یکشنبه, 07 بهمن 1397 14:28
حاکمیت دوگانه در ایران
رضا احمدی
سلطنت مطلقه سنت تاریخی حکومتها در ایران بوده است. طی قرون گذشته، شخص شاه در رأس هرم قدرت بود و ایرانیان به پادشاه قبله عالم میگفتند. پادشاهی که جهان را گرفته است، ظل رأیت ظلاللهی، شاه را سایه خدا بر روی زمین میدانستند (غفاریفرد، 1392: 114- 113). سلطنت را موهبتی الهی میدانستند که از ناحیه خداوند به شاه رسیده و او ظلالله است و اطاعتش بر همه لازم. اعضای خاندان شاه و دربار، ساختاری را شکل میدادند که یاریکنندگان شاه بودند و تنها آنها از خوان نعمت شاهی برخوردار بودند. فرستاده ونیزی درباره شاهطهماسب میآورد که او را به جهت نسبت به علی (ع) نه همچون شاه، بل بهمثابه خدا پرستش میکنند. یا شاردون در سفرنامه خود اطاعت محض ایرانیان از شاه در همه امور را ناشی از آن میداند که به عقیده آنان «کلام خداست که بر زبان وی میگذرد» (فیرحی، 1391: 410).
در ساختار دولت در ایران، معمولاً شاه در رأس هرم قدرت بود و وزیر یا صدراعظم مسئولیت اجرایی کشور را عهدهدار بود. او در طول قدرت شاه قرار داشت که مشروعیت خود را از شاه دریافت میکرد. صدراعظم از میان رعایا انتخاب میشد و نقش تدارکاتچی و پیشکاری شاه را داشت. او مسئول اداره امور بود و در مقابل کاستیها پاسخگوی شاه بود. قدرت اصلی و مطلقه از آن شاه است که نه مسئول بود و نه پاسخگو؛ در این ساختار صدراعظمها مسئول اجرایی بودند. در این ساختار نوعی دوگانگی در حاکمیت وجود داشت. حاکمیت از سه ضلع تشکیل میشد: ضلع نخست شاه بود که در رأس هرم قرار دارد؛ ضلع دوم دربار شاهزادگان، وابستگان به شاه بودند، آنها استانداری، مستوفی و فرماندهان عالیرتبه نظامی را شامل میشدند و بهعلت وابستگیشان به شاه به کسی پاسخگو نبودند؛ و ضلع سوم آن صدراعظم بود. تعارض همیشگی بین صدراعظمها، وابستگان زیادهخواه شاه وجود داشت که معمولاً پیروزی از آنِ مخالفان صدراعظم بود. آنگاه که صدراعظمی مستقل، ترقیخواه ملت و قانونمدار به قدرت میرسید، تعارض با اطرافیان شاه تشدید میشد و حاکمیت دوگانه بیشتر آشکار میشد.
حاکمیت دوگانه
ایجاد هرگونه تغییر در نظامهای اقتدارگرا که بر محوریت فرد و قدرت مطلقه است بسیار دشوار است. از سویی، اصلاحات نیز بر رهبری فردی استوار بود. شاید دلیل اصلی سقوط امیرکبیر در این بود که بهعنوان یک اصلاحگر نتوانست یک سیستم، تشکیلات و حزب ایجاد کند. اگر قرار باشد فرد منشأ خدمات باشد، مخالفان او ظرفیت قابلتوجهی برای آسیب زدن به وی پیدا خواهند کرد. متمرکز شدن اصلاحات، اندیشههای نوین و خدمات در یک فرد خود به لحاظ روش، امتداد فرهنگ اقتدارگرایی است. (سریعالقلم، 1390: 166).
منطق حاکم بر چنین نظامی نیز بر اراده فردی استوار بود که هدفش تحقق منویات شاه است. همه امور بر منویات او میچرخد. حرف و کلام او قانون و رفتار و کردار او سیره حکومتگران است. هر فردی تقرب مییافت که در راستای منویات شاه قرار داشت. مناصب بر اساس نزدیکی به رأس هرم تقسیم میشد. در نظام اقتدارگر، عقل، نقد و تفاوت تعطیل است. در این محیط سیاسی-اجتماعی انسانها به موجوداتی مطیع، چندچهره و متملق تبدیل میشدند؛ زیرا اگر مکنونات قلبی خود را به زبان میآوردند، از دایره بهرهمندان محروم میشدند.
در دورههایی از تاریخ ایران شاهدیم که در بدنه نظام اقتدارگرا، هر از چندی اصلاحطلبانی پیدا میشدند و منصبی مییافتند. میتوان به شخصیتهایی چون بزرگمهر، فضل بنسهل، میرزا ابوالقاسم قائممقام، امیرکبیر، سپهسالار، امینالدوله و مصدق اشاره کرد. آنها دل در گرو ترقی ملک و ملت داشتند که با سلطنت مطلقه همخوانی نداشت. مخالفت اقلیت وابسته به شاه سد محکم در مقابل این اصلاحگران بودند. سیر فکر اصلاح در فراز و نشیب واقعیات سیاست و ورشکستگی ذاتی نظام سیاسی حاکم، عامل شکست هر نقشه اصلاحی بود. از عناصر اصلی هر نقشه عمومی اصلاحات، تغییر آیین حکمرانی بود و حال آنکه چنین تغییری به دست چنان اقلیت حاکم تحققپذیر نبود. بزرگان این گروه بیعار و ننگ حتی به قباحت بوالهوسی خود در سازکردن نغمه مبتذل اصلاح پی نمیبردند (آدمیت، 1387: 19).
صدراعظم ترقیخواه
در اینجا روایت یکی از اصلاحطلبان عصر قاجار را بازخوانی میکنیم: میرزاحسین خان سپهسالار، وزیرمختار ایران در دولت عثمانی بود. ناصرالدینشاه قاجار در سال 1287 هق قصد مسافرت به عتبات کرد. سپهسالار توانست دولت عثمانی را به مسافرت شاه راضی کند و مقدمات شایستهای برای شاه فراهم آورد. سفر شاه و هیئت همراه پنج ماه طول کشید. در این زمان، ایران با خشکسالی و قحطی فراگیری دست و پنجه نرم میکرد. شاه خاطرات این سفر را نگاشت و منتشر کرد. در این سفر شاه با اندیشه وایدههای سپهسالار بیشتر آشنا شد. ناصرالدینشاه او را به ایران احضار کرد تا در اداره کشور مشارکت داشته باشد. سپهسالار بیست سال بهعنوان مأمور دولت ایران در هندوستان، روسیه و عثمانی خدمت کرده بود و طی این سالیان تجارب مهمی بهدست آورده بود. او از نزدیک با روند اصلاحات در عثمانی و اصلاحطلبان آنجا آشنا شد و رژیمهای مشروطه اروپا را میشناخت. سپهسالار اوضاع عراق و عثمانی را برای شاه توضیح داد. مالیات عراق بیشتر از ایران بود. این گفتوگوها ناصرالدینشاه را بهضرورت اصلاحات واقف کرد. سپهسالار اصلاحاتی را در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و حقوقی در ایران به اجرا گذاشت.
اصلاحات در ایران
با توجه به ساختار قدرت در ایران و آرایش نیروهای سیاسی، هرگونه تغییر و اصلاح منوط به موافقت رأس هرم قدرت و اقلیت منسوب به شاه بود. بدون همراهی شاه و اقلیت همراه او امکان اصلاح وجود نداشت و هیچ کاری پیش نمیرفت. سپهسالار برای پیشبرد ایدهاش خود شاه را با خود همراه کرد؛ زیرا بدون حمایت او امکان هیچ تغییری وجود نداشت. ناصرالدینشاه از مسائل جهانی بیخبر بود، درحالی که در این دوره مهمترین پیشرفتهای علمی بنیادی در جهان صورت گرفت. وی با اقلیت همراه، تمایل به حفظ وضع موجود داشتند. حاکمیت و ساختار معیوب و فاسد اداری و سیاسی آن در مقابل هر اصلاحی مقاومت میکرد. ایران در مقایسه با پیشرفتهای مغرب زمین و ژاپن که همزمان در حال وقوع بود، با سرعت هرچه تمامتر به دره سقوط میکرد (سریعالقلم، 1390: 130).
سپهسالار از نسل موج سوم اصلاحگری در ایران بود. او پس از دو خلف خود، عباسمیرزا و امیرکبیر، در پی اصلاح و ترقی ایران بهپا خواست. هدف از اصلاحات، تبدیل حکومت مطلقه فردی به حکومت منتظم (قانونمند) و قانونمندکردن قدرت حکام در ولایات بود. او بهدنبال حکومتی قانونی، مسئول و پاسخگو بود. تلاشهای جدی او در مدرنکردن حکومت ایران شناخته نیست. اولین آیین دادرسی را بههمت یوسف خان مستشارالدوله تدوین کرد و دستگاه قضائی نوینی را پایهگذاری کرد. ایده جذب سرمایهگذاری خارجی برای توسعه اقتصادی ایران را در برنامه قرار داد و کشیدن راهآهن سراسری را در برنامه گذاشت. بدین خاطر فتوای جواز آن را از حاج ملاصادق مجتهد بزرگ آن عصر در قم گرفت. او با تأسیس روزنامهها سعی در تربیت و آگاهیبخشی عموم داشت. در دوران وزارت جنگ نیز با استخدام معلم از اتریش دست به اصلاح و ایجاد قشون نمونه زد. همچنین با تأسیس مدرسه نظامی به تربیت افسران نظامی برای قشون همت گماشت.
اقلیت مخالف اصلاحات
شاه، شاهزادگان و درباریان قدرت اصلی در سلطنت قاجار بودند. این اقلیت با هرگونه اصلاح و تغییر مخالف بودند. آنها در مقابل قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار که دل در گرو اصلاح داشتند به مخالفت پرداختند و آنها را از صحنه خارج کردند. اقلیت وابسته تربیتیافته نظام خودکامگی بودند و سودایی جز قدرتطلبی، سودجویی و بهرهگیری از رانت قدرت نداشتند. آنها قدرت و اقتصاد مملکت را ملک انحصاری خود میدانستند و مردم را رعیت خود میپنداشتند. در طول تاریخ ایران اقلیت وابسته به سلطنت، در مقابل نهاد صدارت بودند. سپهسالار با حمایت شاه در شعبان 1288 هق به صدارت رسید. او از این فرصت بهدست آمده بهره جست و بخشی از اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود را در عمل به تجربه درآورد. (آجودانی، 1387: 229). با صدارت او فرصت مناسبی برای حضور روشنفکران عصر در صدارت و وزارت فراهم آمد. او بهدنبال آن بود تا رابطه نوینی بین حاکم و محکوم و اصولی نو بر ایران استوار سازد و میخواست حاکمیت و قدرت را مسئول، محدود و پاسخگو و عدالت قانونی را جایگزین ستمگری سیاسی کند.
ولایات و مناصب دولتی، در اختیار شاهزادگان و وابستگان سلطنت بود. آنها قاعده و قانونی در اداره امور نداشتند و خود را پاسخگو و مسئول نمیدانستند. سپهسالار بهدنبال استوارسازی قاعده و قانون بود. این اقدام سپهسالار ستیز اقلیت حاکم را برانگیخت. آنها صدراعظم را بزرگترین دشمن میدانستند. این نخستین برخورد قانون با قدرت بیمسئولیت بود که شاهزادگان و درباریان را نشانه گرفته بود. شاهزادگان حکومت ولایات را در انحصار و بلکه تیول خود میپنداشتند. چهل پسر خاقان مغفور دارای حکومتهای مستقله بودند. شاه هشت برادر داشت که جمیع آنها حاکم بودند. حالا ظلالسلطان و کامران میرزا، پسران شاه هم به ثمر رسیده بودند. ظلم هرکدام کافی بود که دنیایی را به آتش بسوزاند (آدمیت، 1387: 229).
رویارویی سپهسالار با این جماعت، مثابه رویارویی با سلطنت بود. گرچه در ابتدا متکی به پشتیبانی شاه بود، اما در این کشاکش، جناح اقلیت حکومت بر نهاد صدارت درنهایت پیروز شد.
اقدامات صدراعظم
سپهسالار بهدنبال برقراری تنظیمات و سازماندهی اداری و سازمانی دولت بود تا زمینهساز ترقی ملک و ملت باشد. او طی دستورنامهای در 1288 ق اعلام کرد:
باید مناصب به لیاقت باشد.
رشوه، پیشکشی، تعارفی و هدیه را ممنوع ساخت و سنت دیرینه ایرانیان را شکست.
مالیات هر ولایات را تعیین و اعلام کرد.
قوانین و حقوق ملت را در مساجد اعلام کرد.
هر حاکمی برخلاف قانون رفتار نماید مردم حقدارند او را خلع کنند.
هنر مبنای تحصیل ثروت شد.
اشخاص را برای امور انتخاب میکرد، کارها جهت اشخاص نبود.
تأسیس دستگاه عدلیه.
تدوین پیشنویس قانون اساسی.
تلاش برای جذب سرمایهگذاری خارجی برای رونق اقتصادی.
پیامدها
اقلیت قدرتمند حاکم که خود را از هر قانونی مستثنی میدانستند، اقدامات سپهسالار و طرح قانون را نوعی توهین به خود میدانستند و به مخالفت با صدراعظم اصلاحطلب پرداختند. آنها از هر ابزاری برای ضربه زدن به سپهسالار بهره میجستند. صدراعظمها بخشی از حکومت و سلطنت و وابستگان آن بخش دیگر بودند که حاکمیتی دوگانه را شکل میدادند؛ طمعورزی و رانتخواری، بیماری مزمن و رایج حاکمان بود.
بهقول سپهسالار، صنف شاهزادگان یک مشت قجر پوسیدهاند که حکومت آنان مایه ویرانی ایران و وجود آنها مانع ترقی بود. صف اول رویارویی با صدراعظم اصلاحطلب، آنها قرار داشتند (آدمیت، 87).
اولین برخورد با شاهزاده حسامالسلطنه، عموی شاه، سردار و فاتح هرات و حاکم خراسان، صورت گرفت. تخلف سردار حسامالسلطنه از دستورنامه موجب عزل او از ولایت خراسان شد. سپهسالار فرمان عزل سردار را امضا کرد. برخورد قانونی با شاهزادگان و عزل آنها جبهه متشکلی از آنها را در تهران علیه صدراعظم بهوجود آورد. ناصرالدینشاه نتوانست در مقابل فشارهای سازماندهیشده روسها مقاومت کند که توانسته بودند همه مخالفان او را یکپارچه کنند. سپهسالار با همکاری روسها، شاهزادگان، همسر شاه، درباریان، سرداران معزول و روحانیونی که حکم تکفیر و واجبالقتلی او را صادر کرده بودند از صدارت عزل شد.
منابع
آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران، انتشارات گستره، 1387.
سریعالقلم، محمود، اقتدارگری ایرانیان در عصر قاجار، فرزان، 1390.
سریعالقلم، محمود، فرهنگ سیاسی، نشر فرزان،1389.
غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ پژوهشی در آسیبشناسی اخلاقی ایرانیها، تهران دات، 1392.
فیرحی، داود، تاریخ تحول دولت اسلام، انتشارات دانشگاه مفید، 1391.
مهدینیا، جعفر، وزیرکشی، از بزرگمهر تا به امروز، ج 1، انتشارات امید فردا، 1393.
منبع:چشم انداز ایران
سلطنت مطلقه سنت تاریخی حکومتها در ایران بوده است. طی قرون گذشته، شخص شاه در رأس هرم قدرت بود و ایرانیان به پادشاه قبله عالم میگفتند. پادشاهی که جهان را گرفته است، ظل رأیت ظلاللهی، شاه را سایه خدا بر روی زمین میدانستند (غفاریفرد، 1392: 114- 113). سلطنت را موهبتی الهی میدانستند که از ناحیه خداوند به شاه رسیده و او ظلالله است و اطاعتش بر همه لازم. اعضای خاندان شاه و دربار، ساختاری را شکل میدادند که یاریکنندگان شاه بودند و تنها آنها از خوان نعمت شاهی برخوردار بودند. فرستاده ونیزی درباره شاهطهماسب میآورد که او را به جهت نسبت به علی (ع) نه همچون شاه، بل بهمثابه خدا پرستش میکنند. یا شاردون در سفرنامه خود اطاعت محض ایرانیان از شاه در همه امور را ناشی از آن میداند که به عقیده آنان «کلام خداست که بر زبان وی میگذرد» (فیرحی، 1391: 410).
در ساختار دولت در ایران، معمولاً شاه در رأس هرم قدرت بود و وزیر یا صدراعظم مسئولیت اجرایی کشور را عهدهدار بود. او در طول قدرت شاه قرار داشت که مشروعیت خود را از شاه دریافت میکرد. صدراعظم از میان رعایا انتخاب میشد و نقش تدارکاتچی و پیشکاری شاه را داشت. او مسئول اداره امور بود و در مقابل کاستیها پاسخگوی شاه بود. قدرت اصلی و مطلقه از آن شاه است که نه مسئول بود و نه پاسخگو؛ در این ساختار صدراعظمها مسئول اجرایی بودند. در این ساختار نوعی دوگانگی در حاکمیت وجود داشت. حاکمیت از سه ضلع تشکیل میشد: ضلع نخست شاه بود که در رأس هرم قرار دارد؛ ضلع دوم دربار شاهزادگان، وابستگان به شاه بودند، آنها استانداری، مستوفی و فرماندهان عالیرتبه نظامی را شامل میشدند و بهعلت وابستگیشان به شاه به کسی پاسخگو نبودند؛ و ضلع سوم آن صدراعظم بود. تعارض همیشگی بین صدراعظمها، وابستگان زیادهخواه شاه وجود داشت که معمولاً پیروزی از آنِ مخالفان صدراعظم بود. آنگاه که صدراعظمی مستقل، ترقیخواه ملت و قانونمدار به قدرت میرسید، تعارض با اطرافیان شاه تشدید میشد و حاکمیت دوگانه بیشتر آشکار میشد.
حاکمیت دوگانه
ایجاد هرگونه تغییر در نظامهای اقتدارگرا که بر محوریت فرد و قدرت مطلقه است بسیار دشوار است. از سویی، اصلاحات نیز بر رهبری فردی استوار بود. شاید دلیل اصلی سقوط امیرکبیر در این بود که بهعنوان یک اصلاحگر نتوانست یک سیستم، تشکیلات و حزب ایجاد کند. اگر قرار باشد فرد منشأ خدمات باشد، مخالفان او ظرفیت قابلتوجهی برای آسیب زدن به وی پیدا خواهند کرد. متمرکز شدن اصلاحات، اندیشههای نوین و خدمات در یک فرد خود به لحاظ روش، امتداد فرهنگ اقتدارگرایی است. (سریعالقلم، 1390: 166).
منطق حاکم بر چنین نظامی نیز بر اراده فردی استوار بود که هدفش تحقق منویات شاه است. همه امور بر منویات او میچرخد. حرف و کلام او قانون و رفتار و کردار او سیره حکومتگران است. هر فردی تقرب مییافت که در راستای منویات شاه قرار داشت. مناصب بر اساس نزدیکی به رأس هرم تقسیم میشد. در نظام اقتدارگر، عقل، نقد و تفاوت تعطیل است. در این محیط سیاسی-اجتماعی انسانها به موجوداتی مطیع، چندچهره و متملق تبدیل میشدند؛ زیرا اگر مکنونات قلبی خود را به زبان میآوردند، از دایره بهرهمندان محروم میشدند.
در دورههایی از تاریخ ایران شاهدیم که در بدنه نظام اقتدارگرا، هر از چندی اصلاحطلبانی پیدا میشدند و منصبی مییافتند. میتوان به شخصیتهایی چون بزرگمهر، فضل بنسهل، میرزا ابوالقاسم قائممقام، امیرکبیر، سپهسالار، امینالدوله و مصدق اشاره کرد. آنها دل در گرو ترقی ملک و ملت داشتند که با سلطنت مطلقه همخوانی نداشت. مخالفت اقلیت وابسته به شاه سد محکم در مقابل این اصلاحگران بودند. سیر فکر اصلاح در فراز و نشیب واقعیات سیاست و ورشکستگی ذاتی نظام سیاسی حاکم، عامل شکست هر نقشه اصلاحی بود. از عناصر اصلی هر نقشه عمومی اصلاحات، تغییر آیین حکمرانی بود و حال آنکه چنین تغییری به دست چنان اقلیت حاکم تحققپذیر نبود. بزرگان این گروه بیعار و ننگ حتی به قباحت بوالهوسی خود در سازکردن نغمه مبتذل اصلاح پی نمیبردند (آدمیت، 1387: 19).
صدراعظم ترقیخواه
در اینجا روایت یکی از اصلاحطلبان عصر قاجار را بازخوانی میکنیم: میرزاحسین خان سپهسالار، وزیرمختار ایران در دولت عثمانی بود. ناصرالدینشاه قاجار در سال 1287 هق قصد مسافرت به عتبات کرد. سپهسالار توانست دولت عثمانی را به مسافرت شاه راضی کند و مقدمات شایستهای برای شاه فراهم آورد. سفر شاه و هیئت همراه پنج ماه طول کشید. در این زمان، ایران با خشکسالی و قحطی فراگیری دست و پنجه نرم میکرد. شاه خاطرات این سفر را نگاشت و منتشر کرد. در این سفر شاه با اندیشه وایدههای سپهسالار بیشتر آشنا شد. ناصرالدینشاه او را به ایران احضار کرد تا در اداره کشور مشارکت داشته باشد. سپهسالار بیست سال بهعنوان مأمور دولت ایران در هندوستان، روسیه و عثمانی خدمت کرده بود و طی این سالیان تجارب مهمی بهدست آورده بود. او از نزدیک با روند اصلاحات در عثمانی و اصلاحطلبان آنجا آشنا شد و رژیمهای مشروطه اروپا را میشناخت. سپهسالار اوضاع عراق و عثمانی را برای شاه توضیح داد. مالیات عراق بیشتر از ایران بود. این گفتوگوها ناصرالدینشاه را بهضرورت اصلاحات واقف کرد. سپهسالار اصلاحاتی را در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و حقوقی در ایران به اجرا گذاشت.
اصلاحات در ایران
با توجه به ساختار قدرت در ایران و آرایش نیروهای سیاسی، هرگونه تغییر و اصلاح منوط به موافقت رأس هرم قدرت و اقلیت منسوب به شاه بود. بدون همراهی شاه و اقلیت همراه او امکان اصلاح وجود نداشت و هیچ کاری پیش نمیرفت. سپهسالار برای پیشبرد ایدهاش خود شاه را با خود همراه کرد؛ زیرا بدون حمایت او امکان هیچ تغییری وجود نداشت. ناصرالدینشاه از مسائل جهانی بیخبر بود، درحالی که در این دوره مهمترین پیشرفتهای علمی بنیادی در جهان صورت گرفت. وی با اقلیت همراه، تمایل به حفظ وضع موجود داشتند. حاکمیت و ساختار معیوب و فاسد اداری و سیاسی آن در مقابل هر اصلاحی مقاومت میکرد. ایران در مقایسه با پیشرفتهای مغرب زمین و ژاپن که همزمان در حال وقوع بود، با سرعت هرچه تمامتر به دره سقوط میکرد (سریعالقلم، 1390: 130).
سپهسالار از نسل موج سوم اصلاحگری در ایران بود. او پس از دو خلف خود، عباسمیرزا و امیرکبیر، در پی اصلاح و ترقی ایران بهپا خواست. هدف از اصلاحات، تبدیل حکومت مطلقه فردی به حکومت منتظم (قانونمند) و قانونمندکردن قدرت حکام در ولایات بود. او بهدنبال حکومتی قانونی، مسئول و پاسخگو بود. تلاشهای جدی او در مدرنکردن حکومت ایران شناخته نیست. اولین آیین دادرسی را بههمت یوسف خان مستشارالدوله تدوین کرد و دستگاه قضائی نوینی را پایهگذاری کرد. ایده جذب سرمایهگذاری خارجی برای توسعه اقتصادی ایران را در برنامه قرار داد و کشیدن راهآهن سراسری را در برنامه گذاشت. بدین خاطر فتوای جواز آن را از حاج ملاصادق مجتهد بزرگ آن عصر در قم گرفت. او با تأسیس روزنامهها سعی در تربیت و آگاهیبخشی عموم داشت. در دوران وزارت جنگ نیز با استخدام معلم از اتریش دست به اصلاح و ایجاد قشون نمونه زد. همچنین با تأسیس مدرسه نظامی به تربیت افسران نظامی برای قشون همت گماشت.
