرح منازلالسائرین /270 به نقل از کتاب صدمیدن خواجه عبدالله انصاری.
منتشر شده در
ویژه نامه ماه مبارک رمضان
سه شنبه, 15 خرداد 1397 15:26
توشه گیری از دعای ابوحمزه ثمالی ۵۵-۵۶
محمود صلواتی
توشه پنجاه و پنجم
بهشت نیکوترین نقطه پایان
واعنّی علی نفسی بما تعین به الصالحین علی انفسهم، و اختم عملی باحسنه، واجعل ثوابی منه الجنۀ برحمتک.
مرا بر خودم بدانچه شایستگان را بر خودشان یاری میدهی یاری ده و بر کردارم به نیکوترین صورت نقطۀ پایان نه
و ثوابم را به رحمتت بهشت برین قرار ده
انسان هم حاکم بر خویش است و هم محکوم خویش ، هم فرمانرواست و هم برده! و این تنها انسان است که میتواند هر دو ویژگی را داشته باشد، اگر نفس اماره بر انسان حاکم شد او را به ذلت و خواری میاندازد و سرانجام به دوزخ میکشاند و دوزخ هم تمامشدنی نیست و پیوسته هلمنمزیدش بلند است. اما اگر انسان بر خویش حکومت یافت و هوای نفس را در اختیار خود گرفت آن وقت است که به سر منزل مقصود خواهد رسید و شاهد رستگاری را در آغوش خواهد کشید
و تنها راه رهایی انسان این است که با عقل و دین بتواند خود را کنترل کند واز نعمت آزادی و اختیار برای رهایی و جاودانگی خود استفاده کند و بزرگترین هنر انسان این است که ارزش خود را بشناسد.
عطار گوید:
ای دریغا جان به تن درباختیم زندگی را رونق و سودی نماند
درد را مرهم کجا خواهیم کرد قدر جان خویش را نشناختیم
هم چراغ عمر را نوری نماند عمر شد، ماتم کجا خواهیم کرد؟
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه یا ایتهاالنفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیۀ مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.[1] ای نفس آرمیده، بازگرد بهسوی پروردگارت خرسند و پسندیده پس در آی در بندگانم و در آن در بهشتم. گوید:
خوشا روزی که این قفس بشکند
و این باز داشته را باز خوانند
و این راه و رسم خاکیان از راه مقربان بردارند
و شیطان پوشیده شده در صورت آدمیت بیرون شود
و جوهر پادشاهی چهره جمال بنماید
و دوست از دشمن جدا شود[2]بزرگی را پرسیدند: جانها هنگام جان کندن چون بود؟ گفت:
چون صید در دام آویخته و صیاد با کارد کشیده بر سر او
ایستاده!
گفتند: چون به حق رسید، چگونه بود؟
گفت: صید از فتراک آویخته!
ای درویش اگر روزی صید دام وی شوی، و کشتۀ او گردی، به عزت عزیز او سوگند که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد، که فرمود: هرکس مرا دوست دارد کشتۀ من گردد و آنکس که کشتۀ من شد به وی عزت خواهم بخشید. و بر کنگره عرشش بر خواهم کشید.[3]
توشه پنجاه و ششم
اخلاص در کردار
اللهم انّی اسئلک ایمانأ لا اجل له دون لقائک . احینی ما احیتنی علیه و توفّنی اذا توفیتنی علیه و ابعثنی اذا بعثتنی علیه.
بار خدایا، ایمانی عطایم کن که پایانی جز دیدارت نداشته باشد. تا زتدهام میداری بدانم زنده بدار و چون می میرانی بدانم بمیران و چون برمیانگیزی بدانم برانگیز
ایمان پایداری که به دیدار یار بیانجامد ایمانی است که امام سجاد(ع) از خدا میخواهد. ایمانی خالص بدون هیچگونه کاستی و ریا و تردید. ایمانی که انسان را به سرمنزل مقصود برساند و در طول زندگی و هنگام مرگ و به هنگام برانگیخته شدن وی را همراهی کند، ایمانی که از یقین سرچشمه گرفته است.
امیر مؤمنان(ع) میفرماید:اخلاص در عمل از استواری یقین و نیت پاک مایه میگیرد.[4]
و در جای دیگر میفرماید:به خداوند ایمان میآوریم، ایمانی که غیب را نمایان سازد و ما را به وعدهگاه رساند. ایمانی که اخلاص آن شرک را بزداید و یقین آن بر هر تردید پیروزی یابد.[5]حافظ علیهالرحمه گوید:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد[6]
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفۀ «انهم کانوا اذاقیل لهم لا اله الّا الله یستکبرون»[7].گوید:
پیامبر خدا ص فرمود: هرکس به لااله الّاالله مؤمن شود و دیگری را بدان آمیخته نکند بهشت بر او واجب است. حضرت علی(ع) پرسید: ای رسول خدا! این «و دیگری» چیست؟ فرمود: دوستی دنیا، خشنودی دنیا و خواستن دنیا را بدان آمیخته نکند، یعنی از کسانی نباشد که گفتار پیامبران گویند ولی رفتار ستمگران دارند.[8]
یادداشت ها:
[1].. والفجر /27 - 30
.[2] شرح منازلالسائرین /347.
.[3] شرح منازلالسائرین /347.
[4] اخلاص العمل من قوۀ الیقین و صلاح النیّۀ. غررالحکم /324.
[5] نؤمن به ایمان من عاین الغیوب و وقف علی الموعود، ایمانأ نفی اخلاصه الشرک و یقینه الشّک. نهجالبلاغه، خطبه 113.
[6] دیوان حافظ 1/159 انتشارات صفی علیشاه.