اقلیت مخالف اصلاحات
شاه، شاهزادگان و درباریان قدرت اصلی در سلطنت قاجار بودند. این اقلیت با هرگونه اصلاح و تغییر مخالف بودند. آنها در مقابل قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار که دل در گرو اصلاح داشتند به مخالفت پرداختند و آنها را از صحنه خارج کردند. اقلیت وابسته تربیتیافته نظام خودکامگی بودند و سودایی جز قدرتطلبی، سودجویی و بهرهگیری از رانت قدرت نداشتند. آنها قدرت و اقتصاد مملکت را ملک انحصاری خود میدانستند و مردم را رعیت خود میپنداشتند. در طول تاریخ ایران اقلیت وابسته به سلطنت، در مقابل نهاد صدارت بودند. سپهسالار با حمایت شاه در شعبان 1288 هق به صدارت رسید. او از این فرصت بهدست آمده بهره جست و بخشی از اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود را در عمل به تجربه درآورد. (آجودانی، 1387: 229). با صدارت او فرصت مناسبی برای حضور روشنفکران عصر در صدارت و وزارت فراهم آمد. او بهدنبال آن بود تا رابطه نوینی بین حاکم و محکوم و اصولی نو بر ایران استوار سازد و میخواست حاکمیت و قدرت را مسئول، محدود و پاسخگو و عدالت قانونی را جایگزین ستمگری سیاسی کند.
ولایات و مناصب دولتی، در اختیار شاهزادگان و وابستگان سلطنت بود. آنها قاعده و قانونی در اداره امور نداشتند و خود را پاسخگو و مسئول نمیدانستند. سپهسالار بهدنبال استوارسازی قاعده و قانون بود. این اقدام سپهسالار ستیز اقلیت حاکم را برانگیخت. آنها صدراعظم را بزرگترین دشمن میدانستند. این نخستین برخورد قانون با قدرت بیمسئولیت بود که شاهزادگان و درباریان را نشانه گرفته بود. شاهزادگان حکومت ولایات را در انحصار و بلکه تیول خود میپنداشتند. چهل پسر خاقان مغفور دارای حکومتهای مستقله بودند. شاه هشت برادر داشت که جمیع آنها حاکم بودند. حالا ظلالسلطان و کامران میرزا، پسران شاه هم به ثمر رسیده بودند. ظلم هرکدام کافی بود که دنیایی را به آتش بسوزاند (آدمیت، 1387: 229).
رویارویی سپهسالار با این جماعت، مثابه رویارویی با سلطنت بود. گرچه در ابتدا متکی به پشتیبانی شاه بود، اما در این کشاکش، جناح اقلیت حکومت بر نهاد صدارت درنهایت پیروز شد.
اقدامات صدراعظم
سپهسالار بهدنبال برقراری تنظیمات و سازماندهی اداری و سازمانی دولت بود تا زمینهساز ترقی ملک و ملت باشد. او طی دستورنامهای در 1288 ق اعلام کرد:
باید مناصب به لیاقت باشد.
رشوه، پیشکشی، تعارفی و هدیه را ممنوع ساخت و سنت دیرینه ایرانیان را شکست.
مالیات هر ولایات را تعیین و اعلام کرد.
قوانین و حقوق ملت را در مساجد اعلام کرد.
هر حاکمی برخلاف قانون رفتار نماید مردم حقدارند او را خلع کنند.
هنر مبنای تحصیل ثروت شد.
اشخاص را برای امور انتخاب میکرد، کارها جهت اشخاص نبود.
تأسیس دستگاه عدلیه.
تدوین پیشنویس قانون اساسی.
تلاش برای جذب سرمایهگذاری خارجی برای رونق اقتصادی.
پیامدها
اقلیت قدرتمند حاکم که خود را از هر قانونی مستثنی میدانستند، اقدامات سپهسالار و طرح قانون را نوعی توهین به خود میدانستند و به مخالفت با صدراعظم اصلاحطلب پرداختند. آنها از هر ابزاری برای ضربه زدن به سپهسالار بهره میجستند. صدراعظمها بخشی از حکومت و سلطنت و وابستگان آن بخش دیگر بودند که حاکمیتی دوگانه را شکل میدادند؛ طمعورزی و رانتخواری، بیماری مزمن و رایج حاکمان بود.
بهقول سپهسالار، صنف شاهزادگان یک مشت قجر پوسیدهاند که حکومت آنان مایه ویرانی ایران و وجود آنها مانع ترقی بود. صف اول رویارویی با صدراعظم اصلاحطلب، آنها قرار داشتند (آدمیت، 87).
اولین برخورد با شاهزاده حسامالسلطنه، عموی شاه، سردار و فاتح هرات و حاکم خراسان، صورت گرفت. تخلف سردار حسامالسلطنه از دستورنامه موجب عزل او از ولایت خراسان شد. سپهسالار فرمان عزل سردار را امضا کرد. برخورد قانونی با شاهزادگان و عزل آنها جبهه متشکلی از آنها را در تهران علیه صدراعظم بهوجود آورد. ناصرالدینشاه نتوانست در مقابل فشارهای سازماندهیشده روسها مقاومت کند که توانسته بودند همه مخالفان او را یکپارچه کنند. سپهسالار با همکاری روسها، شاهزادگان، همسر شاه، درباریان، سرداران معزول و روحانیونی که حکم تکفیر و واجبالقتلی او را صادر کرده بودند از صدارت عزل شد.
منابع
آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران، انتشارات گستره، 1387.
سریعالقلم، محمود، اقتدارگری ایرانیان در عصر قاجار، فرزان، 1390.
سریعالقلم، محمود، فرهنگ سیاسی، نشر فرزان،1389.
غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ پژوهشی در آسیبشناسی اخلاقی ایرانیها، تهران دات، 1392.
فیرحی، داود، تاریخ تحول دولت اسلام، انتشارات دانشگاه مفید، 1391.
مهدینیا، جعفر، وزیرکشی، از بزرگمهر تا به امروز، ج 1، انتشارات امید فردا، 1393.
منبع:چشم انداز ایران
منتشر شده در
اندیشه
چهارشنبه, 09 آبان 1397 07:11
پیام تسلیت مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم به مناسبت درگذشت جناب آقای مشهدی علی احمدی(ره)
بسمه تعالی
انا لله و انا الیه راجعون
دانشمند گرامی حضرت حجت الاسلام جناب آقای رضا احمدی بندرعباسی (زید عزه)
خبر درگذشت تأسف برانگیز پدر بزرگوار، شریف و مومن حضرت عالی، جناب آقای مشهدی علی احمدی (ره) موجب تأثر و تألم گردید. رحلت ایشان را که با تربیت فرزندانی مومن، خدوم و انقلابی خدمات شایانی به اسلام و انقلاب داشتهاند، به حضرتعالی و خانواده گرامی و همه بستگان داغدار تسلیت عرض مینماییم. از پیشگاه حضرت حق برای آن فقید سعید که از مؤمنین و محبین اهل بیت بود، آمرزش الهی و حشر با حضرات معصومین علیهم السلام را خواهانیم و برای جنابعالی و همه بازماندگان صبر و اجر جزیل آرزومندیم.
ایام عزت، سربلندی و موفقیت شما مستدام باد
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
۹/۸/۱۳۹۷
انا لله و انا الیه راجعون
دانشمند گرامی حضرت حجت الاسلام جناب آقای رضا احمدی بندرعباسی (زید عزه)
خبر درگذشت تأسف برانگیز پدر بزرگوار، شریف و مومن حضرت عالی، جناب آقای مشهدی علی احمدی (ره) موجب تأثر و تألم گردید. رحلت ایشان را که با تربیت فرزندانی مومن، خدوم و انقلابی خدمات شایانی به اسلام و انقلاب داشتهاند، به حضرتعالی و خانواده گرامی و همه بستگان داغدار تسلیت عرض مینماییم. از پیشگاه حضرت حق برای آن فقید سعید که از مؤمنین و محبین اهل بیت بود، آمرزش الهی و حشر با حضرات معصومین علیهم السلام را خواهانیم و برای جنابعالی و همه بازماندگان صبر و اجر جزیل آرزومندیم.
ایام عزت، سربلندی و موفقیت شما مستدام باد
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
۹/۸/۱۳۹۷
منتشر شده در
اخبار
شنبه, 07 مهر 1397 07:53
دین ابزاری و تجربه های تاریخی
رضا احمدی (پژوهشگر)
مقدمه، یک واقعه!
در سال 1265 ق، قصابی در وسط میدان صاحب الامر تبریز می خواست گاوی را ذبح کند، گاو بند را پاره و از زیر دست قصاب فرار کرد و داخل مسجد صاحب الامر شد. قصاب ریسمانی برد و بر گردن گاو اندار زد و طناب پاره شد، قصاب نقش بر زمین شد و مرد. گاو فرار کنان وارد خانه متولی مسجد شد و در شهر شایع گردید که امام زمان معجزه کرده است و قصاب که قصد کشتن گاو را داشت کشته است. بانگ صلوات مردم بلند شد. به میمنت معجزه صاحب الامر بازار شهر را تا یک ماه آذین بستند و چراغانی کردند. اعلام کردند که تبریز دیگر شهر صاحب الامر و مقدس است، مردم تبریز از پرداخت مالیات و حکم حاکم معاف هستند. گاو را مقدس اعلام کردند. عده ای بر پشت آن سنگر گرفتند.
گاو را به منزل میرفتاح بزرگ شهر بردند، جلی از بافته کشمیر بر آن انداختند، خدام و فراش بر آن بگماشتند. هر روز شفای مریضی در شهر شایعه میشد، که کور بینا شد، فلان گنگ به زبان آمده، پای لنگ شفا یافته است. مردم دور و نزدیک دسته دسته با چاوشی، نذر، نیاز و صلوات به زیارت گاو میرفتند و زوار در صف ایستاده به تبرک بر سم گاو بوسه می زدند. جماعتی در پشت گاو مقدس سنگر گرفته بودند. بزرگان شهر به گرد آن جمع شدند. هیچ کس توان مقابله با آنها را نداشت. زیرا آنها با ابزار دین معجزه صاحب الامر رو در رو می شدند. هر کس برای زیارت می آمد جهت تبرک مویی از گاو می کند و به تبرک می برد، بعد از چندی مویی بر بدن گاو باقی نماند، زیرا زوار برای تبرک کنده بودند.
هر روز معجزه و آوازه ای تازه بر سر زبان ها می انداختند، بزرگان نذورات، پرده و فرش و ظرف می فرستادند، کنسولگری انگلیس هم چهل چراغی فرستاد که هم اکنون زیر گنبد مسجد آویزان است. حشمت الدوله حاکم شهر از بیم عوام، که مخالفت با این اتفاق، مخالفت با امام زمان خواهد بود، درمانده بود، از قضا گاو مرد و چند روز مردم شهر به عزاداری پرداختند. غوغا اندکی فرو نشست و امیرکبیر طراحان این واقعه را سیاست کرد. سوء استفاده ابزاری از دین و مقدسات و امام زمان به گونه ای شد که کسی جرأت مخالفت با یک گاو را نداشت.[1]
تعریف دین
دین شناسان، کلمه «دین» که در انگلیسی «Religion» خوانده می شود، شامل همه ادیان می دانند.[2] تعریف صاحب نظران ادیان با متکلمان ملل و نحل متفاوت است، متکلمان، ادیانی را که منشأ الهی دارند، دین می شمارند. علامه طباطبایی، دین را مجموعه ای از برنامه های عملی هماهنگ با نوعی جهان بینی می داند که انسان برای رسیدن به سعادت خود، آن را وضع می کند و یا از دیگران می پذیرد.[3] فیل ذاکر من، دین آموختهای اجتماعی است. افراد، دین و مذهبشان را از افراد دیگر می آموزند و کسب می کنند.[4]
استاد مطهری، دین، استوارترین ستون حیات مادی و معنوی و امنیت روانی آدمی است که به او عزت و شرافت می بخشد و نور ایمان و اخلاص را در جانش می افروزد و او را از زنجیر اسارت های نابخردانه آزاد می سازد. اگر در تاریخ بشریت فداکارى دیده می شود و یا نیکوکارى و خدمت به خلق دیده می شود و یا شجاعت و شهامت در برابر زور و استبداد دیده می شود و یا یک سر مو تجاوز نکردن از حدود و مدار خود به حدود و مدار دیگران دیده می شود، همه اینها در پرتو دین و توجه به خداى یگانه بیناى شنواى علیم حکیم بوده است. آیا نیروى دیگرى و قدرت دیگرى می تواند در این جهت با دین رقابت کند و یا ادعا کند که صد یکِ آنچه دین انجام می دهد، انجام دهد؟[5]
جامعه دینی
هر تعریفی برای جامعه دینی داشته باشیم چه آن را «جامعه ای که به غایات و آمال دینی توجه دارد» یا «جامعه اخلاقی» یا «جامعه ای مبتنی بر شعائر و دستورالعمل های دینی» بدانیم، این واقعیت هست که بعضی از جوامع، رنگ و بوی دینی گرفته اند و دین نهاد اصلی یا یکی از نهادهای اصلی با بیشترین تأثیر در آن است. این جوامع عمدتاً مبتنی بر حوادث و رخدادهای دینی است، آنها دست خداوند را در امور جهان و در کار می دانند و همه امور جامعه در چهارچوب دین فهمیده می شوند. دین و جامعه دینی مثل هر پدیده دیگر در معرض آفات و آسیبها قرار دارند. آفات و آسیبهای جامعه دینی، نوع خاصی از آسیبها است. از آسیبهای خاصی که جوامع دینی را تهدید میکند، استفاده ابرازی از دین می باشد.
استفاده ابزاری از دین
همه چیز در دنیای ما در معرض زوال، انحطاط، تحوّل و تغییر است. اندیشه و باورهای دینی نیز همانند همه امور انسانی از آفات دنیای خاکی به دور نیستند. اما در جوامع دینی، دین داران. متولیان آن، پرداختن به آفات دین را بر نمی تابند و لذا طرح آن با دشواری روبرو است. و همین مسئله موجب شده که کسی جرأت سخن گفتن از آسیب های دینی را پیدا نکند.
در حوزه دین شناسی، در غالب موارد، آفات دین حتی اجازه بروز هم نیافته است و هر کاری از این دست، به سرعت به بدعت و رفض متهم شده و مهجور ماندهاند. در حالی که آفات موجود در باورها و اندیشه دینی رابطهای ضروری با دین ندارند، بلکه همواره اتفاق می افتند.[6]
اگر دین نقشی ابزاری پیدا کند و در خدمت تمایلات و مطامع اشخاص قرار گیرد، و در حوزه اقتدار این و آن واقع شود، آسیبهای جدی به دین و دینداری وارد می گردد. وقتی دین و دینداری نقش ابزاری بیابد، رنگ تمایلات و مطامع اشخاص زده می شود. آنان که دین را در راه قدرت و سیاست و مدیریت و حکومت دلخواه خود خرج می کنند و در این راه بخشهایی از دین را مطرح می کنند و رونق می دهند و بخشهایی را پوشیده می دارند و مسکوت می گذارند، موجبات آسیب به دین و سستی ایمان مردمان را فراهم می کنند.[7]
آنگاه که مؤمنان و متولیان دین در جامعه دینی، بخشیهایی از دین را که در راستای منافع خود می دانند، برجسته کرده و به ابعاد دیگر دین که در راستای منافع آنها قرار ندارد، بهایی داده نمی شود آن ابعاد مغفول واقع می شوند. هر پدیده ای که در عرصه اجتماع نقش سازنده و مثبت دارد، ظرفیت این را دارد تا دچار آسیبهایی گردد. و هر پدیدهای که نقش پررنگتری در پیشبرد و اصلاح جامعه دارد در صورت سوء استفاده میتواند بیشترین آسیب هم به جامعه وارد کند. اگر دین به گونه ای اصولی و بر مبنای صحیح در جامعه اجرایی نگردد و برداشتهای سلیقه ای و اهداف شوم در آن گنجانده شود، بی شک بالاترین آسیب را باید برای دین فرض نمود. گاندی در این باره می گوید: فجیع ترین و بی رحمانه ترین جنایتی که تاریخ به ثبت رسانیده است، زیر پوشش دین یا انگیزه شریف انجام شده است.[8]
ما و استفاده ابزاری از دین
تک ساحتی شدن مسلمانان و توجه به یک بُعد دین و واگذاشتن دیگر ابعاد آن، ابزار دست گروه های جهادی در دهههای اخیر شده است و جهاد، مقاومت، انقلابی گری به همراه نوعی سلفیگری بُعد شاخص اسلام شد و ابعادی چون اخلاق، عدالت اجتماعی و قسط، حق الناس، به رسمیت شناختن حقوق دیگران و... از ابعاد غیر قابل انکار دین، به فراموشی سپرده شد و از اسلام چهره ای خشن، بی رحم، مخالف مدنیت و توسعه برای جهانیان به نمایش گذاشت و در نتیجه موجب اسلام هراسی و وارد آمدن اتهام ترور به مسلمانان شد. گروه های جهادی چون داعش، النصره و طالبان فقط به جهاد، مقاومت و ایثار توجه دارند.
جامعه ما هم از امواج فرهنگ جهادی دوره معاصر جهان اسلام در امان نماند و توجه بیش از حد به جهاد، مبارزه و ایثار، سبب شد که دیگر معارف دینی مغفول واقع شوند. گویا در اسلام غیر از جهاد و مبارزه اصول دیگری وجود ندارد؟ همه خط مشی ها و برنامه ها بر اساس این اصول نوشته و بسیاری از نیازهای اولیه به فراموشی سپرده شد.
تک ساحتی شدن، آسیب های جدی بر جامعه وارد کرد و همه سرمایه ها و توان جامعه را مستهلک نمود و دیگر ابعاد فراموش گردید. کارنامه چهار دهه ما این شد: فاصله طبقاتی وحشتناک، فساد سیستمی، فراموشی اخلاق، تبدیل غارتگری به اخلاق روزمره، پایین آمدن آستانه تحمل، کمی بهره وری، پایین آمدن آستانه تحمل جامعه، حاشیه نشینی گسترده، اعتیاد، طلاق، تورم افسارگسیخته، بیکاری، فقدان شفافیت و پاسخ گویی، بی توجهی به بیت المال و منافع ملی کشور، انزوای بین المللی، فرار مغزها، پانزده میلیون پروندهای دستگاه قضائیه، و... .
به گزارش خبرنگاران جوان؛ اوضاع توزیع درآمدی ما چندان خوب نیست. یعنی فاصله اقشار کم درآمد ما به نسبت قشر پردرآمد بسیار زیاد است. یا در تازه ترین گزارش سازمان شفافیت بین الملل در زمینه شاخص ادراک فساد، ایران با یک پله صعود نسبت به سال گذشته، در رتبه 130 از بین 180 کشور، مورد بررسی قرار گرفته است.
این شاخص های ناگوار ناشی از تک بعدی نگری به مسایل دینی و استفاده ابزاری است که ضرر کننده اصلی در ایران، دین و ایمان و سرمایه های ملی است.
عوامل استفاده ابزاری
ماهیت دین به گونهای است که ظرفیت سوء استفاده را دارد. ویژگی های ذیل در سوء استفاده از دین مؤثر میباشند:
۱. قرائت پذیری: «قرائت های مختلف از دین»، مقوله ای علمی و فرهنگی است اما عده ای آن را دستاویز مطامع و اغراض و اهداف خود قرار می دهند. آنچه موجب سوء استفاده از دین می شود، قرائت پذیر بودن آن است و این مسئله آن را در معرض سوء فهم های مختلف و بعضاً متعارض قرار می دهد. قرائت پذیری دین در دورههای مختلف تاریخی به اختلافات فرهنگی و اجتماعی انجامیده و بهانه برای شکل گیری نزاع های فکری و جنگهای بی رحمانه ای در تاریخ شده است؛ قرائتهایی از دین، تبعیض آمیزترین و مخرب ترین قشربندی های اجتماعی را توجیه نموده است.[9]
مبارزه مذهب علیه مذهب، از حربههایی است که همیشه در دست حاکمان مستبد و استعمارگران بوده است و در طول تاریخ، دین در حکم سلاحی کم هزینه و سودمند برای بهره گیری بیشتر بوده است. آنگاه که از دین قرائتی ایدئولوژیک، صورت گیرد، موجب می شود که باوری مطلق، انعطاف ناپذير، تماميت خواهانه، توجیه گر و اتوپيانگر، خيال پرداز را به نمایش گذارد و در راستای تحقق آن از هر هیچ امر کوتاهی نمی کند.
۲. ایمان: آنگاه که انسان به ایده ای گرایش و سپس به اعتقاد قلبی و ایمان تبدیل می شود، همه جهت گیری ها و رفتار فرد ایمان آورنده را تحت تأثیر قرار می دهد. ایمان بر خواسته از باورهای عوامانه، سطحی، عقل ستیز و خرافی، آثار آن بر رفتار فرد آشکار می شود.
پس ایمان بعد غیر جسمانی انسان است که میسر و جهت گیری های او را مشخص می کند.
۳. مطامع شخصی: انسان دارای تمایلات نفسانی است. او همه چیز را برای خود می خواهد و سوی خواستههای نفسانی او حد و مرزی ندارد. بعضی از انسانها دین را بر اساس مطامع شخصی تفسیر میکنند. اینجاست که دین اسیر دست طرفدارانش می شود. با نگرش سطحی به تاریخ در مییابیم که تاریخ مملو از سوء استفاده از ادیان مختلف و ایمان پیروان آنها است، و سوء استفاده هم مختص ادیان خاصی نیست.
گونه شناسی
دین، همانند بسیاری از پدیده های اجتماعی دیگر، علاوه بر کارکردهای مفید و مؤثری که دارد، آنگاه که قرائتها خاص و جهت دار از آن صورت میگیرد، نقش تخدیری و تخریبی گسترده ی می یابد. در دنیا هیچ دین و آیینی را نمی توان یافت که فقط در راستای سعادت و خوش بختی بشریت به کار گرفته شده باشد و بلکه در موارد و نمونه های بسیار، عامل انحطاط، سقوط و سودجویی و بهره کشی های غیراخلاقی از سوی برخی تبدیل شده است.
نگاه ابرازی به دین، آن را در خدمت تمایلات و مطامع شخصی قرار میدهد، این وضعیت در لایههای مختلف اجتماعی وجود دارد:
۱. شخصی؛ گاهی شخص مؤمن به یک دین و مذهب، برای اینکه به مطامع شخصی خود دست یابد، برای خود وجهه و اعتبار دینی دست و پا می کند، و این اعتبار مذهبی را دست مایه رسیدن به خواسته های دنیوی و دست یابی به مناصب قرار می دهد. این اتفاق در جامعه مذهبی بوجود میآید زیرا وجهه مذهبی، دارای اعتبار و در این جامعه خریدار دارد. ریش تسیبح، یقه بندی، لباس سیاه، سلام صلوات، مکه، کربلا، مشهد، گریه، نذری و روضه، دعا، قمه، هیئت، سینه زنی و اسامی ائمه بر اماکن کسب و سفره ام البنین، گهواره و... هر یک از این وجوه نوعی اعتبار و اعتماد فراهم میآورد که از سوی افرادی خاص مورد سوء استفاده قرار می گیرد که به نوعی به استفاده ابزاری از دین می انجامد. لسان الغیب در این باره می آورد:
واعظان كین جلوه بر محراب و منبر می كنند
چون به خلوت می روند آن كار دیگر می كنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
كاین همه قلب و دغل در كار داور می كنند[10]
بعضی با تظاهر به دینداری بر این باورند که از همه بالاترند، در صورتی که این گونه نبوده و برتری انسان ها به سجایای اخلاقی و تقوا است، نه به ظاهر.
۲. روهی؛ در آیه ی ۷۹ سوره بقره، اهل کتاب را بخاطر استفاده ابزاری از دین سرزنش می کند: «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً»، وای بر کسانی که با دست خودشان کتابی می نگارند و سپس می گویند این از سوی خدا آمده است تا آن را به یک بهای اندکی بفروشند. یا در سوره توبه آیه ۳۰ می فرماید: «روحانیت شان، احبار و رهبانانشان را به جای خدا ارباب می گرفتند.»
اگر دین به عنوان یک منبعی الهام بخش در زندگی سیاسی برای ترویج و پایبندی به ارزش های اخلاقی مورد توجه قرار گیرد آسیبی ندارد، آسیب ها هنگامی اتفاق می افتد که استفاده ابزاری از دین صورت بگیرد.
استفاده ابزاری از دین توسط برخی از گروه های سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ تا به امروز برای پیشبرد اهداف و مطامع نفسانی خود، خاطره خوبی نداشته است. آنها از دین ابزار خشن و بی رحمانه می آفرینند و معمولاً قرائتی ایدئولوژیک از مذهب ارایه می کنند. این وضعیت در بین همه ادیان دیده شده است. خوارج اولین گروه در بین مسلمانان بودند که قرائتی ایدئولوژیک از اسلام ارائه کرد، آنها با شعار «لاحکم الا لله» به کشتار دست زد. در عصر ما، طالبان، النصره و داعش و... با شعار «لااله الا الله» و استفاده از آموزههای دینی به تربیت عناصر انتحاری مبادرت کرده که خود را در بین مردم بی گناه منفجر می کنند، زنان را به اسارت در آورده و در بازار بردگی به فروش می رسانند. جنایات داعش علیه زنان و فروش آنان در بازار بردگی، بریدن سر با اره برقی، آتش زدن، در آب غرق کردن و نابود کردن آثار باستانی و در کل، کارنامه آنها در عراق و سوریه گوشه ای از رفتار آنهاست.
عماد افروغ گوشهای از استفاده ابزاری در ایران را روایت می کند: «سیاست آنچنان قدسی شده بود که مانع نقد می شد. البته این قدسیت سیاست را گره بزنید با جایگاه روحانیت و عدم نظارت سایر روحانیون، به این ترتیب آنقدر قداست را بالا بردند که نقد با مانع سنگینی مواجه شد و بعد توجیه ها و تطهیرها هم باعث شد که نقدهای بالقوه هم به فعلیت نرسد. وقتی [روحانیت] در قدرت آمدند و قداستی هم به قدرتشان بخشیدند، هم خودشان تصدی کردند و هم آن نظارت را تحت الشعاع قرار دادند و هم خودشان به حکومت دینی وجاهت و قداست بخشیدند.»[11]
در چند دهه اخیر نقش مذهب در سیاستهای داخلی اکثر کشورهای اسلامی افزایش یافته است. گروه های اسلامگرا در کشورهایی چون مصر، الجزایر، مراکش و ایران، با استفاده از مذهب به عنوان ابزاری در جهت به چالش کشیدن دولت های وقت استفاده کردند.
عربستان، در ذیل اسلام وهابی برای پیشبرد، اهداف سیاسی، امیال خود از مذهب بهره می برد. آنها توانسته اند شبکه ای وسیع از مساجد و ائمه جمعه و جماعت به همراه سازمان های مذهبی در سراسر جهان را سازمان دهند و حتی گروهایی چون طالبان و داعش و... را به وجود آورند و این مجموعه های دینی به پیاده نظام دولت سعودی تبدیل شده اند.
۳. دولتها؛ دولت ها با استفاده از شعارهای مذهبی، اهداف سیاسی و دنیوی خود را پیش می برند. نمونههای زیادی در تاریخ ایران و جهان اسلام وجود دارد که سلاطین و حکام دین و مذهب را وسیله برای پیشبرد اهداف و امیال خود قرار دادهاند و با استفاده از شعارهای مذهبی گروه های زیادی را در راستای اهداف خود جذب می کنند. از پیوندی که بین دین و سیاست بوجود میآید معمولاً سیاست دست بالا را دارد و به دین نگاه ابزاری دارند.
باز خوانی تاریخی
استفاده ابزاري از دين نه تنها موضوع تازه ا يي نيست بلكه يك واقعه تلخ تاريخي است كه احساسات مذهبی مردم دستاویز برای استفاده افراد، گروهها و حکومت ها می شود. در اینجا به چند نمونه تاریخی اشاره می کنیم:
۱. نگ های صلیبی: پاپ اوربان دوم در جریان شورای کلرمونت، در سال ۱۰۹۵ میلادی، آزادی سرزمین مقدس را خواستار شد. عزیمت نخستین جنگجویان صلیبی در ۱۵ آگوست ۱۰۹۶، مصادف با روز عروج مریم، آغاز شد.
پیتر، راهب واعظ شهیر فرانسوی بر الاغی سوار و سراسر اروپا را با نطق های آتشین خود همه را به جهاد علیه مسلمانان کافر دعوت کرد تا برای ظهور حضرت مسیح در هزاره تولد آن حضرت خود را بیت المقدس برسانند. توده های مؤمن برای ثواب و دیدن مسیح، آماده حرکت به سوی بیت المقدس شدند. او موفق ترین شخص در میان واعظان پیام اوربان است و در میان پیروانش احساسات افراطی و متعصبانه را رواج داده بود. یک میلیون نفربسیج شدند و با شعار آزادسازی قدس به حرکت در آمدند و بر لباس خود علامت صلیب کشیدند. تا اخلاص خود ر اعلام دارند.
در حالی که طراحان این جنگهایی که دویست سال طول کشید، پادشان و کنتها و بازرگانان اروپایی بودند که بوسیله شعار آزادی قدس به ثروت شرق اسلامی دست یابند. آنها خود را در پشت شعار آزادی سرزمین مقدس و ظهور حضرت مسیح پنهان کرده بودند.
۲. تشکیل دولت مقدس: عدهای از یهودیان که به فرقه صهیون شهرت یافتند، با شعار بازگشت به سرزمین مقدس برای پایان دادن رنج چند هزار ساله یهودیان، در پی دست یافتن به فلسطین برآمدند. صهیونها گروهی بودند که در پشت شعارهای دینی در پی دست یافتن به اهداف سیاسی و گروهی خود هستند و در این راه از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند.
اردشیر بابکان بنیان گذار دولت ساسانی، سیاست اتحاد دین و دولت را پایه گذاری کرد. هنگامی که اردشیر به قدرت رسید، در پی این بود که دین مزدیسنی را که در زمان اشکانیان در کنار حکومت قرار داشت با حکومت یکی سازد و از آن به عنوان حربه سیاسی بهره برد. عامل اجرای این سیاست از زمان اردشیر به بعد موبدی به نام کرتیر، موبد پرنفوذ دوران ساسانی بود که در مدت سلطنت شش پادشاه از اردشیر یکم تا نرسه می زیسته است. پادشاهان ساسانی خود را کارگزار اهورا مزاد می دانستند.[12]
در دوره اسلامی همه، از خلفای راشدین گرفته تا بنی امیه، بنی العباس، سلاطین عثمانی و... خود را جانشین رسول خدا و حکم خود را حکم الله می دانستند. خلافت طی سدهها، هاله ای از قداست بر پیرامون خود کشید و هر کس که دم از مخالفت با آنها میزد فوراً با چماق تکفیر بر فرقش می کوبیدند و او را مرتد و خارج از دین معرفی می کردند (جان، مال و ناموس او را بر خود حلال می دانستند.) و صدای وا مصیبتای آنها بلند می شد که ما جانشین و خویش و کس و کار پیامبریم.[13]
معاویه امام جمعه و جماعت بود و بر منبر می رفت و مردمان را به تقوا و پرواپیشگی فرا می خواند، و با نقاب دین و دین داری و امامت جمعه و جماعت و پیشوایی مسلمانان، بساط سلطنت و ملوکیت به پا کرد و خود را بر جان و مال و ناموس مردمان مسلط کرد و خودکامگی نمود.[14]
عباسیان با پرچم اسلام، هشتصد سال بر جهان اسلام حکومت کردند. آنان پانصد سال در بغداد و سیصد سال در قاهره حکم راندند. بنیاد خلافت عباسی از همان آغاز، مبتنی بر خدعه و تفرقه اندازی و استفاده ابزاری از دین و خویشاوندی پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) بود.[15] آنها خوشاوندی پیامبر را محملی برای برای رسیدن به ثروت، قدرت و راه رسیدن و حفظ قدرت می دانستند، آنها خود را اهل بیت و مصداق آیه ذوی القربی دانسته و قدرت خلافت را ارثیه خود از پیامبر می پنداشتند. عوام الناس هم تحت تأثیر این امواج تبلیغاتی به آنها تمکین کردند. برای اثبات قداست خود روایاتی جعل و کتابهای انبوهی نوشتند و علما بر آن شهادت دادند.
سلاطین محلی، در ایران نیز خود را نماینده خلافت و مجری شریعت میدانستند و با القابی چون ناصرالدین، رکن الدین، غیاث الدین، معزالدین و... که از سوی خلیفه به آنها عطا می شد و شرعی بودن حکومت آنها را تأیید می کرد، حکومت اسلامی واجب الاتباع داشتند.
پس از عصر خلافت و تشکیل دولت ملی صفوی در ایران، سلاطین این دولت نیز، خود را مرشد کامل و نماینده امام عصر می دانستند. در اندیشه سیاسی عصر صفوی، شاه، را سایه خدا و مظهر خدا (ظل الله) و نائب امام زمان می دانستند.[16]
سلاطین این سلسله، از این جهت که خود را اولاد پیامبر می دانند این امتیاز را دارند که مردم ایران آنها را معصوم می دانند، یعنی عقیده دارند اخلاق و رفتار شاه هر چه باشد مرتکب گناه نمی شود و هر تصمیمی بگیرد بی عیب و نقص می باشد... شاه ایران مقام ریاست مملکت و ریاست مذهب را هم دارا می باشد و این دو مقام، دو تکیه گاه قوی و مستحکم برای قدرت نامحدود مطلق می باشد. فرامین شاه در حکم احکام آسمانی می دانند و آن را وحی منزل می پذیرند.[17]
سلاطین صفوی حاکمیت خود را حکومت از جانب امام زمان میدانستند و شعار اصلی این دوره دعا برای ظهور آن حضرت بود و عقیده بر این بود که انتهای حکومت صفویه با ظهور آن حضرت مقارن می گردد و روایاتی هم برای این امر در منابر و مساجد می خواندند و کتابهایی در این باره نوشته شد.
ایرانیان به شدت بر این عقیده اند که در اصفهان و دو شهر دیگر ایران یک طویله مختص اسب امام زمان وجود دارد که طویله صاحب الزمانی می نامیدند.[18] در این طویلهها همیشه دو اسب زین کرده با زین طلا آماده بود که یکی مخصوص حضرت و دیگر برای شاه بود تا امام زمان ظهور کرد بر این اسب سوار شود. شاهان صفوی که خود را جانشین امام معصوم پنداشته و تمام کار های خود را منصوب به فرمان آنها می کردند. شاه عباس دوم امام علی را در خواب می بیند: که می فرمایند، می خواهم ابوترابیان را برطرف کنم، برو قندهار را مفتوح ساز. پس از این شاه فرمان جنگ را مستقیما از امام معصوم گرفته و برای نجات شیعیان و تصرف قندهار ... می شتابد.[19]
۳. گروه فشار صفویه: شاه اسماعیل گروهی بنام تبرائبان تجهیز کرد تا در کوچه و بازار به راه افتند و نه تنها خود به سب و لعن بزرگان اهل سنت مبادرت ورزند بلکه همگان را نیز مجبور و بدین کار نمایند. آنها در تظاهر به دوستی آل عصمت و طهارت و اظهار عداوت به اهل سنت و جماعت زیادروی می کردند.[20]
۴. استخاره و به توپ بستن مجلس: محمد علی شاه برای به توپ بستن «خانه ملت» یا زندانی ساختن و تبعید آزادی خواهانی که بر حفظ دستاوردهای مشروطه تأکید داشتند ـ شاه «اسلام پناه» که «سایه خدا» روی زمین است ـ به مقتضای «استخاره» خود عمل کرده است! مسئول استخاره کردن وی سید محمد زنجانی معروف به «میرزا ابوطالب زنجانی» بود که دست کم و در نهایت در ردیف مخالفان جدی مشروطه قرار داشته است. شاه موضوع استخاره خود را نوشته و درون پاکتی می گذاشت و برای میرزا ابوطالب می فرستاد و روی پاکت قید می کرد که وی استخاره بگیرد. میرزا نیز نتیجه استخاره را می نوشت و برای شاه می فرستاد. روزی برای استخاره به توپ بستن مجلس شورای ملی و گرفتن جان نمایندگان مردم و مدافعان مجلس به میرزا ابوطالب می نویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم پروردگارا اگر من امشب توپ به در مجلس بفرستم و فردا با قوه قهریه مردم را اسکات نمایم خوب است و صلاح است استخاره خوب بیاید و الا فلا یا دلیل المتحیرین یا الله.»
و به ادعای میرزا ابوطالب که خود از مخالفان مشروطه است، پاسخ قرآن مثبت می باشد و مایه پیروزی.[21]
پیامدهای استفاده ابزاری
حکایت برجسته و پررنگ کردن برخی از دستورات دینی و عمل به بعضی از آن و کنار گذاشتن بعض دیگر، سرنوشت محتوم همه ادیان است. قرآن به پیامدهای این آسیب هشدار می دهد «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»[22] امام علی(علیه السلام) در تصویری آشکار موضوع را این گونه توضیح می دهد: «فإنّ هذا الدِّینَ قد کان أسِیراً فِی أیْدِی الاشْرارِ یُعْمَلُ فِیه بالهَوی و تُطْلَبُ به الدُّنیا»؛[23] همان این دین در دست بدکاران، اسیر و گرفتار بود؛ در آن کار از روی هوس انجام و بواسطه آن دنیا طلب می شد.
هرگاه دین، محملی برای رسیدن به مطامع شخصی یا گروهی تبدیل شود، دین اسیر در دست دینداران است و آنان دین را در راستای هوای نفس و دنیای خود به کار می برند. با این رویکرد، پیامدهای ناگواری در انتظار دین است و پیامدهای ذیل را به همراه دارد:
۱. دین از اصالت می افتد؛ زیرا دین فقط ابزار توجیه رفتار و اعمال دینداران، پلکان بالا رفتن آنهاست و خودش اصالتی ندارد و قدر و ارزش آن از بین می رود.
۲. بی اعتمادی به دین؛ تبدیل شدن دین به ابزار، موجب بی اعتمادی به دین می شود.
۳. دلبستگی به چنین آیینی رنگ می بازد.
۴. انتظار هدایت و رستگاری از این دین نمی رود.
۵. دین و دینداری نقش محوری خود را از دست می دهد.
۶. ... و دین آرام آرام منزوی می شود.
۷. دین بی اعتبار می شود.
اگر این احساس در انسان پیدا شود که دین محملی است برای مطامع دنیوی، وقتی که سخن از دین گفته می شود و به دینداری توصیه می گردد، شنونده نتیجه می گیرد که مقصدی دیگر در کار است و سخنرانان دینی و توصیه کنندگان به دین و متولیان امور دین، در پی جلب خواستههای خود و رسیدن به تمایلات و مطامع خویش اند. در این صورت، حصارهای باور دینی سخت آسیب می بیند. امیرمومنان علی(علیه السلام) در بیان هشدار دهنده از دوره ای یاد می کند که دین در آن نقشی ابزاری پیدا کرد و حکومت، دین را ابزار سیاست خود و وسیله اقتدار خود گردانید؛ هر جا لازم دید از دین خرج نمود و بدین وسیله قدرت طلبی و اقتدارگرایی خویش را پیش بردند. دین در دست آنان چون ابزاری برای تمایلات و مطامع پلیدشان تبدیل می شود. هرگاه دین به اسارت در آید؛ پیامدهای ناگواری برای همگان به بار می آید. تعبیر «اسیر» برای دین حاکی از آن است که کسانی دین را چون «اسیران» تلقی کنند و آن را مایملک و مملوک خویش بینند و احساس کنند که با آن هر کاری بخواهند می توانند بکنند؛ دین در خدمت آنان باشد و مطیع اوامرشان؛ در خدمت هوا و هوسها یشان. و اگر چنین شود، هر خیانت و جنایتی به نام دین صورت می گیرد؛ و روشن است که چه تصویری از دین و دینداری پیدا خواهد شد و چگونه دین و دینداری آسیب خواهد دید، و در نتیجه دین گریزی باب خواهد شد.
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آندر پیش[24]
-------
یادداشت:
[1] . تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز، نادر میرزا، ص 111.
[2]. فضائی، یوسف، بنیادهای اجتماعی دین، انتشارات چاپار، 2536، ص 140.
[3]. طباطبایی، محمد حسین، شیعه در اسلام، 3-2.
[4]. زاکرمن، فیل، درآمدی برجامعه شناسی، ترجمه خشیار دیهیمی، لوح فکر، 1384، ص 94.
[5]. مطهرى، مرتضی، مجموعهآثار، ج22، ص 78.
[6]. محمدی، مجید، آسیب شناسی دینی، نشر تفکر، 1373، ص 62-61.
[7]. دلشاد تهرانی، مصطفی، رهزنان دین، انتشارت دریا، 1359، ص 231.
[8]. هیلاری رودریگیس، جان اس. هاردینگ، درسنامه دين شناسي، مترجم سیدلطف الله جلالی، پژوهشکده ادیان و مذاهب، 1390 ص 277.
[9]. فونتانا، ديويد، روانشناسي دين و معنويت، مترجم ساوار، ناشر ادیان، 1385 ص 20.
[10]. ديوان حافظ، غزليات، شماره ١٩٩.
[11]. خبرگزاری شفقنا.
[12]. تفضلی، احمد، و به کوشش آموزگار، ژاله. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۶، ص 721.
[13]. معظمي، عبدالعلي، خودكامگي و خودكامگان در تاريخ ايران (تحليل اجتماعي فرهنگي از تاريخ سياسي ايران)، نشرعلم، 1396، ص 69.
[14]. رهزنان دین، ص 234.
[15]. همان، ص 70.
[16]. آقاجری، هاشم، مقدمهای بر مناسبات دین و دولت در ایران عصر صفوی، تهران: طرح نو، چاپ دوم 1389، ص 63.
[17]. همان ص 433.
[18]. شاردون، سیاحت نامه، ترجمه محمد عریضی، انتشارت نگاه، چاپ دوم 1362 ج 8، ص 137.
[19]. آقاجری، 353.
[20]. خودکامگی و خودکامگان در تاریخ ایران، ص 128.
[21]. سایت دین آنلاین.
[22]. بقره، 85.
[23]. نهج البلاغه، نامه 53.
[24]. فردوسی، شاهنامه، ص 1346.
مقدمه، یک واقعه!
در سال 1265 ق، قصابی در وسط میدان صاحب الامر تبریز می خواست گاوی را ذبح کند، گاو بند را پاره و از زیر دست قصاب فرار کرد و داخل مسجد صاحب الامر شد. قصاب ریسمانی برد و بر گردن گاو اندار زد و طناب پاره شد، قصاب نقش بر زمین شد و مرد. گاو فرار کنان وارد خانه متولی مسجد شد و در شهر شایع گردید که امام زمان معجزه کرده است و قصاب که قصد کشتن گاو را داشت کشته است. بانگ صلوات مردم بلند شد. به میمنت معجزه صاحب الامر بازار شهر را تا یک ماه آذین بستند و چراغانی کردند. اعلام کردند که تبریز دیگر شهر صاحب الامر و مقدس است، مردم تبریز از پرداخت مالیات و حکم حاکم معاف هستند. گاو را مقدس اعلام کردند. عده ای بر پشت آن سنگر گرفتند.
گاو را به منزل میرفتاح بزرگ شهر بردند، جلی از بافته کشمیر بر آن انداختند، خدام و فراش بر آن بگماشتند. هر روز شفای مریضی در شهر شایعه میشد، که کور بینا شد، فلان گنگ به زبان آمده، پای لنگ شفا یافته است. مردم دور و نزدیک دسته دسته با چاوشی، نذر، نیاز و صلوات به زیارت گاو میرفتند و زوار در صف ایستاده به تبرک بر سم گاو بوسه می زدند. جماعتی در پشت گاو مقدس سنگر گرفته بودند. بزرگان شهر به گرد آن جمع شدند. هیچ کس توان مقابله با آنها را نداشت. زیرا آنها با ابزار دین معجزه صاحب الامر رو در رو می شدند. هر کس برای زیارت می آمد جهت تبرک مویی از گاو می کند و به تبرک می برد، بعد از چندی مویی بر بدن گاو باقی نماند، زیرا زوار برای تبرک کنده بودند.
هر روز معجزه و آوازه ای تازه بر سر زبان ها می انداختند، بزرگان نذورات، پرده و فرش و ظرف می فرستادند، کنسولگری انگلیس هم چهل چراغی فرستاد که هم اکنون زیر گنبد مسجد آویزان است. حشمت الدوله حاکم شهر از بیم عوام، که مخالفت با این اتفاق، مخالفت با امام زمان خواهد بود، درمانده بود، از قضا گاو مرد و چند روز مردم شهر به عزاداری پرداختند. غوغا اندکی فرو نشست و امیرکبیر طراحان این واقعه را سیاست کرد. سوء استفاده ابزاری از دین و مقدسات و امام زمان به گونه ای شد که کسی جرأت مخالفت با یک گاو را نداشت.[1]
تعریف دین
دین شناسان، کلمه «دین» که در انگلیسی «Religion» خوانده می شود، شامل همه ادیان می دانند.[2] تعریف صاحب نظران ادیان با متکلمان ملل و نحل متفاوت است، متکلمان، ادیانی را که منشأ الهی دارند، دین می شمارند. علامه طباطبایی، دین را مجموعه ای از برنامه های عملی هماهنگ با نوعی جهان بینی می داند که انسان برای رسیدن به سعادت خود، آن را وضع می کند و یا از دیگران می پذیرد.[3] فیل ذاکر من، دین آموختهای اجتماعی است. افراد، دین و مذهبشان را از افراد دیگر می آموزند و کسب می کنند.[4]
استاد مطهری، دین، استوارترین ستون حیات مادی و معنوی و امنیت روانی آدمی است که به او عزت و شرافت می بخشد و نور ایمان و اخلاص را در جانش می افروزد و او را از زنجیر اسارت های نابخردانه آزاد می سازد. اگر در تاریخ بشریت فداکارى دیده می شود و یا نیکوکارى و خدمت به خلق دیده می شود و یا شجاعت و شهامت در برابر زور و استبداد دیده می شود و یا یک سر مو تجاوز نکردن از حدود و مدار خود به حدود و مدار دیگران دیده می شود، همه اینها در پرتو دین و توجه به خداى یگانه بیناى شنواى علیم حکیم بوده است. آیا نیروى دیگرى و قدرت دیگرى می تواند در این جهت با دین رقابت کند و یا ادعا کند که صد یکِ آنچه دین انجام می دهد، انجام دهد؟[5]
جامعه دینی
هر تعریفی برای جامعه دینی داشته باشیم چه آن را «جامعه ای که به غایات و آمال دینی توجه دارد» یا «جامعه اخلاقی» یا «جامعه ای مبتنی بر شعائر و دستورالعمل های دینی» بدانیم، این واقعیت هست که بعضی از جوامع، رنگ و بوی دینی گرفته اند و دین نهاد اصلی یا یکی از نهادهای اصلی با بیشترین تأثیر در آن است. این جوامع عمدتاً مبتنی بر حوادث و رخدادهای دینی است، آنها دست خداوند را در امور جهان و در کار می دانند و همه امور جامعه در چهارچوب دین فهمیده می شوند. دین و جامعه دینی مثل هر پدیده دیگر در معرض آفات و آسیبها قرار دارند. آفات و آسیبهای جامعه دینی، نوع خاصی از آسیبها است. از آسیبهای خاصی که جوامع دینی را تهدید میکند، استفاده ابرازی از دین می باشد.
استفاده ابزاری از دین
همه چیز در دنیای ما در معرض زوال، انحطاط، تحوّل و تغییر است. اندیشه و باورهای دینی نیز همانند همه امور انسانی از آفات دنیای خاکی به دور نیستند. اما در جوامع دینی، دین داران. متولیان آن، پرداختن به آفات دین را بر نمی تابند و لذا طرح آن با دشواری روبرو است. و همین مسئله موجب شده که کسی جرأت سخن گفتن از آسیب های دینی را پیدا نکند.