[7]. الصافات /35.
.[8] شرح منازل السائرین /517.
توشه پنجاه و پنجم
بهشت نیکوترین نقطه پایان
واعنّی علی نفسی بما تعین به الصالحین علی انفسهم، و اختم عملی باحسنه، واجعل ثوابی منه الجنۀ برحمتک.
مرا بر خودم بدانچه شایستگان را بر خودشان یاری میدهی یاری ده و بر کردارم به نیکوترین صورت نقطۀ پایان نه
و ثوابم را به رحمتت بهشت برین قرار ده
انسان هم حاکم بر خویش است و هم محکوم خویش ، هم فرمانرواست و هم برده! و این تنها انسان است که میتواند هر دو ویژگی را داشته باشد، اگر نفس اماره بر انسان حاکم شد او را به ذلت و خواری میاندازد و سرانجام به دوزخ میکشاند و دوزخ هم تمامشدنی نیست و پیوسته هلمنمزیدش بلند است. اما اگر انسان بر خویش حکومت یافت و هوای نفس را در اختیار خود گرفت آن وقت است که به سر منزل مقصود خواهد رسید و شاهد رستگاری را در آغوش خواهد کشید
و تنها راه رهایی انسان این است که با عقل و دین بتواند خود را کنترل کند واز نعمت آزادی و اختیار برای رهایی و جاودانگی خود استفاده کند و بزرگترین هنر انسان این است که ارزش خود را بشناسد.
عطار گوید:
ای دریغا جان به تن درباختیم زندگی را رونق و سودی نماند
درد را مرهم کجا خواهیم کرد قدر جان خویش را نشناختیم
هم چراغ عمر را نوری نماند عمر شد، ماتم کجا خواهیم کرد؟
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفه یا ایتهاالنفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیۀ مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.[1] ای نفس آرمیده، بازگرد بهسوی پروردگارت خرسند و پسندیده پس در آی در بندگانم و در آن در بهشتم. گوید:
خوشا روزی که این قفس بشکند
و این باز داشته را باز خوانند
و این راه و رسم خاکیان از راه مقربان بردارند
و شیطان پوشیده شده در صورت آدمیت بیرون شود
و جوهر پادشاهی چهره جمال بنماید
و دوست از دشمن جدا شود[2]بزرگی را پرسیدند: جانها هنگام جان کندن چون بود؟ گفت:
چون صید در دام آویخته و صیاد با کارد کشیده بر سر او
ایستاده!
گفتند: چون به حق رسید، چگونه بود؟
گفت: صید از فتراک آویخته!
ای درویش اگر روزی صید دام وی شوی، و کشتۀ او گردی، به عزت عزیز او سوگند که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد، که فرمود: هرکس مرا دوست دارد کشتۀ من گردد و آنکس که کشتۀ من شد به وی عزت خواهم بخشید. و بر کنگره عرشش بر خواهم کشید.[3]
توشه پنجاه و ششم
اخلاص در کردار
اللهم انّی اسئلک ایمانأ لا اجل له دون لقائک . احینی ما احیتنی علیه و توفّنی اذا توفیتنی علیه و ابعثنی اذا بعثتنی علیه.
بار خدایا، ایمانی عطایم کن که پایانی جز دیدارت نداشته باشد. تا زتدهام میداری بدانم زنده بدار و چون می میرانی بدانم بمیران و چون برمیانگیزی بدانم برانگیز
ایمان پایداری که به دیدار یار بیانجامد ایمانی است که امام سجاد(ع) از خدا میخواهد. ایمانی خالص بدون هیچگونه کاستی و ریا و تردید. ایمانی که انسان را به سرمنزل مقصود برساند و در طول زندگی و هنگام مرگ و به هنگام برانگیخته شدن وی را همراهی کند، ایمانی که از یقین سرچشمه گرفته است.
امیر مؤمنان(ع) میفرماید:اخلاص در عمل از استواری یقین و نیت پاک مایه میگیرد.[4]
و در جای دیگر میفرماید:به خداوند ایمان میآوریم، ایمانی که غیب را نمایان سازد و ما را به وعدهگاه رساند. ایمانی که اخلاص آن شرک را بزداید و یقین آن بر هر تردید پیروزی یابد.[5]حافظ علیهالرحمه گوید:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد[6]
خواجه عبدالله در تفسیر عرفانی آیه شریفۀ «انهم کانوا اذاقیل لهم لا اله الّا الله یستکبرون»[7].گوید:
پیامبر خدا ص فرمود: هرکس به لااله الّاالله مؤمن شود و دیگری را بدان آمیخته نکند بهشت بر او واجب است. حضرت علی(ع) پرسید: ای رسول خدا! این «و دیگری» چیست؟ فرمود: دوستی دنیا، خشنودی دنیا و خواستن دنیا را بدان آمیخته نکند، یعنی از کسانی نباشد که گفتار پیامبران گویند ولی رفتار ستمگران دارند.[8]
یادداشت ها:
[1].. والفجر /27 - 30
.[2] شرح منازلالسائرین /347.
.[3] شرح منازلالسائرین /347.
[4] اخلاص العمل من قوۀ الیقین و صلاح النیّۀ. غررالحکم /324.
[5] نؤمن به ایمان من عاین الغیوب و وقف علی الموعود، ایمانأ نفی اخلاصه الشرک و یقینه الشّک. نهجالبلاغه، خطبه 113.
[6] دیوان حافظ 1/159 انتشارات صفی علیشاه.
[7]. الصافات /35.
.[8] شرح منازل السائرین /517.
منتشر شده در
ویژه نامه ماه مبارک رمضان