در حوزه دین شناسی، در غالب موارد، آفات دین حتی اجازه بروز هم نیافته است و هر کاری از این دست، به سرعت به بدعت و رفض متهم شده و مهجور ماندهاند. در حالی که آفات موجود در باورها و اندیشه دینی رابطهای ضروری با دین ندارند، بلکه همواره اتفاق می افتند.[6]
اگر دین نقشی ابزاری پیدا کند و در خدمت تمایلات و مطامع اشخاص قرار گیرد، و در حوزه اقتدار این و آن واقع شود، آسیبهای جدی به دین و دینداری وارد می گردد. وقتی دین و دینداری نقش ابزاری بیابد، رنگ تمایلات و مطامع اشخاص زده می شود. آنان که دین را در راه قدرت و سیاست و مدیریت و حکومت دلخواه خود خرج می کنند و در این راه بخشهایی از دین را مطرح می کنند و رونق می دهند و بخشهایی را پوشیده می دارند و مسکوت می گذارند، موجبات آسیب به دین و سستی ایمان مردمان را فراهم می کنند.[7]
آنگاه که مؤمنان و متولیان دین در جامعه دینی، بخشیهایی از دین را که در راستای منافع خود می دانند، برجسته کرده و به ابعاد دیگر دین که در راستای منافع آنها قرار ندارد، بهایی داده نمی شود آن ابعاد مغفول واقع می شوند. هر پدیده ای که در عرصه اجتماع نقش سازنده و مثبت دارد، ظرفیت این را دارد تا دچار آسیبهایی گردد. و هر پدیدهای که نقش پررنگتری در پیشبرد و اصلاح جامعه دارد در صورت سوء استفاده میتواند بیشترین آسیب هم به جامعه وارد کند. اگر دین به گونه ای اصولی و بر مبنای صحیح در جامعه اجرایی نگردد و برداشتهای سلیقه ای و اهداف شوم در آن گنجانده شود، بی شک بالاترین آسیب را باید برای دین فرض نمود. گاندی در این باره می گوید: فجیع ترین و بی رحمانه ترین جنایتی که تاریخ به ثبت رسانیده است، زیر پوشش دین یا انگیزه شریف انجام شده است.[8]
ما و استفاده ابزاری از دین
تک ساحتی شدن مسلمانان و توجه به یک بُعد دین و واگذاشتن دیگر ابعاد آن، ابزار دست گروه های جهادی در دهههای اخیر شده است و جهاد، مقاومت، انقلابی گری به همراه نوعی سلفیگری بُعد شاخص اسلام شد و ابعادی چون اخلاق، عدالت اجتماعی و قسط، حق الناس، به رسمیت شناختن حقوق دیگران و... از ابعاد غیر قابل انکار دین، به فراموشی سپرده شد و از اسلام چهره ای خشن، بی رحم، مخالف مدنیت و توسعه برای جهانیان به نمایش گذاشت و در نتیجه موجب اسلام هراسی و وارد آمدن اتهام ترور به مسلمانان شد. گروه های جهادی چون داعش، النصره و طالبان فقط به جهاد، مقاومت و ایثار توجه دارند.
جامعه ما هم از امواج فرهنگ جهادی دوره معاصر جهان اسلام در امان نماند و توجه بیش از حد به جهاد، مبارزه و ایثار، سبب شد که دیگر معارف دینی مغفول واقع شوند. گویا در اسلام غیر از جهاد و مبارزه اصول دیگری وجود ندارد؟ همه خط مشی ها و برنامه ها بر اساس این اصول نوشته و بسیاری از نیازهای اولیه به فراموشی سپرده شد.
تک ساحتی شدن، آسیب های جدی بر جامعه وارد کرد و همه سرمایه ها و توان جامعه را مستهلک نمود و دیگر ابعاد فراموش گردید. کارنامه چهار دهه ما این شد: فاصله طبقاتی وحشتناک، فساد سیستمی، فراموشی اخلاق، تبدیل غارتگری به اخلاق روزمره، پایین آمدن آستانه تحمل، کمی بهره وری، پایین آمدن آستانه تحمل جامعه، حاشیه نشینی گسترده، اعتیاد، طلاق، تورم افسارگسیخته، بیکاری، فقدان شفافیت و پاسخ گویی، بی توجهی به بیت المال و منافع ملی کشور، انزوای بین المللی، فرار مغزها، پانزده میلیون پروندهای دستگاه قضائیه، و... .
به گزارش خبرنگاران جوان؛ اوضاع توزیع درآمدی ما چندان خوب نیست. یعنی فاصله اقشار کم درآمد ما به نسبت قشر پردرآمد بسیار زیاد است. یا در تازه ترین گزارش سازمان شفافیت بین الملل در زمینه شاخص ادراک فساد، ایران با یک پله صعود نسبت به سال گذشته، در رتبه 130 از بین 180 کشور، مورد بررسی قرار گرفته است.
این شاخص های ناگوار ناشی از تک بعدی نگری به مسایل دینی و استفاده ابزاری است که ضرر کننده اصلی در ایران، دین و ایمان و سرمایه های ملی است.
عوامل استفاده ابزاری
ماهیت دین به گونهای است که ظرفیت سوء استفاده را دارد. ویژگی های ذیل در سوء استفاده از دین مؤثر میباشند:
۱. قرائت پذیری: «قرائت های مختلف از دین»، مقوله ای علمی و فرهنگی است اما عده ای آن را دستاویز مطامع و اغراض و اهداف خود قرار می دهند. آنچه موجب سوء استفاده از دین می شود، قرائت پذیر بودن آن است و این مسئله آن را در معرض سوء فهم های مختلف و بعضاً متعارض قرار می دهد. قرائت پذیری دین در دورههای مختلف تاریخی به اختلافات فرهنگی و اجتماعی انجامیده و بهانه برای شکل گیری نزاع های فکری و جنگهای بی رحمانه ای در تاریخ شده است؛ قرائتهایی از دین، تبعیض آمیزترین و مخرب ترین قشربندی های اجتماعی را توجیه نموده است.[9]
مبارزه مذهب علیه مذهب، از حربههایی است که همیشه در دست حاکمان مستبد و استعمارگران بوده است و در طول تاریخ، دین در حکم سلاحی کم هزینه و سودمند برای بهره گیری بیشتر بوده است. آنگاه که از دین قرائتی ایدئولوژیک، صورت گیرد، موجب می شود که باوری مطلق، انعطاف ناپذير، تماميت خواهانه، توجیه گر و اتوپيانگر، خيال پرداز را به نمایش گذارد و در راستای تحقق آن از هر هیچ امر کوتاهی نمی کند.
۲. ایمان: آنگاه که انسان به ایده ای گرایش و سپس به اعتقاد قلبی و ایمان تبدیل می شود، همه جهت گیری ها و رفتار فرد ایمان آورنده را تحت تأثیر قرار می دهد. ایمان بر خواسته از باورهای عوامانه، سطحی، عقل ستیز و خرافی، آثار آن بر رفتار فرد آشکار می شود.
پس ایمان بعد غیر جسمانی انسان است که میسر و جهت گیری های او را مشخص می کند.
۳. مطامع شخصی: انسان دارای تمایلات نفسانی است. او همه چیز را برای خود می خواهد و سوی خواستههای نفسانی او حد و مرزی ندارد. بعضی از انسانها دین را بر اساس مطامع شخصی تفسیر میکنند. اینجاست که دین اسیر دست طرفدارانش می شود. با نگرش سطحی به تاریخ در مییابیم که تاریخ مملو از سوء استفاده از ادیان مختلف و ایمان پیروان آنها است، و سوء استفاده هم مختص ادیان خاصی نیست.
گونه شناسی
دین، همانند بسیاری از پدیده های اجتماعی دیگر، علاوه بر کارکردهای مفید و مؤثری که دارد، آنگاه که قرائتها خاص و جهت دار از آن صورت میگیرد، نقش تخدیری و تخریبی گسترده ی می یابد. در دنیا هیچ دین و آیینی را نمی توان یافت که فقط در راستای سعادت و خوش بختی بشریت به کار گرفته شده باشد و بلکه در موارد و نمونه های بسیار، عامل انحطاط، سقوط و سودجویی و بهره کشی های غیراخلاقی از سوی برخی تبدیل شده است.
نگاه ابرازی به دین، آن را در خدمت تمایلات و مطامع شخصی قرار میدهد، این وضعیت در لایههای مختلف اجتماعی وجود دارد:
۱. شخصی؛ گاهی شخص مؤمن به یک دین و مذهب، برای اینکه به مطامع شخصی خود دست یابد، برای خود وجهه و اعتبار دینی دست و پا می کند، و این اعتبار مذهبی را دست مایه رسیدن به خواسته های دنیوی و دست یابی به مناصب قرار می دهد. این اتفاق در جامعه مذهبی بوجود میآید زیرا وجهه مذهبی، دارای اعتبار و در این جامعه خریدار دارد. ریش تسیبح، یقه بندی، لباس سیاه، سلام صلوات، مکه، کربلا، مشهد، گریه، نذری و روضه، دعا، قمه، هیئت، سینه زنی و اسامی ائمه بر اماکن کسب و سفره ام البنین، گهواره و... هر یک از این وجوه نوعی اعتبار و اعتماد فراهم میآورد که از سوی افرادی خاص مورد سوء استفاده قرار می گیرد که به نوعی به استفاده ابزاری از دین می انجامد. لسان الغیب در این باره می آورد:
واعظان كین جلوه بر محراب و منبر می كنند
چون به خلوت می روند آن كار دیگر می كنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
كاین همه قلب و دغل در كار داور می كنند[10]
بعضی با تظاهر به دینداری بر این باورند که از همه بالاترند، در صورتی که این گونه نبوده و برتری انسان ها به سجایای اخلاقی و تقوا است، نه به ظاهر.
۲. روهی؛ در آیه ی ۷۹ سوره بقره، اهل کتاب را بخاطر استفاده ابزاری از دین سرزنش می کند: «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً»، وای بر کسانی که با دست خودشان کتابی می نگارند و سپس می گویند این از سوی خدا آمده است تا آن را به یک بهای اندکی بفروشند. یا در سوره توبه آیه ۳۰ می فرماید: «روحانیت شان، احبار و رهبانانشان را به جای خدا ارباب می گرفتند.»
اگر دین به عنوان یک منبعی الهام بخش در زندگی سیاسی برای ترویج و پایبندی به ارزش های اخلاقی مورد توجه قرار گیرد آسیبی ندارد، آسیب ها هنگامی اتفاق می افتد که استفاده ابزاری از دین صورت بگیرد.
استفاده ابزاری از دین توسط برخی از گروه های سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ تا به امروز برای پیشبرد اهداف و مطامع نفسانی خود، خاطره خوبی نداشته است. آنها از دین ابزار خشن و بی رحمانه می آفرینند و معمولاً قرائتی ایدئولوژیک از مذهب ارایه می کنند. این وضعیت در بین همه ادیان دیده شده است. خوارج اولین گروه در بین مسلمانان بودند که قرائتی ایدئولوژیک از اسلام ارائه کرد، آنها با شعار «لاحکم الا لله» به کشتار دست زد. در عصر ما، طالبان، النصره و داعش و... با شعار «لااله الا الله» و استفاده از آموزههای دینی به تربیت عناصر انتحاری مبادرت کرده که خود را در بین مردم بی گناه منفجر می کنند، زنان را به اسارت در آورده و در بازار بردگی به فروش می رسانند. جنایات داعش علیه زنان و فروش آنان در بازار بردگی، بریدن سر با اره برقی، آتش زدن، در آب غرق کردن و نابود کردن آثار باستانی و در کل، کارنامه آنها در عراق و سوریه گوشه ای از رفتار آنهاست.
عماد افروغ گوشهای از استفاده ابزاری در ایران را روایت می کند: «سیاست آنچنان قدسی شده بود که مانع نقد می شد. البته این قدسیت سیاست را گره بزنید با جایگاه روحانیت و عدم نظارت سایر روحانیون، به این ترتیب آنقدر قداست را بالا بردند که نقد با مانع سنگینی مواجه شد و بعد توجیه ها و تطهیرها هم باعث شد که نقدهای بالقوه هم به فعلیت نرسد. وقتی [روحانیت] در قدرت آمدند و قداستی هم به قدرتشان بخشیدند، هم خودشان تصدی کردند و هم آن نظارت را تحت الشعاع قرار دادند و هم خودشان به حکومت دینی وجاهت و قداست بخشیدند.»[11]
در چند دهه اخیر نقش مذهب در سیاستهای داخلی اکثر کشورهای اسلامی افزایش یافته است. گروه های اسلامگرا در کشورهایی چون مصر، الجزایر، مراکش و ایران، با استفاده از مذهب به عنوان ابزاری در جهت به چالش کشیدن دولت های وقت استفاده کردند.
عربستان، در ذیل اسلام وهابی برای پیشبرد، اهداف سیاسی، امیال خود از مذهب بهره می برد. آنها توانسته اند شبکه ای وسیع از مساجد و ائمه جمعه و جماعت به همراه سازمان های مذهبی در سراسر جهان را سازمان دهند و حتی گروهایی چون طالبان و داعش و... را به وجود آورند و این مجموعه های دینی به پیاده نظام دولت سعودی تبدیل شده اند.
۳. دولتها؛ دولت ها با استفاده از شعارهای مذهبی، اهداف سیاسی و دنیوی خود را پیش می برند. نمونههای زیادی در تاریخ ایران و جهان اسلام وجود دارد که سلاطین و حکام دین و مذهب را وسیله برای پیشبرد اهداف و امیال خود قرار دادهاند و با استفاده از شعارهای مذهبی گروه های زیادی را در راستای اهداف خود جذب می کنند. از پیوندی که بین دین و سیاست بوجود میآید معمولاً سیاست دست بالا را دارد و به دین نگاه ابزاری دارند.
باز خوانی تاریخی
استفاده ابزاري از دين نه تنها موضوع تازه ا يي نيست بلكه يك واقعه تلخ تاريخي است كه احساسات مذهبی مردم دستاویز برای استفاده افراد، گروهها و حکومت ها می شود. در اینجا به چند نمونه تاریخی اشاره می کنیم:
۱. نگ های صلیبی: پاپ اوربان دوم در جریان شورای کلرمونت، در سال ۱۰۹۵ میلادی، آزادی سرزمین مقدس را خواستار شد. عزیمت نخستین جنگجویان صلیبی در ۱۵ آگوست ۱۰۹۶، مصادف با روز عروج مریم، آغاز شد.
پیتر، راهب واعظ شهیر فرانسوی بر الاغی سوار و سراسر اروپا را با نطق های آتشین خود همه را به جهاد علیه مسلمانان کافر دعوت کرد تا برای ظهور حضرت مسیح در هزاره تولد آن حضرت خود را بیت المقدس برسانند. توده های مؤمن برای ثواب و دیدن مسیح، آماده حرکت به سوی بیت المقدس شدند. او موفق ترین شخص در میان واعظان پیام اوربان است و در میان پیروانش احساسات افراطی و متعصبانه را رواج داده بود. یک میلیون نفربسیج شدند و با شعار آزادسازی قدس به حرکت در آمدند و بر لباس خود علامت صلیب کشیدند. تا اخلاص خود ر اعلام دارند.
در حالی که طراحان این جنگهایی که دویست سال طول کشید، پادشان و کنتها و بازرگانان اروپایی بودند که بوسیله شعار آزادی قدس به ثروت شرق اسلامی دست یابند. آنها خود را در پشت شعار آزادی سرزمین مقدس و ظهور حضرت مسیح پنهان کرده بودند.
۲. تشکیل دولت مقدس: عدهای از یهودیان که به فرقه صهیون شهرت یافتند، با شعار بازگشت به سرزمین مقدس برای پایان دادن رنج چند هزار ساله یهودیان، در پی دست یافتن به فلسطین برآمدند. صهیونها گروهی بودند که در پشت شعارهای دینی در پی دست یافتن به اهداف سیاسی و گروهی خود هستند و در این راه از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند.
اردشیر بابکان بنیان گذار دولت ساسانی، سیاست اتحاد دین و دولت را پایه گذاری کرد. هنگامی که اردشیر به قدرت رسید، در پی این بود که دین مزدیسنی را که در زمان اشکانیان در کنار حکومت قرار داشت با حکومت یکی سازد و از آن به عنوان حربه سیاسی بهره برد. عامل اجرای این سیاست از زمان اردشیر به بعد موبدی به نام کرتیر، موبد پرنفوذ دوران ساسانی بود که در مدت سلطنت شش پادشاه از اردشیر یکم تا نرسه می زیسته است. پادشاهان ساسانی خود را کارگزار اهورا مزاد می دانستند.[12]
در دوره اسلامی همه، از خلفای راشدین گرفته تا بنی امیه، بنی العباس، سلاطین عثمانی و... خود را جانشین رسول خدا و حکم خود را حکم الله می دانستند. خلافت طی سدهها، هاله ای از قداست بر پیرامون خود کشید و هر کس که دم از مخالفت با آنها میزد فوراً با چماق تکفیر بر فرقش می کوبیدند و او را مرتد و خارج از دین معرفی می کردند (جان، مال و ناموس او را بر خود حلال می دانستند.) و صدای وا مصیبتای آنها بلند می شد که ما جانشین و خویش و کس و کار پیامبریم.[13]
معاویه امام جمعه و جماعت بود و بر منبر می رفت و مردمان را به تقوا و پرواپیشگی فرا می خواند، و با نقاب دین و دین داری و امامت جمعه و جماعت و پیشوایی مسلمانان، بساط سلطنت و ملوکیت به پا کرد و خود را بر جان و مال و ناموس مردمان مسلط کرد و خودکامگی نمود.[14]
عباسیان با پرچم اسلام، هشتصد سال بر جهان اسلام حکومت کردند. آنان پانصد سال در بغداد و سیصد سال در قاهره حکم راندند. بنیاد خلافت عباسی از همان آغاز، مبتنی بر خدعه و تفرقه اندازی و استفاده ابزاری از دین و خویشاوندی پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) بود.[15] آنها خوشاوندی پیامبر را محملی برای برای رسیدن به ثروت، قدرت و راه رسیدن و حفظ قدرت می دانستند، آنها خود را اهل بیت و مصداق آیه ذوی القربی دانسته و قدرت خلافت را ارثیه خود از پیامبر می پنداشتند. عوام الناس هم تحت تأثیر این امواج تبلیغاتی به آنها تمکین کردند. برای اثبات قداست خود روایاتی جعل و کتابهای انبوهی نوشتند و علما بر آن شهادت دادند.
سلاطین محلی، در ایران نیز خود را نماینده خلافت و مجری شریعت میدانستند و با القابی چون ناصرالدین، رکن الدین، غیاث الدین، معزالدین و... که از سوی خلیفه به آنها عطا می شد و شرعی بودن حکومت آنها را تأیید می کرد، حکومت اسلامی واجب الاتباع داشتند.
پس از عصر خلافت و تشکیل دولت ملی صفوی در ایران، سلاطین این دولت نیز، خود را مرشد کامل و نماینده امام عصر می دانستند. در اندیشه سیاسی عصر صفوی، شاه، را سایه خدا و مظهر خدا (ظل الله) و نائب امام زمان می دانستند.[16]
سلاطین این سلسله، از این جهت که خود را اولاد پیامبر می دانند این امتیاز را دارند که مردم ایران آنها را معصوم می دانند، یعنی عقیده دارند اخلاق و رفتار شاه هر چه باشد مرتکب گناه نمی شود و هر تصمیمی بگیرد بی عیب و نقص می باشد... شاه ایران مقام ریاست مملکت و ریاست مذهب را هم دارا می باشد و این دو مقام، دو تکیه گاه قوی و مستحکم برای قدرت نامحدود مطلق می باشد. فرامین شاه در حکم احکام آسمانی می دانند و آن را وحی منزل می پذیرند.[17]
سلاطین صفوی حاکمیت خود را حکومت از جانب امام زمان میدانستند و شعار اصلی این دوره دعا برای ظهور آن حضرت بود و عقیده بر این بود که انتهای حکومت صفویه با ظهور آن حضرت مقارن می گردد و روایاتی هم برای این امر در منابر و مساجد می خواندند و کتابهایی در این باره نوشته شد.
ایرانیان به شدت بر این عقیده اند که در اصفهان و دو شهر دیگر ایران یک طویله مختص اسب امام زمان وجود دارد که طویله صاحب الزمانی می نامیدند.[18] در این طویلهها همیشه دو اسب زین کرده با زین طلا آماده بود که یکی مخصوص حضرت و دیگر برای شاه بود تا امام زمان ظهور کرد بر این اسب سوار شود. شاهان صفوی که خود را جانشین امام معصوم پنداشته و تمام کار های خود را منصوب به فرمان آنها می کردند. شاه عباس دوم امام علی را در خواب می بیند: که می فرمایند، می خواهم ابوترابیان را برطرف کنم، برو قندهار را مفتوح ساز. پس از این شاه فرمان جنگ را مستقیما از امام معصوم گرفته و برای نجات شیعیان و تصرف قندهار ... می شتابد.[19]
۳. گروه فشار صفویه: شاه اسماعیل گروهی بنام تبرائبان تجهیز کرد تا در کوچه و بازار به راه افتند و نه تنها خود به سب و لعن بزرگان اهل سنت مبادرت ورزند بلکه همگان را نیز مجبور و بدین کار نمایند. آنها در تظاهر به دوستی آل عصمت و طهارت و اظهار عداوت به اهل سنت و جماعت زیادروی می کردند.[20]
۴. استخاره و به توپ بستن مجلس: محمد علی شاه برای به توپ بستن «خانه ملت» یا زندانی ساختن و تبعید آزادی خواهانی که بر حفظ دستاوردهای مشروطه تأکید داشتند ـ شاه «اسلام پناه» که «سایه خدا» روی زمین است ـ به مقتضای «استخاره» خود عمل کرده است! مسئول استخاره کردن وی سید محمد زنجانی معروف به «میرزا ابوطالب زنجانی» بود که دست کم و در نهایت در ردیف مخالفان جدی مشروطه قرار داشته است. شاه موضوع استخاره خود را نوشته و درون پاکتی می گذاشت و برای میرزا ابوطالب می فرستاد و روی پاکت قید می کرد که وی استخاره بگیرد. میرزا نیز نتیجه استخاره را می نوشت و برای شاه می فرستاد. روزی برای استخاره به توپ بستن مجلس شورای ملی و گرفتن جان نمایندگان مردم و مدافعان مجلس به میرزا ابوطالب می نویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم پروردگارا اگر من امشب توپ به در مجلس بفرستم و فردا با قوه قهریه مردم را اسکات نمایم خوب است و صلاح است استخاره خوب بیاید و الا فلا یا دلیل المتحیرین یا الله.»
و به ادعای میرزا ابوطالب که خود از مخالفان مشروطه است، پاسخ قرآن مثبت می باشد و مایه پیروزی.[21]
پیامدهای استفاده ابزاری
حکایت برجسته و پررنگ کردن برخی از دستورات دینی و عمل به بعضی از آن و کنار گذاشتن بعض دیگر، سرنوشت محتوم همه ادیان است. قرآن به پیامدهای این آسیب هشدار می دهد «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»[22] امام علی(علیه السلام) در تصویری آشکار موضوع را این گونه توضیح می دهد: «فإنّ هذا الدِّینَ قد کان أسِیراً فِی أیْدِی الاشْرارِ یُعْمَلُ فِیه بالهَوی و تُطْلَبُ به الدُّنیا»؛[23] همان این دین در دست بدکاران، اسیر و گرفتار بود؛ در آن کار از روی هوس انجام و بواسطه آن دنیا طلب می شد.
هرگاه دین، محملی برای رسیدن به مطامع شخصی یا گروهی تبدیل شود، دین اسیر در دست دینداران است و آنان دین را در راستای هوای نفس و دنیای خود به کار می برند. با این رویکرد، پیامدهای ناگواری در انتظار دین است و پیامدهای ذیل را به همراه دارد:
۱. دین از اصالت می افتد؛ زیرا دین فقط ابزار توجیه رفتار و اعمال دینداران، پلکان بالا رفتن آنهاست و خودش اصالتی ندارد و قدر و ارزش آن از بین می رود.
۲. بی اعتمادی به دین؛ تبدیل شدن دین به ابزار، موجب بی اعتمادی به دین می شود.
۳. دلبستگی به چنین آیینی رنگ می بازد.
۴. انتظار هدایت و رستگاری از این دین نمی رود.
۵. دین و دینداری نقش محوری خود را از دست می دهد.
۶. ... و دین آرام آرام منزوی می شود.
۷. دین بی اعتبار می شود.
اگر این احساس در انسان پیدا شود که دین محملی است برای مطامع دنیوی، وقتی که سخن از دین گفته می شود و به دینداری توصیه می گردد، شنونده نتیجه می گیرد که مقصدی دیگر در کار است و سخنرانان دینی و توصیه کنندگان به دین و متولیان امور دین، در پی جلب خواستههای خود و رسیدن به تمایلات و مطامع خویش اند. در این صورت، حصارهای باور دینی سخت آسیب می بیند. امیرمومنان علی(علیه السلام) در بیان هشدار دهنده از دوره ای یاد می کند که دین در آن نقشی ابزاری پیدا کرد و حکومت، دین را ابزار سیاست خود و وسیله اقتدار خود گردانید؛ هر جا لازم دید از دین خرج نمود و بدین وسیله قدرت طلبی و اقتدارگرایی خویش را پیش بردند. دین در دست آنان چون ابزاری برای تمایلات و مطامع پلیدشان تبدیل می شود. هرگاه دین به اسارت در آید؛ پیامدهای ناگواری برای همگان به بار می آید. تعبیر «اسیر» برای دین حاکی از آن است که کسانی دین را چون «اسیران» تلقی کنند و آن را مایملک و مملوک خویش بینند و احساس کنند که با آن هر کاری بخواهند می توانند بکنند؛ دین در خدمت آنان باشد و مطیع اوامرشان؛ در خدمت هوا و هوسها یشان. و اگر چنین شود، هر خیانت و جنایتی به نام دین صورت می گیرد؛ و روشن است که چه تصویری از دین و دینداری پیدا خواهد شد و چگونه دین و دینداری آسیب خواهد دید، و در نتیجه دین گریزی باب خواهد شد.
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آندر پیش[24]
-------
یادداشت:
[1] . تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز، نادر میرزا، ص 111.
[2]. فضائی، یوسف، بنیادهای اجتماعی دین، انتشارات چاپار، 2536، ص 140.
[3]. طباطبایی، محمد حسین، شیعه در اسلام، 3-2.
[4]. زاکرمن، فیل، درآمدی برجامعه شناسی، ترجمه خشیار دیهیمی، لوح فکر، 1384، ص 94.
[5]. مطهرى، مرتضی، مجموعهآثار، ج22، ص 78.
[6]. محمدی، مجید، آسیب شناسی دینی، نشر تفکر، 1373، ص 62-61.
[7]. دلشاد تهرانی، مصطفی، رهزنان دین، انتشارت دریا، 1359، ص 231.
[8]. هیلاری رودریگیس، جان اس. هاردینگ، درسنامه دين شناسي، مترجم سیدلطف الله جلالی، پژوهشکده ادیان و مذاهب، 1390 ص 277.
[9]. فونتانا، ديويد، روانشناسي دين و معنويت، مترجم ساوار، ناشر ادیان، 1385 ص 20.
[10]. ديوان حافظ، غزليات، شماره ١٩٩.
[11]. خبرگزاری شفقنا.
[12]. تفضلی، احمد، و به کوشش آموزگار، ژاله. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۶، ص 721.
[13]. معظمي، عبدالعلي، خودكامگي و خودكامگان در تاريخ ايران (تحليل اجتماعي فرهنگي از تاريخ سياسي ايران)، نشرعلم، 1396، ص 69.
[14]. رهزنان دین، ص 234.
[15]. همان، ص 70.
[16]. آقاجری، هاشم، مقدمهای بر مناسبات دین و دولت در ایران عصر صفوی، تهران: طرح نو، چاپ دوم 1389، ص 63.
[17]. همان ص 433.
[18]. شاردون، سیاحت نامه، ترجمه محمد عریضی، انتشارت نگاه، چاپ دوم 1362 ج 8، ص 137.
[19]. آقاجری، 353.
[20]. خودکامگی و خودکامگان در تاریخ ایران، ص 128.
[21]. سایت دین آنلاین.
[22]. بقره، 85.
[23]. نهج البلاغه، نامه 53.
[24]. فردوسی، شاهنامه، ص 1346.
منتشر شده در
اندیشه
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1397 10:16
تحمیل شریعت و تجربه های تاریخی
رضا احمدی
مقدمه
«جیرولامو ساوونارولا»، کشیش سرشناس در فلوانس بود. وی در آغاز یک واعظ ساده بود و برای وعظ و خطابه به دهات و شهرها سفر می کرد و مردم را به راه خدا دعوت می نمود، ریاضت می کشید، روزه می گرفت و در سفرهای مداومش روی زمین یا در انبارهای علوفه می خوابید. در سخنرانی های پرشورش مردم را از عذابی که در انتظارشان بود می ترساند و آنها را از زندگی گناه آلودی که در پیش گرفته بودند، برحذر می داشت. او سالها به کار خود مشغول بود، اما تدریجا این اعتقاد در او پیدا شد که خداوند ماموریتی برای نجات فلورانس از فساد و کفر و استقرار حکومتی الهی به او محول کرده است. در جرای این رسالت، وی خاندان حکومتی فلورانس را یک حکومت غاصب و غیر شرعی اعلام کرد و با نوشته ها و خطابههای آتشین خواستار یک «جمهوری مسیحی» در عوض آن شد که حکومتی الهی باشد. خطابه های دائمی وی و تکرار مستمر این فتاوا، مردم فلورانس را که از بیعدالتی و فساد در سرزمین خود ناراضی بودند، دسته دسته بدور ساوونارولا گرد آورد، و او با افزایش قدرت خود اعلام کرد که «پرنس» باید از حکومت کناره گیرد و بالاخره، او را وادار به ترک فلوارنس کرد. او جمهوری مسیحی را در فلورانس برقرار کرد. ساوونارولا در سال ۱۴۹۴ حکومت خاندان مدیچی در فلورانس را برانداخت و توانست با استفاده از احساسات مذهبی مردم و ایجاد احساس گناه در آنها حکومت را در دست بگیرد و حاکم فلورانس گشت. بعد از به حکومت رسیدن تنها کاری که می کرد ایراد وعظ و خطابه و ترساندن مردم از جهنم و شیطان های آن با شاخ های سرخ و دیگ های جوشان بود. وی برگزاری تمام مجالس جشن، کارناوال ها و رقص ها را ممنوع اعلام کرد و تمام کافه ها و قمارخانه ها را به نمازخانه و کلیسا و مراکز آموزش علوم دینی تبدیل نمود. در ۱۴۹۷ وی پیروانش را به جستجوی خانه به خانه منازل مردم در جستجوی آینه ها، نقاشی ها، کتاب ها، لوازم آرایش، مجسمه ها، کلاه های زنانه، وسایل موسیقی و شطرنج ها فرستاد. تمام این وسایل در آتش بزرگی در میدان شهر سوزانده شدند. وی این آتش بزرگ را «آتش بزرگ غرور» نام نهاده بود. ساوونارولا، تمام سازمان های سیاسی به جز مجمع کشیشان را ملغی اعلام کرد. در سالروز عید تولد عیسی مسیح در سال 1495، شورای جمهوری فلورانس به پیشنهاد او، عیسی مسیح را رئیس حکومت خدا در جمهوری فلورانس اعلام کرد. قانون جمهوری خدا، باید قوانین تغییر ناپذیر الهی باشد و نه قوانین وضع شده دست بشر. در جمهوری مسیحی فلورانس کلیه جشن ها و بازی ها غیردینی گذشته ملغی شد. بانک ها و صرافی ها تعطیل و ربا ممنوع گردید و به جای آن یک بنیاد محرومین تاسیس شد. مسیحیان معتقد به کمک آمدند، زنان گوشوارها و انگشتری های خود را بدان هدیه کردند. پوشش های رنگارنگ تحریم گردید. زناکاران و مرتکبین فحشاء و لواط به دست آتش سپرده شدند. کلیه تفریحات قبلی بعنوان بازی های حیوانی ممنوع گردید. مرم غالب روزها روزه می گرفتند، پیشه وران همواره انجیل را در دسترس خود داشتند در زمان بیکاری به خواندن آن می پرداختند. اجتماعات منحصرا به دعا و نماز در کلیسا اختصاص یافت. رستوران ها و قهوه خانه ها ساعت شش بعد از ظهر تعطیل می شدند. در روزهای وعظ همه اماکن تعطیل بود. خرید و فروش البسه های فاخر، تصاویر، کتاب ها ضاله و شیطانی ممنوع شد. زبان کسانی که مرتکب کفرگویی می شدند یا کفر تشخیص داده می شد، سوراخ می گردید. ماموران مسیحی، مسئول فرامین الهی بودند، اگر زنی زینت آلاتی به همراه داشت آن را می گرفتند. قماربازان را کتک زده، و به زندان می بردند. آنها آلات موسیقی، شیشه های عطر و کتاب های ضاله را از هرجایی توقیف و در روزهای تعطیل در میدان شهر به آتش می کشیدند. در این دوره تابلوهای و آثار هنری فاخر استادان چیره دست به آتش سپرده شد. دادگاه های انگیزسیون مسئول حفظ عقیده مردم و دین خدا بودند، این دادگاه ها به اسم قانون واجب الرعایه قوانین تغییر ناپذیر آسمانی که توسط عیسی مسیح به نوع بشر ابلاغ شده است، حکم میکردند. به نام عیسی مسیح هزاران نفر زنده زنده در آتش سوختند یا در زیر شکنجه جان سپردند. تحکمات، زورگویی و فشارهای ساوونارولا همه را خسته و جریح و به عصیان عمومی کشاند. در طی موعظه روز عید پاک در ٤ می ١٤٩٧ گروه هایی از جوانان شهر دست به شورش زدند و آن آشوب به زودی به یک طغیان واقعی تبدیل گردید. میکده ها بازگشایی شدند و مردم به طور علنی به قمار بازی و فسق و فجور پرداختند.[1]
دین
دین امر قلبی و یک رابطه روحی و معنوی است و چیزی نیست که بتوان با اجبار به خورد دیگران داد، دین در واقع مجموعه اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا است که اساس آن را تشکیل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است، نیازى به اجبار و اکراه نیست. خداوند در قرآن مى فرماید: )لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ) [2] در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است. از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد و آیه (لا اکراه فى الدین) در واقع اشاره اى به همین است.
اجبار در دین
در این مسئله سه فرض، قابل تصور است: اول، اجبار و تحمیل در اعتقادات دینی یا نوع خاصی از دین قابل تصور است، که در چنین فرضی امکان اجبار و تحمیل وجود ندارد، چون ایمان از امور غیر اختیاری است و قابل اجبار و تحمیل نمی باشد. فرض دوم، اجبار در انجام فروع دین است، از قبیل نماز، روزه، حج و...؛ این امور از احکام فردی اسلام است؛ فرض سوم، تحمیل و اجبار در شرعیات، مناسک و آداب و رسوم مذهبی است، که همه ادیان و مذاهب دارای وجوه مشخصه و دستوراتی هستند. بروز و ظهور این دسته از مناسک مذهبی در رفتار پیروان هر دین و مذهب دیده می شود.
بنابر اصل همسانسازی، همه انسان ها دوست دارند که دیگران مثل آنها باشند، براساس این اصل، دین دار شدن جامعه خواسته طبیعی دین داران است و هر یک از دین داران آرزو دارند، روزی فرا رسد که دین و معنویت در جامعه فراگیر شود و مردمی که پیوندی با خدا و معنویت ندارند به آنان بپیوندند. دسته ای از دینداران می خواهند که دیگران را ملزم به اجرای مناسک و شریعت کنند. آنها چون خود را اصحاب بهشت می پندارند، باورهای خود را نیز یگانه راه نجات دانسته، دوست دارند دیگران را به این راه رهنمون شوند و دیگران را نیز به بهشت ببرند. این قسم از مصادیق منجر به اجبار و الزام می شود. اجبار و الزام به صورت فردی، اجتماعی یا سازمانی و حکومتی صورت می گیرد. گاهی پدر و مادر، فرزندان را ملزم به انجام اعمال عبادی می کنند که البته امری طبیعی در مسئله تربیت کودکان است. گاهی هنجارهای حاکم بر جامعه به گونه ای است که اعضای جامعه خود را ملزم به رعایت آن می دانند و گرچه از آن رضایت ندارند، اما در ظاهر پیروی می کنند. نوع سوم، اجبار سازمان یافته و حکومتی است، این قسم، موضوع بحث است.
گروه های رسمی یا غیر رسمی حکومتی فهم خود از دین را اصل دانسته و خواهان پیروی دیگران از آنها هستند. وجود قدرت در دست آنها و اعمال آن برای پیروی دیگران از مصادیق اجبار و تحمیل می باشد. آنها در پی آنند تا به زعم خود مردم را به بهشت ببرند و سعادتمند سازند و با اقتدار سازمانی، اداری و بازوی نظامی و امنیتی سعی دارند تا دیگران را ملزم به اجرای دستورات دینی نمایند. این افراد از همه اهرم ها برای تحمیل اراده و تفسیرخاص خود بر رقبا از جمله تکفیر بهره می جویند. در این روند تاکید بر ظواهر دینی و ترویج آن در برنامه قرار دارد، ظاهرگرایی، برحقیقت و شریعت، بر اخلاق غلبه پیدا می کند.
بررسی چند تجربه
در تاریخ مکتوبی که از گذشته به ما رسیده، حکایت های زیادی از اجبار سازمان یافته برای اجرای شریعت وجود دارد. در اینجا سه تجربه از سه دین را مرور کرده و دستاوردهای آنها از اجبار در اجرای شریعت را بررسی می نمایم.
الف ـ دولت ساسانی
سسلسله ساسانی از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ م، (قریب ۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند. اردشیر بابکان یک موبد زاده با هم دستی موبد موبدان تنسر توانستند سلسله ساسانی را بنیان نهند. تنسر موبد موبدان تاجی پادشاهی را بر سر اردشیر گذشت و دین رزدتشتی دین رسمی اعلام شد.
۱. پیوند دین و دولت
موبدان در دوره ساسانیان از اختیارات وسیعی برخوردار شدند که شاهان را هم قدرت آن نبود كه موبدان را از كار بركنار سازند و مقام و مسند آنان را به دیگران واگذار نمایند. موبدان با قدرت وسیع خود، عرصه را بر دیگر ادیان تنگ نمودند. موبدان بر تمامی جامعه ایران، نظارت داشتند و کسی را یارای مخالفت با آنها نبود. هریک از موبدان را نقشی بود. شاه تاج پادشاهی را از كسی كه مظهر دین و مظهر اهورمزداست، یعنی موبد موبدان دریافت می کند. موبدان در شهرهای بزرگ و كوچك با اختیارات بسیار مشغول به كار بودند و در كارهای اداری و سیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله می كردند،
۲. تعصب موبدان
موبدان زرتشتی به دنبال گسترش آئین رزدتشت بودند، آنها عرصه را بر پیروان دیگر ادیان تنگ ساختند. کریستن سن می آورد: روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمیکردند، لیکن این تعصّب بیشتر مبتنی بر علل سیاسی بود. دین زردشت دیانت تبلیغی نبود و رؤسای آن داعیه نجات و رستگاری کلیه ابنای بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بودند.[3] قدرت بلامنازع موبدان موجب شد تا دین زردتشتی به شدت دچار تباهی و فساد گردد. خرافات زیادی در آن وارد شده بود. شهید مطهری مینویسد: «دین زرتشت به قدری در دست موبدها (روحانیون زرتشتی) فاسد شده بود که ملت با هوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی اگر اسلام در آن زمان به ایران نیامده بود، مسیحیت به تدریج ایران را مسخّر می کرد و زرتشتی گری را از میان می برد.[4]
۳. فساد موبدان
روحانیت زرتشتی هیچ پیام امید بخشی نداشت و مراسمات مذهبی چیزی جز تشریفات نبود. از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشکده ها و موبدان (روحانیون زرتشتی) حریصتر میشدند. اینان که خود از خاندانهای توانگر بودند. قدرت و ثروت، آنان را به فساد میکشانید. از این رو بود که آئین مسیحیت رفته رفته در ایران در حال نفوذ بود.[5] برخوردهای تحمیل گونه و تعصبات مذهبی رایج در ایران عصر ساسانی، ایرانیان را به گریز از دین و تمایل به مسیحیت سوق میداد. زرین کوب آورده است: موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند،کوشش کردند؛ اما نتیجه ای نگرفتند.[6]
از نظر دینی وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود، دستگاه دینی در حکومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاست گذاری دولت و سرکوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا میکردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حکومتی به فساد اخلاقی کشیده شده بود. حکومت، حمایت مردمی، و دین، مشروعیت خود را از دست داده بود.[7] مردم ایران از فشار و تجاوزات روحانیان زرتشتی اندک اندک بیزار شده بودند و تلاش میکردند خود را از زیر بار این ناملایمات بیرون کشند.[8]
موبدان در شهرهای بزرگ وکوچک با اختیارات بسیاری مشغول کار بودند و در کارهای اداری و سیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله میکردند. آموزش و پرورش و قضاوت و دادرسی بر عهده هیربدان بود، این طبقه فرزندان اعیان و اشراف و نیز روحانی زادگان را تعلیم میدادند، عامهی مردم را از تحصیل دانش بهرهای نبود. موبدان همچنین بر برگزاری مراسم هایی از قبیل نماز و ازدواج و فوت نظارت میکردند.
۴. قدرت مطلقه موبدان
قدرت روحانیان زرتشتی آن چنان بود که در مقاطعی از تاریخ ساسانیان، تعیینکننده بودند تا به جایی که شاهی را خلع و یا به قدرت میرساندند. موبدان یا هیربدان در زمان شهریاری ساسانیان در هر فرصتی برای کسب قدرت و سرکوبی دشمنان میکوشیدند و در امور سیاسی و دینی دخالت بسیار داشتند، اینان در مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ساسانی حضور به هم رسانده و تاج را بر سر ایشان مینهادند. موبدان بزرگ گهگاه همچون کشیشان نصاری به اعترافات شاهان در دم مرگ گوش فرا میدادند و وصایای ایشان را مخصوصاً در مورد انتخاب جانشین برای شاهزادگان و رجال و درباریان بازگو کرده و اگر خود راضی به این کار بودند، شاه آینده را انتخاب میکردند. در دوره طولانی سلطنت ساسانیان گاهی به روحانیونی بر میخوریم که چون پیشرفت اقلیتهای مذهبی را در انتشار دین خود، مخالف و مغایر مصالح آیین خویش میپندارند، شاهان را به انجام اعمال خشن نسبت به آنان تشویق مینمایند. یا موبدانی که یار و یاور شاهان بودند و ایشان را همهجا همراهی میکردند و زمانی که مسئله دشواری پیش میآمد با دانشی که اندوخته بودند معضلات را از پیش پای ایشان برداشته و شهریاران را آسوده خاطر میساختند. نظر روحانیان بزرگ زرتشتی در مورد انتخاب پادشاهان ساسانی قاطع بود و همچنین حق عزل آنها را داشتند و به قول کریستین سن، اصل قابل عزل بودن شاه اسلحه خطرناکی بود در دست موبدان، اگر چند مدعی برای سلطنت پیدا میشد و هر یک از آن ها متکی بر یک فرقه از نجبای عالی مرتبت بودند رأی روحانی اعظم قاطع میگردید، اگر چه او نماینده قدرت دینی و مظهر ایمان و اعتقاد مذهبی ملت محسوب میشد.
۵. ظاهرگرایی
تفسیر خاص موبدان از آئین مزدایی ـ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ـ به مجموعه ای تنگ نظرانه تبدیل شد که حقی برای تفسیرها و فهم دیگران قائل نبودند و بلکه دگراندیشان را آماج تکفیر قرار میدادند. موبدان، وظایفی چون خواندن سرود و نماز را عهده دار بودند. وظایف ایشان نسبت به مردم این بود که می بایست مردم را غسل دهند، گناهکاران را توبه دهند، کفاره های مذهبی را دریافت کنند و تشریفات ولادت و اسم گذاردن و بستن کتی یا کمربند متبرک و ازدواج و تشییع جنازه و حضور در جشن های مذهبی را بر عهده داشتند.[9] موبدان مداخلات خود را راز تقویت معنویات در جامعه می دیدند. یکی از نتایج این اختیارات در میان موبدان غلبه ظواهر و رسوم دینی و سست شدن عاطفه مذهبی و شیوع تزویر و تقدس دروغین بود.[10] دخالت روحانیون زرتشتی با تداوم این روند، به سختگیری و تعصب تبدیل شده بود. علی الخصوص در مورد مردمی که از این مقررات سخت گیرانه دینی ناراحت و ناراضی بودند و تصمیم به تغییر آیین و مذهب خود می گرفتند. این افراد در صورت شناسایی با تحریک روحانیون زرتشتی مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار می گرفتند و در شرایط بسیار دشواری زندگی می کردند.[11] سیاستهای اجتماعی و دینی حاکم بر دولت ساسانی، موجب از میان رفتن وحدت ملی، دین گریزی، سستی ایمان دینی مردم و گرایش به مسیحیت شد. چنانچه در پیش گفته شد، اگر ایران توسط مسلمانان فتح نشده بود ایرانیان برای خلاصی از دین موبدان گرایش به آئین مسیحی رو می آوردند.
ب ـ حاکمیّت مسیحیّت
«عیسی» ناصری دعوت خود را در فلسطین آغاز کرد، در این دوره مسیحیّت فرقه ای یهودی به شمار می رفت، دولت رومی حاکم بر شام توجهی به آن نداشت و مسیحیان در عقیده خویش آزاد بودند. با گسترش دین مسیح و آشکار شدن آن به صورت دینی جدید با سخنانی نو، دولت روم برآشفت و مسیحیت را غیر قانونی خواند و بر مسیحیان سخت گرفت. تلاش ها و فداکاری های مبلغان اولیه مسیحیّت، که بسیاری از آنها در زیر شکنجه و زندان به شهادت رسیدند، از جمله پترس و پلوس نقش تعیین کننده ای در تفسیر و ترویج آئین نو داشتند و حوزه نفوذ مسیحیت تا اروپا گسترش یافت. سرانجام کنستانتین کبیر (Constantine the Great)، امپراتور روم شرقی در سال ۳۱۳ م. به مسیحیت گروید و با فرمانی، آزادی این آیین را اعلام کرد و مسیحیت دین رسمی امپراتوری گردید. اختلافات کلامی در بین پیروان مسیح گسترش یافت، کنستانتین در سال ۳۲۵ م. «شورای نیقیه» را تشکیل داد و این شورا، تثلیث را به عنوان اعتقاد رسمی مسیحیت معتبر شمرد و اناجیل چهارگانه را به رسمیت شناخت. از آن پس، شوراهای دیگری نیز بر پا شد که مصوبات آنها را «قانون شرع» می گویند. بعد از رواج یافتن مسیحیت در اروپا و توأم شدن قدرت کلیسا با قدرت امپراطوری روم، مراکز علمی زیر نفوذ دستگاه حاکمه قرار گرفت تا آنجا که در قرن شش میلادی، دانشگاه ها و مدارس آتن و اسکندریه تعطیل گردید این دوران که در حدود یک هزارسال ادامه یافت به «قرون وسطا» معرف شد. ویژگی کلی قرون وسطا، تسلط کلیسا بر مراکز علمی و برنامه مدارس و دانشگاه ها است.[12] وقتی تقریباً تمام اروپا به مسیحیت گروید، تفسیرهای خاص از آئین مسیح در شوراهای مختلف صورت گرفت و مخالفت با آنها کفر در دین خوانده شد. پیوند دین و دولت در امپراتوری روم، چهره آن را تغییر داد؛ از جمله این که شعائر دینی در کوی و برزن به نمایش درآمد. مسیحیان محبوب و مظلوم حتی طرز صحبت کردن خود را عوض کردند و دیری نپایید این سلطنت که در ابتدا اخروی خوانده می شد، تحت فرمان یک رئیس دنیایی (امپراتور) و نفوذ ریاست دینی(پاپ)، به شدیدترین سلطنت استبدادی تبدیل شد. قدرت کلیسا مدام افزونی یافت تا جایی که به دخالت صریح در سیاست پرداخت. در سال 800م، پاپ تاج شارلمانی ـ پادشاه فرانسه ـ را بر سر او گذاشت و با این کار «امپراتوری مقدس روم» را تاسیس کرد. دخالت صریح و خشن روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد.[13] از این زمان به بعد پاپ تاج پادشاهی را بر سر شاهان می گذاشت و پادشان قسم یاد می کردند که شمشیر آنها در خدمت کلیسا باشد و خود آنها هم سرباز کلیسا هستند، کشیشان لقب پدر روحانی یافتند و بر امور دنیوی و اخروی مردم مسلط گردیدند.
۱. واسطه میان انسان و خدا
در دوران قرون وسطا هر اسقفی به نحو دلخواه عمل می کرد. با آنکه تنها طبقه به اصطلاح باسواد در سراسر اروپا، کشیشها بودند با این وجود بسیاری از آنها نیز قادر به خواندن و نوشتن نبودند.[14] کلیسا خود را مجاز به دخالت در زندگی فردی و اجتماعی و دستگاه کلیسا، خود را واسطه بین خدا و انسان میدانست. راه ارتباط با خدا تنها کلیسا و اصحاب آن بود، چنان که یک فرد کاتولیک امکان ندارد، عبادتش قبول باشد، یا مسیحی باقی بماند، مگر این که تسلیم پاپ باشد و اسقفش معلوم باشد. فرد اگر عضو کلیسا نبود، به طور منفرد هم مسیحی نیست. بدون اعتقاد به پاپ و سازمان مسیحیّت، اصلاً نمی شود مسیحی و خداپرست بود. دستگاه پاپ، اعتقاد به کلیسا را جزو لاینفک ایمان به خدا میدانست.[15] هر مسیحی باید کشیشی خاص خود داشته باشد تا در نزد او اعتراف کند. مجازات دنیوی گناه كه به دنبال توبه و اعتراف اجرا میشد، به تدریج به نوعی ثروت اندوزی با عنوان «مغفرت فروشی» مبدل گشت، گناهكاران برای رهایی از مجازات دوزخی مبلغی را به كلیسا می پرداختند تا همه یا بخشی از مجازات آنان بخشوده شود.
۲. عقل ستیزی
اربابان کلیسا، مخالفت و آزار دانشمندان را ارزش دانسته و هر عقیده علمی و جدیدی را به اتهام اینکه مخالف کلیسا و مسیحیت است، محکوم می کردند. دادگاههای تفتیش عقاید یا انگیزیسیون لطمات و صدمات جبران ناپذیری را بر علم وارد ساخت. بسیاری از دانشمندان مجبور شدند نظرات علمی خود را پس بگیرند. به طور تخمینی در بین سال های 1481 تا 1801 م دادگاه کلیسایی حداقل 340000 نفر را مجازات کرد و 32000 نفر را زنده زنده سوزانید.[16]
۳. تفتیش عقاید
دستگاه تفتیش عقاید در رم، یا «اداره ی مقدس» (دستگاه سانسور) هزاران كتاب را در فهرست پاپی قرار داد. تفتیش عقاید به صورت بسیار جدی ادامه پیدا كرد. دادگاههای تفتیش عقاید پاپ در هر جایی، علاوه بر سانسور، عَلم تكفیر و اعدام را برافراشتند. فهرستی از کتاب ها و نویسندگان، تنظیم نمودند كه خواندن و داشتن كتابهای مندرج در آن بر مسیحیان ممنوع بود. اساس این رفتار در قرون اولیه مسیحیت بنا شده بود. كلیسا هر نوشتهای را كه با تعالیم كلیسایی منافات داشت، محكوم به آتش كرد و برای تثبیت این دستورالعمل، منشورهایی از طرف امپراطورها صادر شد. این شیوه در همه قرون وسطی همچنان برقرار بود و در اواخر قرن پانزدهم میلادی، دانشگاه «كالونی» مقرر نمود كه كلیه كتاب ها پیش از چاپ، كاملاً بررسی و ممیزی و سانسور شوند تا مردم منحرف نشوند و مقرر شد كه اگر ناشری بدون كسب اجازه از دستگاه پاپ، كتابی چاپ كند، مجازات شود.
هیئت های داوری بسیار مجهز که کلیسای کاتولیک آنها را سامان داد، می کوشید تا از طریق آنها به یکپارچگی و یکسانسازی دینی مورد نظر خود نائل شوند. متهمان بسیاری در دادگاه های تفتیش عقاید متهم به ارتداد، شرک و جادوگری می شدند. با شکنجه ها و اعتراف گیری آنها را محکوم به مجازاتهای گوناگون و در بسیاری از مواقع به صورت های غیر انسانی اعدام می کردند. جمعیت عظیمی قربانی تفتیش عقاید شدند. افراد سرشناس چون ژاندارک، یان هوس محکوم به اعدام شدند، گالیله به خاطر بازگشت از عقیده اش مبتنی بر عدم مرکزیت زمین اعدام نشد. دیگر قربانی معروف تفتیش عقاید که اعدام شد جردانو برونو بود که هم به علت داشتن یکی از آیین های ابتدایی و هم به علت عدم اعتقاد به نظریه زمین مرکزی اعدام شد. سازمان کلیسا با ابزار تفتیش سعی داشت، باورهای خود از ظواهر و مناسک آئین مسیحیت را بر جامعه تحمیل و استیلای خود را بر اروپا حفظ کند. رفتارهای انحصارطلبانه سبب شد كه در اواخر قرون وسطی مردم اروپا، پاپ و اصحاب کلیسا را مسئول همه مشکلات، عقب ماندگی و درماندگی خود میدانستند و بدین خاطر نزد مردم منفور بودند و باور عمومی بر این شد که كلیسا باید اصلاح شود.
۴. مال اندوزی
کلیسا در این مدت دچار انحرافات بسیار جدی و خطرناکی شده بود، در صدر آنها نبرد با عقلانیت و علم، مفاسد مالی، اخلاقی و سیاسی و همچنین تعصب، خشونت و شکنجه بود. اصحاب کلیسا برای خدا میکشتند و شکنجه میکردند و به تدریج به جمعآوری مال و ثروتاندوزی از راه های مختلف روآوردند. بخش عمدهای از اراضی اروپا به مالكیت كلیسا درآمد. همچنین كلیسا به طرق مختلف از مردم پول میگرفت. این امر باعث شد كه مناصب، سرقفلی داشته باشند، بدان معنا كه هركس به مقامی منصوب میشد، باید مبلغی را به مقام منصوب كننده پرداخت نماید. از دیگر سو، وفور ثروت در كلیسا باعث رواج انواع فسادها شد.
۵. پیامدهای حاکمیت کلیسا
تحمیل و تکفیر و رفتار خشن و تعصب آمیز اصحاب کلیسا اثری جز بدبینی مردم نسبت به کلیسا و به طور کلی نسبت به دین و مذهب نداشت. مردم اروپا به دلیل سختی ها و آسیب هایی که در این دوران هزار ساله متحمل شدند، جنایات کلیسا را که به نام دین اعمال می شد دیدند و بدبینی شدیدی نسبت به دین و عقاید دینی پیدا کردند، آنها نسبت به اصل دین و خداباوری دلسرد و از دین و مظاهر دینی فراری شدند.
ج ـ امارت اسلامی افغانستان
طالبان به معنای طلبه ها (جمع: طلاب)، نام گروهی از شبه نظامیان روحانی مخالف دولت افغانستان است که دارای عقاید دگماتیسم مذهبی و وابسته به مکاتب حنفی و وهابی در دین اسلام بودند. در ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۴ میلادی در اوج جنگ های داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه سپین بولدک ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. در میان رهبران طالبان عرب های وهابی از عربستان سعودی وجود داشت. عربستان سعودی حامی فکری و مالی طالبان بود. آنها با این شعار که در جهاد با شرک و کفر هر شخصی کشته شود شهید است و به بهشت خواهد رفت، علیه دولت وقت قیام کردند. طالبان توانستند گروه هایی زیادی در جامعه سنتی و طایفه ای افغانستان و پاکستان را پیدا کنند. طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۷ میلادی با هدف استقرار حکومت اسلامی و جاری کردن قوانین شرع در افغانستان، وارد مبارزه مسلحانه شد. در ابتدا به دلیل حضور طلاب در جنبش جدید و شعارهای دینی، مردم افغان جنگ زده و خسته از جنگ طولانی که از 1978، کودتای نورمحمدترکی و جنگ های خونین داخلی و لشکرکشی شوروی به این کشور شروع شده بود، به این گروه خوشبین بودند و گمان می کردند، آنها می توانند به جنگ های داخلی افغانستان پایان دهند و اسلام را در این کشور محقق سازند.
۱. تشکیل امارت اسلامی
طالبان به سرعت مناطقی را در جنوب افغانستان که زیر تسلّط دولت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی بود اشغال نمودند. آنها یک ماه و دو روز پس از اعلام موجودیت، ولایت قندهار ـ چهارمین ولایت مهم افغانستان ـ را تصرف کردند. طالبان به پیشروی های خود ادامه می دادند و تعدادی از ولایات را بدون جنگ و یکی پس از دیگری اشغال می نمودند. طالبان در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ کابل پایتخت افغانستان را تصرف کردند. آنها نام حکومت خود را «امارت اسلامی افغانستان» گذاشتند و اعلام موجودیت کردند و از سوی سه حامی خود کشورهای پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی به رسمیت شناخته شدند. طالبان هدف خود را اجرای شریعت اسلامی اعلام کردند.
۲. شریعت اسلام تنها معیار خلافت اسلامی
وزیر امر به معروف و نهی از منکر طالبان، در پاسخ یک از خبرنگاران خارجی می آورد: «ما موظف به اجرای شریعت و تطبیق احکام اسلام هستیم و این کار را انجام می دهیم چه کشورهای جهان ما را به رسمیت بشناسند یا نه». این برخوردها بیانگر آن است که در اندیشه سیاسی طالبان، تنها تطبیق و اجرای احکام و شریعت اسلامی هدف بوده و تحت هیچ شرایطی نادیده انگاشته نمیشود.
۳. آغاز جنگ های مذهبی
طالبان متعصب، فاقد تخصص و تجربه برای حکومتداری از حجره های مدارس علمیه و مکتبخانه ها به مصادر سیاسی رسیدند، آنها مخالفتی را برنمیتافتند. آنها سرکرده خود را امام مسلمین دانسته و فرمان های او را واجبالاطاعه میپنداشتند. در اولین اقدام به شهر مزار شریف حمله بردند. مردم مزار شریف از طایفه هزاره و شیعه مذهب بودند. بنابر گزارش های نهادهای بین المللی حقوق بشری، طالبان در دوره حاکمیت خود دست به کشتار هزاران تن از مردم هزاره زدند که از آن می توان به عنوان یک نسل کشی یاد کرد. قتل عام مردم هزاره در شهر مزار شریف در ماه آگوست سال ۱۹۹۸ که هزاران تن از مردم هزاره در طی چند روز کشته شدند، یکی از نمونه های این قتل عام ها به شمار می آید. بر اساس گزارش دیده بان حقوق بشر، والی طالبان در آن هنگام پس از تصرف شهر مزار شریف از هزاره ها به عنوان کافر یاد کرده و قتل آنان و غارت اموال شان را جایز دانست. قتل عام هزاره ها در فاصله سال های ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۱ در ولایت های سر پل و بامیان از نمونه های دیگر این کشتارهای جمعی می باشد. دیده بان حقوق بشر با انتشار گزارشی ویژه در سال ۲۰۰۱ به بخش های مهمی از این قتل عام ها به صورت مستند پرداخته است.
۴. از میان بردن آثار باستانی
طالبان در راستای اجرای شریعت در امارت اسلامی افغانستان به دو مجسمه بودا در شهر بامیان در مرکز هزاره جات که بلندترین مجسمه های ایستاده بودا (به طول هر کدام ۵۶ متر) در جهان محسوب می شدند، حمله کردند و این دو مجسمه را در ماه مارس سال ۲۰۰۱ تخریب کردند.
۵. ظاهر گرایی مذهبی
امارت اسلامی افغانستان برای اینکه شریعت اسلامی را اجرایی سازد، دستورهای عملی صادر کردند. جنبش طالبان به دلیل تاثیر پذیری از مایه های فکری جمعیت العلمای پاکستان بیشتر دیدگاه ه ای سیاسی و اجتماعیش را با الهام از این گروه پی ریزی نموده است. این امر به ویژه در برخورد با مظاهر تمدن کنونی و پدیده های جدید پررنگ تر و برجستهتر به نظر میرسد. اگر عبدالاعلی مودودی؛ «گرایش و جذب امت اسلامی به پدیده های جدید و مظاهر تمدن معاصر را یکی از دلایل عقب ماندگی مسلمین عنوان نمود»[17] جنبش طالبان نیز دقیقا در همین راستا با این نمادها در قالب جمع آوری وسایل صوتی و تصویری به مبارزه برخاست و در یک اقدام انقلابی و اصلاحی به زعم خود، تمامی تلویزیون ها و ضبط صوت های شهروندان کابل را جمع آوری نموده مغازه های فروش این وسایل را تعطیل کرد. بنابراین سختگیریهای مذهبی طالبان در کلیه مواضع سیاسی و اجتماعی آنان از جایگاه خاصی برخوردار است. اهتمام جدی به ظواهر قوانین و شعایر شریعت در قالب برپایی اجباری نماز جماعت در معابر و مساجد، تطبیق احکام اولیه اسلام بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمان، قطع دست دزدان و راهزنان، گذاشتن «ریش» و ایجاد محدودیت های جدی برای فعالیت اجتماعی زنان و حتی منع تحصیل آنان از نمونه این اقدامات بود.
اِعمال محدودیت افراطی علیه زنان و حتی کنترل رفت و آمد آنان در سطح شهرها، نه تنها صرفا در شکل صوری خود باقی نمانده، علی رغم انتقادات محافل جهانی به عنوان اندیشه اجتماعی غیرقابل اغماض به مرحله اجرا درآمده است. تعطیل نمودن موسسات امدادی سازمان ملل به دلیل این که بیشتر کارمندان این سازمان ها را زنان غیرمحجبه تشکیل می دادند از دیگر اقدامات افراطیون است. برخی از رهبران طالبان ممنوعیت تحصیل زنان و مشارکت سیاسی و اجتماعی آنان را با در نظر داشتن شرایط بحرانی کنونی به دلیل اشاعه فساد اخلاقی میان نظامیان خانه به دوش طالبان، عنوان نمودهاند، اما این امر تاکنون به عنوان اندیشه بنیادین آنان تعقیب شده و به مرحله اجرا گذاشته است.
د ـ واکاوی تجربه ها
بین حکومت ساسانی و حاکمیت هزارساله کلیسا و حکومت طالبان در دوران معاصر مشابهت های زیادی وجود دارد از جمله اینکه آنها خود را متولی و مجری احکام الله می دانستند. و رهبران آنها خود را نمایندگان اهورا مزدا، روح القدس و الله میپنداشتند. دسته ای از همگرایی های آنها به شرح ذیل است:
۱. پیوند قدرت سیاسی و دین
قدرت سیاسی، خود را شمشیر دین، مجری فرامین اهورامزد، روح القدس و الله می دانست، در این بین حاکمان فرمان خود را فرامین خدا معرفی می کردند. قدرت سیاسی، دین را وسیله برای تحکیم قدرت و رسیدن به اهداف شان می پنداشت و در این بین دین وجه المصالحه قدرت واقع می شد. در این فرآیند، کشیش ها، موبدان و ملایان به توجیه گران قدرت تبدیل شدند.
۲. ظاهرگرایی
دین دارای ظاهر و باطنی است. عده ای به ظاهر، قیافه، تیپ و شکل بیرونی دین توجه کرده و گسترش آن را از مظاهر دین داری می دانند. اصحاب آتشکده و کلیسا دین داری را به ظواهر دینی دانسته، چنانچه اگر فرد و جامعه ای به ظواهر دینی عمل کند، دینی میشود، اگرچه همان جامعه در جهل، فقر، فساد، ناامنی و اختلاف طبقاتی فرو رفته باشد. تنها چیزی که برای اینها اهمیت دارد رواج شعائر و مناسک دینی و اجرای ظاهری شریعت است. این در حالی است که شاخص هایی چون راستگویی، امانت داری، احترام به حقوق افراد، احترام به آبروی مردم، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران، حُسن همجواری، نرمی و عطوفت و دعا و نیایش به دور از تظاهر و خودنمایی مؤلفههای دینداری هستند. جامعه ای دین دار است که از ستمگری دور بوده و در جهت نفی فقر، فساد، تبعیض و برقراری عدالت کوشش کند؛ همچنین در میان مردم جامعه، تعاون و همکاری و روح مودت و محبت و گذشت وجود داشته باشد. چون اصحاب کلیسا و آتشکده از تحقق جوهره و باطن دین ناتوان بودند، بدین خاطر به ظاهرگرایی مناسک و شعائر دینی رو آوردند و باطن را به فراموشی سپردند و اگر کسی هم به آن دم می زد با چوب تکفیر و ارتداد سرکوب می شد.
۳. اصحاب قدرت
موبدان و پاپ ها و طلاب بخشی از قدرت جامعه را در دست داشتند. آنها مشروعیت قدرت شاهان را تایید و حتی تاج پادشاهی را بر سر شاهان می گذاردند. طلاب در امارت اسلامی افغانستان به همه مصادر قدرت دست یافتند، آنها دیگر در واسطه در قدرت نبودند بلکه خود قدرت را به دست گرفتند. این قدرت موجب گسترش مادیگرایی، مالاندوزی و فساد در دستگاه کلیسا و آتشکده گردید. وجود قدرت موجب ورود ثروت زیاد شد. آنها برای ایفای نقشهای خود، سازمانهای عریض و طول دینی را سامان دادند که همه شوون جامعه را در بر می گرفت. موبدان و کشیشان در همه جا حضور داشتند و دخالت می کردند.
۴. جزمگرایی
ظاهرگرایی دینی مبنای رفتار موبدان، اسقفان و طلاب بود، آنها باورها و فهم خود را اصل دین دانسته و نظر غیر خود را مردود و منحرف شمرده و در باره آن حکم می کردند، هیجگونه مخالفت و اعتراضی را بر نمی تابیدند و با برخوردی قهرآمیز آنها را سرکوب می کردند. آنها با سلاح دین به رویارویی با مخالفان پرداخته و حتی شاهان هم از حربه دین که در دست پاپ ها و موبدان بود بسیار بیمناک بودند.
۵. تحمیل عقیده
پاپ ها، موبدان و طلاب باورهای دینی خود را اصل دین انگاشته و همه را موظف میکردند که به آنها متعبد باشند، غیر از فهم خود از معارف دینی را موجب کفر و انحراف میدانستند. هر فرد مسیحی باید تسلیم پاپ باشد، کلیسای هر کس مشخص بود، اگر شخص عضو کلیسا نبود، به طور منفرد نمیتوانست با خدا ارتباط برقرار نماید. کلیسا واسطه است. مؤمنان باید نزد کشیش خاص خود هر هفته اعتراف کنند. آنها اعتقادات دینی را تحمیل می کردند و همه مجبور به پذیرش آن بودند و هرکس سرباز می زد سرنوشتش به دست دستگاه تفتیش عقاید سپرده می شد.
عالِم و فقیه بزرگ دوران اخیر، علامه نائینی (م1315ق) در کتاب «تنبیه الامة و تنزیة الملة» وقتی سخن از استبداد و خطرات آن می کند، در تقسیم بندی استبداد می گوید: خطرناک ترین استبدادها، استبداد دینی است، زیرا افزون بر قدرت نظامی و اجتماعی، دارای نوعی قدرت توجیه گری دینی نیز هست. یعنی کاری را که انجام می دهد می گوید این وظیفة دینی ماست. شاید مرحوم نائینی این نگرانی را داشته که مبادا به نام دین و از موضع قدرت و توجیه دینی کارهای خشونت آمیز انجام گیرد. او در تعریف استبداد دینى می گوید: استبداد دینی عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین در ذى سیاست روحانیه، به عنوان دیانت اظهار و ملت جهول را به وسیله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود، به اطاعتش وامى دارند؛ و این اطاعت و پیروى چون غیرمستند به حکم الهى ـ عز اسمه ـ است، لهذا از مراتب شرک است.[18]
جمع بندی
تحقق دین داری در جامعه به وجود آرامش، امنیت، صلح، دوستی، نبودن خشونت و نزاع، انسجام خانواده ها و عدم گسستگی و گسیختگی افراد خانواده، کاهش طلاق، عدم فساد و فحشاء و فاصله طبقاتی است. به همین دلیل در برخی از روایات نسبت به ظاهرسازی ها هشدار میدهد و می گوید نماز و روزه، طولانی شدن رکوع و سجود خوب است، اما این ها دلیل ایمان و دین داری نیست، زیرا چه بسا این کارها در اثر عادت انجام گیرد. تجربیات تاریخی نشان می دهد که هرگونه تحمیل در دین در گذشته که جوامع بسته تر و سنتی بودند، جواب نمی داد و بالطبع در جوامع مدرن امروزی آثار منفی آن بسیار بیشتر است. تجربه حکومت طالبان در افغانستان و داعش در سوریه و عراق در دوران معاصر، نکات بسیار آموزنده ای به دست می دهد که تحمیل ظاهر شریعت، مشکلات معنوی، اخلاقی و دینی شدن جامعه را حل نمی نماید بلکه بر آن میافزاید.
------------
پانوشت ها:
[1]. تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، از نوزایش تا انقلاب فرانسه، بخش نخست (جدال قدیم و جدید)، سید جواد طباطبایی، تهران: نشر نگاه معاصر، ص 184-182.
[2]. بقره، آیه 257.
[3]. کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، ص 158.
[4]. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، 1385، ص 89.
[5]. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ج1، ص159.
[6]. زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، ص54- 55.
[7]. علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، ص 303.
[8]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ج2، ص 24-20.
[9]. نفیسی، سعید، تاریخ تمدن ایران ساسانی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، نشر اساطیر، ص4.
[10]. صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، ص 19.
[11]. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 165.
[12]. آشنایی با تاریخ ادیان، ص۱۵۵.
[13]. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 159.
[14]. تاریخ جهان نو، رابرت روزول پالمر، ترجمه ابوالقاسم طاهری ص66.
[15]. شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج31، ص146-144.
[16]. همزیستی مسالمت آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، محمد مهدی کریمی نیا ص124.
[17]. افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس رضوی، ص 106.
[18]. مصاحبه با آیت الله ایازی، قلمرو اجرای شریعت در حکومت دینی.
مقدمه
«جیرولامو ساوونارولا»، کشیش سرشناس در فلوانس بود. وی در آغاز یک واعظ ساده بود و برای وعظ و خطابه به دهات و شهرها سفر می کرد و مردم را به راه خدا دعوت می نمود، ریاضت می کشید، روزه می گرفت و در سفرهای مداومش روی زمین یا در انبارهای علوفه می خوابید. در سخنرانی های پرشورش مردم را از عذابی که در انتظارشان بود می ترساند و آنها را از زندگی گناه آلودی که در پیش گرفته بودند، برحذر می داشت. او سالها به کار خود مشغول بود، اما تدریجا این اعتقاد در او پیدا شد که خداوند ماموریتی برای نجات فلورانس از فساد و کفر و استقرار حکومتی الهی به او محول کرده است. در جرای این رسالت، وی خاندان حکومتی فلورانس را یک حکومت غاصب و غیر شرعی اعلام کرد و با نوشته ها و خطابههای آتشین خواستار یک «جمهوری مسیحی» در عوض آن شد که حکومتی الهی باشد. خطابه های دائمی وی و تکرار مستمر این فتاوا، مردم فلورانس را که از بیعدالتی و فساد در سرزمین خود ناراضی بودند، دسته دسته بدور ساوونارولا گرد آورد، و او با افزایش قدرت خود اعلام کرد که «پرنس» باید از حکومت کناره گیرد و بالاخره، او را وادار به ترک فلوارنس کرد. او جمهوری مسیحی را در فلورانس برقرار کرد. ساوونارولا در سال ۱۴۹۴ حکومت خاندان مدیچی در فلورانس را برانداخت و توانست با استفاده از احساسات مذهبی مردم و ایجاد احساس گناه در آنها حکومت را در دست بگیرد و حاکم فلورانس گشت. بعد از به حکومت رسیدن تنها کاری که می کرد ایراد وعظ و خطابه و ترساندن مردم از جهنم و شیطان های آن با شاخ های سرخ و دیگ های جوشان بود. وی برگزاری تمام مجالس جشن، کارناوال ها و رقص ها را ممنوع اعلام کرد و تمام کافه ها و قمارخانه ها را به نمازخانه و کلیسا و مراکز آموزش علوم دینی تبدیل نمود. در ۱۴۹۷ وی پیروانش را به جستجوی خانه به خانه منازل مردم در جستجوی آینه ها، نقاشی ها، کتاب ها، لوازم آرایش، مجسمه ها، کلاه های زنانه، وسایل موسیقی و شطرنج ها فرستاد. تمام این وسایل در آتش بزرگی در میدان شهر سوزانده شدند. وی این آتش بزرگ را «آتش بزرگ غرور» نام نهاده بود. ساوونارولا، تمام سازمان های سیاسی به جز مجمع کشیشان را ملغی اعلام کرد. در سالروز عید تولد عیسی مسیح در سال 1495، شورای جمهوری فلورانس به پیشنهاد او، عیسی مسیح را رئیس حکومت خدا در جمهوری فلورانس اعلام کرد. قانون جمهوری خدا، باید قوانین تغییر ناپذیر الهی باشد و نه قوانین وضع شده دست بشر. در جمهوری مسیحی فلورانس کلیه جشن ها و بازی ها غیردینی گذشته ملغی شد. بانک ها و صرافی ها تعطیل و ربا ممنوع گردید و به جای آن یک بنیاد محرومین تاسیس شد. مسیحیان معتقد به کمک آمدند، زنان گوشوارها و انگشتری های خود را بدان هدیه کردند. پوشش های رنگارنگ تحریم گردید. زناکاران و مرتکبین فحشاء و لواط به دست آتش سپرده شدند. کلیه تفریحات قبلی بعنوان بازی های حیوانی ممنوع گردید. مرم غالب روزها روزه می گرفتند، پیشه وران همواره انجیل را در دسترس خود داشتند در زمان بیکاری به خواندن آن می پرداختند. اجتماعات منحصرا به دعا و نماز در کلیسا اختصاص یافت. رستوران ها و قهوه خانه ها ساعت شش بعد از ظهر تعطیل می شدند. در روزهای وعظ همه اماکن تعطیل بود. خرید و فروش البسه های فاخر، تصاویر، کتاب ها ضاله و شیطانی ممنوع شد. زبان کسانی که مرتکب کفرگویی می شدند یا کفر تشخیص داده می شد، سوراخ می گردید. ماموران مسیحی، مسئول فرامین الهی بودند، اگر زنی زینت آلاتی به همراه داشت آن را می گرفتند. قماربازان را کتک زده، و به زندان می بردند. آنها آلات موسیقی، شیشه های عطر و کتاب های ضاله را از هرجایی توقیف و در روزهای تعطیل در میدان شهر به آتش می کشیدند. در این دوره تابلوهای و آثار هنری فاخر استادان چیره دست به آتش سپرده شد. دادگاه های انگیزسیون مسئول حفظ عقیده مردم و دین خدا بودند، این دادگاه ها به اسم قانون واجب الرعایه قوانین تغییر ناپذیر آسمانی که توسط عیسی مسیح به نوع بشر ابلاغ شده است، حکم میکردند. به نام عیسی مسیح هزاران نفر زنده زنده در آتش سوختند یا در زیر شکنجه جان سپردند. تحکمات، زورگویی و فشارهای ساوونارولا همه را خسته و جریح و به عصیان عمومی کشاند. در طی موعظه روز عید پاک در ٤ می ١٤٩٧ گروه هایی از جوانان شهر دست به شورش زدند و آن آشوب به زودی به یک طغیان واقعی تبدیل گردید. میکده ها بازگشایی شدند و مردم به طور علنی به قمار بازی و فسق و فجور پرداختند.[1]
دین
دین امر قلبی و یک رابطه روحی و معنوی است و چیزی نیست که بتوان با اجبار به خورد دیگران داد، دین در واقع مجموعه اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا است که اساس آن را تشکیل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است، نیازى به اجبار و اکراه نیست. خداوند در قرآن مى فرماید: )لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ) [2] در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است. از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد و آیه (لا اکراه فى الدین) در واقع اشاره اى به همین است.
اجبار در دین
در این مسئله سه فرض، قابل تصور است: اول، اجبار و تحمیل در اعتقادات دینی یا نوع خاصی از دین قابل تصور است، که در چنین فرضی امکان اجبار و تحمیل وجود ندارد، چون ایمان از امور غیر اختیاری است و قابل اجبار و تحمیل نمی باشد. فرض دوم، اجبار در انجام فروع دین است، از قبیل نماز، روزه، حج و...؛ این امور از احکام فردی اسلام است؛ فرض سوم، تحمیل و اجبار در شرعیات، مناسک و آداب و رسوم مذهبی است، که همه ادیان و مذاهب دارای وجوه مشخصه و دستوراتی هستند. بروز و ظهور این دسته از مناسک مذهبی در رفتار پیروان هر دین و مذهب دیده می شود.
بنابر اصل همسانسازی، همه انسان ها دوست دارند که دیگران مثل آنها باشند، براساس این اصل، دین دار شدن جامعه خواسته طبیعی دین داران است و هر یک از دین داران آرزو دارند، روزی فرا رسد که دین و معنویت در جامعه فراگیر شود و مردمی که پیوندی با خدا و معنویت ندارند به آنان بپیوندند. دسته ای از دینداران می خواهند که دیگران را ملزم به اجرای مناسک و شریعت کنند. آنها چون خود را اصحاب بهشت می پندارند، باورهای خود را نیز یگانه راه نجات دانسته، دوست دارند دیگران را به این راه رهنمون شوند و دیگران را نیز به بهشت ببرند. این قسم از مصادیق منجر به اجبار و الزام می شود. اجبار و الزام به صورت فردی، اجتماعی یا سازمانی و حکومتی صورت می گیرد. گاهی پدر و مادر، فرزندان را ملزم به انجام اعمال عبادی می کنند که البته امری طبیعی در مسئله تربیت کودکان است. گاهی هنجارهای حاکم بر جامعه به گونه ای است که اعضای جامعه خود را ملزم به رعایت آن می دانند و گرچه از آن رضایت ندارند، اما در ظاهر پیروی می کنند. نوع سوم، اجبار سازمان یافته و حکومتی است، این قسم، موضوع بحث است.
گروه های رسمی یا غیر رسمی حکومتی فهم خود از دین را اصل دانسته و خواهان پیروی دیگران از آنها هستند. وجود قدرت در دست آنها و اعمال آن برای پیروی دیگران از مصادیق اجبار و تحمیل می باشد. آنها در پی آنند تا به زعم خود مردم را به بهشت ببرند و سعادتمند سازند و با اقتدار سازمانی، اداری و بازوی نظامی و امنیتی سعی دارند تا دیگران را ملزم به اجرای دستورات دینی نمایند. این افراد از همه اهرم ها برای تحمیل اراده و تفسیرخاص خود بر رقبا از جمله تکفیر بهره می جویند. در این روند تاکید بر ظواهر دینی و ترویج آن در برنامه قرار دارد، ظاهرگرایی، برحقیقت و شریعت، بر اخلاق غلبه پیدا می کند.
بررسی چند تجربه
در تاریخ مکتوبی که از گذشته به ما رسیده، حکایت های زیادی از اجبار سازمان یافته برای اجرای شریعت وجود دارد. در اینجا سه تجربه از سه دین را مرور کرده و دستاوردهای آنها از اجبار در اجرای شریعت را بررسی می نمایم.
الف ـ دولت ساسانی
سسلسله ساسانی از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ م، (قریب ۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند. اردشیر بابکان یک موبد زاده با هم دستی موبد موبدان تنسر توانستند سلسله ساسانی را بنیان نهند. تنسر موبد موبدان تاجی پادشاهی را بر سر اردشیر گذشت و دین رزدتشتی دین رسمی اعلام شد.
۱. پیوند دین و دولت
موبدان در دوره ساسانیان از اختیارات وسیعی برخوردار شدند که شاهان را هم قدرت آن نبود كه موبدان را از كار بركنار سازند و مقام و مسند آنان را به دیگران واگذار نمایند. موبدان با قدرت وسیع خود، عرصه را بر دیگر ادیان تنگ نمودند. موبدان بر تمامی جامعه ایران، نظارت داشتند و کسی را یارای مخالفت با آنها نبود. هریک از موبدان را نقشی بود. شاه تاج پادشاهی را از كسی كه مظهر دین و مظهر اهورمزداست، یعنی موبد موبدان دریافت می کند. موبدان در شهرهای بزرگ و كوچك با اختیارات بسیار مشغول به كار بودند و در كارهای اداری و سیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله می كردند،
۲. تعصب موبدان
موبدان زرتشتی به دنبال گسترش آئین رزدتشت بودند، آنها عرصه را بر پیروان دیگر ادیان تنگ ساختند. کریستن سن می آورد: روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمیکردند، لیکن این تعصّب بیشتر مبتنی بر علل سیاسی بود. دین زردشت دیانت تبلیغی نبود و رؤسای آن داعیه نجات و رستگاری کلیه ابنای بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بودند.[3] قدرت بلامنازع موبدان موجب شد تا دین زردتشتی به شدت دچار تباهی و فساد گردد. خرافات زیادی در آن وارد شده بود. شهید مطهری مینویسد: «دین زرتشت به قدری در دست موبدها (روحانیون زرتشتی) فاسد شده بود که ملت با هوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی اگر اسلام در آن زمان به ایران نیامده بود، مسیحیت به تدریج ایران را مسخّر می کرد و زرتشتی گری را از میان می برد.[4]
۳. فساد موبدان
روحانیت زرتشتی هیچ پیام امید بخشی نداشت و مراسمات مذهبی چیزی جز تشریفات نبود. از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشکده ها و موبدان (روحانیون زرتشتی) حریصتر میشدند. اینان که خود از خاندانهای توانگر بودند. قدرت و ثروت، آنان را به فساد میکشانید. از این رو بود که آئین مسیحیت رفته رفته در ایران در حال نفوذ بود.[5] برخوردهای تحمیل گونه و تعصبات مذهبی رایج در ایران عصر ساسانی، ایرانیان را به گریز از دین و تمایل به مسیحیت سوق میداد. زرین کوب آورده است: موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند،کوشش کردند؛ اما نتیجه ای نگرفتند.[6]
از نظر دینی وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود، دستگاه دینی در حکومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاست گذاری دولت و سرکوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا میکردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حکومتی به فساد اخلاقی کشیده شده بود. حکومت، حمایت مردمی، و دین، مشروعیت خود را از دست داده بود.[7] مردم ایران از فشار و تجاوزات روحانیان زرتشتی اندک اندک بیزار شده بودند و تلاش میکردند خود را از زیر بار این ناملایمات بیرون کشند.[8]
موبدان در شهرهای بزرگ وکوچک با اختیارات بسیاری مشغول کار بودند و در کارهای اداری و سیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله میکردند. آموزش و پرورش و قضاوت و دادرسی بر عهده هیربدان بود، این طبقه فرزندان اعیان و اشراف و نیز روحانی زادگان را تعلیم میدادند، عامهی مردم را از تحصیل دانش بهرهای نبود. موبدان همچنین بر برگزاری مراسم هایی از قبیل نماز و ازدواج و فوت نظارت میکردند.
۴. قدرت مطلقه موبدان
قدرت روحانیان زرتشتی آن چنان بود که در مقاطعی از تاریخ ساسانیان، تعیینکننده بودند تا به جایی که شاهی را خلع و یا به قدرت میرساندند. موبدان یا هیربدان در زمان شهریاری ساسانیان در هر فرصتی برای کسب قدرت و سرکوبی دشمنان میکوشیدند و در امور سیاسی و دینی دخالت بسیار داشتند، اینان در مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ساسانی حضور به هم رسانده و تاج را بر سر ایشان مینهادند. موبدان بزرگ گهگاه همچون کشیشان نصاری به اعترافات شاهان در دم مرگ گوش فرا میدادند و وصایای ایشان را مخصوصاً در مورد انتخاب جانشین برای شاهزادگان و رجال و درباریان بازگو کرده و اگر خود راضی به این کار بودند، شاه آینده را انتخاب میکردند. در دوره طولانی سلطنت ساسانیان گاهی به روحانیونی بر میخوریم که چون پیشرفت اقلیتهای مذهبی را در انتشار دین خود، مخالف و مغایر مصالح آیین خویش میپندارند، شاهان را به انجام اعمال خشن نسبت به آنان تشویق مینمایند. یا موبدانی که یار و یاور شاهان بودند و ایشان را همهجا همراهی میکردند و زمانی که مسئله دشواری پیش میآمد با دانشی که اندوخته بودند معضلات را از پیش پای ایشان برداشته و شهریاران را آسوده خاطر میساختند. نظر روحانیان بزرگ زرتشتی در مورد انتخاب پادشاهان ساسانی قاطع بود و همچنین حق عزل آنها را داشتند و به قول کریستین سن، اصل قابل عزل بودن شاه اسلحه خطرناکی بود در دست موبدان، اگر چند مدعی برای سلطنت پیدا میشد و هر یک از آن ها متکی بر یک فرقه از نجبای عالی مرتبت بودند رأی روحانی اعظم قاطع میگردید، اگر چه او نماینده قدرت دینی و مظهر ایمان و اعتقاد مذهبی ملت محسوب میشد.
۵. ظاهرگرایی
تفسیر خاص موبدان از آئین مزدایی ـ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ـ به مجموعه ای تنگ نظرانه تبدیل شد که حقی برای تفسیرها و فهم دیگران قائل نبودند و بلکه دگراندیشان را آماج تکفیر قرار میدادند. موبدان، وظایفی چون خواندن سرود و نماز را عهده دار بودند. وظایف ایشان نسبت به مردم این بود که می بایست مردم را غسل دهند، گناهکاران را توبه دهند، کفاره های مذهبی را دریافت کنند و تشریفات ولادت و اسم گذاردن و بستن کتی یا کمربند متبرک و ازدواج و تشییع جنازه و حضور در جشن های مذهبی را بر عهده داشتند.[9] موبدان مداخلات خود را راز تقویت معنویات در جامعه می دیدند. یکی از نتایج این اختیارات در میان موبدان غلبه ظواهر و رسوم دینی و سست شدن عاطفه مذهبی و شیوع تزویر و تقدس دروغین بود.[10] دخالت روحانیون زرتشتی با تداوم این روند، به سختگیری و تعصب تبدیل شده بود. علی الخصوص در مورد مردمی که از این مقررات سخت گیرانه دینی ناراحت و ناراضی بودند و تصمیم به تغییر آیین و مذهب خود می گرفتند. این افراد در صورت شناسایی با تحریک روحانیون زرتشتی مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار می گرفتند و در شرایط بسیار دشواری زندگی می کردند.[11] سیاستهای اجتماعی و دینی حاکم بر دولت ساسانی، موجب از میان رفتن وحدت ملی، دین گریزی، سستی ایمان دینی مردم و گرایش به مسیحیت شد. چنانچه در پیش گفته شد، اگر ایران توسط مسلمانان فتح نشده بود ایرانیان برای خلاصی از دین موبدان گرایش به آئین مسیحی رو می آوردند.
ب ـ حاکمیّت مسیحیّت
«عیسی» ناصری دعوت خود را در فلسطین آغاز کرد، در این دوره مسیحیّت فرقه ای یهودی به شمار می رفت، دولت رومی حاکم بر شام توجهی به آن نداشت و مسیحیان در عقیده خویش آزاد بودند. با گسترش دین مسیح و آشکار شدن آن به صورت دینی جدید با سخنانی نو، دولت روم برآشفت و مسیحیت را غیر قانونی خواند و بر مسیحیان سخت گرفت. تلاش ها و فداکاری های مبلغان اولیه مسیحیّت، که بسیاری از آنها در زیر شکنجه و زندان به شهادت رسیدند، از جمله پترس و پلوس نقش تعیین کننده ای در تفسیر و ترویج آئین نو داشتند و حوزه نفوذ مسیحیت تا اروپا گسترش یافت. سرانجام کنستانتین کبیر (Constantine the Great)، امپراتور روم شرقی در سال ۳۱۳ م. به مسیحیت گروید و با فرمانی، آزادی این آیین را اعلام کرد و مسیحیت دین رسمی امپراتوری گردید. اختلافات کلامی در بین پیروان مسیح گسترش یافت، کنستانتین در سال ۳۲۵ م. «شورای نیقیه» را تشکیل داد و این شورا، تثلیث را به عنوان اعتقاد رسمی مسیحیت معتبر شمرد و اناجیل چهارگانه را به رسمیت شناخت. از آن پس، شوراهای دیگری نیز بر پا شد که مصوبات آنها را «قانون شرع» می گویند. بعد از رواج یافتن مسیحیت در اروپا و توأم شدن قدرت کلیسا با قدرت امپراطوری روم، مراکز علمی زیر نفوذ دستگاه حاکمه قرار گرفت تا آنجا که در قرن شش میلادی، دانشگاه ها و مدارس آتن و اسکندریه تعطیل گردید این دوران که در حدود یک هزارسال ادامه یافت به «قرون وسطا» معرف شد. ویژگی کلی قرون وسطا، تسلط کلیسا بر مراکز علمی و برنامه مدارس و دانشگاه ها است.[12] وقتی تقریباً تمام اروپا به مسیحیت گروید، تفسیرهای خاص از آئین مسیح در شوراهای مختلف صورت گرفت و مخالفت با آنها کفر در دین خوانده شد. پیوند دین و دولت در امپراتوری روم، چهره آن را تغییر داد؛ از جمله این که شعائر دینی در کوی و برزن به نمایش درآمد. مسیحیان محبوب و مظلوم حتی طرز صحبت کردن خود را عوض کردند و دیری نپایید این سلطنت که در ابتدا اخروی خوانده می شد، تحت فرمان یک رئیس دنیایی (امپراتور) و نفوذ ریاست دینی(پاپ)، به شدیدترین سلطنت استبدادی تبدیل شد. قدرت کلیسا مدام افزونی یافت تا جایی که به دخالت صریح در سیاست پرداخت. در سال 800م، پاپ تاج شارلمانی ـ پادشاه فرانسه ـ را بر سر او گذاشت و با این کار «امپراتوری مقدس روم» را تاسیس کرد. دخالت صریح و خشن روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد.[13] از این زمان به بعد پاپ تاج پادشاهی را بر سر شاهان می گذاشت و پادشان قسم یاد می کردند که شمشیر آنها در خدمت کلیسا باشد و خود آنها هم سرباز کلیسا هستند، کشیشان لقب پدر روحانی یافتند و بر امور دنیوی و اخروی مردم مسلط گردیدند.
۱. واسطه میان انسان و خدا
در دوران قرون وسطا هر اسقفی به نحو دلخواه عمل می کرد. با آنکه تنها طبقه به اصطلاح باسواد در سراسر اروپا، کشیشها بودند با این وجود بسیاری از آنها نیز قادر به خواندن و نوشتن نبودند.[14] کلیسا خود را مجاز به دخالت در زندگی فردی و اجتماعی و دستگاه کلیسا، خود را واسطه بین خدا و انسان میدانست. راه ارتباط با خدا تنها کلیسا و اصحاب آن بود، چنان که یک فرد کاتولیک امکان ندارد، عبادتش قبول باشد، یا مسیحی باقی بماند، مگر این که تسلیم پاپ باشد و اسقفش معلوم باشد. فرد اگر عضو کلیسا نبود، به طور منفرد هم مسیحی نیست. بدون اعتقاد به پاپ و سازمان مسیحیّت، اصلاً نمی شود مسیحی و خداپرست بود. دستگاه پاپ، اعتقاد به کلیسا را جزو لاینفک ایمان به خدا میدانست.[15] هر مسیحی باید کشیشی خاص خود داشته باشد تا در نزد او اعتراف کند. مجازات دنیوی گناه كه به دنبال توبه و اعتراف اجرا میشد، به تدریج به نوعی ثروت اندوزی با عنوان «مغفرت فروشی» مبدل گشت، گناهكاران برای رهایی از مجازات دوزخی مبلغی را به كلیسا می پرداختند تا همه یا بخشی از مجازات آنان بخشوده شود.
۲. عقل ستیزی
اربابان کلیسا، مخالفت و آزار دانشمندان را ارزش دانسته و هر عقیده علمی و جدیدی را به اتهام اینکه مخالف کلیسا و مسیحیت است، محکوم می کردند. دادگاههای تفتیش عقاید یا انگیزیسیون لطمات و صدمات جبران ناپذیری را بر علم وارد ساخت. بسیاری از دانشمندان مجبور شدند نظرات علمی خود را پس بگیرند. به طور تخمینی در بین سال های 1481 تا 1801 م دادگاه کلیسایی حداقل 340000 نفر را مجازات کرد و 32000 نفر را زنده زنده سوزانید.[16]
۳. تفتیش عقاید
دستگاه تفتیش عقاید در رم، یا «اداره ی مقدس» (دستگاه سانسور) هزاران كتاب را در فهرست پاپی قرار داد. تفتیش عقاید به صورت بسیار جدی ادامه پیدا كرد. دادگاههای تفتیش عقاید پاپ در هر جایی، علاوه بر سانسور، عَلم تكفیر و اعدام را برافراشتند. فهرستی از کتاب ها و نویسندگان، تنظیم نمودند كه خواندن و داشتن كتابهای مندرج در آن بر مسیحیان ممنوع بود. اساس این رفتار در قرون اولیه مسیحیت بنا شده بود. كلیسا هر نوشتهای را كه با تعالیم كلیسایی منافات داشت، محكوم به آتش كرد و برای تثبیت این دستورالعمل، منشورهایی از طرف امپراطورها صادر شد. این شیوه در همه قرون وسطی همچنان برقرار بود و در اواخر قرن پانزدهم میلادی، دانشگاه «كالونی» مقرر نمود كه كلیه كتاب ها پیش از چاپ، كاملاً بررسی و ممیزی و سانسور شوند تا مردم منحرف نشوند و مقرر شد كه اگر ناشری بدون كسب اجازه از دستگاه پاپ، كتابی چاپ كند، مجازات شود.
هیئت های داوری بسیار مجهز که کلیسای کاتولیک آنها را سامان داد، می کوشید تا از طریق آنها به یکپارچگی و یکسانسازی دینی مورد نظر خود نائل شوند. متهمان بسیاری در دادگاه های تفتیش عقاید متهم به ارتداد، شرک و جادوگری می شدند. با شکنجه ها و اعتراف گیری آنها را محکوم به مجازاتهای گوناگون و در بسیاری از مواقع به صورت های غیر انسانی اعدام می کردند. جمعیت عظیمی قربانی تفتیش عقاید شدند. افراد سرشناس چون ژاندارک، یان هوس محکوم به اعدام شدند، گالیله به خاطر بازگشت از عقیده اش مبتنی بر عدم مرکزیت زمین اعدام نشد. دیگر قربانی معروف تفتیش عقاید که اعدام شد جردانو برونو بود که هم به علت داشتن یکی از آیین های ابتدایی و هم به علت عدم اعتقاد به نظریه زمین مرکزی اعدام شد. سازمان کلیسا با ابزار تفتیش سعی داشت، باورهای خود از ظواهر و مناسک آئین مسیحیت را بر جامعه تحمیل و استیلای خود را بر اروپا حفظ کند. رفتارهای انحصارطلبانه سبب شد كه در اواخر قرون وسطی مردم اروپا، پاپ و اصحاب کلیسا را مسئول همه مشکلات، عقب ماندگی و درماندگی خود میدانستند و بدین خاطر نزد مردم منفور بودند و باور عمومی بر این شد که كلیسا باید اصلاح شود.
۴. مال اندوزی
کلیسا در این مدت دچار انحرافات بسیار جدی و خطرناکی شده بود، در صدر آنها نبرد با عقلانیت و علم، مفاسد مالی، اخلاقی و سیاسی و همچنین تعصب، خشونت و شکنجه بود. اصحاب کلیسا برای خدا میکشتند و شکنجه میکردند و به تدریج به جمعآوری مال و ثروتاندوزی از راه های مختلف روآوردند. بخش عمدهای از اراضی اروپا به مالكیت كلیسا درآمد. همچنین كلیسا به طرق مختلف از مردم پول میگرفت. این امر باعث شد كه مناصب، سرقفلی داشته باشند، بدان معنا كه هركس به مقامی منصوب میشد، باید مبلغی را به مقام منصوب كننده پرداخت نماید. از دیگر سو، وفور ثروت در كلیسا باعث رواج انواع فسادها شد.
۵. پیامدهای حاکمیت کلیسا
تحمیل و تکفیر و رفتار خشن و تعصب آمیز اصحاب کلیسا اثری جز بدبینی مردم نسبت به کلیسا و به طور کلی نسبت به دین و مذهب نداشت. مردم اروپا به دلیل سختی ها و آسیب هایی که در این دوران هزار ساله متحمل شدند، جنایات کلیسا را که به نام دین اعمال می شد دیدند و بدبینی شدیدی نسبت به دین و عقاید دینی پیدا کردند، آنها نسبت به اصل دین و خداباوری دلسرد و از دین و مظاهر دینی فراری شدند.
ج ـ امارت اسلامی افغانستان
طالبان به معنای طلبه ها (جمع: طلاب)، نام گروهی از شبه نظامیان روحانی مخالف دولت افغانستان است که دارای عقاید دگماتیسم مذهبی و وابسته به مکاتب حنفی و وهابی در دین اسلام بودند. در ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۴ میلادی در اوج جنگ های داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه سپین بولدک ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. در میان رهبران طالبان عرب های وهابی از عربستان سعودی وجود داشت. عربستان سعودی حامی فکری و مالی طالبان بود. آنها با این شعار که در جهاد با شرک و کفر هر شخصی کشته شود شهید است و به بهشت خواهد رفت، علیه دولت وقت قیام کردند. طالبان توانستند گروه هایی زیادی در جامعه سنتی و طایفه ای افغانستان و پاکستان را پیدا کنند. طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۷ میلادی با هدف استقرار حکومت اسلامی و جاری کردن قوانین شرع در افغانستان، وارد مبارزه مسلحانه شد. در ابتدا به دلیل حضور طلاب در جنبش جدید و شعارهای دینی، مردم افغان جنگ زده و خسته از جنگ طولانی که از 1978، کودتای نورمحمدترکی و جنگ های خونین داخلی و لشکرکشی شوروی به این کشور شروع شده بود، به این گروه خوشبین بودند و گمان می کردند، آنها می توانند به جنگ های داخلی افغانستان پایان دهند و اسلام را در این کشور محقق سازند.
۱. تشکیل امارت اسلامی
طالبان به سرعت مناطقی را در جنوب افغانستان که زیر تسلّط دولت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی بود اشغال نمودند. آنها یک ماه و دو روز پس از اعلام موجودیت، ولایت قندهار ـ چهارمین ولایت مهم افغانستان ـ را تصرف کردند. طالبان به پیشروی های خود ادامه می دادند و تعدادی از ولایات را بدون جنگ و یکی پس از دیگری اشغال می نمودند. طالبان در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ کابل پایتخت افغانستان را تصرف کردند. آنها نام حکومت خود را «امارت اسلامی افغانستان» گذاشتند و اعلام موجودیت کردند و از سوی سه حامی خود کشورهای پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی به رسمیت شناخته شدند. طالبان هدف خود را اجرای شریعت اسلامی اعلام کردند.
۲. شریعت اسلام تنها معیار خلافت اسلامی
وزیر امر به معروف و نهی از منکر طالبان، در پاسخ یک از خبرنگاران خارجی می آورد: «ما موظف به اجرای شریعت و تطبیق احکام اسلام هستیم و این کار را انجام می دهیم چه کشورهای جهان ما را به رسمیت بشناسند یا نه». این برخوردها بیانگر آن است که در اندیشه سیاسی طالبان، تنها تطبیق و اجرای احکام و شریعت اسلامی هدف بوده و تحت هیچ شرایطی نادیده انگاشته نمیشود.
۳. آغاز جنگ های مذهبی
طالبان متعصب، فاقد تخصص و تجربه برای حکومتداری از حجره های مدارس علمیه و مکتبخانه ها به مصادر سیاسی رسیدند، آنها مخالفتی را برنمیتافتند. آنها سرکرده خود را امام مسلمین دانسته و فرمان های او را واجبالاطاعه میپنداشتند. در اولین اقدام به شهر مزار شریف حمله بردند. مردم مزار شریف از طایفه هزاره و شیعه مذهب بودند. بنابر گزارش های نهادهای بین المللی حقوق بشری، طالبان در دوره حاکمیت خود دست به کشتار هزاران تن از مردم هزاره زدند که از آن می توان به عنوان یک نسل کشی یاد کرد. قتل عام مردم هزاره در شهر مزار شریف در ماه آگوست سال ۱۹۹۸ که هزاران تن از مردم هزاره در طی چند روز کشته شدند، یکی از نمونه های این قتل عام ها به شمار می آید. بر اساس گزارش دیده بان حقوق بشر، والی طالبان در آن هنگام پس از تصرف شهر مزار شریف از هزاره ها به عنوان کافر یاد کرده و قتل آنان و غارت اموال شان را جایز دانست. قتل عام هزاره ها در فاصله سال های ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۱ در ولایت های سر پل و بامیان از نمونه های دیگر این کشتارهای جمعی می باشد. دیده بان حقوق بشر با انتشار گزارشی ویژه در سال ۲۰۰۱ به بخش های مهمی از این قتل عام ها به صورت مستند پرداخته است.
۴. از میان بردن آثار باستانی
طالبان در راستای اجرای شریعت در امارت اسلامی افغانستان به دو مجسمه بودا در شهر بامیان در مرکز هزاره جات که بلندترین مجسمه های ایستاده بودا (به طول هر کدام ۵۶ متر) در جهان محسوب می شدند، حمله کردند و این دو مجسمه را در ماه مارس سال ۲۰۰۱ تخریب کردند.
۵. ظاهر گرایی مذهبی
امارت اسلامی افغانستان برای اینکه شریعت اسلامی را اجرایی سازد، دستورهای عملی صادر کردند. جنبش طالبان به دلیل تاثیر پذیری از مایه های فکری جمعیت العلمای پاکستان بیشتر دیدگاه ه ای سیاسی و اجتماعیش را با الهام از این گروه پی ریزی نموده است. این امر به ویژه در برخورد با مظاهر تمدن کنونی و پدیده های جدید پررنگ تر و برجستهتر به نظر میرسد. اگر عبدالاعلی مودودی؛ «گرایش و جذب امت اسلامی به پدیده های جدید و مظاهر تمدن معاصر را یکی از دلایل عقب ماندگی مسلمین عنوان نمود»[17] جنبش طالبان نیز دقیقا در همین راستا با این نمادها در قالب جمع آوری وسایل صوتی و تصویری به مبارزه برخاست و در یک اقدام انقلابی و اصلاحی به زعم خود، تمامی تلویزیون ها و ضبط صوت های شهروندان کابل را جمع آوری نموده مغازه های فروش این وسایل را تعطیل کرد. بنابراین سختگیریهای مذهبی طالبان در کلیه مواضع سیاسی و اجتماعی آنان از جایگاه خاصی برخوردار است. اهتمام جدی به ظواهر قوانین و شعایر شریعت در قالب برپایی اجباری نماز جماعت در معابر و مساجد، تطبیق احکام اولیه اسلام بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمان، قطع دست دزدان و راهزنان، گذاشتن «ریش» و ایجاد محدودیت های جدی برای فعالیت اجتماعی زنان و حتی منع تحصیل آنان از نمونه این اقدامات بود.
اِعمال محدودیت افراطی علیه زنان و حتی کنترل رفت و آمد آنان در سطح شهرها، نه تنها صرفا در شکل صوری خود باقی نمانده، علی رغم انتقادات محافل جهانی به عنوان اندیشه اجتماعی غیرقابل اغماض به مرحله اجرا درآمده است. تعطیل نمودن موسسات امدادی سازمان ملل به دلیل این که بیشتر کارمندان این سازمان ها را زنان غیرمحجبه تشکیل می دادند از دیگر اقدامات افراطیون است. برخی از رهبران طالبان ممنوعیت تحصیل زنان و مشارکت سیاسی و اجتماعی آنان را با در نظر داشتن شرایط بحرانی کنونی به دلیل اشاعه فساد اخلاقی میان نظامیان خانه به دوش طالبان، عنوان نمودهاند، اما این امر تاکنون به عنوان اندیشه بنیادین آنان تعقیب شده و به مرحله اجرا گذاشته است.
د ـ واکاوی تجربه ها
بین حکومت ساسانی و حاکمیت هزارساله کلیسا و حکومت طالبان در دوران معاصر مشابهت های زیادی وجود دارد از جمله اینکه آنها خود را متولی و مجری احکام الله می دانستند. و رهبران آنها خود را نمایندگان اهورا مزدا، روح القدس و الله میپنداشتند. دسته ای از همگرایی های آنها به شرح ذیل است:
۱. پیوند قدرت سیاسی و دین
قدرت سیاسی، خود را شمشیر دین، مجری فرامین اهورامزد، روح القدس و الله می دانست، در این بین حاکمان فرمان خود را فرامین خدا معرفی می کردند. قدرت سیاسی، دین را وسیله برای تحکیم قدرت و رسیدن به اهداف شان می پنداشت و در این بین دین وجه المصالحه قدرت واقع می شد. در این فرآیند، کشیش ها، موبدان و ملایان به توجیه گران قدرت تبدیل شدند.
۲. ظاهرگرایی
دین دارای ظاهر و باطنی است. عده ای به ظاهر، قیافه، تیپ و شکل بیرونی دین توجه کرده و گسترش آن را از مظاهر دین داری می دانند. اصحاب آتشکده و کلیسا دین داری را به ظواهر دینی دانسته، چنانچه اگر فرد و جامعه ای به ظواهر دینی عمل کند، دینی میشود، اگرچه همان جامعه در جهل، فقر، فساد، ناامنی و اختلاف طبقاتی فرو رفته باشد. تنها چیزی که برای اینها اهمیت دارد رواج شعائر و مناسک دینی و اجرای ظاهری شریعت است. این در حالی است که شاخص هایی چون راستگویی، امانت داری، احترام به حقوق افراد، احترام به آبروی مردم، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران، حُسن همجواری، نرمی و عطوفت و دعا و نیایش به دور از تظاهر و خودنمایی مؤلفههای دینداری هستند. جامعه ای دین دار است که از ستمگری دور بوده و در جهت نفی فقر، فساد، تبعیض و برقراری عدالت کوشش کند؛ همچنین در میان مردم جامعه، تعاون و همکاری و روح مودت و محبت و گذشت وجود داشته باشد. چون اصحاب کلیسا و آتشکده از تحقق جوهره و باطن دین ناتوان بودند، بدین خاطر به ظاهرگرایی مناسک و شعائر دینی رو آوردند و باطن را به فراموشی سپردند و اگر کسی هم به آن دم می زد با چوب تکفیر و ارتداد سرکوب می شد.
۳. اصحاب قدرت
موبدان و پاپ ها و طلاب بخشی از قدرت جامعه را در دست داشتند. آنها مشروعیت قدرت شاهان را تایید و حتی تاج پادشاهی را بر سر شاهان می گذاردند. طلاب در امارت اسلامی افغانستان به همه مصادر قدرت دست یافتند، آنها دیگر در واسطه در قدرت نبودند بلکه خود قدرت را به دست گرفتند. این قدرت موجب گسترش مادیگرایی، مالاندوزی و فساد در دستگاه کلیسا و آتشکده گردید. وجود قدرت موجب ورود ثروت زیاد شد. آنها برای ایفای نقشهای خود، سازمانهای عریض و طول دینی را سامان دادند که همه شوون جامعه را در بر می گرفت. موبدان و کشیشان در همه جا حضور داشتند و دخالت می کردند.
۴. جزمگرایی
ظاهرگرایی دینی مبنای رفتار موبدان، اسقفان و طلاب بود، آنها باورها و فهم خود را اصل دین دانسته و نظر غیر خود را مردود و منحرف شمرده و در باره آن حکم می کردند، هیجگونه مخالفت و اعتراضی را بر نمی تابیدند و با برخوردی قهرآمیز آنها را سرکوب می کردند. آنها با سلاح دین به رویارویی با مخالفان پرداخته و حتی شاهان هم از حربه دین که در دست پاپ ها و موبدان بود بسیار بیمناک بودند.
۵. تحمیل عقیده
پاپ ها، موبدان و طلاب باورهای دینی خود را اصل دین انگاشته و همه را موظف میکردند که به آنها متعبد باشند، غیر از فهم خود از معارف دینی را موجب کفر و انحراف میدانستند. هر فرد مسیحی باید تسلیم پاپ باشد، کلیسای هر کس مشخص بود، اگر شخص عضو کلیسا نبود، به طور منفرد نمیتوانست با خدا ارتباط برقرار نماید. کلیسا واسطه است. مؤمنان باید نزد کشیش خاص خود هر هفته اعتراف کنند. آنها اعتقادات دینی را تحمیل می کردند و همه مجبور به پذیرش آن بودند و هرکس سرباز می زد سرنوشتش به دست دستگاه تفتیش عقاید سپرده می شد.
عالِم و فقیه بزرگ دوران اخیر، علامه نائینی (م1315ق) در کتاب «تنبیه الامة و تنزیة الملة» وقتی سخن از استبداد و خطرات آن می کند، در تقسیم بندی استبداد می گوید: خطرناک ترین استبدادها، استبداد دینی است، زیرا افزون بر قدرت نظامی و اجتماعی، دارای نوعی قدرت توجیه گری دینی نیز هست. یعنی کاری را که انجام می دهد می گوید این وظیفة دینی ماست. شاید مرحوم نائینی این نگرانی را داشته که مبادا به نام دین و از موضع قدرت و توجیه دینی کارهای خشونت آمیز انجام گیرد. او در تعریف استبداد دینى می گوید: استبداد دینی عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین در ذى سیاست روحانیه، به عنوان دیانت اظهار و ملت جهول را به وسیله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود، به اطاعتش وامى دارند؛ و این اطاعت و پیروى چون غیرمستند به حکم الهى ـ عز اسمه ـ است، لهذا از مراتب شرک است.[18]
جمع بندی
تحقق دین داری در جامعه به وجود آرامش، امنیت، صلح، دوستی، نبودن خشونت و نزاع، انسجام خانواده ها و عدم گسستگی و گسیختگی افراد خانواده، کاهش طلاق، عدم فساد و فحشاء و فاصله طبقاتی است. به همین دلیل در برخی از روایات نسبت به ظاهرسازی ها هشدار میدهد و می گوید نماز و روزه، طولانی شدن رکوع و سجود خوب است، اما این ها دلیل ایمان و دین داری نیست، زیرا چه بسا این کارها در اثر عادت انجام گیرد. تجربیات تاریخی نشان می دهد که هرگونه تحمیل در دین در گذشته که جوامع بسته تر و سنتی بودند، جواب نمی داد و بالطبع در جوامع مدرن امروزی آثار منفی آن بسیار بیشتر است. تجربه حکومت طالبان در افغانستان و داعش در سوریه و عراق در دوران معاصر، نکات بسیار آموزنده ای به دست می دهد که تحمیل ظاهر شریعت، مشکلات معنوی، اخلاقی و دینی شدن جامعه را حل نمی نماید بلکه بر آن میافزاید.
------------
پانوشت ها:
[1]. تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، از نوزایش تا انقلاب فرانسه، بخش نخست (جدال قدیم و جدید)، سید جواد طباطبایی، تهران: نشر نگاه معاصر، ص 184-182.
[2]. بقره، آیه 257.
[3]. کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، ص 158.
[4]. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، 1385، ص 89.
[5]. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ج1، ص159.
[6]. زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، ص54- 55.
[7]. علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، ص 303.
[8]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ج2، ص 24-20.
[9]. نفیسی، سعید، تاریخ تمدن ایران ساسانی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، نشر اساطیر، ص4.
[10]. صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، ص 19.
[11]. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 165.
[12]. آشنایی با تاریخ ادیان، ص۱۵۵.
[13]. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 159.
[14]. تاریخ جهان نو، رابرت روزول پالمر، ترجمه ابوالقاسم طاهری ص66.
[15]. شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج31، ص146-144.
[16]. همزیستی مسالمت آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، محمد مهدی کریمی نیا ص124.
[17]. افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس رضوی، ص 106.
[18]. مصاحبه با آیت الله ایازی، قلمرو اجرای شریعت در حکومت دینی.
منتشر شده در
اندیشه
سه شنبه, 28 فروردين 1397 15:47
انسان ها فرزند ساختارها
رضا احمدی
دوستی می گفت سال 2010 در آلمان بودم، خبری در روزنامه ها و تلویزیون رسمی اعلام شد مبنی بر اینکه تا دو ماه دیگر قیمت قهوه بیست درصد گران می شود. در این فکر بودم چه صف های طولانی در مقابل فروشگاه ها شاهد خواهیم بود. صبح روز بعد که به دنبال کارم می رفتم خبری از صف های طولانی در مقابل فروشگاه ها نبود؛ با خودم گفتم هنوز همه مردم خبر ندارند ولی بعد از یک هفته هم هیچ اتفاقی نیفتاد.
این ذهنیت یک ایرانی بود، اگر این اتفاق در ایران درباره کالایی منتشر می شد چه اتفاقی رخ می داد؟ هر کس پولی داشت، یا قرض می کرد تا بتواند قهوه بخرد و بیست درصد سود نماید.
این گونه اخبار را از کشورهای مختلفی می شنویم به عنوان مثال در زلزله و سونامی ویرانگر ژاپن در 2011 شوک بزرگی به تمام دنیا وارد شد و تا ماه ها اسم این کشور، تداعی کننده سیل و خرابی بود. در جریان آسیب هایی که در زلزله و سونامی ژاپن دامنگیر مردمش شد و بر تمام دنیا پوشیده نبود، ژاپنی ها با شیوه های رفتاری مثبت خود درس هایی را به همگان آموختند.
در سوی دیگر در مواجهه با حوادث طبیعی چون زلزله، سیل و اتفاقات اجتماعی و اقتصادی در کشور خودمان، گزارش های عجیب و غریبی به گوش می رسد که دربعضی از شهرها مردم با هم بر سر دریافت کمک یا دریافت بهره بیشتر درگیری های شدیدی پیدا می کنند و آخرین نمونه آن را در روزهای اخیر در مسئله گرانی ارز شاهد بودیم.
حال سوال اساسی این است که چرا در بین ما چنین رفتارهایی امری عادی است و در کشورهایی که هیچ ادعایی دینی و اسلامی ندارند، شاهد رفتارهای تحسین برانگیزی هستیم؟
در پاسخ باید گفت: انسان ها محصول ساختارهای جامعه خود هستند به صورتی که همین هموطن های خودمان اگر در دیگر جوامع دیگری باشند، بسیار خوش می درخشند. بخش عظیمی از فشارهای روحی و روانی را باید در ویژگی های اخلاقی و آداب و عاداتی جستجو کرد که تحت شرایط فقر، ناامنی، نابرابری و بی قانونی در اجداد ما به وجود آمده و به نام فرهنگ، ما را در چنگال خویش اسیر کرده اند. (در اسارت فرهنگ، طاهره شیخ الاسلام، نشرصمدیه، ص61.)
ساختارها، محیطی هستند که شهروندان در آن زیست می کنند و تربیت می شوند. نظام معیشتی، امنیت، عدالت و نظام قانونمند، بسترهایی هستند که زیست انسانی را شکل می دهند. هر قدر جامعه معطوف به اصول ساختاری سالم ( امنیت پایدار، عدالت فراگیر، معیشت کامل و قانون جامع) باشد، شهروندان پایبندِ به ارزش های انسانی را در خود می پرواراند؛ ولی هرگاه جامعه و شهروندان در نظام معیشتی ناسالم و در ناامنی نهادینه شده قرار بگیرند، شیوه رفتاری آنان متناسب با این ساختارها شکل می گیرد. رفتارها و خلقیات گروه های اجتماعی از طریق انواع راهبرد سازگاری با واقعیت های زیست تاریخی شکل می گیرد، انتقال می یابد و نهادینه می شود. نحوه زیست تاریخی هر جامعه یا گروه اجتماعی بازتابی از شرایط و مقتضیات آن است. (ما ایرانیان، مقصود فراستخواه، نش نی، ص123.)
رفتارهای خاص که هرروز در پیرامون خود از هموطنان مشاهده می کنیم، محصول ساختار ناامن، نابرابر و قانون گریز و ناعادلانه ای است که در آن به دنیا آمده، تربیت شده و زیست می کنند.
دوستی می گفت سال 2010 در آلمان بودم، خبری در روزنامه ها و تلویزیون رسمی اعلام شد مبنی بر اینکه تا دو ماه دیگر قیمت قهوه بیست درصد گران می شود. در این فکر بودم چه صف های طولانی در مقابل فروشگاه ها شاهد خواهیم بود. صبح روز بعد که به دنبال کارم می رفتم خبری از صف های طولانی در مقابل فروشگاه ها نبود؛ با خودم گفتم هنوز همه مردم خبر ندارند ولی بعد از یک هفته هم هیچ اتفاقی نیفتاد.
این ذهنیت یک ایرانی بود، اگر این اتفاق در ایران درباره کالایی منتشر می شد چه اتفاقی رخ می داد؟ هر کس پولی داشت، یا قرض می کرد تا بتواند قهوه بخرد و بیست درصد سود نماید.
این گونه اخبار را از کشورهای مختلفی می شنویم به عنوان مثال در زلزله و سونامی ویرانگر ژاپن در 2011 شوک بزرگی به تمام دنیا وارد شد و تا ماه ها اسم این کشور، تداعی کننده سیل و خرابی بود. در جریان آسیب هایی که در زلزله و سونامی ژاپن دامنگیر مردمش شد و بر تمام دنیا پوشیده نبود، ژاپنی ها با شیوه های رفتاری مثبت خود درس هایی را به همگان آموختند.
در سوی دیگر در مواجهه با حوادث طبیعی چون زلزله، سیل و اتفاقات اجتماعی و اقتصادی در کشور خودمان، گزارش های عجیب و غریبی به گوش می رسد که دربعضی از شهرها مردم با هم بر سر دریافت کمک یا دریافت بهره بیشتر درگیری های شدیدی پیدا می کنند و آخرین نمونه آن را در روزهای اخیر در مسئله گرانی ارز شاهد بودیم.
حال سوال اساسی این است که چرا در بین ما چنین رفتارهایی امری عادی است و در کشورهایی که هیچ ادعایی دینی و اسلامی ندارند، شاهد رفتارهای تحسین برانگیزی هستیم؟
در پاسخ باید گفت: انسان ها محصول ساختارهای جامعه خود هستند به صورتی که همین هموطن های خودمان اگر در دیگر جوامع دیگری باشند، بسیار خوش می درخشند. بخش عظیمی از فشارهای روحی و روانی را باید در ویژگی های اخلاقی و آداب و عاداتی جستجو کرد که تحت شرایط فقر، ناامنی، نابرابری و بی قانونی در اجداد ما به وجود آمده و به نام فرهنگ، ما را در چنگال خویش اسیر کرده اند. (در اسارت فرهنگ، طاهره شیخ الاسلام، نشرصمدیه، ص61.)
ساختارها، محیطی هستند که شهروندان در آن زیست می کنند و تربیت می شوند. نظام معیشتی، امنیت، عدالت و نظام قانونمند، بسترهایی هستند که زیست انسانی را شکل می دهند. هر قدر جامعه معطوف به اصول ساختاری سالم ( امنیت پایدار، عدالت فراگیر، معیشت کامل و قانون جامع) باشد، شهروندان پایبندِ به ارزش های انسانی را در خود می پرواراند؛ ولی هرگاه جامعه و شهروندان در نظام معیشتی ناسالم و در ناامنی نهادینه شده قرار بگیرند، شیوه رفتاری آنان متناسب با این ساختارها شکل می گیرد. رفتارها و خلقیات گروه های اجتماعی از طریق انواع راهبرد سازگاری با واقعیت های زیست تاریخی شکل می گیرد، انتقال می یابد و نهادینه می شود. نحوه زیست تاریخی هر جامعه یا گروه اجتماعی بازتابی از شرایط و مقتضیات آن است. (ما ایرانیان، مقصود فراستخواه، نش نی، ص123.)
رفتارهای خاص که هرروز در پیرامون خود از هموطنان مشاهده می کنیم، محصول ساختار ناامن، نابرابر و قانون گریز و ناعادلانه ای است که در آن به دنیا آمده، تربیت شده و زیست می کنند.
منتشر شده در
یادداشت